eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.1هزار دنبال‌کننده
870 عکس
233 ویدیو
13 فایل
. Live for ourselves not for showing that to others!🍓👀 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗🌗. لااقل۲۴ساعت‌بمون چنلو بهت ‌ثابت کنم😂🚶. از6مهر1402برای‌پرواز‌به‌سوی‌هدفات‌کنارتم🌥🎀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به امید دیدن همچین صحنه ای:)))🙂... @CafeYadgiry🌨🥺
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_267 خیره شدم به جز به جز صورتش! زیر نگاهای سرد و بی روحش درحال سوختن بو
•{🖤🤍}•• ‌ نفسم حبس شد و نگاه تندی ب رادین انداختم... _آروم باش ! لبمو گاز گرفتم که آقامحمد روبروم نشست: محمد : آرام خانوم ! شنود و دوربین و تمامی تجهیزات آمادست! ایرپاد رو درنیارید تا راهنمایی بشید توسط من وبچه ها! سری تکون دادم و چشمی زیرلب گفتم... محمد : علی هم باهاتون میاد ! رو کردم سمت علی که کت و شلوار مارک پوشیده بود و حسابی ب خودش رسیده بود ! این کی سوار ماشین شد؟؟؟ حامد با غیض نگاه بدی بهم انداخت که سرمو انداختم پایین... وا خب داشتم نگاش میکردم دیگه ! چیه مگه! +اوکیه ! حامد پوزخندی زد و دست ب سینه نشست... _ب امید خاکسپاری ! لبمو گاز گرفتم تا بغضم نشکنه! مرد من شده بود نامرد ترین مرد دنیا! سنگدل و بیرحم! محمد: سرکوچه ماشین هست ! علی حواست باشه ! رادین ب دستام فشاری وارد کرد و بوسه ای ب سرم زد: _مراقب باش آرام ! برو ب سلامت! لبخندی زدم.. زبونم قفل شده بود و حتی خداحافظی هم برام سخت بود! از ماشین پیاده شدیم و سمت شاسی بلند سفیدی که سرکوچه بود حرکت کردیم... سوار ماشین شدم و علی پشت رول نشست... دستامو به هم فشردم تا لرزشش رو نفهمه! _خواهر آروم باش ! بخدا کار سختی نیست! خودم هواتو دارم ! آماده تلنگر بودم برای اجازه دادن ب اشکام! ولی این تازه اولش بود ! نباید میترسیدم! فرمونو پیچوند و وارد خیابون شد... با ترمز ناگهانی علی دستمو ب داشبورد گرفتم... ایرپادو به گوشم چسبوندم که صدای نامفهوم آقا رسول گوشم خورد : _دور بزن علی ! دور بزن !
•{🖤🤍}•• ‌ علی با خونسردی تمام لب زد: _حله آقا ! دور زد و من گیج نگاهم به علی و خیابون میچرخید! چیشده بود؟ ایرپاد من اونقدر صداش نامفهوم بود که چیزی نمیفهمیدم! +چ..چیزی شده؟ علی :متوجه نشدید چی گفت؟ +صدا...صدا نمیاد اصلا ! _مهمونیشون کنسله! از مکالمه حدادی با سوژه های اصلی رسول فهمید! دستی به صورتم کشیدم... اونقدر بهم ریختم که فقط دلم گریه میخواست ! هرلحظه امکان شکستن بغضم وجود داشت! نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت! خوشحال از کنسل شدن مهمونی و اینکه بیشتر کنار رادین میمونم... یا ناراحت ازینکه برای حامد ذره ای ارزش نداشتم و هرلحظه منتظر مرگم بود! حق هم داشت! کدوم پسر حاضر میشه با یه دختر ساده ای که اشکش دم مشکشه و لکنت داره بمونه؟ هیچکس! انگشتمو گاز گرفتم و ایرپادو پرت کردم تو داشبورد... حالم بهم ریخته بود و کلافه بودم ! چرا تموم نمیشه؟ خسته شدم! ازینکه اینقدر غصه خوردم و گلوم از شدت بغض درد گرفت خسته شدم! _چیشده خواهر ! چرا انقدر عصبی ؟ +از همه ل... با دیدن شنود و میکروفون حرفمو قطع کردم... اشاره ای بهشون زدم که از خودش جداشون کرد... _خیالت راحت ! خاموشه همش! +ازهمه لحاظ ت..تحت فش..فشارم! نیم نگاهی بهم انداخت و اخمی کرد...! نمیدونم!... چی تو چشماش دیدم که به خودم جرئت دادم تا باهاش درد و دل کنم؟ +تموم امیدم اول ب...به خدا بود بعدا ب بندش ...که حا...حامد باشه..!!! لبمو خیس کردم و ادامه دادم: +اما حا..حامد بدجور تو روم برگشت ! کسی که طی سه چهار ماه همه دین و ایمونم رو ب...به آتیش ک..کشید! دنده رو عوض کرد و نگاهی بهم انداخت... +وابستش ش..شدم بدجور ! تا..تازه فهمیدم چ..چه بلایی ب سر خودم آوردم ! وابسته شدن بدتر از همه دردای تو د...دنیاست! قطره اشکی از گوشه چشمم چکید.. +آدما تا میفهمن دوسشون داری و حاضری براشون بمیری شروع میکنن به ا...اذیت کردنت!
•{🖤🤍}•• ‌ متوجه لکنت رومخم شدم و سرمو انداختم پایین... +درست م..مثل حامد! نمیدونم چی ا..ازمن دیده که انقدر متنفره ازم ! آ...آرزوی مرگمو داره ! می..میخاد سر به تنم نباشه ! مگه من چیکار ...کردم؟ سقط بچه ای که خودم آرزوی بغل کردنش به دلم موند مثل بختک اف...افتاد رو زندگیمون! دستی به ته ریشش کشید ... _چیکار کرده !؟ +د..دیگه دوسم ..نداره آ..آقا علی ! _چیکار کرده گفتم ! +م...میگه بهش خیانت کردم ! م..میگه من دوسش نداشتم و دلم پیش یکی ..یکی دیگه گیره! هقی زدم و گفتم : +اگه من دلم پیش ...ی..یکی دیگه گیر بود مگه دیوونه بودم با حامد ازدواج کردم! م..میگه بچه ازون نیست! دستی به صورتم کشیدم و خیره شدم به خیابون... +کثیف تر و ...پ...پر دردتر از عشق هیچی دیگه نیست! من ح..حامدو انتخاب کر...کردم چون د..دوسش داشتم! . اما بروز ن...نمیدادم! ولی این دل..دلیل نمیشه انقدر سرد بشه باهام ! بهم انگ هرز*گی و خیانت ب...بزنه! بقرآن م..من مقصر ن...نیستم! بعداز سقط اون ب...بچه حتی یه ن..نیم نگاه هم به..بهم ننداخت! رادین کلی باهاش بحث و دعوا کرد! و..ولی فایده نداشت ! دوسم نداره ! م...مثل یه عروسک ا..افتادم دستش ! منو نادیده میگیره! نیش میزنه! چون می..میدونه دوسش دارم ! نمیفهمه! اینارو نمیفهمه !!!!! دستمالی سمتم گرفت و دستاشو دور فرمون مشت کرد... _مطمئنی دوست نداره؟ دستمالو تا کردم و تو مشتم گرفتم... +نداره ! اگه داشت و...ولم نمیکرد ! آرزوی مرگ نمیکرد! نمیگفت پاتو از زندگیم بکش بیرون! بی محلی هاش دیوونم میکنه !! ولی ...ولی میریزم تو خودم! چون دلش وقتی با من ..ن..نیست چ کاری ...ا...از دستم بر..میاد؟
