eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
903 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
تصور کنید این میمون، زُل زده است به این اردک ها. گفت و گوی بین اردک ها، درباره ی این میمون را با بیان کنید. مثلاً: _نیشش چرا بازه؟ _فکر کنم اومده عکاسی! _ولی کِیسِ ازدواجه خوبیه! ♦️نشانی باغ https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 ♦️نمایشگاه باغ    @anarstory
روی ماه دستمال نم دار می کشم.mp3
1.8M
-نازنین!غزل،غزل‌داد :) -چه‌نَبات‌شعری🧡 @derakhtane_sokhangoo
رسول اعظم (ص)فرمودند: چهار چیز است که دل را می‌میرانند: ۱- گناه روی گناه یک گناه، یک نقطه سیاه در قلب ایجاد کرده و تکرار برگناه، این نقطه را بزرگ تر می گرداند تا این که تمام قلب سیاه می شود. این قلب سیاه، محصول عمل چه کسی است غیر از خودمان. مطابق روایات، قساوت قلب، بدترین عقوبت برای بندگان است(میزان الحکمه ۱۶۹۹۵). پس اگر دچار آن شدیم باید فوراً در صدد رفع آن بر آییم. قلب، همان روح است و این مشکلی که بر روح وارد آمده از ناحیه خود ماست. خداوند می فرماید: اعمالشان چون زنگاری بر دل هایشان نشسته است. (مطففین/۱۴) این آیه نشان می دهد که سبب قساوت و زنگار دل، اعمال خود انسان هاست. ۲- بگو مگوی زیادی با زنان نامحرم ۳- بگو مگو با احمق که تو می‌گی و او می‌گوید (در حالی‌که )بازگشت (سخنانتان) به خیر نیست . ۴- همنشینی با مردگان. عرضه داشتند یا رسول الله مردگان کیانند؟ حضرت فرمودند: انسان متمول بی دین و بی‌تقواست.( مجموعة ورام؛ ج ۲ ؛ ص۱۱۸) نحوه به وجود آمدن قساوت قلب بسیار ساده است. انسان از ابتدا که قساوت قلب ندارد. با دور شدن از معنویات و در دنیا فرو رفتن و به گناه آلوده شدن، قساوت قلب و زنگار دل نیز شروع می شود. روحی که از خدا نشأت گرفته و می تواند به جایی برسد که « به جز خدا نبیند» ، حالا در دست یک انسان بیچاره دارد ذبح می شود و لحظه لحظه از موطن اصلی خود که همانا ملکوت باشد دور می گردد. پ.ن تصویر سحابی روح و قلب. و من برای پرواز در کهکشان نیاز به قلب زنده دارم. @ANARSTORY
محمدصادق (محی‌الدین) حائری شیرازی (زادهٔ ۱۲ بهمن ۱۳۱۵ در شیراز – درگذشته ۲۹ آذر ۱۳۹۶ در قم) روحانی شیعه ایرانی، عضو سابق مجلس خبرگان رهبری و امام جمعه سابق شیراز بود.🌷 معرفی آقای حائری شیرازی🌷 @ANARSTORY
حائری شیرازی از سال ۱۳۴۲ به بعد در مسجد شمشیرگرهای شیراز جلساتی برای جوانان دبیرستانی و دانشجو تشکیل داد. وی از سال ۱۳۵۰ به‌طور متناوب بین قم و شیراز رفت‌وآمد داشت و در مدرسه حقانی به تدریس می‌پرداخت. از شاگردان وی از اول انقلاب تاکنون می‌توان آقایان صدیقی، فلاح زاده، نواب حجازی، محسنی اژه ای، مصلحی، مبشری و عارف نام برد.🌷 تدریس آقای حائری شیرازی🌷 @ANARSTORY
