" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
🥀🖤.
انگار نه انگار...
دیروز همینجا یکی خورد به دیوار ...
انگار نه انگار ...
دیروز یه زن رو زدن بین انظار :)))))
#فاطمیه
@CafeYadgiry🥲🖤
افسانه های قشنگ و زیبا ‹.🧸💛.›↭.
ᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢ
- اگه با نخ سرنوشت به عشقت وصل باشی کسی نمیتونه اون نخ رو پاره کنه و به هم میرسین .🫐🤍.
- اگه از بوی خون خوشت میاد ، توی زندگیه قبلیت خون آشام بودی .🧸🩸.
- اگه از خواب بپری و بدنت یخ کرده باشه یعنی داشتی توی خواب میمردی .💤🌱.
- اگه به جادو معتقد باشی برات اتفاق میوفته .🥩🌿.
- اگه در روز به سه نفر لبخند بزنی آرزوت برآورده میشه .🍐💙.
اگه یهو اسم کسی بیاد توی ذهنت ، یعنی طرف داره بهت فک میکنه .🧷💚.
#فکت #دانستنی
@CafeYadgiry🍇
گردنترامیشکست
آنجا اگر عباس بود:)))
#فاطمیه
#پروف
@CafeYadgiry🖤
Mehdi Rasooli _ Madare Ghamkhar (320).mp3
4M
انگارنهانگار...کهازت دوتا دنده شکستن...بیندرودیوار...:)))
{یافــــــاطــــــمهالزهــــــرا}
#آهنگ #مداحی
#فاطمیه
@CafeYadgiry🖤
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_322 ولو شد رو مبل و خیره شد به سقف ! نشستم روبروش و عصبی گفتم ...: +این
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_323
#آرام
باحس راه رفتن چیزی روی دستم ؛ سریع بلند شدم که دیدم خدمتکار عمارته !
+چی میخوای دخترجون؟
سری به علامت هیچی تکون داد که گفتم:
+بیا بشین کنارم ..!
با ترس نشست روبروم ..
+اسمت چیه دخترخوشگل؟
_م..ماهک !
+چ...چه اسم زیبایی ...
معنی اسمتو میدونی؟
_ن...نه خانوم!!
+ماهک یعنی ماه کوچیک !!
"الف" و "ک" ای که به ماه چسبیده نشونه دوست داشتنی بودنه !
که خیلی با چهرت تطابق داره !
جمع شد تو خودش و گفت:
_ممنون خانوم ! لطف دارین !
چهره ساده و ملیحی داشت که به زیباییش افزوده شده بود...!
+مامانت هم اینجا کار میکنه؟
_ن...نه خانوم ! مادرم خیلی ازمن دوره !
+چرا؟
نگاه استرس بارشو به در دوخت که لبخندی زدم...!
درو قفل کردم و برگشتم سر جام...
+خب عزیزم... میشنوم!
_راستش حاج حسین تموم تلاششو کرد که منو به عقد آقاارسلان دربیاره !
با شنیدن این جمله ؛ ابروهام بالا رفت !
چیزی نگفتم که ادامه داد..:
_خب منم ۱۵ سال بیشتر ندارم !...
بخاطر همین پدرم مخالفت کرد ...!
اما ارباب نقطه ضعف رعیتی هارو از حفظه !
+ا...ارباب؟
_اوهوم !
+ب..ببین من گیج شدم !
میشه بیشتر توضیح بدی؟
نگران هیچی نباش !
همه حرفات همینجا خاک میشه !
_خانوم قول میدید دیگه؟
+آره عزیزم !قول!
_خب باشه ...
حاج حسین پدر آقا ارسلانه ...
که ارباب روستامونه !
+روستاتون؟
ینی...اینجا؟
_آره دیگه !
روستای آلاشت !
حرفاش باورنکردنی بود!
+یعنی الان ما شمالیم!!!!! مازندران؟؟
_بله خانوم ! خوش اومدید!
+یاخدا !!!
سرمو تو دستام گرفتم که صدای لرزونش بلند شد:
_خانوم؟ چیشد؟؟؟
+هیچی تو ادامه بده!
_بعداز فوت همسر حاج حسین ؛ آقا ارسلان بدجور افسردگی گرفت ...
طوری که طرف هیچکس نمیرفت و حرف نمیزد !
برای همین حاج حسین که از قبل منو توی زمین پدرم که کار میکردم، دیده بود ؛ خواستگاری کرد !
پدر و مادرم خیلی مقاومت کردن !
