💖زوجهای بهشتی💖
#آموزش #هنر این هفته 😊👇 ساخت #خمیرچینی و #مجسمه های زیبا 😍😍😍😍 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ══
ابتدای آموزش #خمیر_چینی 👆👆
آموزش ادامه دارد ....
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_زناشویی
«شب نشینی با خانواده» یا «اعتکاف در کعبه»، کدامیک ثوابش بیشتر است؟
#استاد_پناهیان
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
🔴#سخن_بد، #سخن_خوب: 1
🙈سخن بد
👤مرد: خیلی اوضاع بارندگی خراب شده.
👩زن: با لحنی که انگار مردش یک حرف پیش پا افتاده و تکراری و بی خود و از روی کم عقلی زده پاسخ می ده: همیشه همینطور بوده.
💞سخن خوب
👤مرد: خیلی اوضاع بارندگی خراب شده.
👩زن: با یک لحنی که انگار که مردش حرف بزرگ و مهم و جدیدی زده پاسخ می ده: بله، همینطوره که میگی، خیلی خراب شده
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#لیست
قانون١
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8233
قانون٢
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8498
قانون٣
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8651
قانون٤
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8715
قانون٥
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8958
قانون٦
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9111
قانون ٧
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9235
#لیست
تکنیک ١
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8234
تکنیک٢
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8499
تکنیک٣
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8652
تکنیک٤
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8714
تکنیک٥
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8960
تکنیک ٦
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9234
تکنیک ٧
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9110
#تکنیک 6
👈نام تکنیک: گل آلود کردن
✍اگر سخن همسرتان را قبول ندارید، یا فقط بخشی از آن را قبول دارید، یا فقط در شرایطی خاص سخنان همسرتان درست است، اما می دانید که اگر حرف او را تایید نکنید، مشاجره و جدل می شود و همچنین برای بهبود رابطه با همسرتان می توانید موقتاً آن را تایید کنید ، یا آنکه مواردی از آن را که قبول دارید تایید نمایید، اما به مواردی که مخالف هستید اشاره نکنید، تا آنکه شما بتوانید در فرصت مناسب _ در صورتی که موضوع هنوز اهمیت دارد و برایتان مهم باشد_ دلایل و نظر خود را بگویید.
✅مثال
1⃣ قبول دارم، درست گفتی، پدرم امروز تو را خیلی تحویل نگرفت.
2⃣ درسته، بیشتر تقصر اون موتورسوار بود، تو در رانندگی ماهر هستی.
3⃣ درسته، بعضی وقتها مادر شوهرها، از روی دلسوزی یا بی اطلاعی، فرزندانشان را بدبین می کنند.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#قانون 7
🔴نام قانون: آیا همسر بد، بد است؟
✍همسر بد، بد است. اما اشکال در اینجاست که ما نمی توانیم به طور قطع بگوییم، همسرمان بد است یا خوب است.
👈چرا نمی توانیم بگوییم که همسرمان به طور قطع خوب است یا بد؟ با دلایلی از روانشناسی و قرآن کریم پاسخ میدهم(دکتر حمیدرضا ایمانی فر).
📖🌺از دیدگاه قرآنی: ما نمی توانیم بر اساس استدلال شخصی و شواهد بیرونی به این نتیجه قطعی برسیم که همسر ما شر است یا خیر و نیکی است. ممکن است ما فکر کنیم همسرمان شر است و از او نفرت داشته باشیم، اما خیر و خوبی کثیر باشد و همچنین ممکن است عاشق همسرمان باشیم، اما برای ما تماماً شر و بدی باشد. بنابراین در برابر همسر نامناسب خود، باید با احتیاط بیشتری قضاوت کنیم و به طور قطعی اظهار نظر نکنیم که همسرمان شر است و پدرمان را درآورده است، یا همسرمان خیر و خوبی و گل و فرشته است(نساء 19).
📚🌺از دیدگاه روانشناسی: گاهی ممکن است وجود دعوا و اختلاف باعث افزایش مهارتهای مسئله گشایی، مهارتهای کنترل درونی، افزایش و بهبود مهارت های ارتباطی و فراشناختی در زوجین شود که مثبت است.
✅از دیدگاه روانشناسی: وقتی یک همسری داریم که با هم اختلاف داریم،این احتمال نیز وجود دارد که متوجه عیوب و معایب خود شویم. اما ما معمولاً با همسری که کاملاً همسان و ائده آل و عاشق و معشوق هستیم، احتمال خیلی کمی وجود دارد که به عیوب خود آگاهی پیدا کنیم و نیاز به تغییری در خود ببینیم.
💞مثلاً اگر شما مرد سلطه گر و زورگویی هستی، همسر ائده آل تو، همسری سلطه پذیر و گوش به حرف کن است. اگر با چنین همسری زندگی کنی، هیچوقت متوجه وجود زشتی و بدی سلطه گری در خود نمی شوی و نیازی هم برای تغییر دادن در خود نمی بینی و همسرت را هم خیلی دوست داری و خوش هستی.
👌اما اگر همسر تو ، در برابر تو کمی سلطه گر باشد، دائماً شما را با کلام و رفتارش، متوجه صفت سلطه گری تو خواهد کرد، هر چند که از این همسر ممکن است رضایت نداشته باشی و او را بد بدانی، اما ممکن است این همسر دوست نداشتنی باعث رشد بیشتر تو شود.