«در سنهٔ ۱۳۵۲ یا ۱۳۵۴ روزی در زندان چشم‌هایم را بسته بودند و دوره بازجویی طولانی داشتم که در آن روزهای خاص شبی حالم خیلی سخت بود. مجلسی را دیدم که امام خمینی در آنجا درس می‌دادند و صحبت می‌کردند و روحانیون هم زیاد بودند. سیدی وارد شد، امام جلوی او راست‌قامت روی منبر ایستاد و سه بار گفت: الامان، الامان، الامان یا صاحب‌الزمان! من متوجه شدم وجود مقدس امام زمان بوده. از فردای آن شب روش بازجویی عوض شد. یکی از صلحا گفت که امام برایت امان گرفته‌است. این خیلی مقام است که امام واسطهٔ فیض می‌شود. این، معنی نیابت است. معنی این است که بین امام و امت حائل است و امت از این طریق به امامش می‌رسد»[ خمینی در نامه‌ای نیز که از پاریس برای سید مرتضی پسندیده ارسال کرده، چنین می‌نویسد: «... رسیدگی بعضی زندانیان و احوال‌پرسی از خودشان یا اقوامشان لازم است مثل آقای دستغیب و آقای حائری شیرازی و از این قبیل اشخاص …» او در بهار ۱۳۵۱ مدتی به شهر فومن تبعید شد و در منزل خواهر محمدتقی بهجت اتاق کوچکی گرفت و این دوران را با همسر و فرزندان و صاحب‌خانه‌اش گذراند.🌷 مبارزات آقای حائری شیرازی🌷 @ANARSTORY
( به نام خدا ) ِ 🌷محی الدین حائری شیرازی🌷 با نام و یاد خدا از امروز شروع میکنیم به دریافت 🌷 فروغ تعلق 🌷 آنقدر بزرگ نیستم که به شما بزرگواران نور تعلق را هدیه دهم اما تعلق آنقدر بزرگ است که نور خودش را به قلب ما هدیه بدهد🌷 چند نکته میگم تا آسان تر مطالب را درک و دریافت کنید🌷 1_بنده هروز ی مطلب در باغ قرار میدهم 🌷 2_برای هر جلسه و شماره جلسه را میزنم 🌷 3_اگر سوالی داشتین مطلب را کامل بخوانید جواب را نیافتید در گروه بپرسید (شاید سوال دوستان دیگر هم باشد)(در شخصی هم جواب گو هستم ) 🌷 🌷در اولین جلسه مبحث معرفی شخص جناب حائری شیرازی است 🌷 به امید خدا شروع میکنیم ... @ANARSTORY
🌷 کتاب «تعلّق» درسهای اخلاقی آیت الله حائری شیرازی(ره) است که با نگاهی نو، به محورهای اصلی تحول در وجود انسان می پردازد. نویسنده در ابتدای کتاب می گوید: «دغدغه می خواهیم ببینیم اثر اخلاق در اسلام چیست و موضع آن کجاست و به عنوان شروع، دربارۀ پیداکردن ارزش اخلاق و موضع آن ازنظر اسلام بحث می کنیم. اخلاق یعنی موضع گیری انسان در قبال مسائلی که با او مرتبط است. این موضع گیری نتیجۀ دو چیز است: یکی آگاهی و دیگری تعلّق. »🌷 مباحث کتاب در ۱۰ بخش با این عناوین تدوین شده است: ۱. جایگاه اخلاق در اسلام، ۲. محور تحول در وجود انسان، ۳. حُبّ الدنیا رأس کل خطیئه، ۴. موضع انسان در برابر دنیا و حقیقت خودش، ۵. نفسانیت، ۶. آرزو، ۷. ذکر، ۸. انسان بین دو کشش، ۹. سیر و تیه و ۱۰. پرسش و پاسخ.