آهی کشید که تو چشماش اشک جمع شد :
_اما ارباب درکمال بی رحمی گفت که یا من بیام عمارت کار کنم ... یا مارو از روستا میندازه بیرون و زمینمونو ازمون میگیره !
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_324
_برای همین مجبور شدم بیام اینجا برای کار!
+خ...خب،؟
_آقاارسلان فعلا نقشی نداره توی اداره روستا !
اما خب جانشین حاج حسینه...
بالاخره پسرشه دیگه!
+هوم!!!
عاشق لحن حرف زدن دختره شدم!
لهجه ریزی داشت که لحنشو زیباتر میکرد!
_آقا ارسلان از روستا اصلا خوشش نمیاد!
بخاطر همین کلا رفت شهر !
+منظورت تهرانه؟
_بله خانوم !
رفتن شهر و دیگه پیداشون نشد ...
اما اینم بگما ...
بااینکه اداره روستا به دست آقاارسلان نیس اما همه اهل روستا از یه اخمشم میترسن!
وقتایی که عصبی میشه خیلی ترسناک میشه !
خنده ریزی کرد که
لبخندی به افکار بچگونش زدم ...
_تازه ..۲۴ ساعته اینجا دعواست ...
+چرا؟
_چون ارباب زاده اصلا باعقاید و کارای ارباب کنار نمیاد !
خنده ریزی کرد که سری تکون دادم ...
_خانوم اسم شما چیه؟
+آرامم عزیزم !
_اسم شماهم خیلی قشنگه ها!
+مرسی عزیزم!
_خانوم من برم ...
الاناست که صدام بزنن !
+صبر کن !
نگران نباش من هستم!
بشین کارت دارم !
_چشم !
نشست سر جاش که سمت پنجره رفتم ..
خواستم چیزی بگم که گفت:
_خانوم بچتون اسمش چیه؟
لبخندی زدم ..
+تابان ..!
_خدا حفظش کنه ...!
خانوم یه سوال بپرسم ناراحت نمیشی؟
+نه عزیزم بپرس!
_شما همسر ارباب زاده اید؟؟؟
+نه نه ! حتی فکرشم عذاب آوره!!
خنده کوتاهی کرد که رفتم تو فکر ..!
نباید اطلاعات میدادم بهش!
آب دهنمو قورت دادم که گفت:
_خانون کاری داشتید صدام کنید !!!
+ماهک صبر کن !
سرجاش خشک شد که دودل سمتش رفتم ...
گفتن فکری که تو ذهنم بود برابری میکرد با نابود شدنم!
اما دلمو به دریا زدم ..
+گوشی داری؟
_گوشی؟
+آره ! باید به داداشم زنگ بزنم که بیاد دنبالم !
چشماشو ازم دزدید و بااسترس سری تکون داد ..
_نه خانوم ندارم !
+ماهک !!
- #انگیزشی #پروف🤍🥺
- لازم نیست بـہ ساز دنیـا
برقصی؛جورے براے خودت
زنـدگے کن که دنیـا مجبور باشه
بــه ساز تو برقصـــه..🧡🧃
@CafeYadgiry🍓
بدون اینکه مامان باباهامون چیزی بفهمن چه ضربههای روحی و چه شبایی رو پشت سر گذاشتیم، ولی اونا فک میکنن ما بیخیالِ بی مسئولیتیم.!
#توییت #حق #دلی
@CafeYadgiry🔥
چرا انگیزه هیچیو ندارم؟!🦋☔️
🌿 زیاد گشتن تو فضای مجازی
بی هدف گشتن تواینستا تلگرام ، يوتيوب و باعث مقایسه ی زندگیمون بابقیہ والکی حسرت خوردن میشه و در نتیجه حال و حوصله ی هیچیو نداریم...
🪴 بی برنامگی قاتل انگیزه ست!
نگو حسش نیست برنامه بنوسم! شروع کن به نوشتن و عمل کردن، انگیزه خودش میاد
🌵 آدم های سمی!
سعی کنین نسبت به آدم هایی که مدام فاز منفی میرن بی اهمیت باشین همین:)
#انگیزه #کاربردی #توصیه
@CafeYadgiry🥺🤍
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
چرا انگیزه هیچیو ندارم؟!🦋☔️ 🌿 زیاد گشتن تو فضای مجازی بی هدف گشتن تواینستا تلگرام ، يوتيوب و باعث م
بیشتر دوستانی که میومدن پیوی ، مشاوره میخواستن ، مشکل اصلیشون نداشتن انگیزه بود!
دوزتان انگیزه خیلی مهمه ها ..
دست کم نگیرید!!