👌در مورد قریب به اتفاق صفات دیگر انسانی مثل خست، بخشندگی و صفات روانشناختی دیگر مانند درونگرایی، پایداری هیجانی، سرزندگی و دلمردگی نیز مانند صفت سلطه گری همین گونه است. که به خاطر اختصار صحبت نمی کنم.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
✅ #مشاوره #آنلاین #رایگان
ارسال سوالات احکام به آیدی👇
@Mansoureh920
ارسال سوالات مشکلات جنسی به آیدی👇
@narjess57
ارسال سوالات مشاوره خانواده به آیدی 👇
@dordon68
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@narjess57
@dordon68
@Fatemeh6249
@Niloofar64
@Sepideh1823
@Marziiiieh
@Mansoureh920
آیدی ادمینها👆 جهت گرفتن لینک سوپر گروه زوجهای بهشتی
گروه مختص بانوان است
ورود آقایان ممنوع🚫
هدایت شده از ٠
#حکیمانه
#داستان زندگی
👈نام داستان: پرنسس دیروز، مردان امروز
روزی یک پرنسس زیبا رفته بود تا مقداری سیب جنگلی بچیند متوجۀ پلنگی شد که قصد داشت به او حمله کند. پرنسس جیغی بس رعد آسا کشید و شاهزاده قصه ما از راه رسید و با شجاعت پلنک را کشت. در همین حال پرنسس را دید که با چشم هایی پر از تحسین و قدردانی او را می نگرد. شاهزاده که سراپا غرور و هیجان شده بود به سوی پرنسس رفت و با او ازدواج کرد و تا آخر عمر به خوبی و خوشی با هم زندگی کردند.
🙈اما امروزه، پلنگها تغییر شکل دادند. آنها به شکل مشکلات مالی و مشکلات فکری و روحی و حتی فلسفی در آمدند. به زودی زنان هم شیوه مقابله با این پلنگها را یاد گرفتند. حتی گاهی بهتر از مردان با پلنگ مسائل مالی و مسائل فکری کنار می آمدند. آنها می توانستند به تنهایی زندگی خود را تامین کنند. از لحاظ مالی و فکری مستقل شدند.
👤👩اما زنان هنوز نیاز به مردی داشتند که آنها را از چنگ پلنگ نجات دهند و با او ازدواج کنند. اما وقتی مرد می آمد تا آنها را نجات دهد آنها شروع به اظهار نظر می کردند: بهتر نیست با آن یکی تیر پلنگ را بکشی؟ اصلا صبر کن من خودم تیر بیهوش کننده دارم! .. اینطور بود که مردان احساس سرخوردگی کردند. آنها دیگر نمی توانستند زن را نجات بدهند. زن دیگر با چشمهای سرشار از تحسین و قدردانی به آنها نمی نگریست. حتی به نظر می رسید که خودش را صاحب نظر در شکار پلنگ می داند و گویا در بعضی مواقع حتی از آنها هم بهتر عمل می کرد.
🙈زن و مرد هر دو غمگین و افسرده شدند. مرد با خود می گفت: این زن مرا نجات دهنده خودش نمی داند. مرا قبول ندارد وعصبانی می شد. گاهی حتی به جای انجام امور لذتبخش برای اینکه قدرت و لیاقت خودش را به زن ثابت کند بر سر او فریاد می کشید. زن هم با خودش می گفت این مرد اصلاً لیاقت نجات دادن مرا ندارد. من خودم بهتر از او بلدم خودم را نجات بدهم. باید بگردم مرد قوی تری پیدا کنم که تواناتر باشد و چون پیدا نمی کرد سرخورده و غمگین می شد.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از آرشیو
رمان
#سرنوشت
#قسمت_پانزدهم
آهی از ته دل کشید و جواب داد:
- کاش ازم بدت میومد،حداقل میفهمیدم یه احساسی به من داری.
تو اصلا نسبت به من هیچ حسی نداری.
این عذاب آوره!
- آره خب.
کاش ازت بدم میومد و به این بهونه طلاقت میدادم.
برزخ بدی گیر افتادم ندا!
کمکم کن هردومون راحت بشیم.
انگار نه انگار که داشتم بهش میگفتم بیا تمومش کنیم.
با خونسردی جواب داد:
- پس بالاخره یه نقطه اشتراک بین من و تو پیدا شد.
منم مثل تو تو برزخ دست و پا میزنم.
کاش میتونستم یه بهونه ی قانع کننده داشته باشم وجدا بشم.
اونشب دلم بدجوری گرفته بود.
از بی عرضگی خودم،
از زبون نفهمی مریم،
از ندا که فهمیدم هیچ حسی بهم نداره.
حتی از عزت!!
- ندا امشب میخوام به این موش و گربه بازی محترمانه خاتمه بدم.
پس بیا حرف دلمون رو بهم بزنیم.
من میدونم اگه هر مرد دیگه ای بود و شوهرت میشد خوشبخت ترین مرد دنیا میشد.
ولی نشد که بشه.
من اگه خودم تورو انتخاب کرده بودم شک نکن لیاقت اینو داشتی مثل بت بپرستمت.
ندا! تا حالا با خودت هم لج کردی؟
تا حالا شده رو لجبازی با دیگران بخوایی لگد به بخت خودت بزنی؟
- اوهوم!
- خدارو شکر که میفهمی من چی دارم میگم.
بذار یه اعترافی بهت بکنم.
تا امشب نفهمیده بودم تو تا این حد دختر با شعور و فهمیده ای باشی.
- مگه من رفتاری کردم که دلیل بی شعوریم باشه که امشب به نتیجه رسیدی؟
- نه عزیز دلم،آخه پیش نیومده بود اینقدر بی پرده باهم حرف بزنیم.