🌷 🌷بخش هایی از کتاب🌷 ۱. ارادۀ انسان است که وضع او را مشخص می کند. حرکت انسان، تابع تعلّق اوست؛ یعنی انسان در جهت تعلّق خود حرکت می کند. انسان موجودی است متحرّک که حرکت او نتیجۀ تعلّق او و در جهت تعلّق اوست. تعلّق به خاک، انسان را موجودی خاکی می کند. تعلّق به مافوق خاک، انسان را مافوق خاکی می کند.🌷 ۲. انسان به هر چیز که متعلّق شد، همان تعلّق مُبیّن هویت او می شود. اینکه آرزوها حجابهای انسان و خدا تلقی می شود، به این دلیل است که این آرزوها در انسان تعلّق به وجود می آورد و این تعلّقها انحطاط می آورد و این انحطاط، انسان را نسبت به خدا در پرده قرار می دهد. پس اگر بنا باشد پرده ها دریده شود، باید تعلّق ها کنار زده شود.🌷 ۳. سرگذشت اصحاب کهف، سرگذشت انسان است، راه آموزش قرآن این است که انسان کل جریان انسانیت را در یک داستان قرآن مطالعه کند و هر کس این چنین به قرآن نگاه کند، قرآن برای او هدایت کننده است. پس هر چه حب دنیا بیشتر شود، انسان از رحمت الهی خالی تر می شود. در روایات داریم؛ «من نزد گمان بنده مؤمنم هستم». یعنی هر اندازه گمان او به من نیکوتر باشد، از من نیکوتر خواهد دید؛ یعنی ظرف او هر چه بیشتر رو به سمت من باشد، از من بیشتر بهره خواهد گرفت.🌷 ۴. وقتی انسان نسبت به خدا تخلّف می کند، آثار آن خلاف در زندگی اش ظاهر می شود. به جای آن که خودش را محکوم کند که متخلّف بوده است، از خدا گله می کند که چرا با من این طور کردی؟ انسان با شکایت از خدا، دو کار می کند: یک سوء رفتار با خدا دارد و یک حُسن ظن و تعلّق به خودش دارد. این دو وقتی در هم ضرب شد، نتیجه اش اعتراض به خدا می شود. . . من وقتی به خودم تعلّق دارم، اجازه نمی دهم ایرادی به خودم وارد شود. خودم را همیشه مبرّا و منزّه می دانم. . . بنابر این نتیجه غرور و کبر و خوش بینی انسان به خودش، به اضافة گناهانی که مرتکب شده است می شود بدبینی انسان به خدا.🌷 @ANARSTORY
هدایت شده از وهب
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست... و عمران در پی نوری که می گفتند آن فانیست... سبک مغزان ندانستند ، موهوماتشان چون گوی تو خالیست... و آن نوری که می تابد ز پشت ابرهای تیره و تاریک... همان سو سوی اندک هم برای روشنایی مسیر بندگی کافیست... واو را چون جوانه ای یافتم... جوانه ای که در پی نور، دیگر نه سختی سنگ ها آزرده اش می کند و نه لطافت گل های رنگارنگ همنشینش او را فریب می دهد ... واو از ادامه ی راه باز نمی ماند... سلام علیکم واو را خواندم، بسیار زیبا بود، به دنبال فرصتی هستم مجددا آن را ورق بزنم تا چیزی از قلم نینداخته باشم. شیطان آشیخ، آشیخ شیطان هاست خداوند به قلمتان برکت عنایت کند ان شاءالله پایان🍃🍃
