عِنایٰاتِ امٰامزَمٰان وَشهدا
✍ #مصاحبه_باخانواده_شهیدان_محمدی
🌼قرارمان را شخص ثالثی هماهنگ کرده بود و اولین بار بود که راهی خانه پدر و مادر #شهیدان «سید مهدی و سید صاحب محمدی»🌷 میشدیم که از دور فقط روایت #اتاق_دست_نخورده این دو #برادر شهید را بعد از سالهای پس از جنگ شنیده بودیم💔👌اما صفا و محبت پدر و مادر شهیدان دیدنیتر و دلنشینتر از هر خاطرهای بود☺️
❤️روایتهای پدر و مادر شهیدان محمدی، از اتفاقات این خانه و اتاق فرزندان شهیدشان شنیدنی و دیدنی است. شاید اصلا ابوالشهدا باید خود به تندی و شیرینی لهجه ترکیبی مازنی- عراقی اش از داستان زندگی در #کربلا و ازدواجش با دختر عمو تا بیرون کردنشان توسط صدام و آمدن به محله نظام آباد و بعد هم ماجراهای #سیدصاحب و #سیدمهدی توضیح دهد تا به دل بنشیند اما ما فقط گوشه ای از آن را به قلم میآوریم✋
🦋اتاق های تو در تو و پر ماجرای شهیدان محمدی🦋
🕊ساعت از 8 شب گذشته است که به محله نظام آباد میرسیم. ورودی کوچه تنگ، تاریک، بن بست؛ پر از عکس شهدای همان کوچه است و به همین دلیل نام کوچه را« #بن_بست_شهدا» گذاشته اند. #پدر شهیدان، گویی نیم ساعتی است به خاطر مهمان نوازی بسیار خوبش، دم درب خانه منتظر مانده است☺️ قبل از هر چیزی ما را راهنمایی میکند تا از پلههای تنگ، باریک و قدیمی خانه به طبقه بالا برویم. البته در همان حیاط خانه هم یک اتاقکی ساخته شده است. پدر شهید درهای اتاق ها را باز می کند. همه چیز قدیمی است جز چند لوح و قاب عکس که گویی برخی از اشخاص برایشان هدیه آورده اند. پدر شهیدان شروع میکند و تند تند به بیان #روایتهایی میپردازد که در این اتاقها صورت گرفته است. پیش از هر چیز، در باره خالی از سکنه بودن این اتاقها می گوید: ما قدیم اینجا زندگی میکردیم و این #اتاق بزرگ، اتاق «سید مهدی» و «سید صاحب» بود که بعد از #شهادتشان در حیاط خانه برای خودم و مادر شهیدان اتاقی ساختهام و اینجا همینطور مانده است و مهمانان میآیند و #نماز میخوانند، #دعا میکنند و #حاجت میگیرند!😍💔
سید صاحب و سید مهدی، دو فرزند کوچک خانه آقای محمدی هستند😊 که سید مهدی، 4 سال و نیم در جبهه بوده و سید صاحب هم با دستکاری شناسنامه اش😄 موفق میشود 2 سال در جبهه حضور داشته باشد تا اینکه سید مهدی در عملیات «مرصاد» و سید صاحب در «جاده کوشک» به فاصله 4 روز از هم به « #شهادت» میرسند😔🕊🕊اما این دو فرزند #سادات خانه، بعد از شهادت، گویی به خواب #بسیاری رفتهاند و حاجت بسیاری از نیازمندان را هم دادهاند!😳😍😍😊❤️👌
🕊پدر شهیدان میگوید: سید صاحب، از بچگی حاجت میداده و زمانی که سیدصاحب، بچه بود و مسجد میرفت برخی نذر میکردند و حاجت روا میشدند!❤️
🦋محافظ آقا که خواب سید صاحب را دید🦋
🕊پدر شهید، اول از همه به خواب « #محافظ_آقا» اشاره میکند و میگوید: یکی از محافظان آقا(اسمشان را هم به یاد نمی آورند) خواب سید صاحب را دیده و آمده بود منزل ما و با هم رفتیم به محل شهادت که گنبد و یادبود ساختهاند و مطمئن شد که خواب همین شهید را دیده است و حالا 7 باری می شود که با جمعی به منزل ما میآیند و #هیئت برپا میکنند💔
