eitaa logo
ذره‌بین درشهر
17.3هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
، سیدمحمد🌷 (۱۳۶۰_۱۳۰۷ه.ش.) روحانیِ و از رهبران انقلاب اسلامی ✅ در خانواده ای روحانی در محله ی لُنبان اصفهان به دنیا آمد. دوره ی اول متوسطه را در دبیرستان این شهر گذراند. سپس به مدرسه ی صدر رفت، شد و تحصیل علوم دینی را آغاز کرد. ✅ چهارسال بعد به رفت و در مدرسه ی حجتیه تحصیل را ادامه داد. او که انگلیسی و فرانسوی را نیز فراگرفته بود، ضمن تحصیل علوم دینی در قم، را نیز گرفت و با پذیرفته شدن در دانشکده ی الهیات و معارف اسلامیِ به تحصیل ادامه داد و در این رشته گرفت. ✅ ، با هدف تربیت دانش آموزان برجسته، دین و دانش را در قم تاسیس کرد و خود ۱۰ سال آن بود. سپس مدرسه علمیه ی را با همکاری آیت الله ، تاسیس کرد که بعدها طلبه های فاضل، برجسته و از آن بیرون آمدند. ✅ او در سال ۱۳۴۳ از سوی مراجع تقلید به اعزام شد و ۵ سال در آنجا به مسلمانان و به ویژه ، خدمات شایان توجهی کرد. ✅ پس از بازگشت به ایران، به اتفاق و ، کار برنامه ریزی و تالیف کتاب های دینی مدارس را برعهده گرفت. ✅ دکتر بهشتی در تمام این سالها به شدت زیر نظر بود. اما با زیرکی خاصی که داشت، کمتر گرفتار بند و زندان شد. ✅ با در رده ی تراز اول انقلاب قرار گرفت، شورای_انقلاب شد و از سوی به ریاست دیوان عالی کشور منصوب گردید. ✅ در سِمت مجلس خبرگان اول، نقش بسیار مهمی در تدوین ایفا کرد. در همان دوره با تنی چند از هم فکران خود، را تاسیس کرد که در سازمان دهی نیروهای انقلابی بسیار موثر بود. سرانجام، در هفتم تیرماه ۱۳۶۰ در محل همین حزب در سرچشمه ی تهران، به اتفاق جمع بسیاری از بر اثر انفجار بمب به رسید. ✅ مرقد او و دیگر شهیدان این واقعه، در بقعه ی شهدای هفتم تیر در بهشت زهرای تهران است. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد... 📚 فرهنگ نامه ی نام آوران ( آشنایی با چهره های سرشناس ایران و جهان) 📩 سمیّه خیرزاده اردکان 🍃 و خوشه ای از دریای معرفت که می فرمایند: کسانی که خواهان زمامداری اُمتند باید نخست وضع خود را از نظر سطح روشن کنند،اگر آماده هستند در سطح کم درآمدترین مردم زندگی کنند در این راه گام بردارند وگرنه،نه. @zarrhbin
🍃 .... 💠 بعد از هنوز حکومتِ بر ملت و کشور حاکم بود. یک روز صبح درِ خانه ی ما را زدند در را باز کردم؛ دیدم مامور آگاهی شهربانی آن زمان با موتور یاماهای ۸۰ جگری منتظر من است؛ سلام کردم و او گفت بیا برویم ! من گفتم: تو برو من خودم می آیم. او قبول کرد و من رفتم شهربانی که جلوی "مسجد حاج محمد حسین" بود، وقتی رسیدم دیدم دوستانم سپهری و انصاری هم آمده اند. 