شاید اگه میدونستم اینقدر واکنش آرومی نسبت به حرفام از خودت نشون میدی این همه سکوت بین منو و تو طولانی نمیشد.
ندا فقط به حرفام گوش میکرد و بدون اینکه حتی کلمه حرفی بزنه و حرفم رو قطع کنه.
وقتی حرفام تموم شد و بالاخره ازش خواستم جدا بشیم به حرف اومد و گفت:
- علی!منم میفهمم این بار کج هیچوقت به منزل نمیرسه.
خشت اول زندگی منو و تورو پدر و مادرمون کج گذاشتند تا عرش هم برسه کجه این دیوار.
واسه همین هیچ اصراری به ادامه این شرایط ندارم.
فقط یه مشکل دارم.
منم اگه میبینی اینقدر آروم به حرفات گوش دادم دلیلش این نیست که تو بگی هری و منم مثل گوسفند سرمو زیر بندازم و برم!
اونقدرم با مرام نیستم که بخوام واست فردین بازی دربیارم.
دلیلش اینه که منم تکلیفم با خودم معلوم نیست.
منم عاشق درس خوندن بودم و پدرومادرم از پشت نیمکت مدرسه به زور بلندم کردن و سر سفره عقد با تو نشوندن.
باکی ندارم برم و بگم شوهرم رو نمیخوام چون خودت میدونی اگه همین دیروقت برگشتنهات رو بهونه کنم حداقل تو این یه مورد بقیه بهم حق میدن .ولی اگه میبینی جلوت صبور بودم و دم نزدم دلیلش یه چیز بود.
خواستم طوری باهات زندگی کنم که اگر با من نتونی زندگی کنی با هیچ کس نتونی زندگی کنی.
میبینی که اگه تو با خودت لجبازی کردی من اینکارم نکردم.
همیشه آماده بودم به سمتم بیایی تا به سمتت بیام.
اگر پیش قدم نشدم دلیلش این بود که تو ابتدا انتخاب خودم نبودی اونقدر دوستت نداشتم که غرورم برام بی معنا بشه.
ولی اینو بدون اگه تو با خودت مشکلی نداشتی من این جو سرد خونه رو وظیفه ام بود گرم کنم و میکردم
تو کف جمله های ندا مونده بودم.
هر جمله اش مثل پتک تو سرم فرود میومد.
عجب پس زمانهایی که همه به حرف زدن میگذروندن،با سکوتش فکرش رو پرورش میداده.
داشت ازش خوشم میومد.
بدون اینکه بخوام داشتم شخصیتش رو با شخصیت مریم مقایسه میکردم.
رشته افکارم رو با ادامه حرفش برید و ادامه داد:
- هیچ حرفی واسه جدا شدن ندارم ولی نه همین فردا.
میخوام یه کاری برام انجام بدی.
فکر میکردم میخواد ازم باج بگیره ولی دیدم ازم کمک میخواست تا بتونه بره دانشگاه.
واقعا حیف بود اگه به هدفش نمیرسید.
این دختر ذهن باز و فعالی داشت.
میتونست بهترین رشته دانشگاهی درس بخونه.
دیگه نسبت بهش احساس داشتم.
حس احترام،حس مسئولیت......
چقدر با مریم فرق داشت.
اون عجول و بی فکر و ندا صبور و عاقل.
اون با چنگ و دندون میجنگید تا حفظ کنه.
ندا چیزی رو به زور نمیخواست و اونقدر اعتماد بنفس داشت که بدونه چیزی که مال اون باشه برمیگرده به سمت خودش.
این دیگه از عجایب بود که مریم با کمتر از نصف زیبایی و فهم و شعور این دختر من عاشقش بودم.
ولی تو اون لحظه من حس میکردم هرچقدر بدون منطق عاشق مریم هستم،با عقل و منطق ندا رو دوسش دارم.
واسه همین دلم گرفت از اینکه دارم از دستش میدم.
یه لحظه میل به تصاحبش با جریان خون به رگهام دوید و دلم میخواست بغلش کنم.
دلم میخواست فعلا به رفتنش فکر نکنم چون این فکر داشت آزارم میداد ولی تیر از چله کمان دررفته بود و حس میکردم به قلب ندا نشسته.
خودمو بهش نزدیک کردم و واسه اولین بار از وقتی باهاش ازدواج کرده بودم یه نیرویی منو به سمتش
هدایت شده از آرشیو
میکشید که فراتر از میل جسمانی بود.
دیگه همه وجودم تمناش میکرد.
عجیب این که،اونم منو از خودش نروند و خواسته ام رو اجابت کرد.
صبح که بیدار شدم چشمام تو صورت معصومش باز شد و ناخودآگاه خوشحال بودم که فعلا صبح که بیدار میشم کنارم خوابیده.
سعی کردم به روزی که نبود فکر نکنم ، چون از الان دلم میگرفت.
دستش رو به لبام نزدیک کردم و زیر لب گفتم:
"چه میشه کرد که نه تو دلت پیش منه و نه من لیاقت خوشبخت کردنت رو داشتم و دارم.
ولی واسه خوشبختیت حاضرم هر کاری لازم بشه انجام بدم."
جریان زندگی مثل جوی آبی آروم میگذشت و دیگه جز مریم دغدغه ای تو زندگیم نداشتم.
حتی کنار ندا بیشتر احساس آرامش میکردم.