پدر شهید میگوید: وقتی سید صاحب، یک ساله بود در مسجد امام حسین (ع) همه برای او نذر میکردند و حاجت میگرفتند. حتی یک بار در شش سالگی یک #مسیحی به او نذر کرد و شفا گرفت!😊❤️
آقای محمدی با لهجه مازنی – عراقی تند تند تعریف میکند و میگوید: وقتی صاحب، 7 سال و 6 ماهش بود رفته بودیم جاده شمال و در مسیر راه به زیارت امامزاده هاشم رفتیم. همانجا بی اختیار گفتم: «صاحب آنقدر مردم نذر تو می کنند، فکر می کنم آخر یک روز «امامزاده صاحب» می شوی!»😉❤️
🦋کارگر خانه شهدا حاجت روا شد!🦋
🕊پدر شهید، به یک ماجرای دیگری هم اشاره می کند و میگوید: چند سال پیش دنبال کسی بودیم که بیاید و خانه را قیرگونی کند و بالاخره یک نفر پیدا شد و من اول بهش گفتم: نکند کارت را خوب انجام ندهی، اینجا خانه دو شهید سادات است. آه اینها دامن تو را می گیرد! این را که گفتم کارگر با ناراحتی گفت: 25 روز است که ماشینم را دزدیده اند و پیدا نمیشود. من گفتم: بگو «بسم الله الرحمن الرحیم، من کارم را درست انجام می دهم انشاءالله مشکلم حل شود.» بعد از 2 ساعت کار کردن، بهش تلفن زدند و گفتند ماشینش را پیدا کرده اند!😍❤️
🕊آقای محمدی ادامه میدهد و میگوید: مادر شهید یک روز رفته بود نماز جمعه و آنجا می بیند که یک خانمی خیلی بیتابی میکند و میگوید مریضی دارد که جانش در خطر است و حاج خانم هم زن بیچاره را با خودش به خانه آورد و برایش دعا کردیم و بعد از 10 روز حال مریضش خوب شد!❤️
پدر شهید از این سبک ماجرا ها بسیار در ذهن دارد که هر کدام را تند تند تعریف میکند.
عِنایٰاتِ امٰامزَمٰان وَشهدا
✍ #مصاحبه_باخانواده_شهیدان_محمدی 🌼قرارمان را شخص ثالثی هماهنگ کرده بود و اولین بار بود که راهی خانه
🦋آقا نمیتواند خانه ما بیاید اما ما دیدار رفته ایم🦋
🕊پدر شهیدان محمدی، بعد از تعریف خاطرات شیرین #حاجت^روا شدن مردم در همان #اتاق بالای خانه، دوباره پلهها را یکی یکی پایین میآید و ما را پیش #مادرمهربان_شهدا میبرد❤️ مادری که روزهای متمادی #جاده_کربلا تا ایران را با فرزندان خردسال و بهخصوص« #سید صاحب» که در شکم داشته به سوی ایران طی کرده و هنوز در حال #لعن_کردن صدام است که همه چیز زندگی شان را از او گرفت💔
🕊پدر شهیدان، سریع درب کمد خانه را باز میکند و یک #قرآن را بیرون میآورد و به سرعت میبوسد و میگوید: این قرآن #هدیه_رهبری است به خانواده ما و مربوط به سال 91است😍? (تا آخرین لحظه ای که در خانه بودیم، قرآن در دست پدر شهیدان محمدی است و دائم به این هدیه ابراز علاقه می کند)💞
🕊وقتی از آقای محمدی، می پرسیم که در میان این همه مهمان و مسئول که خانهتان آمدهاند، آیا آقا هم تشریف آوردهاند، سریع میگوید: خانه ما جای خوبی نیست. چون کوچه تنگ و کنار خیابان اصلی و شلوغ است و امنیت ندارد که آقا تشریف بیاورند!😔 اما من، مادر شهیدان و دختران و پسرم به دیدار آقا رفتهایم و از نزدیک آقا را زیارت کرده ایم😍❤️
🦋سید صاحب را باردار بودم که از عراق بیرونمان کردند🦋
🕊پدر و مادر شهیدان محمدی، دختر عمو و پسر عمو و از سادات بابلی مازندران هستند، اما آقای محمدی، از بچگی با خانوادهاش در #کربلا زندگی کرده و بعد دختر عمویش را عقد کرده و با خود به کربلا برده است.