💠 ما داخل شهربانی شدیم، بعد از اینکه پشت میزش در اتاق ما را نصیحت کرد و مرتب به عکس شاه بالای سرش نگاه و اشاره می کرد و می گفت: فکر کنم که هیچکس مثل شاه نمی تواند کشور را اداره کند و تعریف های آنچنانی.... و بعداً یک مامور دیگری داخل اتاق رئیس شد و مرا صدا زد و گفت: بیا؛ 💠 مرا به داخل اتاقِ برد و عکسهای مختلفی از ما گرفتند و چند برگه ی کاغذ را با مشخصات من پر کرد و این را یادم هست که نوشت: "خال در طرف راست صورتش است." و دیگر مشخصات شخصی، وقتی پرسیدم برای چه این فرم ها را پر کردی؟! گفت: از ما خواسته و ما باید مشخصات کامل شما را به یزد بفرستیم. باز فهمیدم ما کاملاً هستیم. 💠 به هر جهت بعد از حدود ۸ ماه به پیروزی کامل رسید و ما شدیم. از آن به بعد یک مدتی گذشت و دانشگاه ها تعطیل شد و جذب جهاد سازندگی و شدند و شروع شد و مرا برای شش ماه (احتیاط) به بردند؛ در آنجا وارد دایره ی پادگان شماره ی ۲ صالح آباد کرمانشاه شدم و در لشکر ۸۱ زرهیِ مشغول خدمت و بعد از ۶ ماه احتیاط به آمدم. 💠 بعد از بازگشت از کردستان، موقع تشکیل بود که با آقایِ به یزد می رفتیم و اجازه تشکیل روابط عمومی سپاه را به ما دادند و یک اتاق در ساختمان حوزه ی علمیه ی خواهران نزدیک مسجد حاج محمد حسین که زیر نظر بنیاد شهید بود به ما دادند و اقدام اولیه ی را انجام دادیم. 💠 بعد از تشکیل این نهاد، نیروها به آموزش نظامی فرستاده شدند و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که ساختمان آن انتهای خیابان آیت الله خامنه ای بود به صورت رسمی تشکیل شد و من با راهنمائی آقایان و که آن زمان رئیس سپاه پاسداران میبد بود از آموزش و پرورش اصفهان به آمدم و مامور به خدمت در سپاه پاسداران اردکان شدم و حدود دو سال در (بحبوحه ی جنگ تحمیلی) مشغول کار شدم. 💠 بعد از اینکه باز شد باز به برای ادامه ی تحصیل رفتم و به آموزش دانشگاه مراجعه کردم و تقضای حذف صفرهای کارنامه ی ترم اول که در زندان بودم را به تحویل دادم. صفرها از کارنامه حذف شد و دیگر اینکه شده بود که دانشجویان می توانند با داشتن شرایط، تغییر رشته بدهند و من هم از دانشگاه اصفهان به دانشسرای عالی یزد تغییر رشته دادم و تحصیلات در رشته ی ادبیات فارسی را تا ادامه دادم و بعد با تغییر مقطع در دبیرستان های شهرستانِ مشغول به تدریس شدم و امروز نیز بدون هیچ ادعایی دوران بازنشستگی را در کنار خانواده و دوستانم سپری می کنم و از کانال که حرفهای مرا به گوش همشهریان عزیزم رساند تشکر نموده، امید موفقیت مدیر محترم کانال، جناب را هر چه بهتر و بیشتر از خداوند مسئلت دارم. 🍃به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست🍃 ✍ سمیّه خیرزاده اردکان 📸 از سمت راست آقایان، محسن عادل زاده، سیّدضیاء هاشمی، عبّاس خیرزاده، سیّد میرزاده و رجب پور در بهشت زهرای تهران. @zarrhbin
