eitaa logo
یادداشت خوانی
119 دنبال‌کننده
13 عکس
0 ویدیو
4 فایل
✔️مجالی برای مطالعه 🍃متن کامل یادداشت تحلیلگران را اینجا بخوانید. 🍃 انتشار هر محتوایی، به معنای تأیید نیست‌‌‌. ⛔️ این کانال را به هر خواننده ای پیشنهاد ندهید.
مشاهده در ایتا
دانلود
یادداشتی برای جلال (3) چه این‌که شهادت کامل‌ترین شکل حج است؛ که حاجی اگر بر گرد خانه‌ی خدا طواف می‌کند، شهید رقص‌کنان به زیارت خود می‌رود. پدرم کتاب‌خانه‌ی چوبی بزرگی داشت پر از کتاب که بعدها من از میان آن همه نویسنده، بیش‌تر عاشق قلم بل‌که حتی شخصیت شدم. اگر با اختراع شعر نو باب جدیدی در شعر فارسی گشود، نثر نوی جلال هم بل‌که تازه‌ای بود به زبان فارسی. هیچ کس به آل احمد شبیه‌تر از قلمش نیست؛ عصبی، عاصی، بی‌قرار، ماجراجو، چکشی، صریح و در عین حال صمیمی و راحت و همه‌فهم و خوش‌خوان و بی‌تکلف و آزاده. جلال همان بود که به جای تاریخ، روایت همین امروز را می‌نوشت. جلال همان بود که به جای سفر ماضی، سفرنامه‌ی همین حال را می‌نوشت. آدمی که با هر یک می‌زد، جای تعجب ندارد اگر فقط با چهل و شش سال عمر، چهل و شش کتاب در قالب‌های مختلف از خود به یادگار گذاشته باشد. هر کس می‌تواند با جلال در دوره‌ای از زندگی متنوع‌الحالش موافق یا مخالف باشد و حتی هیچ توافقی با آل احمد در هیچ عصری از دوران پر از دَوَران حیاتش نداشته باشد و با شخصیت‌های آرام، سر به زیر، باثبات و آهسته و پیوسته‌ای مثل بیش‌تر دم‌خور باشد تا اشخاص سر به هوای همیشه سر در صد سوراخ هم‌واره یک سر و هزار سودایی مثل اما بلاشک انکار قلم هم‌سر سیمین دانش‌ور، انکار هنر نویسندگی است. اگر بتوان تاریخ بیهقی را منکر شد یا اگر بتوان سفرنامه‌ی ناصرخسرو را ندیده گرفت، قلم جلال را هم می‌توان. بماند که من، زنده‌یاد آل احمد را به سبب قوام قلم نیز استحکام نثر می‌خوانم؛ با همان پندها و همان اندرزها: «اگر می‌خواهی بفروشی، همان به که بازویت را؛ قلم را هرگز!» در قله‌ی نثر فارسی، یک رشته‌کوه در تاریخ معاصر از خود به یادگار گذاشته به نام نامی جلال که با وجود آن همه سال بی‌نمازی، از هر مرجع تقلیدی به‌تر نماز مظلوم صبح را وصف می‌کند: «بزرگ‌ترین غبن این سال‌های بی‌نمازی از دست دادن صبح‌ها بود؛ با بویش، با لطافت سرمایش، با رفت و آمد چالاک مردم. پیش از آفتاب که برمی‌خیزی، انگار پیش از خلقت برخاسته‌ای و هر روز شاهد مجدد این تحول روزانه بودن؛ از تاریکی به روشنایی، از خواب به بیداری و از سکون به حرکت و امروز صبح چنان حالی داشتم که به همه می‌کردم و هیچ احساسی از ریا برای نماز یا ادا در وضو گرفتن.» قلم جلال مظهر صدق است؛ چه آن‌جا که به عصر بی‌نمازی اعتراف می‌کند، چه آن‌جا که به اعجاز نماز صبح اذعان می‌کند... ▪️ادامه در متن بعد👇
یادداشتی برای جلال (4) کدام نویسنده‌ای این حجم از نیز را دارد که موسم نوشتن از بی‌نمازی، از زخم زبان مثلا مصلین نترسد و هنگام اشاره به نماز هم کاری به لومه‌ی لوامین لابد غرب‌زده نداشته باشد: «دی‌روز و پری‌روز هنوز باورم نمی‌شد که این منم و دارم عین دیگران یک ادب دینی را به جا می‌آورم. دعاها همه به خاطرم هست و سوره‌های کوچک و بزرگ که در کودکی از بر کرده‌ام. اما کلمات عربی بر ذهنم سنگینی می‌کند و بر زبانم و سخت هم. نمی‌شود به سرعت ازشان گذشت. آن وقت‌ها عین وردی می‌خواندم‌شان و خلاص. ولی امروز صبح دیدم که عجب بار سنگینی می‌نهد بر پشت وجدان. صبح وقتی می‌گفتم السلام علیک ایها النبی، یک مرتبه تکان خوردم. ضریح پیش رو بود و مردم طواف می‌کردند و برای بوسیدن از سر و کول هم بالا می‌رفتند و شرطه‌ها مدام جوش می‌زدند که از فعل حرام جلو بگیرند که یک مرتبه گریه‌ام گرفت و از مسجد گریختم.» این توصیف زیبای است به قلم یک معترف به بی‌نمازی در سال‌هایی لابد طولانی از عمر کوتاه زندگی‌اش؛ قابل توجه مصباحیست‌های بی‌خرد که ناظر بر خط‌کش زمخت کلاس‌های طرح