زهراسادات هاشمی: - خونه دار رو بچه دار زنبیل رو وردار و بیار...تخم مرغ داریم به شرط چاقو! شبنم.: _نه به اون برق نگاهت نه به این تیزی کلامت.! _یک کلام‌میگفتی دوربر من‌نیا .! _د لا مروت آخه چرا...؟ تاوان عشق من مرگ‌ رفقام بود.؟ 💙ĂMĨŘ ĤÕŜŜÊĨŇ💙: _من که عاشقت بودم. واسه چی اینکارو با من کردی؟ +هنوزم عاشقتم. _پس اینا چی میگن؟ اینا مگه بچه هات نیستن؟ تو عاشق من بودی، ولی رفتی با یکی دیگه عروسی کردی. +باور کن اینا خواهر برادرم هستن. _دیگه مهم نیست. اصلاً حالا که فکر میکنم، خوب کاری کردی. از قدیم گفتن تخم مرغ با تخم مرغ، چاقو با چاقو. زاااااارررررررت! 🕊🌺💫یا حضرت مادر سلام الله علیها💫🌺🕊: _ خوب انگار کشفم بی فایده بود، این تخم مرغ _ها که فاسد بودند. _یعنی میگی داخل من هم فاسد شده؟! _میخوای امتحان کنم؟ _نه لطفا، اجازه بده با ذات خودم تنها باشم. _حالا چرا گریه میکنی؟! طبیعت چاقو بریدنِ همه ی مواد غذایی است. _حالا بیا اینبار از من بگذر. وقتی منو پختند، منو آروم از وسط جدا کن، دیگه دردها تا اون موقع یادم رفته، و دلم میخواد به دست یک بچه کوچک گرسنه که دو روز بدون غذا مونده برسم. _ باید خیلی تمرین کنم. دست خود من نیست که بی رحمم. دستی که منو به دست می گیره بی رحمه. @anarstory
ریحانه: - به من رحم کن! منو نزن! من دیگ خام نیستم. پخته شدم. +هیس! تخم مرغها فریاد نمی زنند! شبنم.: ترررق شترررق _گریه نکن دورت بگردم‌ _سزای هرکی نگاه چپ به عشق تخی ما بکنه مرگه مرگ... م.م: چاقو :سلام تخی چقدر زیبایی تخی:می دونم چاقو :میایی بریم باغ تخی:بریم پ.ن:به همین سادگی گول قد و بالای منو خورد چاقو:شما باید پوسته خودرا بردارید و این فقط با مذاکره امکان پذیر است تخم مرغ :ما با برداشتن پوسته خود آسیب پذیر می شویم چاقو:فقط در این صورت مذاکره قبول است واگر نپذیرید آماده برای مرگ و بریدن باشید تخم مرغ:تعدادمازیاد است.می توانیم به کمک هم پیمانمان "ابابیل "بر سرتان فرود آییم و شما چه می دانید ابابیل چیست. # چاقو:ما برای صلح آمدیم تخم مرع:شما هرکجاقدم گذاشتید آنجا را بریدید وخون ریختید چاقو:ماشمارا بسیار خوشمزه می دانیم وبرای بدست آوردن شما باید مزه اتان را بچشیم ودر این میان طبیعی است که عده ای از شما هم نابود شوند @anarstory
:): -حالا نوبت توئه. -نه جان مادرت نزن. -دوست داری چطوری بمیری؟ -با تفنگ. منو با تیر بکش. -هه هه هه، نه توی بچه شیعه باید زجر بکشی. تلقخیچچچچچچ! ᶳᵃʳᵃᵇ-ᵐ: - ببخشید! - باشه! تو رو حیف و میل نمی کنم سرخت می کنم تو ماهی تابه! عِمران واقفی: _من که برات عسلی می شم! دلت می یاد؟ +آره میاد. شترررق. محمد: _دوستامو کشتی نامرد قرار بود جوجه های نازی بشیم مشغول بازی بشیم بزرگ بشیم کیلویی۳۳تومن بشیم نذاشتی😒 @anarstory
گاهی می خواهی بعضی چیزها را دست کنی. اما گند میزنی تویش و از ریشه می پُکانیش. قبول داری؟ آباریک الله. غلط کردم را کنار گذاشته ام برای اینچنین روزهایی.