♦️ چیست؟ ممکن است بسیاری از افراد مبتلا به اختلال شخصیت در ابتدا فکر کنند که دچار هستند اما در واقع دارو‌های ضد‌افسردگی مطلقاً هیچ اثری بر مبتلایان به اختلال شخصیت خود‌شیفته ندارد. واقعیت آن است که اختلال شخصیت خود‌شیفته \نیست، این درمان نوعی است که راحت و بی‌درد‌سر نیست، اولین دشواری آن این است که معمولاً بیماران که مشکلی دارند، 😍 بیشتر مبتلایان به این اختلال فکر می‌کنند این هستند که و آنها معتقدند این دیگرانند که قابل اند و بدین سان بسیاری یا خیلی از خودشیفتگان یا به فکر نمی‌افتند چون بیشتر آنها فکر می‌کنند که یا هر فرد دیگری که با آنها سر‌و‌کار دارد اصلاً اهمیتی ندارد. ♦️اما زیاد هم از خودشیفته ها نشوید؛ خبر خوب این است که خود‌شیفتگی با ؛ پیدا می‌کند. 😍 به تجربه ثابت شده است که روند ؛ تأثیر عمیقی بر خود‌شیفتگی می‌‌گذارد و به طور مشخصی آن را می‌دهد. اگر بتوان موردی را به طور جهان‌شمول باور داشت این است که افراد از افراد ؛ هستند. این امر در و بسیاری بار‌ها و بار‌ها به تجربه تائید شده است. ♦️اما آیا در جامعه های انسانی؛ واقعاً رو به است؟آیا ما با مواجه هستیم یا با اختلال شخصیت خود‌شیفته یا فقط از خود‌شیفتگی؟ برخی از اساتید روان‌شناسی به شدت معتقدندکه خود‌شیفتگی رو به است و حتی ما در جوامع انسانی با نسبت هایی از پدیده روبرو هستیم. برای نمونه ای تحقیقی و بلند مدت موسوم به پرسشنامه شخصیت خودشیفته که درمورد دانشجویان عملیاتی شد؛ نشان داده است که امروزی دانشگاه‌های نسبت به سه دهه پیش؛ شده‌اند و تعداد دانشجویانی که در این پرسشنامه ها از استفاده کرده‌اند، پیدا کرده است و افزایش چشمگیری در میزان دانشجویانی که فکر می‌کنند برای رسیدن به اهداف خود از حد قرار دارند، دیده می‌شود، هم‌چنین افرادی که باور دارند در از حد متوسط قرار دارند و هم‌چنین در و هم بالاترند، افزایش پیدا کرده است. بهرحال همانطور که از نمونه تحقیقات بر می آید؛بنظر میرسد جامعه به سمت‌و‌سویی پیش رفته است که بیشتر خود‌شیفته شده است و همراه با آن خود‌شیفته‌های بیشتری هم در جامعه به وجود می‌آیند اما برخی هم عکس این اعتقاد دارند و بر این باور هستند که خودشیفتگی رو به است و دشوار است دریابیم که آیا واقعاً خود‌شیفتگی رو به افزایش است. ♦️اما آنچه که در دنیای امروزی غیر قابل انکار است اینکه ؛ بدون شک خود‌شیفتگی را در افراد می‌کنند. با این تفاسیر جای تعجب نیست که بسیاری از در دسته افراد طبقه‌بندی می‌شوند. اما واقعیت این است که میتوان از انسان‌های خودشیفته یک گرفت.توانایی این افراد در ساختن واقعیت به که میخواهند، مثل است که آن‌ها را به می‌رساند: دلیلش این است که آنها طوری میکنند که انگار ؛ دارداما آنها همیشه از درون؛ شدیدی را تجربه میکنند.بهترین راهشان برای رهایی از این درد بی همتا؛ و است و ما حتی خود‌شیفته‌ای در داریم؛ کسی که گذاری زیادی دارد واین موضوع در مورد کاملا صدق میکند. او باور داشت میتواند باشد و شد😍اگر ترامپ این باور را نداشت، این اتفاق هم نمیافتاد.😍🇺🇸شاید شما هم اگر به پایان این سربرگ رسیده باشید تایید خواهید کرد که اگر در مورد یک چیز بتوانیم باشیم این است که انگار ما به قرار نیست به پایان برسد.😍اگر موافقید کنید و جلو 🔍🔎🔍🔎 بگیرید تا خودشیفتگی تان بزرگتر آید 😍🔍🔎🔍☝️متشکر ☝️🔎🔍🔎_ @zarrhbin