مادر شهیدان که مهربانی از صورتش می بارد❤️میگوید: 4 تا بچه داشتم و «سید صاحب» را هم باردار بودم که ما را از عراق بیرون کردند و همان موقع آقای محمدی آمده بود ایران و هیچ خبری از ما نداشت و من به همراه مادر شوهر و تعدادی از اقوام به سختی راهی ایران شدیم. در طول راه مصیبتهای زیادی بر سر ما آمد و فقط #قرآنی که همراه داشتم ما را نجات داد. تمام مسیر اجازه ندادم کسی متوجه بشود من باردار هستم😔و بعد از حدود دو هفته ما به #تهران آمدیم و اقوام برای ما این خانه را گرفتند تا در آن زندگی کنیم.همه زندگی ما در کربلا بود و حتی نتوانستیم سر سوزنی از وسایلمان را بیاوریم.
🦋خادم زائران کربلا بودیم🦋
🕊پدر شهیدان محمدی، میگوید: در کربلا مغازه داشته و کارش قاب سازی بوده و عمده وقتش را صرف خدمت به زائران امام حسین (ع) می کرده است.
او هنوز هم میگوید: این کار افتخار من بود✋❤️ و هنوز هم برای مراسمهای مذهبی از مردم پذیرایی میکنم. میگوید: نمیخواستیم به ایران بیائیم، صدام ما را بیرون کرد😔
🦋از سید صاحب فقط دو تا پا در بهشت زهرا(س) است🦋
🕊پدر شهیدان محمدی، میگوید: وقتی خبر شهادت بچه ها را آرودند، یکی یکی اطلاع دادند. #اولی را گفتم در راه اسلام بوده است ناراحت نیستم! و وقتی گفتند « #سیدمهدی» مجروح شده است، گفتم؛ بگویید #شهید شده است! مکث کردند، گفتم، اشکالی ندارد برای اسلام بوده ناراحت نیستم! چون پیکر « #سیدصاحب» و همراهانش در کوشک منفجر شده بود.امروز در همان کوشک برایشان بارگاه ساخته اند و در ضمن از پیکر سید صاحب فقط دو تا پا آورده اند که در کنار مزار برادرش «سید مهدی» دفن شده است💔
🦋خانم «احمدی نژاد» در خانه ما حاجت روا شد🦋
🕊مادر شهیدان میگوید: چند سال قبل روز شهادت حضرت ام البنین (س)، خانم آقای #احمدی_نژاد به همراه خانم #مجتهدزاده و چند نفر دیگر به منزل ما آمدند و رفتند در اتاق شهدا #نماز مغرب و عشایشان را خواندند. گفتم اگر کسی #تردید کند حاجت نمی گیرد. و بعد از چند دقیقه آقای احمدی نژاد به خانمش زنگ زد و دیدم خانم خوشحال شدند و گفتند حاجت را گرفتم!😍❤️
🦋سید صاحب 15 ساله بود که «نماز شب» میخواند🦋
🕊مادر شهدا میگوید: سید صاحب دوست نداشت کسی بداند که « #نمازشب» میخواند اما من فهمیده بودم. ما آن موقع طبقه بالا زندگی میکردیم و آنجا آب نداشتیم. یک شب دیدم در اتاق باز است و سید صاحب بیدار شد و از اتاق بیرون رفت. اجازه ندادم متوجه شود که من بیدارم. اما حواسم بود دقت کردم ببینم سید صاحب چه کار می کند. دیدم در حال خواندن #نمازشب است. سید مهدی هم همینطور بود. این دو برادر در همان اتاق همیشه #نمازشب میخواندند❤️
#منبع: ماهنامه شهدای اسلام
@yadeShohadaa
سیره -معجزه اشک-کاجی.mp3
1.89M
🎧معجزه اشک ، روایت رزمنده ای که در کربلای ۴ اسیر می شود.
👌👌پیشنهاد ویژه!
⬇️اینو که گوش کردی حتما عکس پایین رو هم ببین،ضرر نمیکنی...!
••••••••****🌷🕊****••••••••
📲کٰانال عِنٰایٰٰاتِ امٰامِ زمٰـان«عج» وشُهـدا🕊❤️
@yadeShohadaa
👆معجزه اشک
#شهید_محمدرضا_شفیعی ،رزمنده ای که در کربلای۴ اسیر شد و بعد از ۱۶ سال...