هدایت شده از 💙ĂMĨŘ ĤÕŜŜÊĨŇ💙
تصور کنید این توله سگ ها، تصویر سمت چپ را دیدند. حس آن ها را، در قالب یا بنویسید. مثلاً: _وای خدا مرگم بده. توی گلوش گیر نکنه؟! +ما یه تیکه استخون نداریم. اون‌وقت این به این، یه استخون گنده داره می‌خوره! ♦️نشانی باغ https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 ♦️نمایشگاه باغ @anarstory
هدایت شده از M.alipour
سپهر: _جوجوها ببینین دندونام چه خوشگل شده... اولی: اَییییییی، عین پرچم هابسبورگ شده! دومی: واه واه، بلا به دور.... سومی: فقط بذاریننن برررررم مننننن.... 💙ĂMĨŘ ĤÕŜŜÊĨŇ💙: +جوووون. چه لبخندی. _لبخند؟ دهنش اندازه ی غارِ علیصدره. +ولی چشماش باهام حرف می‌زنه. _آره. میگه می‌خوام بخورمت. +چقدر بدبینی! _باشه. خوشبین میشم. اصلاً چه دماغ خوشگلی! +نه. من از دماغش خوشم نمیاد. انگار یه تریلی از روش رد شده و تبدیل به کتلت شده. _چه عجب! بالاخره چشمات باز شد و یه ایرادش رو دیدی. +هه! چی فکر کردی؟! شبنم.: اولی_واه واه اینو نگاه با اون چشمای ورقلومبیدش دومی_میمون هرچی زشت تر اداش بیشتر،خواهر. سومی_اِواه خواهر نگاش نکن ..رو بچت تاثیر میذاره زشت میشه ها با اون دندونای زردش. م.م: اوری 1: این کیه دیگه چرا این شکلیه اوری 2:وای منو بیاد جنگل آمازون می اندازه اوری3:درسته. سیاه .مثل آفریقا اوری1:ببین کی اینجاست آوری 2:بد نگاه می کنه آوری 3:راه بیفت بابا اون خودش یاری داره که تو انگشت کوچیکشم نمیشی اوری1:ببین کی اینجاست اوری 2:نگاهش چقدر قشنگ است گویا داردبا چشمانش نیایش می کند اوری 3:درسته. زیبا شناسه همانطور که من از دیدنش لذت میبرم و خدا را در او می بینم . او نیز خدا را در ما می بیند. @anarstory
هدایت شده از M.alipour
زهراسادات هاشمی: - این میمونه‌رو نگا کنین چِقَد زشته، اَه اَه چرا اینجوری می‌خنده! - به جاش چشمای قشنگی داره! مگه نه؟ - دندوناشَم زرد قِشنگیه! - هیس... هیچی نَگِن یَگ تیکه بارِش کُنم!... نگا کن میمون... اینجوری نگام نکن آب میشم! - منم بگم منم بگم! - باشه تویَم بگو! - ببینم تورو... دیدمت برو...! مرکز پخش آثار (خانم ایرجی) : _ عه واه... چرا همچین نگاه می کنه ورپریده؟ _ چه می دونم... انگار خوشگل ندیده تاحالا... ایییششش. _ نکنه مامور جنگله؟ _ نه بابا... سایتش به این حرفا نمی خوره. _ میگم دُخی... دندوناشو ببین... مسواک نزده زرد شده عین پَر ما... _ آره... چشماشم که قرمزه مثل... وااای نکنه کرونا داره؟ _ گل گفتی دُخمل... بيا جیم شیم تا کرونا نگرفتیم. _ میگم نوک طلا... اونجا رو باش... مثلکه خاطر خواه داری...! _ اییییششش... نخیر داره تو رو می‌پایه... _ نه بابا... چشماش سمت توئه... چه آتش عشششقی هم می باره ازش... _ آخه کجای این نکبت بوی عشق میده...؟ _ بابا ظاهرش رو بی خیال دخی... مهم دلششش پاک باشه. _ عه وا... یادم شد بگم... من نامزد دارم... لنگ قهوه ای! لنگ قهوه‌ای! _ کجا در رفتی...؟ حالا چکار کنم...؟ داره من رو نگاه می کنه... آهان منم برم... فکر کنم خواستگار داشتم... اسمش چی بووووووووود...؟ سپهر: وااای چه جوجو های خوشملی! چه لپای قشنگی... میایید بریم آب بازی؟؟ اولی با نیم نگاهی گفت: میمون گنده خجالت نمیکشه.. دومی:اون چیزِ زرد توی دهنش چیه؟؟ سومی: جوجه ست!!!!!!! الفراااااارررر -این خوشتیپ کیه؟؟؟ -تاحالا این طرف‌ها ندیمش.. -چه چشمای معصومی هم داره !! - نکبت..... -چقدر قیافه‌ش آشناست...... -گوریل انگوری نیست؟؟ -نه بابا... به رئیس جمهور فرانسه بیشتر شباهت میده..... @anarstory
فقط نوزده سالش بود . بی قراری می کرد. شب ها خواب نداشت . اذان صبح که می زد چشم های به خون گرفته او بود وچشم نگران مادرش.. چله می گرفت . پشت سرهم . نماز استغاثه می‌خواند بلکه فرجی شود . حس جامانده را داشت از قافله .سختش بود . ازدورن درجوش وخروش بودو درظاهر آرام . درونش داشت به جایی می رفت که نباید می رفت . جایی نزدیکای چاه یاس . قریب به سقوط ... هیئت رفته بود . طبق قرار همیشگی اش .سفینه النجات است دیگر... سخنران شروع کرده بود و او درعالم دیگربود. یک جمله اورا از آن جهان بیرون کشید. - شهادت هدف نیست . هدف خدمت است .این وسط کاربه شهادت هم ختم شد فدا سراسلام ... چندسال گذشت . برو بیایی پیداکرده بود. مشهورشده بود ‌. نه درنزد خاکیان . درنزداهل آسمان ...راهش را پیداکرده بود. گاهی می خندید به اصرار های بچگانه و جاهلانه ای که داشت . قدوبالایی ، برو رویی پیداکرده بود .قربان صدقه های مادرش‌‌ و اصرار برای زن گرفتنش شروع شده بود . زیربارنمی رفت ؛ اما اهل دل شکستن هم نبود. روزبه روز نورانی تر وشناس ترودرنزدزمین گمنام تر ... شب بود و خستگی از سرو رویش می بارید . هنوز به چهارراه نرسیده بودکه چهارجوان دید. هم قد وسن خودش . کسی را دوره کرده بودند . صدای خنده های کشیده و مست شان گوشش را کر کرد . فکراین را نکرد که انها بیشترند . فکرمادرش را نکردکه چشم به راهش بود . فکرعروسش رانکرد که جدیدا بد به او وابسته شده بود. یک چیزرادید . دختری بی پناه درمیان چنگال گرگان ... جلو رفت . بیشتراز انکه بخورد، زد . زورش به انها می چربید .دخترک فرار کرد . می خواست چیزی بگوید که تیغ نامردی گلویش رابوسید .یاحسینی سرداد . بس نبود اما، هوای مادر را کرده بود . هنوز زبانش به ذکر یازهرا بازنشده بود که پهلوهایش هم دریده شد .مقاوتش قد نداد . قد وبالایش کفاف نداد . دربند نبود . نگاهش فقط یک جا را می کاوید . جای خالی دخترک... فکرش را نمی کرد اینجا و اینگونه... همه چیزجلوی چشمانش آمد اما نه خاطراتش . دغدغه اش آن زمان یک چیزبود وبس . تااخرین قطره جانش خدمت کرده بود؟؟
هدایت شده از یا ذالجَلال و اْلاِکْرام 🌹
هدایت شده از سَڔآݕ.مٻم✍🏻
فکر نمی کنم چون با کسی تماس نداشتم علائم نفس تنگی شدید هم ندارم ان شاءالله که فقط سرما خوردگی هست
با توجه به اینکه به نظر می رسد بهتر است کارها به صورت تخصصی و تفکیکی انجام شود، تصمیم بر آن شد که یک کارگاه تخصصی جهت آموزش مقدماتی و حرفه ای و همچنین تمرین های دیالوگ و مونولوگ نویسی ایجاد شود. این جا نیز به کارکرد اصلی خودش یعنی وظیفه ی تهیه ی مقدمات تولید و فرآوری رمان های ارزشمند و انقلابی بر می گردد. یادمان باشد که دیالوگ و مونولوگ های قوی لازمه ی یک رمان ارزشمند است. اگر می خواهیم رمان نویس شویم باید هر لحظه به آن فکر کنیم. شروع رمان نویسی با یافتن یک ایده ی عمیق است. شبیه چاه لینک کارگاه آموزش و تمرین دیالوگ و مونولوگ https://eitaa.com/joinchat/893845586Cdbed134827 @ANARSTORY
نگاهش را یادم نمیرود ... فقط یک نگاهش باعث میشود دور گناه را خط بکشم .. چه برسد به لبخند و حرف هایش ! اصلا انگار خدا بعضی هارا آفرید تا مانع شود برای گاز دادن در جاده خاکی گناه.. خدا نیداند چقدر مرا از خط،قرمز گناه نجات داده و هنگام ورود به منطقه‌ی خطر با تلنگری علامت توقف کنید را مقابلم نشان داده تا ایست کنم..! یادش بخیر دلم گرفته بود.. گفتم چیزی بیهوده بنویسم ... میدانید دیگر.. نوشتن ماندگار است و میماند و میخوانند و باید ان دنیا جواب پس دهی.. تا از ایتا بیرون آمدم نگاهم به نگاهش گره خورد ! خدا میداند سوریه ای در دلم به پا شد وجدان دلم را عاشق خودش کرد راستش ... نگاهش را که دیدم.. دلم نیامد وقتم را بیهوده صرف نوشتن چیزی بیهوده تر کنم.. انگار میگفت : نه...نه.. حاج قاسم را میگویم.. انگاه که نگاهم به نگاهش از پشت عکس پس زمینه‌ی موبایلم افتاد 🍃🍃🍃 سیاهی و بود و هجوم ارواحی که دست به معصومیتم می زدند. روح چون بلورم هر دم دریده می شد و گاه بدترین غذای ممکن به شکم روحم و روانم سرازیر می شد. وحشت چنان کوهی مقابلم قد علم کرده بود. چشم هایم از اشک خیس بود و بدنم می لرزید. داشتم می لرزیدم و از شرم وجودم خیس شده بود. ارواح باز به لوح بلورین تنم دست انداختند و من با دیدن جای انگشتان دستشان منزجر شدم. مستاصل بودم و راه به جایی نمی بردم. بوی متعفن اطراف چنان بود که اگر از آن گودال مخوف بیرون هم می آمدم مرا همراهی می کردند. خودم را به دیوار کوبیدم، تحمل نداشتم، اینجا جای من نبود... خودم آمده بودم؛ اما من نامی مقدس داشتم و این همه گرد متعفن شایسته من نبود. سرشت من پاک بود... نور تابیده شد... دخترکی فرشته وار بالای سرم ظاهر شد. که بود؟ بوی عطر می داد، او که نور اطرافش را احاطه کرده بود، توی این دخمه متعفن چه می کرد؟ به زمین چرک نرسیده چنگ انداخت و سرشانه ام گرفت و پرشتاب بالا رفت. فشار هوای ایجاد شد کرم کرد و هست نیست جسم و روحم را درد پر کرد. عذاب بود؟ سرم را بالا گرفتم، نور شدیدی چشمم را زد و برای بار دوم تمام وجودم تیر کشید. همه این اتفاق_ از آمدن فرشته تا پرت شدنم کف سبزه های خش بو_ ۱ ثانیه هم نشد و در همین مدت چنان دردی را تحمل کردم که تمام چرک ها و زخم ها از تنم ریخت. بلور تنم کمی شکسته بود و من عزا دار رد سیاهی بودم که بر پیکرش افتاده بود. چشم چرخانم، فرشته، فرشته نبود، او من بود! من! دخترک پاک سرشت وجودم مرا از اعماق چاه ذلت نجات داده بود! مرا کسی به نام من نجات داد. زیبا بود، صورتش را کاری ندارم... اما روحش هنوز پاک بود... 🍃🍃🍃 🔻نشانی باغ انار https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔻نمایشگاه باغ @anarstory