‍ ✳️ دعوت به همکاری نماینده فعال فروش بیمه پاسارگاد ویژه استان یزد 📋 شرکت بیمه پاسارگاد از افراد واجد شرایط و علاقه مند به فعالیت در صنعت بیمه، در ردیف های شغلی ، به صورت پاره وقت و تمام وقت دعوت به همکاری مینماید. *ویژه* ، ، ، و بخصوص و ، حتی بعنوان شغل دوم و بدون رها کردن شغل اصلی هم میتوانید همراه ما باشید!!!!!! 🔻مدیر فروش – مشاور بیمه – نماینده رسمی 🔹داشتن روابط عمومی بالا 🔹بدون محدودیت سنی (خانم ها و آقایان) 🔹حداقل مدرک تحصیلی دیپلم و بالاتر 🔹اعطای نمایندگی رسمی فروش بر اساس آیین نامه ۵۴ بیمه مرکزی 🔹درآمد بلندمدت و دریافت کارمزد 🔹امکان دریافت تسهیلات ویژه 🔹بیمه تکمیلی تمام اعضا خانواده (ویژه پذیرفته شدگان) 🔹بیمه عمر و بازنشستگی 🔹امکان ارتقاء سریع جایگاه شغلی در سطوح سازمانی 🔹آموزش و پشتیبانی مستمر 🔹بدون نیاز به سرمایه، سابقه و دفتر کار شخصی ⬅️ کلیه آموزش ها و مراحل اعطای نمایندگی زیر نظر بیمه پاسارگاد و رایگان است. 🔅 جهت تکمیل فرم ثبت نام میتوانید به آدرس زیر مراجعه نمایید؛ 🔗اردکان_ابتدای خیابان باهنر_جنب لوازم ورزشی جهت کسب اطلاعات بیشتر با ما تماس بگیرید ؛ 📲09162618065 📞03532234486
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده 💡 💚 درود، بر شما همراهان فهیم و بزرگوار ذره‌بین، پیروز و فرخنده باد؛ امیدوارم سالی سرشار از تندرستی و سلامتی و موفقیت پیش رو داشته باشید در این ایام در خانه بمانید و را فراموش نکنید، باهم بخوانیم ادامه ماجرای آقارضا و مهری در تهران... ▫️بیشتر روزها فاصله‌ی خانه تا دانشگاه را پیاده می‌رفتند. هم ورزش بود، هم اندکی صرفه‌جویی و هم ادامه‌ی فرهنگ پیاده‌روی یزد. حال و هوایی داشت. دانشجویان درس می‌خواندند. بحث‌های سیاسی می‌کردند. از دولت و حکومت انتقاد می‌کردند. داشت کم‌کم داشت قدرت می‌گرفت. استادها خوب درس می‌دادند. هنوز به استادهای دانشگاه بابت اضافه تدریس دستمزد نمی‌دادند. هنوز این فاجعه‌ی پول و پول‌پرستی به راه نیافته بود. ▪️ حقوق ثابت داشتند. اگر در هفته بیست‌ساعت درس می‌دادند اگر پنج‌ساعت، همان حقوق را می‌گرفتند. اگر ۱۰تا را هدایت می‌کردند اگر یکی، حق‌الزحمه‌الشان یکی بود. چه روزگار نیکی! چه دانشگاه دور از وسوسه‌های پولی! این در دانشگاه‌ها چه فسادها و فاجعه‌هایی را که پدید نیاورده است! "خدا" بهتر می‌داند. ▫️مهری و آقارضا هر دو استادهای مهربان و و متعهد و داشتند. درس بود و کمی هم بحث سیاسی. این زن و شوهر یزدی از خود را دور نگاه می‌‌داشتند. از تجمع‌ها فراری بودند. لیلی و مجنون بودند‌. خارج از وقت کلاس زیر درخت‌های بلند دانشگاه قدم می‌زدند. روی نیمکت‌ها کنار هم می‌نشستند و درباره‌ی حرف می‌زدند. با دوستانشان صحبت می‌کردند. هم‌کلاسی‌های جوان را راهنمایی می‌کردند. گروه‌های سیاسی در دانشگاه فعال بودند. سعی می‌کردند برای خود طرفدار جذب کنند. می‌گفت: "من اهل سیاست نیستم. اهل درس و