••••••••****🌷🕊****••••••••
📲کٰانال عِنٰایٰٰاتِ امٰامِ زمٰـان«عج» وشُهـدا🕊❤️
@yadeShohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تحول😍✨
ــــ
این قسمت:تحول خانم مهرانگیز اشرفی🦋💙
••••••••****🌷🕊****••••••••
📲کٰانال عِنٰایٰٰاتِ امٰامِ زمٰـان«عج» وشُهـدا🕊❤️
@yadeShohadaa
#رفـاقـت🦋
از رفیق بازی حرف بزنیم
ماشاءالله هممون ادعای رفاقت زیاد داریم...
ولی چه رفاقت هایی و چه رفیق هایی😔😔
اینجا از شهدایی گفتیم که رسم رفاقتشون با رفاقت های ما یکم فرق داشت...
رفاقت هایی که رنگ خدا به خودش گرفته بود...
رفیق هایی که پای هم وایستادند تا قشنگ همدیگه رو بفرستند تو آغوش امام زمانشون
دوستای خوب من یه رفیق میتونه تو رو
تو آغوش مولا بندازه...
عاشق شهادت کنه...
اسیر هیئت و امام حسینت بکنه...
ویه رفیقم تو رو
تو آغوش شیطون بندازه...
تو دل گناه بندازه...
اسیر شهوت و دنیات بکنه..
آره عزیز دلم
ما کجا داریم میریم تو این رفاقتهامون
پس حواسمون جمع کنیم
خوبه نکتهه رسم رفاقتمون رو حاج حسین واسمون بگند :
بعدشم حاج همت....
خیلی خیلی خوب گوش بدید این صوت رو☺️👇👇
داری-از-این-رفیقا؟.mp3
4.53M
#رسم_رفاقت_شهدایی️
حاج حسین یکتا ...♡🎤
رفیق گیر داری ؟
رفیق لوتی و مشتی داری ؟
رفیقی داری که اگه تو میدون مینِ گناه گیر کردی دستتو بگیره ؟؟
@yadeShohadaa
-معراج5-مادر شهید در طلاییه.mp3
1.5M
دل شکسته ها گوش کنید😭💔
🎧 وقتی مادر شهید فرزندش را تفحص می کند
👌👌 فوق العاده
#معراج_شهدا
#راهیان_نور_مجازی
@yadeShohadaa
#استادپناهیان🌱
از #شهدا_مدد_بگیرید !!
مددگرفتن از شهدا رسمِ
دست به خاڪ قبر شهدا بگذاریم
بگیم #حسین ✨ !
به حق این شهداے خودت به ما نگاه کن
واسطه قرار بدیم شهدا رو❤️🍃
عِنایٰاتِ امٰامزَمٰان وَشهدا
🕊ماجرای یک کارت عروسی شهدایی😍❤️ 👇👇
آشنایی با زوجی که زندگی مشترکشان را ب#ا آرزوی_شهادت آغاز کردند🕊🌷
❤️هر کسی به شهدا توسل کند به بنبست نمیخورد❤️
31 مرداد 1398 | 16:39
بخش مصاحبه
اخیراً تصویری از #کارت_عروسی یک زوج خوشذوق اردبیلی در فضای مجازی منتشر شد که با کارتهای عروسی رایج در بازار تفاوت داشت. برای آشنایی بیشتر با این زوج و اطلاع از انگیزههای آنها، خبرنگار حریم حرم با آقای داماد گفتوگویی انجام داده است.
اواخر ماه ذیالحجه مصادف با اعیاد فرخندهٔ قربان و غدیر یکی از پرطرفدارترین زمانها برای برگزاری مراسم عقد و عروسی است. در همین ایام، تصویری از کارت عروسی یک زوج خوشذوق اردبیلی در فضای مجازی منتشر شد که با کارتهای عروسی رایج در بازار تفاوت داشت. کارتی که به زیبایی با یک بیت خاص شروع شده بود:
🌷ای شهیدان عشق مدیون شماست
هرچه داریم از خون شماست🌷
این کارت عروسی همچنین و به تصاویر رهبر انقلاب، سردار سلیمانی و شهدای دفاع مقدس و مدافع حرم مزین شده بود و آرزوی مشترک عروس و داماد یعنی شهادت در آن ذکر شده بود.🕊🌷
برای آشنایی بیشتر با این زوج و اطلاع از انگیزههای آنها، خبرنگار حریم حرم با آقای عرفان پورزاهدان یا همان آقای داماد مذکور گفتوگویی انجام داده است. گفتنی است که هنگام گفتگو با حریم حرم، این زوج شهدایی، در ماه عسل در شهر مقدس مشهد به سر میبردند.