واسه همین دلم نمیومد حرفی از قول و قرارمون پیش بکشم.
مریم همچنان سر لجبازی داشت و دیگه حتی نه درب خونه رو به روم باز میکرد و نه تلفنم رو جواب میداد.
خیلی سرم منت گذاشت پیامک داد که فقط وقتی میایی که برگه های طلاق ندا رو قبلش برام فرستاده باشی.
ولی باز خلاء نبودنش بدجوری دلتنگم میکرد.
طوریکه وقتی دوستش وساطت کرد،دوباره رابطه با مریم مستحکم تر از قبل ادامه پیدا کرد.
باز با سروزبونی که داشت منو میکشید خونه و تا دیروقت به هر کلکی که بود منو پیش خودش نگه میداشت.
از وقتی خبر تصمیم جدید خودم و ندا رو بهش گفته بودم باز خوش اخلاق شده بود و دوباره همون مریمی شده بود که حاضر بودم واسه رسیدن بهش هستی و نیستی ام رو بدم.
ندا که فقط همون شب سکوت رو شکسته بود به همون حالت سایه وار برگشته بود و همه هم و غمش درس خوندن بود.
شب اگر زود هم میرفتم خونه بلافاصله بعد از شام کنارم یه ظرف میوه و یه لیوان چایی میگذاشت و میرفت تو اتاق و در روی خودش می بست و مشغول درس خوندن میشد.
تو این وقتها که تنهایی، فقط مجبور بودم کانالهای تلویزیون رو بالا پایین کنم، دلم هوای مریم رو میکرد و شب بعدش جبران مافات میکردم و تا دیروقت پیشش میموندم.
تا اینکه یکروز صبح که ندا رو رسوندمش کتابخونه و رفتم دنبال کارهای روزانه ام.
دوباره زنگ زد و ازم خواست برگردم.
سریع باید خودمو به بانک میرسوندم که چکم برگشت نخوره واسه همین عصبانی شدم و بدون اینکه بخوام بهش بدوبیراه گفتم.
وقتی رسیدم جلوی در کتابخونه دیدم دوان دوان اومد و سوار ماشین شد و وقتی با عصبانیت شروع به غرولند کردم و پرسیدم:
- چه کاری بود که اینقدر واجب بود؟!
از جوابی که داد چنان زدم رو ترمز که یه مقدار سرعتمون بیشتر بود سرش به شدت تو شیشه میخورد.
حس میکردم ندا فریبم داده و زیر چهره عوام فریبانه اش یه شخصیت موذی و عوضی پنهونه.
دیگه نمی فهمیدم دارم چی میگم.
هرچی بدوبیراه بلد بودم بهش نسبت دادم و پشت سر هم میپرسیدم:
- واسه چی این طوری منو گول زدی؟؟!
احساس آدمهای فریب خورده رو داشتم که با احساساتشون بازه شده.
چطوری به مریم میگفتم
"ندا کم بود و الان دارم بچه دار میشم."؟؟
صدای فریاد ندا رو اصلا تو این دوسال نشنیده بودم طوریکه باورم نمیشد این صدای ندا هست که داره رو سرم فرود میاد.
بعد از اینکه بابت رفتارم سرزنشم کرد و گفت:
- مگه تو آشغال کی هستی که بخوام به این قیمت زندگیمو باهات حفظ کنم؟؟
بدون اینکه منتظر عکس العمل من بشه از ماشین پیاده شد و در ماشین رو محکم کوبید بهم.
اونقدر تعجب کرده بودم که مثل آدمهای بهت زده قدرت مژه زدن هم نداشتم.
با صدای بوق ماشین پشت سری از جا پریدم و داشتم میرفتم دنبالش که از چراغ قرمز چهارراه رد شد و پلیس سر چهارراه با ایستی که بهم داد مانع شد چراغ رو رد کنم.
مسیر تاکسی که سوار شده بود با نگاهم دنبال میکردم و یادم نبود بهش زنگ بزنم و بگم صبر کنه.
ضربه رفتار ندا از خبر بچه دار شدنمون کاری تر بود.
داشتم پی میبردم بعد از دوسال سر سوزنی نمیشناسمش.
دیگه نمیدونستم فریبم داده یا واقعا این اتفاق ناخواسته افتاده.
فهمیدنش به صبر زیادی نیاز نداشت.
به خودم اومدم و بهش زنگ زدم ولی بیش از 10 بار شمارش رو گرفتم و اون، رد تماس میداد.
آخرش هم گوشیش رو خاموش کرد.
از زندگی خودم حالم بهم میخورد.
تا ظهر که پیداش کردم و خیلی سرد و سنگین باهام حرف زد و گفت آزمایش داده و تا عصر باید صبر کنیم تا جواب آزمایش رو بگیره.
هنوز به مریم چیزی نگفته بودم و دلم نمیخواست آرامش اونطرف رو به هم بریزم.
احساس میکرد با ندا صمیمی شدم،بدقلقی میکرد چه برسه به اینکه سند جرم براش رو کنم.
هرچی منتظر شدم،ندا بهم زنگ نزد.
تصمیم گرفتم من تماس بگیرم و ببینم چی شده که فهمیدم صدای ندا از شدت گریه گرفته بود و بم شده بود.
فهمیدم چیزی که از صبح ازش میترسیدم به سرم اومده.
باز کنترلم رو از دست دادم و هرچی از دهنم درمیومد بهش میگفتم.
دست خودم نبود.
دیگه کنترلی رو افکارم نداشت
هدایت شده از آرشیو
م.