زندگی هستم." ▪️آذر سال ۱۳۴۶ شد. معلوم بود که جوّ دانشگاه در حال تغییر است. در گوشه و کنار دانشگاه سخنرانی می‌کردند. بچه‌ها بحث از اعتصاب می‌کردند. آقارضا و مهری تصمیم گرفتند به محض تمام شدن کلاس‌ها، به خانه برگردند. بیشتر مواقع کلاس‌های مهری زودتر از آقارضا تمام می‌شد و زودتر به خانه می‌رفت. مقابل دانشگاه سوار اتوبوس و جلوِ کوچه خانه‌شان پیاده می‌شد. کرایه‌ی اتوبوس چهار ریال بود. چای و غذا و ماست و خیار درست می‌کرد تا آقارضا بیاید. گاهی سری به همسایه‌ی بالایی می‌زد. برخی روزهایی که کلاس نداشت، شیرینی می‌پخت. کم‌کم داشت خلق و خوی آذری‌ها و ارمنی‌ها را به خودش می‌گرفت. به همسرش می‌گفت آن مردمان خوب و هستند به تدریج کمی زبان ترکی و زبان ارمنی یاد گرفت. ▫️ بود مهری از ساعت دو بعداز‌ظهر کلاس داشت تا ساعت چهار، آقارضا هم تا ساعت شش. زودتر او از دانشگاه به خانه رفت. منتظر همسرش بود. تا ساعت هشت شب از خبری نشد. مهری دلشوره داشت. نگران بود. سری به همسایه‌ها زد. گفتند: "نگران نباش! همسرت می‌آید." خانه‌ی آن‌ها نداشت. هنوز بیشتر خانه‌های تهران فاقد تلفن بود. تلفن همراه هنوز اختراع نشده بود. ساعت از ۹ شب گذشت. همه نگران شدند. ▪️مردهای همسایه گفتند به جستجوی می‌روند. حدود نیمه‌های شب بود که برگشتند و گفتند اعتصاب کرده‌اند. عده‌ای گفته بودند پلیس چندنفر را گرفته است. آن‌ها به کلانتری رفته بودند، ولی آقارضا در آنجا نبود. هیچ‌کس پاسخی نداده بود. سری به بیمارستان‌های اطراف زده بودند. اثری از آقارضا نبود. اشک‌های جاری شد. زنان همسایه دلداری‌اش دادند. گفتند: "شوهرت سالم است. خدا را شکر که در بیمارستان نبوده است! فردا آزادش می‌کنند." ▫️همسایه‌ی آذری دو دخترش را پیش مهری فرستاد. شب آن‌ها پیش او ماندند، اما مهری مگر خواب داشت؟ تمام شب را بیدار ماند، دعا کرد و از خدا، پیغمبر و ائمه‌ی طاهرین(ع) طلبید. می‌گفت: "کاش پدرم اینجا بود! کاش خواهرانم و شوهرانشان بودند!" مهری تا صبح حتی یک لحظه هم خواب به چشمانش نیامد. نگاهش خیره به پنجره بود. وقتی اولین اشعه‌ی خورشید را پشت پنجره دید از خانه بیرون زد و رهسپار خانه‌ی پسرعموی همسرش شد. او را دلداری داد و گفت امروز کارش را تعطیل می‌کند و به جستجوی آقارضا می‌رود. 👇👇👇👇
▫️بیست‌سالی بود جعفرآقا ساکن تهران شده بود. گلناز همسرش اهلِ بود. زنی مهربان، دوست‌داشتنی، گرم و گیرا و مهربان چون همه‌ی ساکنانِ خونگرمِ کشور. گلناز بلافاصله دوعد تخم‌مرغابی با کره برای مهری نیمرو کرد. مقداری هم سبزی خوردن آورد. جعفرآقا به روال هر روز صبح، با نان سنگک وارد خانه شد. دید سینی غذا جلوِ مهری است و او مشغول خوردن صبحانه است. ▪️ با خوشحالی گفت: "خدا را شکر اشتهایت باز شد!" شادی‌کنان گفت: "صورت مهری درست شبیهِ شهربانو مادربزرگش شده است." گلناز چندبار به یزد آمده بود. آن زن مهربان شمالی، شهر کم‌باران و خانه‌های خشتی و پشت‌بام‌های کاهگلیِ یزد را دیده بود. می‌دانست که در فصل تابستان، صبح زود داخل حیاط هستیم، در گرمای ظهر به زیرزمین می‌رویم و شب به پشت‌بام کوچ می‌کنیم. ▫️آسمان شب‌های زیبای پرستاره‌ی یزد را دیده بود؛ آسمانی که زیبایی شب‌هایش کمتر از زیبایی دریا نبود. گلناز زنی بود که زیباییِ شمالِ پرباران را با کویر سوزان، باهم می‌دید. خودش می‌گفت با در دهانش طعم صمیمیت و می‌دهد. "مهری" در خانه‌ی این بانوی مهربان شمالی احساسِ و امنیت می‌کرد. همانطور که وجود لئون ارمنی و آتقی آذری و خانواده‌شان را پناهگاهی برای خود می‌دانست. ▪️عجیب است! کسانی که از حقوق می‌گرفتند تا امنیت مردم را تامین کنند، خود منشاء ناامنی و دلهره و ترس برای خود و سرورشان اعلیحضرت شدند. همیشه همین‌طور است. درست وقتی فکر می‌کنند همه تسلیم آن‌ها هستند و آب از آب تکان نمی‌خورد، یک مرتبه در بستر دریا زلزله رخ می‌دهد و پدیدار می‌شود. مشروطیت به وجود می‌آید، ملی شدن صنعت نفت و واقعه‌ی سی‌ام تیر پیدا می‌شود. انقلاب اسلامی شکل می‌گیرد. ▫️زمین خدا همیشه آرام و ناآرام است. سکونِ آن هیچ وقت دلیل آرامش همیشگی‌اش نیست. همیشه زلزله‌ای در راه است. بهتر است را یاد بگیریم تا مدیریت بحران را. در کشورهای جهان سوم، بزرگ‌ترین عامل ناامنی‌های کلان و بحران‌های اجتماعی، هستند. یکی از عواملِ سرنگونی شاه، خود ساواک بود. آن‌ها می‌دانستند که در بالشتِ فلان دانشجو است، ولی نمی‌دانستند که پیکره‌ی جامعه چنان ملتهب است که همه‌ی خود هر یک، هستند. ▪️همه‌ی خود بمب هستند. همه دیگ بخار هستند. وقتی نیروهای امنیتی، خُردنگر شدند و قدرتِ کَلان‌نگری نداشتند، به عامل ناامنی مبدل می‌شوند. ساوک ایران، "ک. ا. ژ. ب" شوروی سابق و استخبارات صدام و قذافی فکر می‌کردند بیدارند. خواب آن‌ها عمیق‌تر از آن بود که التهاب‌های عمیق اجتماعی و جوشش مردمی را بفهمند و آن را درک کنند. بسیاری از نظام‌های امنیتی در کشورهای جهان سوم و حتی کشورهای پیشرفته، به همین دچارند. ▫️ صبحانه‌اش را کامل خورد، مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده است. و استوار بود. خواب داشت چشمانش را می‌ربود. گلناز رختخواب را پهن کرد. مهری در رختخواب دراز کشید. پلک‌هایش را به آرامی بست و به خواب عمیقی فرو رفت. بیدار که شد، ظهر بود. جعفرآقا به رفته بود. تا پیگیر کار پسرعمویش شود. مهری ناهارش را خورد و عازم دانشگاه شد. جلوِ دانشگاه شلوغ بود. پانزده آذر بود‌. شانزده آذرِ شلوغی در راه بود. هیچ‌کس را به داخل دانشگاه راه نمی‌دادند. داخل دانشگاه شعار می‌دادند، دانشجویان بیرون پاسخ شعار آن‌ها را فریاد می‌کشیدند. ▪️ همه جمع بودند. مهری جعفرآقا، لئون و آقاتقی را دید که در گوشه‌ای ایستاده بودند. هر سه‌نفر امروز هم کارشان را تعطیل کرده و در جستجوی بودند. حالا مهری بود که آن‌ها را دلداری می‌داد. در تعجب بود که مهری همان زن دیروزی است که مثل شوهرمرده‌ها نگران بود؟ مهری به جعفرآقا گفت: "من به خانه‌ی خودم می‌روم. شاید آقارضا امشب به خانه برگردد!" جعفرآقا به مهری اصرار کرد به خانه‌ی او برود اما مهری گفت ترجیح می‌دهد به خانه خودش برود. او دیگر مهری دیشب نبود. حالا او بر اعصابش مسلط شده و اعتماد به نفس خودش را بازیافته بود. حالا او را با نظریه‌ی مادربزرگش بازیافته بود: "در هر مشکلی حکمتی هست و در هر حکمتی، نعمتی." شما هم سعی کنید را اینطور ببینید و بعد بگویید در هر مشکلی نعمتی است. من همیشه مشکلات ناخودخواسته‌ی اطرافم را می‌دانم. ✅ ادامه دارد... 📚 شازده حمام، جلد ۴ ✍ @zarrhbin
‍ ✳️ دعوت به همکاری نماینده فعال فروش بیمه پاسارگاد ویژه استان یزد 📋 شرکت بیمه پاسارگاد از افراد واجد شرایط و علاقه مند به فعالیت در صنعت بیمه، در ردیف های شغلی ، به صورت پاره وقت و تمام وقت دعوت به همکاری مینماید. *ویژه* ، ، ، و بخصوص و ، حتی بعنوان شغل دوم و بدون رها کردن شغل اصلی هم میتوانید همراه ما باشید!!!!!! 🔻مدیر فروش – مشاور بیمه – نماینده رسمی 🔹داشتن روابط عمومی بالا 🔹بدون محدودیت سنی (خانم ها و آقایان) 🔹حداقل مدرک تحصیلی دیپلم و بالاتر 🔹اعطای نمایندگی رسمی فروش بر اساس آیین نامه ۵۴ بیمه مرکزی 🔹درآمد بلندمدت و دریافت کارمزد 🔹امکان دریافت تسهیلات ویژه 🔹بیمه تکمیلی تمام اعضا خانواده (ویژه پذیرفته شدگان) 🔹بیمه عمر و بازنشستگی 🔹امکان ارتقاء سریع جایگاه شغلی در سطوح سازمانی 🔹آموزش و پشتیبانی مستمر 🔹بدون نیاز به سرمایه، سابقه و دفتر کار شخصی ⬅️ کلیه آموزش ها و مراحل اعطای نمایندگی زیر نظر بیمه پاسارگاد و رایگان است. 🔅 جهت تکمیل فرم ثبت نام میتوانید به آدرس زیر مراجعه نمایید؛ 🔗اردکان_ابتدای خیابان باهنر_جنب لوازم ورزشی جهت کسب اطلاعات بیشتر با ما تماس بگیرید ؛ 📲09162618065 📞03532234486
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده ⚖ 📌 داستان به اینجا رسید که آقارضا و دکتر ابوالحمد در دفاع از آقارضا دفاعیات خود را در دادگاه علنی، انجام دادند و دادگاه برای اعلام رأی وارد شور شد، باهم ادامه‌ی داستان را... ▫️هر لحظه تعداد زیادتر می‌شد. حدود صدنفری آمده بودند. موضوع برای آن‌ها مهم بود. چند خبرنگار هم بودند. ساعت یک بعدازظهر، قضات به جلسه دادگاه برگشتند. "مهری" می‌لرزید. پاهایش تحمل بدنش را نداشت و برای ایستادن در اختیار او نبود. پاهایش می‌لرزید. داشت زمین می‌خورد. حالت سرگیجه داشت ملینا و سُلماز حال او را فهمیدند. زیر بغلش را گرفتند. مهری به آنها تکیه داد. چشمانش حالت ترحم به خود گرفته بود. حالت انتظار ترسناکی داشت. صدای تاپ‌تاپ قلبش را سلماز و ملینا می‌فهمیدند. سُلماز گفت: "خیالت راحت باشد. نترس. خودت را محکم بگیر!" قاضی شروع به خواندن رأی کرد. نتیجه‌ی رأی دادگاه، بود! ▪️حالا دیگر آقارضا بود. دانشجویان او را بر سر دست بلند کردند و از جلسه‌ی دادگاه خارج شدند. اما عده‌ای هم بودند که از آزادی رضا ناراحت شدند. آن‌ها می‌خواستند