ولایت، کاری جز تقسیم مردم به و یا و ندارند و را با عوضی گرفته‌اند و این‌قدر نمی‌دانند که از قضا بدهایی که در تخته‌سیاه روزگار جلوی اسم‌شان صدها ضرب‌در خورده، گاه به‌تر از هر خوبی می‌توانند خوبی را روایت کنند یا در سرزنش بدی بنویسند: «صبح در آشیانه‌ی حجاج فرودگاه تهران نماز خواندم. نمی‌دانم پس از چندین سال. لابد پس از ترک نماز در کلاس اول دانش‌گاه. روزگاری بودها! وضو می‌گرفتم و نماز می‌خواندم و گاهی نماز شب! گر چه آن آخری‌ها مهر زیر پیشانی نمی‌گذاشتم و همین شد مقدمه‌ی تکفیر. ولی راستش حالا دیگر حالش نیست. احساس می‌کنم که ریا است. یعنی درست در نمی‌آید. ریا هم نباشد، ایمان که نیست. آخر راه افتاده‌ای بروی حج و آن وقت نماز نخوانی؟» من کاری به مصباح‌پرست‌ها که از شدت داغ روی جبین، بهشت را از هم‌الان ملک طلق خود می‌دانند ندارم؛ دارم درباره‌ی آدمی‌زاد می‌نویسم که در نفسی حر بن یزید است و در نفسی دیگر عمر بن سعد. وقت دم مؤمن و در بزن‌گاه بازدم کافر. جز این هستیم مگر همه‌ی ما؟ و مگر نه آن‌که نمازهای نخوانده‌ی جلال، صدشرف دارد به این خم و راستی که ما می‌شویم؟ که در نماز، با همه حرف می‌زنیم الا خدا! که وسط نماز، یاد همه چی و همه کی می‌افتیم الا خدا! که فقط ایام دردسر، یاد خدا می‌کنیم! که را فقط برای فرار از جهنم می‌خواهیم؛ برای خودمان می‌خوانیم، نه برای خودش... ▪️ادامه در متن بعد👇
یادداشتی برای جلال (5) آری! ما با وجود آن‌که همه آل احمدیم، هیچ کدام جلال نیستیم. ما همه، همه‌ی خبط و خطاهای آل احمد را مرتکب شده‌ایم، بی‌آن‌که جگر این را داشته باشیم که فقط به یکی از گناهان‌مان کنیم. پیش خلق خدا که هیچ؛ ما حتی در محضر حضرت حق هم خط تولید کارخانه‌ی توجیه‌مان مثل بنز کار می‌کند! این فقط جلال بود که از تشریح با آب و تاب کرده‌ها بل‌که نکرده‌های خود، حتی با علم به وجود آن همه دوست حسود مثل و دشمن عنود مثل هیچ واهمه‌ای نداشت. این را در مقام کسی که نه، در بی‌مقامی خسی می‌نویسم که همه‌ی آثار جلال را بارها خوانده. آل احمد به شکل غریبی اهل ملامت نفس بود و از همان قبیله‌ی قلیل که با تازاندن تازیانه‌ی اعتراف بر تن رنجورشان، خودزنی را پلی برای رسیدن به می‌کنند. جلال حتی درباره‌ی قلمش هم به شدت معتاد این بود که بزند روی سر مال؛ مکتوباتش را بخواند. آل احمد «پنج‌شنبه سیزده تیر هزار و سی‌صد و سی و شش- یازده صبح- اندر قارقارک ارفرانس در راه رم- روی مدیترانه» می‌نویسد: «الان در پنجره فقط ابرها در دویست- سی‌صد متری زیر پا درست به پنبه‌هایی می‌مانند که تکه‌تکه از دم کمان حلاج‌ها پخش می‌شود. مرده‌شور مثلاً شاعرانه نوشتم.» همان جملاتی که هنوز به ذهن ما نرسیده، استوری پیج‌مان می‌شود، صدپله به‌ترش در قلم جلال جاری می‌شد؛ بعد در توصیف تشبیه به آن زیبایی، از عنوان تمسخرآمیز «مثلاً شاعرانه» استفاده می‌کند و خودش را هم نه بل‌که «مرده‌شور» می‌خواند! این سرزنش وجود، همه‌ی سجود آل احمد شده بود. بنازم به این طنز زشت و پلشت زمانه: که نامه‌نگاری‌های عاشقانه‌اش با هم‌سرش، چهار جلد کتاب قطور می‌شود و بیش از دوهزار صفحه، توسط نسلی متهم به به می‌شود که جز چهار تا چت مجازی، آن‌هم عمدتاً به قصد مخ‌زنی، مکاتبه‌ی خاص دیگری با پارتنرش- بخوانید پارتنرهایش- ندارد! بعد از طرف می‌پرسی این داوری تند، چرا؟ جواب می‌دهد خود جلال اعتراف کرده! قریب نیم‌قرن سیمین در فراق جلال را نمی‌بینند؛ فقط از بانو دانش‌ور این جمله یادشان مانده که ناظر بر فلان کرده‌ی جلال، آل احمد را تهدید کرده بود که من فخری گلستان نیستم و به زودی ساز طلاق را کوک می‌کنم! کاش ما نسل از هر چهار سه کمی مثل جلال اهل اعتراف بودیم که با وجود این کارنامه‌ی درخشان، حتی صلاحیت داوری درباره‌ی ازدواج موقت و را نداریم، چه رسد به قضاوت درباره‌ی ازدواج دائم دانش‌ور و آل احمد! وای از شهوت حاشیه... ▪️ادامه در متن بعد👇