دلم میخواست ندا منو از این اشتباه دربیاره که بدبختانه اونم عنان از کف داده بود و فقط گریه میکرد تا جایی که دیگه اونم کنترل خودش رو از دست داد و حرفی رو که ازش میترسیدم به زبون آورد.
دیگه ندا خودش رو جلوم باخته بود و من احمق فکر نمیکردم که وقتی به جای اینکه کنارش باشم رودرروش قرار گرفتم وبا این رفتارم به جای اینکه بهم پناه بیاره میخواست به مادرش پناه ببره.
حس خوبی نداشتم اونقدر عصبانی بودم که نمیفهمیدم چی دارم میگم که چی جواب میشنوم.
حرفی زدم که هنوز خودم از بیانش خجالت میکشم.
اینجا دیگه ترس نبود.
لجبازی نبود.
جام دلش افتاد و شکست.
چنان با لحن سوزناکی گفت که به خودم اومدم ولی یه بار دیگه تیر از چله کمون رها شده بود.
تو سرم یه صدایی منعکس میشد که بهم میگفت:
"دلشو شکستی،دلشو شکستی."
تا چند دقیقه سرمو میون دستهام گرفته بودم و فشار میدادم.
کاش اینقدر تند نمیرفتم.
دستام ناخودآگاه میلرزید.
دلم میخواست به یکی پناه ببرم و دلداریم بده.
همیشه برام مریم خال فرارم بود.
طبق عادت نشستم پشت ماشین،
راه خونه مریم رو پیش گرفتم.
اومدم بهش زنگ بزنم تا خبر بدم دارم میرم پیشش.
دیدم گوشیمو تو مغازه جا گذاشتم.
حس برگشتن نداشتم.
با خودم فکر کردم:
"دیگه باداباد بدتر از این که نمیخواست بشه.
بذار شاگرد مغازه بابام هرچقدر میخواد توش سرک بکشه و به بابام خبر بده.
اصلا دلم میخواست بابام بفهمه.
به جهنم که دوباره سکته میکرد.
اون منو به این روز انداخته بود."
حال خودمو نمی فهمیدم و فقط پامو رو پدال گاز فشار میدادم.
وقتی رسیدم ماشین رو بدون دقت یه گوشه پارک کردم و رفتم زنگ آیفون رو بزنم دیدم درب ورودی باز شد و همسایه طبقه پایین آقای مرشدی از در خارج شد و بعد از سلام و احوالپرسی با احترام پرسید:
- داخل تشریف میبرید؟
- بله ببخشید.با اجازتون.
با قدمهای بلند رفتم به سمت آسانسور و بلافاصله دکمه 5 رو فشار دادم و کاملا که وارد کابین شدم درب آسانسور بسته شد و بعد از چند لحظه باز درب فلزی با صدا باز شد و قدم به راهروی طبقه پنجم گذاشتم.
اول صداهای مبهمی تو راهرو به گوش میخورد ولی هرچی به درب آپارتمان مریم نزدیکتر میشدم واضحتر و بلند تر میشد.
نمیتونستم باور کنم ولی صدای مریم بود که چند لحظه یه بار با صدای بم یک مرد آمیخته میشد.
رفتم نزدیک در و گوشم رو چسبوندم به در ورودی آپارتمان.
داغی اشک رو رو گونه هام حس میکردم.
تصویرتمام لحظات عاشقانه ای که تو این هفت سال با مریم داشتم با دور تند داشت جلوم چشمم حرکت میکرد.
- عشقمممممممم،جونم تویییی!!
لحن عشوه گرش تو گوشم طنین مینداخت.
داشتم بالا میاوردم.
اومدم راه رفته رو برگردم.
ولی نه!
اگه کاری نمیکردم دیگه نمیتونستم بهش ثابت کنم .
هرچی مثل زالو خونم رو مکیده بود،بس بود.
وقتش بود از تنم جداش کنم و بذارم تو لجن جون بکنه.
واسه همین رفتم عقب و چنان جفت پا رفتم تو در چوبی با صدای وحشتناکی باز شد و از برخورد به دیوار منعکس شد که دوباره بسته بشه که خودمو انداختم داخل.
دیدن اون صحنه واسم کشنده بود.
انگار داشتم جون میکندم.
دستمو به دیوارگرفتم تا مانع زانو زدنم بشم و فقط نعره زدم:
- چرا کثافت؟؟مگه من چی کمت گذاشتم؟؟!
مریم جلوی چشمام واسم مرده بود و صدای گریه ندا تو گوشم طنین مینداخت:
"دلمو بدجور شکستی.دلمو بدجور شکستی."
دنیا محل عمل و عکس العمل هست ولی تا این حد؟
کاش با یکی جونتر و خوشتیپ تر از خودم پریده بود.
یه مرتیکه چاق و شکم گنده که از شکل کچلی سرش حالم به هم خورد.
با دیدن این صحنه چنان عصبانی شدم که رفتم به سمت مریم که همچنان خوابیده بود و داشت گریه میکرد.
دیدم مرتیکه از در آپارتمان فرار کرد.
بیشتر احساس تنفر کردم.
دستمو که بالا برده بودم تو سر و صورتش فرود بیارم انداختم و اشاره به در آپارتمان کردم و گفتم:
- حتی ارزش نداری بخوام به هوای زدنت، دستم صورت کثیفت رو لمس کنه.
گمشو برو دنبال اون حیوونی که الان داشتی مثل ماده سگ زیرش زوزه میکشیدی.