خودتان را معرفی میکنید؟
عرفان پورزاهدان هستم. متولد 1370 و 28 سال دارم.
ساکن اردبیل هستید؟
خیر تهران، ولی اصالتاً اردبیلی هستیم.
از خانواده شهدا هستید؟ با چه انگیزهای این کارت را برای دعوت میهمانان مجلس عروسی خود انتخاب کردید؟
#خیر، من و همسرم از ابتدا، #توسلمان به شهدا بود! به خاطر ارادتمان به آنها، این تصمیم را گرفتیم. امیدواریم با این توسل، خودمان هم مثل شهدا عاقبتبهخیر شویم.
شما به شهید خاصی توسل کردید؟
بله؛ شهید سید احمد پلارک.
تابهحال سر مزار ایشان رفتید؟
من هرهفته سر مزار شهید پلارک میروم.
با شهید خاصی از شهدای مدافع حرم ارتباط معنوی دارید؟
بله؛ شهید حججی. بهطورکلی من و همسرم به شهید پلارک و شهید حججی ارادت خاصی داریم. زندگینامهٔ این دو شهید را مرور کردیم و عاقبتبهخیریشان را دیدیم.
سر مزار شهید حججی هم رفتهاید؟
بله یک بار توفیق شده است.
روز برگزاری مراسم به زیارت مزار شهدا هم رفتید؟
بله بعد از مراسم من و همسرم رفتیم به مزار شهدای بهشت فاطمهٔ اردبیل و توسل کردیم به ایشان و زندگیمان را شروع کردیم.
از شهدای مدافع حرم، مزار شهیدی در بهشت فاطمه (س) هست؟
بله شهید مدافع حرم علی سیفی.
عروس و داماد بر سر مزار شهید مدافع حرم علی سیفی
عروس و داماد بر سر مزار شهید مدافع حرم «علی سیفی»
و کلام آخر؟
من یک کارمند هستم زندگیمان را خیلی ساده شروع کردیم. شهدا خیلی کمکمان کردند و من به این نتیجه رسیدم که واقعاً هر کسی به شهدا #توسل کند به بنبست نمیخورد❤️
1_85264918.mp3
3.58M
سوغات شلمچه از طرف شهید قدرت الله حسین زاده از زبان راوی عزیزمون حاج محمد احمدیان
ترجیحا با هدفون یاهندزفری گوش کنید.
#شلمچه
#راهیان_نور_مجازی
🍂🍃
#از_شــــــــــهدا_حاجـــــــــت_بگیرید
#شهید_مدافع_حــــــــــرم_سجادعفتی
🌸یک خانمی که خیلی هم در مسیر شهدا نبوده در گیر مشکلات بسیار زیادی در زندگی بود و زندگیش رو به نابودی و از هم پاشیدگی بوده و در نا امیدی تمام هیچ راه حلی برای مشکلاتش پیدا نمیکرد در روز #تشییع پیکر شهید مدافع حرم #سجاد_عفتی با دلی شکسته و نا امید از همه جا رو به عکس شهید نموده و چنین گفته:
🌸ای شهید سجاد عفتی اگر شما واقعا شهید راه خدا و امام حسین هستید از خدا بخواهید #مشکلات زندگی من حل شود من هم به شما قول میدهم اگر مشکلات زندگیم با #توسل به شما حل شود مسیر زندگیم را تغییر میدهم و با #حجاب_چادری می شوم.
🌸راوی این توسل به شهید قسم می خورد که به فاصله چند روز ،معجزه وار تمامی مشکلات این خانم و خانواده اش حل شده و ایشان طبق قولی که به شهید داده کاملا با حجاب شده و مسیر زندگیش به سمت شهدا تغییر کرده است... معجزه این شهید بزرگوار را خیلی ها عینا مشاهده نمودند. و حالا این خانم هر چند وقت یکبار برای تشکر و عرض ادب با گل و گلاب به زیارت این شهید بزرگوار می رود...