دخترها همه آرایش کرده دور تا دور صف کشیده و به تماشا ایستاده بودند . پسرها لبخند زنان با موهای ژل زده در حال عبور از کوچه محکم تر به سینه میکوبیدند تا بیشتر به چشم بیایند و بلکه دختری را تور کنند. چشم ها به اطراف میچرخید. لب ها یا حسین میگفت و دل ها یا خدا!! گاهی برخی کاغذی از جیب در آورده و به دلداده ها میدادند... ! چند روزی گذشت.... نیمه های شب مشغول خواندن کتابی بودم که گویی مثلش نیست. کتابی که از مرد آرزوهایم میگفت. به تازگی با مردی آشنا شده بودم که دل از کفم برده و مرا مجذوب خود کرده بود. هم خوشگل بود وهم خوش هیکل. با ابروانی کشیده ، قدی بلند. و اندامی ورزشکاری. در رشته های مختلف ورزشی از کشتی و والیبال گرفته تا ورزش های باستانی تک بود از همه مهمتر اخلاق ورزشکاری را هم به خوبی آموخته بود. برایم جالب بود وقتی فهمیدم از عمد در مسابقه کشتی خود را زمین زده تا حریف خجالت زده دوستانش نشود. منم عاشق همین مرام و معرفتش شده بودم. . آنچه بیشتر مرا مبهوت خود کرد خاطره ای بود که دوستش نقل کرده بود : - داداش ! دخترا رو دیدی؟! دیدم کل راه رو دنبالت تا باشگاه میومدن و با هم پچ پچ میکردن. . . .! حتما از تو حرف میزدن! گمونم هیکل و تیپت دلبری خودشو کرده. خدا قسمت کنه . . . فردای آن روز او را دیدم که موهای خود را از ته زده بود. لباس گشاد پوشیده بود تا اندامش به چشم نیاید و لوازم ورزشی اش را در کیسه ای ریخته بود و به دوش انداخته بود تا دیگر دل دختری را نبرد... بعضی بدنسازی میروند و لباس تنگ میپوشند و هر کاری از دستشان بر می آید انجام میدهند تا دلبری کنند و بعضی همچون شهید ابراهیم هادی هستند. بعضی مرام ها مرد میخواهد. مرد بودن کافی نیست. مرد ماندن لازم است. 🍃🍃🍃 انسانهای بزرگ، خلاق ومبتکرند .مانند رهبرانی هستند، که دیگران ، باید از ایشان پیروی نمایند. آنها هستند که خون در رگند.جاری و روان. اگر نباشندهمه چیز خشک می شود.باغ ومیوه هایش از بین می روند. پس بودنشان مهم است. حضورشان پررنگ است. آنها اگر،امید را تزریق نکنند وبا پیام هایشان دیگران را به شوق نیاورندزندگی در باغ جاری نیست. آنان قلم را خود می تراشند،گویا روحشان را قبل از نوشتن به خدا سپرده اند.که چنین دل را به خون می نشانند و اشک چکانت می کنند.برای همین است که چشمانت روشن شده ونوردارد و راه بلد می شود. تاج انارند وپادشاه گروه. با پرچم هایی به لطافت دوستی،صلح و مهربانی. و سرشار از افتادگی و تواضع. آنان لطف و رحمتی از جانب پروردگارند. قدرشان را بدانیم. 🔻نشانی باغ انار https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔻نمایشگاه باغ @anarstory