نداشتن انگیزه یعنی عقب افتادن کاراتون ... افت تحصیلی .. و ...
گفتم این پستو بزارم که بدردتون بخوره 🍓🤘🚶.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پ.ن:من توی حساب کردن سن بچه و پدر بزرگترین مشکل رو داشتم ...!😂.
پ.ن: کبریت توکلی🤣.
#سوگنگ
《 @CafeYadgiry 》
خب که چی مثلا الان ابتدایی هارو تعطیل کردن؟
به علت آلودگی هوا!
مگه ماها آب شش داریم؟؟
#توییت #دلی
@CafeYadgiry😐🗿
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
خب که چی مثلا الان ابتدایی هارو تعطیل کردن؟ به علت آلودگی هوا! مگه ماها آب شش داریم؟؟ #توییت #دلی @
تا وقتی ما ابتدایی بودیم راهنمایی ها رو تعطیل میکردن الان که ما راهنماییم ابتدایی هارو اصلا اداره اموزش و پرورش با ما مشکل داره😂
#ارسالی #توییت
@CafeYadgiry💘
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_324 _برای همین مجبور شدم بیام اینجا برای کار! +خ...خب،؟ _آقاارسلان فعلا
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_325
روبروش وایستادم و با جدیت گفتم:
+اینکه حرف خانوم این عمارت رو گوش نمیدی به کنار !!
اما اینو بدون من فقط میخام زنگ بزنم داداشم !
کلا دودیقه هم طول نمیکشه !
من زنگ میزنم !
توهم به ملاقات با مامانت دعوت میشی !
_م...ملاق..ات با مادرم؟؟؟
سری تکون دادم ...
از استفاده کردن نقطه ضعف دیگران ، متنفر بودم !
اما مجبور بودم !
+اوهوم !! ارسلان تو مشت منه !
میتونم به محض اینکه دیدمش ؛ بهش بگم تا تورو ببرن پیش پدر مادرت !
یا...
یاهم که پدرمادرت بیان اینجا !
_خ..خانوم راست میگید؟
+آره ! تو گوشیتو بده ! بعدا باهم ب تفاهم میرسیم !
دستشو سمت جیب دامنش برد و گفت:
_خ..خانوم تورو به اون بچتون قسمتون میدم !
آقا هیچی نفهمه !
وگرنه منو ازهمین پنجره آویزون میکنه !
+خیالت راحت ! بده گوشیتو !
درو بستم که گفت؛
_شما وایستید جلوی اون یکی در !!!
+ک..کدوم در !
انگشت اشارشو دنبال کردم که رسیدم به کمد !
+وا ! کمد؟
_نچ ...خانوم داخل کمد یه دره که روبه سالن باز میشه !
نور کوچیکی ته دلم روشن شد که گوشیشو سمتم گرفت..
ممنونی گفتم که پراسترس جلوی در وایستاد ...
گوشی ساده و کوچیکی داشت که دکمه ای بود ..!
مشغول گرفتن شماره رادین شدم ...!
از شدت استرس ماهک ؛ ترس و نگرانی هم به قلبم اضافه شد !!!
دستام بدون دلیل میلرزید ..!
نمیدونم ..
شاید ریسک بزرگی بود ..!
هم برای من ..
هم برای ماهک !
گوشیو گرفتم سمت گوشم که صدای رادین مثل سطل آب یخی روی سرم خالی شد !!!
_بله بفرمایید !
+ا...الو !!!
_بله ؟
+....
_الو ؟ آ..آرام تویی؟؟؟
+ر..رادین !!
با جیغ یهویی ماهک ، قلبم از کار افتاد ..!
برگشتم که با دستی که توصورتم فرود اومد ؛ روی زمین پرت شدم!
_چه گ*وهی خوردی دختره آشغال !!!
پاشنه کفشش رو با حرص روی دستم گذاشت که صدای خورد شدن گوشی با دستم ؛ همصدا شد !
- به هیچکس نگو چه برنامهای
تو ذهنته، تا اینکه انجامش بدی!
بدبینی و انرژی منفی دیگران قاتل
آرزوهاست…🌔✨
#انگیزشی #پروف
@CafeYadgiry📚
↜عادت های کوچکی که تو رو به سمت موفقیت هول میدن🌸💗
🗑┊•دور ریختن وسایل بی استفاده
✔️┊•لیست کردن کارات
🧹┊•تمیز کردن محیط زندگیت
🤸🏻♀┊•سحرخیزی
🍵┊•نوشیدن دمنوش
🏸┊•ورزش
📱┊•دوری از فضای مجازی
#ایده #توصیه
@CafeYadgiry🏖