مزارشهیدسجاد در شهریار کرج، گلزار شهدایرضوان است.
@yadeShohadaa
1_33104800.mp3
4.17M
استاد پناهیان :
🕊 #شهدا از فرشته ها موثرترند!
ازشهدا مدد بگیرید✨
چطور به مقام راضیه مرضیه شهدا برسیم⁉️
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
@yadeShohada313
509853982.mp3
4.53M
🕊سیم شهدا چگونه وصل شد⁉️
#حاج_حسین_یکتا ✨
@yadeShohada313
#شهیدی که شبانه از قبرش صدای قرآن می آید...
#شهید_حمیــــــد_زرگوشی
عِنایٰاتِ امٰامزَمٰان وَشهدا
#شهیدی که شبانه از قبرش صدای قرآن می آید... #شهید_حمیــــــد_زرگوشی
🌹شهیدی که شبانه از قبرش صدای قرآن می آید ...🌹
#شهید_حمید_زرگوشی
مادر شهید تعریف میکرد:
هر وقت به بهشت رضا(ع) می روم، آقایی که مسئولیت رسیدگی به فضای سبز آن منطقه را برعهده دارد به نزد می آید و می گوید: دیشب مانند هرشب به مزار شهدای گمنام آمدم...
صدای قرآن از اینجا (قبر شهید زرگوشی) در ساعت سه شب تا اذان صبح می آید و تمام دشت را منور می کند، مگر این آقا کیست؟ من هم جواب می دهم: پسر منه، بیست ساله بود که به سرورش پیوست، دانشجو بود، اکنون که در معیت من نیست روشنایی چشمانم در ظلمت فرو رفته است...
@yadeShohadaa
#شهیدی که از غیب به مادرش خبر می داد و ...
#شهید_محمدرضا_احمدی
🌹شهیدی که در بیداری به دیدار مادرش آمد واز غیب به او خبر میداد🌹
#شهید_محمد_رضا_احمدی
مادر شهید می گفت: ایشان که زنده بود همیشه دوستانش را می آورد توی دِهی که داشتیم میوه می چیدیم.
وقتی به شهادت رسید، من به برادرش گفتم به دوستانش بگو می خواهیم برویم گیلاس بچینیم.
یکی دوبار که این را گفته بود، آمد به من گفت: مامان این ها هیچی نمی گویند...
یک شب رفتم توی رختخواب خواب نبودم ونشستم کمی دعا خواندم برادرش هم رفته بود مسجد...
یک وقت من دیدم که یکی آمد تو...من نگاه کردم دیدم که علی پسرم نیست!!
خواستم بلند شوم که دیدم شانه ی مرا گرفت و گفت:
مامان راحت باش...بلند نشو..
گفتم:محمد تویی؟؟!!
گفت:آره مامان منم محمد...آمدم بگویم که به علی آقا بگو که به بچه های مسجد نگوید که بیایند برای میوه چینی...
گفتم چرا مامان؟!
گفت:آن ها رویشان نمیشود که بگویند نمی توانند بیایند...
آن ها میخواهند بروند مسافرت...
گفت:یادت نره ها.. گفتم:باشه...!
او بلند شد و رفت...
من دو مرتبه خوابیدم و یکم دعا خواندم..۲ساعتی گذشت دیدم مجدداً آمد ولی این بار به خوابم آمد وگفت:مامان...
به علی بگو دوچرخه ی حمید رانگیرد....
این را گفت وباز هم رفت...
من دیگر خوابم نبرد.دیدم علی آمد گفتم علی جان امشب دوچرخه ی کی را گرفتی؟؟
گفتم هر اتفاقی که می افتد محمد می آید وبه من می گوید حتی زمان رأی دادن می گوید که به کی رأی بده و به کی رأی نده!!!!
گفت:مامان اره من دوچرخه ی حمید را گرفتم،میدان انقلاب یک ماشین آمد وزد به دوچرخه..خدا من را خیلی می خواست که چیزیم نشد ولی دوچرخه داغون شد...
گفتم:پس رفتی مسجد به بچه ها بگو مسافرت کجا می خواهند بروند.؟؟
گفت:چی شده!؟!
گفتم:محمد توی بیداری آمد وگفت که می خواهند بروند مسافرت...
@yadeShohadaa