حرفی واسه گفتن نداشت.
تنها حربه ای که داشت گریه بود.
چون میدونست فقط با گریه هاش میتونه دلمو نرم کنه.
ولی دیگه دلی وجود نداشت.
دیگه مریم واسه من مرده بود.
یعنی در اصل خودمم انگار مرده بودم.
ادامه دارد...
زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#لیست
#رمان_سرنوشت
#قسمت_اول 👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8355
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8402
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8461
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8500
#قسمت_پنجم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8612
#قسمت_ششم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8644
#قسمت_هفتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/
#قسمت_هشتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8804
#قسمت_نهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8858
#قسمت_دهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8918
#قسمت_یازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8947
#قسمت_دوازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9060
#قسمت_سیزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9100
#قسمت_چهاردهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9171
#قسمت_پانزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9243
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگارا در این شب🙏
دفتر دل دوستانم را
به تو میسپارم با دستان مهربانت🌹
قلمی بردارخط بزن غمهایشان
و دلی رسم کن برایشان به بزرگی دریا🌟
#شب_خوش
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
@zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
دعا عهد
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ
حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
هدایت شده از ٠
دعای روز سه شنبه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
ِبه نام خدا كه رحمتش بسيار و مهربانی اش هميشگى است
الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الْحَمْدُ حَقُّهُ كَمَا يَسْتَحِقُّهُ حَمْداً كَثِيراً وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّي وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ الشَّيْطَانِ الَّذِي يَزِيدُنِي ذَنْباً إِلَى ذَنْبِي وَ أَحْتَرِزُ بِهِ مِنْ كُلِّ جَبَّارٍ فَاجِرٍ وَ سُلْطَانٍ جَائِرٍ وَ عَدُوٍّ قَاهِرٍ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ جُنْدِكَ فَإِنَّ جُنْدَكَ هُمُ الْغَالِبُونَ وَ اجْعَلْنِي مِنْ حِزْبِكَ فَإِنَّ حِزْبَكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ،
ستايش خداراست و سپاس برازنده او آنچنان كه شايسته حضرت اوست، ستايشى بسيار و به او پناه میبرم از شر نفسم چه نفس همانا به زشتى بسيار فرمان مى دهد جز آنكه پروردگارم رحم كند، و به خدا پناه میبرم از گزند شيطانى كه گناه بر گناهم می افزايد، و به قدرت او از هر گردنكش نابكار و پادشاه ستمكار و دشمن قهّار، دورى میجويم، خدايا مرا از سپاهيانت قرار ده، چرا كه همانا تنها سپاه تو پيروز است، و مرا از حزب خود قرار ده كه تنها حزب تو رستگار است
وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَوْلِيَائِكَ فَإِنَّ أَوْلِيَاءَكَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ اللَّهُمَّ أَصْلِحْ لِي دِينِي فَإِنَّهُ عِصْمَةُ أَمْرِي وَ أَصْلِحْ لِي آخِرَتِي فَإِنَّهَا دَارُ مَقَرِّي وَ إِلَيْهَا مِنْ مُجَاوَرَةِ اللِّئَامِ مَفَرِّي وَ اجْعَلِ الْحَيَاةَ زِيَادَةً لِي فِي كُلِّ خَيْرٍ وَ الْوَفَاةَ رَاحَةً لِي مِنْ كُلِّ شَرٍ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ ،
و هم از دوستانت قرارم ده كه بر دوستانت ترسى نيست و اندوهگين نمی شوند، خدايا دينم را برايم سامان ده كه آن وسيله در امان بودن و دورى من از گناه است و آخرتم را آباد ساز كه آنجا خانه پايدار من و گريزگاهم از همسايگى دون صفتان است و زندگى را برايم زمينه افزونى در هر خير و مرگم را برايم آرامش از هر گزندى قرار ده، بار خدايا بر محمّد خاتم پيامبران
وَ تَمَامِ عِدَّةِ الْمُرْسَلِينَ وَ عَلَى آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ أَصْحَابِهِ الْمُنْتَجَبِينَ وَ هَبْ لِي فِي الثُّلَثَاءِ ثَلاثاً لا تَدَعْ لِي ذَنْباً إِلا غَفَرْتَهُ وَ لا غَمّاً إِلا أَذْهَبْتَهُ وَ لا عَدُوّاً إِلّا دَفَعْتَهُ بِبِسْمِ اللَّهِ خَيْرِ الْأَسْمَاءِ بِسْمِ اللَّهِ رَبِّ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ أَسْتَدْفِعُ كُلَّ مَكْرُوهٍ أَوَّلُهُ سَخَطُهُ وَ أَسْتَجْلِبُ كُلَّ مَحْبُوبٍ أَوَّلُهُ رِضَاهُ فَاخْتِمْ لِي مِنْكَ بِالْغُفْرَانِ يَا وَلِيَّ الْإِحْسَانِ
و كامل كننده شمار رسولان و بر خاندان پاك و پاكيزه او و بر ياران برگزيده اش درود فرست و در روز سه شنبه سه حاجتم را روا كن: گناهى برايم مگذار جز آنكه بيامرزى و نه اندوهى جز آنكه را برطرف سازى و نه دشمنى جز آنكه دور گردانى، به نام خدا كه بهترين نام هاست، به نام خدا پروردگار زمين و آسمان، دورى هر ناخوشايندى را كه ابتدايش خشم خداست، و نيل به هر محبوبى را كه آغازش رضاى اوست خواستارم، پس از سوى خود سرانجام را به آمرزش پايان ده اى سرچشمه نيكى.
هدایت شده از ٠
روز سه شنبه به نام حضرت زين العابدين و حضرت باقر و حضرت صادق عليهم السّلام است.
زيارت كن ايشان را در اين روز به اين زيارت:السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا خُزَّانَ عِلْمِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا تَرَاجِمَةَ وَحْيِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَئِمَّةَ الْهُدَى السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَعْلامَ التُّقَى السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلادَ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا عَارِفٌ بِحَقِّكُمْ مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ مُعَادٍ لِأَعْدَائِكُمْ مُوَالٍ لِأَوْلِيَائِكُمْ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَوَالَى آخِرَهُمْ كَمَا تَوَالَيْتُ أَوَّلَهُمْ وَ أَبْرَأُ مِنْ كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَهُمْ وَ أَكْفُرُ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ اللاتِ وَ الْعُزَّى صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ يَا مَوَالِيَّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ الْعَابِدِينَ وَ سُلالَةَ الْوَصِيِّينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَاقِرَ عِلْمِ النَّبِيِّينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَادِقا مُصَدَّقا فِي الْقَوْلِ وَ الْفِعْلِ يَا مَوَالِيَّ هَذَا يَوْمُكُمْ وَ هُوَ يَوْمُ الثُّلاثَاءِ وَ أَنَا فِيهِ ضَيْفٌ لَكُمْ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ فَأَضِيفُونِي وَ أَجِيرُونِي بِمَنْزِلَةِ اللَّهِ عِنْدَكُمْ وَ آلِ بَيْتِكُمْ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِين
َسلام بر شما اى خزانه داران علم خدا، سلام بر شما اى مفسرّان وحى خدا، سلام برشما ای پيشوايان هدايت، سلام بر شما اى نشانه هاى پارسايى، سلام بر شما اى فرزندان رسول خدا من به حق شما دانا، و به مقام شما بينايم و با دشمنانتان دشمن، و با دوستانتان دوستم، پدر و مادرم فدايتان، درودهاى خدا بر شما باد.
خدايا! من دوست دارم آخرين اينان را چنان كه دوست داشتم اولين شان را، و از هر صف بندى در برابر ايشان بيزارى می جويم و به جبت و طاغوت و لات و عزى [بتان روزگار جاهليت] كفر می ورزم، اى سروران من، درودهاى خدا و رحمت و بركاتش بر شما باد، سلام بر تو اى سرور عابدان، و زبده جانشينان، سلام بر تو اى شكافنده دانش پيامبران، سلام بر تو اى راستگوى پذيرفته در گفتار و كردار، اى سروران من، امروز روز سه شنبه روز شماست و من در اين روز ميهمان شما و پناهنده به شمايم، پذيراى من باشيد، و پناهم دهيد، به حق مقام خدا نزد شما و اهل بيت پاكيزه و پاكتان.
هدایت شده از ٠
#حدیث
🍃 دو رکعت نماز فرد همسردار برتر از هفتاد رکعت نمازی است که فرد بیهمسر میخواند.
"" امام صادق(ع) ""
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه شنبه تون بی نظیر
سبدسبدگل مهرتقدیم
وجودتان
یه دنیاعشق ووفا
نثارقلـ❤️ـب پرمهرتان
دعای خیربدرقه راهتان
ولبخندوشادی
هدیه رخسارتان
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾
هدایت شده از ٠
3-04 (www.DrFarhang.Mihanblog.com).mp3
6.83M
✨🌺 #ازدواج_موفق_۱۴ 🌺✨
#دکتر_فرهنگ
پیشنهاد ویـــ👌ــژه،
براے تمام مجـــ💍ـــردها 😍😍
تمام قسمتها در کانال :
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#لیست_ازدواج_موفق
#ازدواج_موفق_۱
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7651
#ازدواج_موفق_۲
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7759
#ازدواج_موفق_٣
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8025
#ازدواج_موفق_٤
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8068
#ازدواج_موفق_٥
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8119
#ازدواج_موفق_٦
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8208
#ازدواج_موفق_٧
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8259
#ازدواج_موفق_٨
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8343
#ازدواج_موفق_٩
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8477
#ازدواج_موفق_١٠
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8601
#ازدواج_موفق_١١
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8906
#ازدواج_موفق_١٢
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9013
#ازدواج_موفق_١٣
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9163
#ازدواج_موفق_١٤
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9269
#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
سوال
باسلام خدمت شمامشاورعزیز من18وهمسرم23 دوران نامزدی ب سرمیبرم ومشکلاتم بسیاربسیارزیاده😢😢😢دخالت های مادرشوهرم ک زندگیمونابودکرده ب کنارچون میدونم یروزتموم میشه!ولی مشکل اصلی من همسرمه اصن بمن محبت نمیکنه میکنه اماتو خلوت ومن دوسدارم جلوجمع بگ خانومم انتظارات عجیبی هم ندارم ک جلوجمع لوس بازی دربیاریم چون زیاده روییش هم دوس ندارم.فقط حواسش و توجه داشته باشه سرسفره تومهمانی هابارها فقط برنج خالی خوردم ولی همسران بقیه چ کارهایی ک نمیکنن من غذاروخودم میکشم واس خودم حتی وقتی هم میرم کنارش سرسفره انگار براش ننگه ک من پیششم درحالی ک واس خیلیها مسخره باشه ولی من واقعا جلوجمع خجالت میکشم😢😢.ایناشایدب حرف مسخره باشه ولی خانمایی ک توجه نمیبین کاملادرکم میکنن وقتی مردی برامون غذابکشه خودش چیزای خوبو بده ب همسرش وخودش سختی بکشه چقدواسه زن لذت بخشه من خودم بااینک نامزدم وخونه ندارم تمام ایده هاروانجام میدم نامه نویسی سوپرایز .......واینک وقتی ازاینکارامیکنم تا2روزمنتظرعکس العملش میشم ک ببینم خوشحالش کرده یان ولی تاخودم نپرسم چیزی نمیگ حرف نمیزنه ولی گرم مزاجه چنبارهم بهش گفتم وقتی میای سمتم بخاطرنیازجنسیت ک بهش برخورده موقعهایی ک پریودبودم7روزش رو هم کنارم نبودولی فردای اون روزک تموم میشه پیشمه توخلوت میگ دوست دارم ولی من اینجوری دوس ندارم حتی جلوجمع دوسدارم خودم بالفاظ زیباصداش کنم ک اونم عادت کنه ولی جوری رفتارمیکنه میترسم جلوجمع ضایع ام کنه بهش میگم من واست نامه کادو ایده انجام میدم یبارم توبگوبارهاازچالش های توگروه براش فرستادم و جواب نداده میگ هیچی ب ذهنم نمیرسه اخ مگ میشه میگ من عین تونمیتونم حرفای خوب بزنم میگم چرا توک خیلی بلدبودی حتی بخودش اجازه اینک ذوق کنه ازکارمن هم نمیده خلاصه ک بهم توجه داره توخلوت ابراز محبت میکنه.ولی توجمع جوری میکنه ک منونمیخوادچون واس ازدواجمون هم فهمیدن چقددوسم داره ولی الان کم خیلی کم توجه میبینم خواهش میکنم کمکم کنید ببخشید ک طولانی شد
اره .ولی درکل ک میبینم بامن خیلی خوبه تاخانوادش فقط میخوام بدونم چیکارکنم ک توجمع خجالت نداشته باشه ازالفاظ زیبا صداکردن
واخلاق خوبی ک داره هرچ بگم میخره چ دیریازود حالا.واینک اگ وسیله یا طلابخریم پنهونی چون ک مادرش قشقلق بپامیکنه.یبارفهمیدچیزی نگف منم تشویشق کردم من زنتم حقمه ازپدل توخرج کنم کسی هم بخاطر پول دادن بمن توروتقصیرکارنمیدونه.ببخشیدیادم رف اینوبگن
#پاسخ
سرکارخانم#امیری
سلام با ارزوی خوشبختی برای شما زوج عزیز. عزیزم دلم خدا رو شکر که میفرمایید رابطه همسرتون در خلوت با شما خوبه ولی چون خجالتی هستن تو جمع محبتشون رو ابراز نمیکنن .عزیزم من همیشه این رو به مراجعین جوان خودم میگم که عزیزم واقعیت زندگی رو ما باید بپزیریم زندگی فیلم هندی نیست درسته خانمها دوست دارن اقایون وقت وبی وقت نازشون رو بکشن ولی برعکس اقایون این کارها رو سوسول بازی میدونن وکار بیهوده بخصوص اگر تو خانوادشون این جور چیزها رو ندیده باشن نمی تونن یکدفعه تغییر کنند اینها از متفاوت بودن صفات زن ومرد هست ویک چیز طبیعی .اگر ایشون دوست دارن که تو جمع زیاد ابراز نکنن بخصوص جلوی خانواده خودشون شاید چیزهایی رو میدونن پس بهتر هست شما هم این انتظارات رو کنار بزارید وهمسرتون رو همونجور که هست قبول کنید ونقاط مثبت همسرتون رو زیاد برا خودتون مرور کنید ودر مورد ایده ها گفتین میفرستین ذوق نمیکنن عزیزم اکثر اقایون برعکس ذوق نمیکنن شاید بدشون هم بیاد پس شما هم یکم عاقلانه فکر کنید واحساسات رو بزارید کنار وهمین که میدونید همسرتون شما رو دوست داره خدا رو شکر کنید فقط یکم کلامی ضعیف هستن ایشون هر جور که دوست دارن تو جمع اونجور برخورد کنید مهم خلوت دونفره شماست که ابراز محبت میکنند جمع رو ول کنید .کم کم درست میشن چون دوران عقد هستین این مسائل طبیعی هست سعی کنید با مثبت اندیشی این دوران زیبا رو بخوبی سپری کنید .موفق وموید باشید
هدایت شده از ٠
#تکلیف
#انرژی_مثبت
🎉 #جمله_تاکیدی_امروز 🎉
💎 #مرداد_٩
💟سپاس میگزارم که آن میلیونها میلیونی که حق الهی من است هم اکنون به صورت انبوه توده ها وبه لطف الهی واز راههای عالی در برابرم جمع می شوند.
🗣 هر جمله را 7️⃣ بار تکرار کنید ، تا در ضمیر پاک و بی آلایشتان نهادینه شود.
یا بر روی یک برگه نوشته و جلوی دید خود قرار دهید و یا بر روی آیینه نوشته...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
1_19517994.mp3
9.7M
#محبت_درمانی ۲
آدمای بزرگ ، عاشقی رو خوب بلدند!
❤️عشق یعنی؛
تو برا معشوقت ،هر چی داری بریزی وسط میدون!
می تونی به عشق خدا؛
آدمایِ دست-سازِش رو غرق محبت کنی یا نه؟
@zoje_beheshti