•{🖤🤍}•• ‌ _با حدس و گمان کارتو پیش نبر آرام خانوم ! تو از دل اون خبر نداری! نمیدونی چی تودلش میگذره! اما خب... دنده رو عوض کرد... _امتحانش میکنیم! نیم نگاهی انداخت و دستی رو موهاش کشید... _حامد...یا حتی رادین از تو و خودش هیچی پیش ماها نگفته! حتی اینم نگفته که باتو ازدواج کرده! +و..واقعا؟ سری تکون داد و اخمی کرد... _رادین رو خودت قانعش کن و قضیه رو براش توضیح بده! +ک..کدوم قضیه رو !؟ _خواستگاری من از تو ! ابروهام از شدت تعجب بالا پرید! چی داشت میگفت؟ +چی د..داری بلغور می...میکنی واسع خودت ! من تور..تورو مثل برادر خودم دونستم درد و دل کردم باهات ! نه ای.. _تند نرو ! این فقط یه موضوع به صورت نمادینه ! نقشه ست ! مگه نمیخای بدونی حامد دوستت داره یا نه ! سری تکون دادم واخمی کردم... _خب ! الان که رفتیم بنده جلوی خود حامد از شما خواستگاری میکنم ! +ن...نه ! نه ...شر میشه ! _نترسید ! میدونم چیکار کنم ! گوشیشو سمتم گرفت ... _بیا بارادین صحبت کن توجیحش کن! +م..میشه خودتون...باهاش ح..حرف بزنید؟ _باشه... لبخندی زدم و شیشه رو کشیدم پایین ... چه راحت به حرفام گوش کرد و راهکار داد ! از درد و دلم پشیمون نبودم! اونقدر خالی شده بودم که روحم فقط یه خواب لازم داشت...! فکر بدی هم نبود ! ایده خوبی داد ! لااقل میدونستم با خودم چند چندم ! اما استرس مگه ولم میکرد؟! اگر بلایی سر من بدبخت میاورد چی؟ تموم فکر و ذکرم درگیر حامد بود! منتظر واکنشش بودم! اگه...اگه واکنشی نشون نده چی؟؟ _خواهر پیاده شو... پیاده شدم و قدمای لرزونم رو سمت سایت کشوندم... وارد سایت شدیم که رادین به سمتم دویید.. _آرام ! بغلم کرد و زیر گوشم لب زد: _ میخای دست بزاری رو غیرتش؟ خیره شدم بهش. +راهی جز ا...این ندارم! سمت بچه ها رفتم و با سلام کوتاهی نشستم رو صندلی... نگاه خیره حامد اذیتم میکرد! نگاهی به علی انداختم که اونم خیره شده بود ب من... چشماشو باز و بسته کرد که نفس عمیقی کشیدم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_271 _با حدس و گمان کارتو پیش نبر آرام خانوم ! تو از دل اون خبر نداری! ن
•{🖤🤍}•• ‌ محمد: رسول شروع کن... همه بچه ها چشم دوختن به رسول... _با توجه به مکالمه تلفنی حدادی با یکی از مهموناش مصطفی آقازاده متوجه شدم روز مهمونیشون برای ماه بعد روز پنجم فروردین افتاده! محمد: خب پس...آرام خانوم...برای پنجم آمادگی کامل داشته باشید! لبخندی زدم و سری تکون دادم.. +بله چ..چشم! محمد: خب بچه ها! بقیه توضیحات بمونه برای دوسه ساعت دیگه! الان برید درمورد مهمونایی که رسول میگه هرچی اطلاعات هست جمع کنید! بچه ها خواستن برن که باصدای علی دوباره نشستن.. علی: ببخشید یه مطلب مهمی هست! حامد بلندشد و گفت: ×تا مقدمه چینی کنی منم چندتا چایی بریزم بیام.. _نه داداش لطفا بشین میخام درحقم برادری کنی! اخمی کرد و نشست... نگاهی به من انداخت که سرمو انداختم پایین... _راستش من... از آرام خانوم میخواستم...خواستگاری کنم ! زیرچشمی به حامد نگاه کردم که صورتش از حرص قرمز شده بود! رسول : به به ! مبارکهه ! لی لی... محمد : رسول ! رسول: ام....ببخشید آقا...ذوق کردم خب ! علی: آقاحامد میشه در حقم برادری کنی من ... با صدای داد حامد چشمام باز و بسته شد... _ ببند دهن کثیفتو ! دستاش هرلحظه مشت تر میشد و ترس من بیشتر!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا