eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
279 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
💗 حاج احمد 💗
😊 🤗 💠 قسمت سی و پنجم ✍ از مینی‌بوس که پیاده شدیم، به همراه ، و مقدم رفتیم داخل و سرازیر شدیم به سردابی که در زیرزمین آن ساختمان قرار داشت و بچّه های اعزامی از مناطق در و ، در آنجا مستقر بودند. کفِ سرداب، موکت پوش بود و در وجب به وجب آن، این بچّه‌ها در گروه‌های دو، سه نفری، دور هم نشسته بودند. سر و صدای صحبت و شوخی های شان، کل فضای آن زیرزمین را پُر کرده بود. عجیب این که توی آن همه سر و صدا و شلوغی، بعضی ها را دیدیم که پتویی روی خودشان کشیده و خوابیده بودند. محوطه حیاط ساختمان هم قُرُق شده بود برای رقابت‌های فوتبال و گل کوچک بچّه ها. تاپ و توپِ ناشی از برخورد توپ پلاستیکی شان به در و دیوار ساختمان، برای یک لحظه هم قطع نمی شد. به همچنین؛ های و هوی و کُری خواندن های طرفداران تیم های رقیب برای همدیگر. آن طوری که مشاهدات بعدی دستگیرم شد، شلوغ‌ترینِ این جماعت، بود که هم پا به توپ خوبی داشت، طوری که روی یک کفِ دست جا، دو نفر را راحت دریبل می‌زد و هم در کُری خواندن برای رقبا، ابداً کم نمی‌آورد. گاه و بی گاه، یکی می رفت دم پنجره سرداب – که همسطح کف حیاط بود – رو به بچّه های در حالِ بازی داد و هوار می کرد که: "آقا، سرسام گرفتیم، بس کنید!" بعد می دیدی این بچّه‌ها با شیطنت به من هم نهیب می زدند: "خب راست می‌گوید بنده خدا، رعایت کنید آقاجان. یواش، کمتر شوت بزنید." بعد از دو دقیقه، باز می دیدی آش همان آش است و کاسه همان کاسه و تاپ و توپِ آن توپ پلاستیکی، گوش فلک را کر می کرد. حالا تا قبل از آمدن ما، این ها دو تا تیم بودند؛ یکی ، یکی هم . هنوز ده دقیقه از ورود ما نگذشته بود که تیم هم به جدول رقابت‌ها اضافه شد!😊 📚 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی به روایت سردار ، صفحه ۱۵۷ و ۱۵۸ 👈 معرفی اطلاعات عکس: 📸 تصویر اول: بازگشت از سفر حج و دید و بازدید همرزمانش در 📸 تصویر دوم: در کنار همرزمانش در اصفهان 📸 عکس سوم: با همرزمانش قبل از 🆔 @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 فیلم | صحبت و سفارشات شهید حاج به نیروهای رزمنده قبل از شروع عملیات 🌿 لشکر14 امام حسین (ع) - دوران جنگ تحمیلی @yousof_e_moghavemat
شهدا ... خــــاکــــی بودند ، شدند ، رفتند ... معاون لشکر۳۱عاشورا @yousof_e_moghavemat
می‌خواهم شهید شوم تا خونم نهال کوچکی از جنگل انبوه انقلاب را آبیاری کند ۱۰سیدالشهدا @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 فیلم/رجز خوانی ، فرمانده نیروی قدس سپاه به خونخواهی را در این بخش مشاهده می‌کنید. 🆔 @yousof_e_moghavemat
کتاب کودک پیرامون حاج قاسم سلیمانی با محتوای کودکانه برای اولین بار تعداد محدود فروش فعلا در قالب نذر کتاب قیمت: 12هزار تومان @yousof_e_moghavemat
🌺یابن الحسن... 🔻روز ظهور تو،چه سرافکنده می‌شوند 🔻آنان که در دعای فرج کم گذاشتند.. ☘به تجدید بیعتی دوباره با مولای غریبمان🌹 میخوانیم: الهی عظم البلا..⚡ @yousof_e_moghavemat
دلباخته بسیجیان😍 همانطور که بسیجی ها حاجی رو دوست داشتند😍،حاجی هم به شدت به بسیجیان عشق می ورزید و انها را مانند فرزندان و برادران خود دوست می داشت. همیشه می گفت🗣: من خاک پای بسیجی ها هم نمی شم. ای کاش من هم یه بودم و در سنگر نبرد از اونها جدا نمی شدم. می گفت: شما بسیجیان تجسمی از روح والا و برتر یک انسان کامل هستید که امام زمان(عج)همواره در کنار شماست. شما باید بدونید که چرا می جنگین، چرا کشته می دین و به کشته ی خود می بالید و خرسند☺️ هستین. اولین دوره ی انتخابات مجلس شورای اسلامی بود که برادرش از قمشه به منطقه امد و به حاجی گفت🗣:{مردم از تو خواستن که بیایی و کاندید نمایندگی بشی. باید خودتو اماده کنیم بریم.} حاجی پس از قدری تاُمل به برادرش گفت:《من اون لحظه ای که بسیجی ها با پیشونی بندهاشون میان و واسه رفتن به خط از من خداحافظی می کنن رو با هیچ چیز و هیچ کجا عوض نمی کنم و تا لحظه ی⏳اخر هم در کنار همین بسیجی ها می مونم.》 @yousof_e_moghavemat
از خدا خواستم " بدنم حتی یک وجب از خاک زمین رو اشغال نکنه " آب دجله او را برای همیشه با خودش برد... " شهید مهدی باکری" @yousof_e_moghavemat
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۸۷ ✍ حرکات عجیب و بی‌نظیر شهید کلاهدوز در قبال همسایگان خود👌🙄 ما طبقۀ پایین زندگی می‌کردیم و آقای کلاهدوز طبقۀ بالا. هیچوقت متوجه ورود و خروجِ ایشان نشدم.😞👌 یه شب اتفاقی در رو بازکردم، دیدم آقای‌کلاهدوز پوتین‌هاش رو در آورده، توی دستش گرفته و از پله‌ها میره بالا. 😢 طوری رفت و آمد می‌کرد که مزاحمِ همسایه‌ ها نشه. صبح‌ ها هم چون زود می‌رفت بیرون، ماشینش رو خاموش تا سرِکوچه هُل می‌داد و اونجا روشن می‌کرد تا برا همسایه‌ها مزاحمت ایجاد نشه😢😢👌 📌خاطره ای از زندگی سرلشکر شهید یوسف کلاهدوز 📚منبع: سالنامه عطش ظهور 1385 @yousof_e_moghavemat
🌸🎈 (فَاِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا)🌈💫 قطعا با هر سختے آسانےستـ🙃💚 دوبار تکرار کرده تو این آیهـ کهـ دلمون قرص بشه💞 @yousof_e_moghavemat
یکی از مجاهدین عراقی می‌گفت: در یک زمستان سرد، با شهید دقایقی در چادری بودم. او متوجه شد یکی از مجاهدان در خواب از سرما می‌لرزد. با اینکه هوا سرد بود و خود او نیز به پتو نیاز داشت، پتوی خود را روی آن مجاهد انداخت. سپس گفت: مجاهدین عراقی ودیعه‌های امام در دست من هستند و من باید از آنها نگهداری کنم.   الان خانه‌ هر مجاهد عراقی که بروی، سه عکس می‌بینی: امام خمینی، شهید صدر و شهید اسماعیل دقایقی.    🍃🌹 @yousof_e_moghavemat