او محکوم شود تا بهانه‌ای برای شورش داشته باشند. بهانه‌ای برای شلوغ کردن در شانزده آذر. بهانه‌ای برای این که هنوز فعال است و هنوز حزب طرفدارانی دارد که به پانزده یا سی سال محکوم می‌شوند. ▫️سالن و راهروهای دادگاه شلوغ بود. مهری در جمع گم بود. سرانجام جعفرآقا، آقاتقی و لئون، را از دست جمع آزاد کردند جمعی که هیچ کدام در طول یکسال، سراغ همسر او را نگرفته بودند. رضا وسیله‌ی سیاسی آن‌ها بود. گروههای مختلف، آزادی رضا را نتیجه‌ی فعالیت و فشار خود می‌دانستند. ▪️آقارضا همراه با مهری و راهی خانه شدند. آقاتقی، همسایه‌ی آذری بامعرفت، گفت: "نزدیک ساعت سه‌ی بعدازظهر است. بیا باهم برویم منزل ما ناهار بخوریم." لئون گفت: "همه مهمان من هستید" و آقاتقی گفت: "مهمان من" جعفرآقا گفت: "من پسر عموی رضا هستم. همگی مهمان من باشید. ناهار به من می‌رسد." بالاخره قرار شد لئون و آقاتقی شریکی همه را دعوت کنند. دور میز هشت نفره نشسته بودند: مهری، ملینا، سُلماز، گلناز و همسرانشان. ▫️ دستان مهری را در دستانش گرفته بود. نمی‌دانست چه چیزی باید بگوید. او یازده‌ ماه و ۲۵ روزِ خیلی سخت را بیگناه در زندان پشت سر گذاشته بود. شکنجه شده بود. اما حالا آزاد است. حالا معنای و آزادی را درک می‌کرد. حالا از پاسبانی خودش نفرت داشت. حالا از قسم خوردن به پاگون اعلیحضرت حالت تهوع می‌گرفت. هم مفهوم آزادی را فهمیده بود. پیش خودش فکر کرد: "اگر مأموران ساواک به خانه‌ی من ریخته و کتاب‌های مارکس را پیدا کرده بودند، چه خاکی باید بر سرم می‌ریختم! رضا و خودم بیچاره می‌شدیم!" ملینا زن فهمیده‌ای بود. گفت ناهار را زود تمام کنید. هرکس به خانه‌ی خودش برود. آقارضا و مهری خیلی حرف‌ها برای همدیگر دارند. 👇👇👇👇
‍ ✳️ دعوت به همکاری نماینده فعال فروش بیمه پاسارگاد ویژه استان یزد 📋 شرکت بیمه پاسارگاد از افراد واجد شرایط و علاقه مند به فعالیت در صنعت بیمه، در ردیف های شغلی ، به صورت پاره وقت و تمام وقت دعوت به همکاری مینماید. *ویژه* ، ، ، و بخصوص و ، حتی بعنوان شغل دوم و بدون رها کردن شغل اصلی هم میتوانید همراه ما باشید!!!!!! 🔻مدیر فروش – مشاور بیمه – نماینده رسمی 🔹داشتن روابط عمومی بالا 🔹بدون محدودیت سنی (خانم ها و آقایان) 🔹حداقل مدرک تحصیلی دیپلم و بالاتر 🔹اعطای نمایندگی رسمی فروش بر اساس آیین نامه ۵۴ بیمه مرکزی 🔹درآمد بلندمدت و دریافت کارمزد 🔹امکان دریافت تسهیلات ویژه 🔹بیمه تکمیلی تمام اعضا خانواده (ویژه پذیرفته شدگان) 🔹بیمه عمر و بازنشستگی 🔹امکان ارتقاء سریع جایگاه شغلی در سطوح سازمانی 🔹آموزش و پشتیبانی مستمر 🔹بدون نیاز به سرمایه، سابقه و دفتر کار شخصی ⬅️ کلیه آموزش ها و مراحل اعطای نمایندگی زیر نظر بیمه پاسارگاد و رایگان است. 🔅 جهت تکمیل فرم ثبت نام میتوانید به آدرس زیر مراجعه نمایید؛ 🔗اردکان_ابتدای خیابان باهنر_جنب لوازم ورزشی جهت کسب اطلاعات بیشتر با ما تماس بگیرید ؛ 📲09162618065 📞03532234486