eitaa logo
📝داستان شیعه🌸
2.5هزار دنبال‌کننده
34 عکس
3 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🔸 زمان اشتهای به غذا! شبی بحرالعلوم گفت مرا اشتهای شام خوردن نیست. پس از آن فرمود غذای بسیاری در ظرفی ریختند و آن را برداشت و در کوچه‌های نجف گردید. پس به در خانه‌ای رسید که صاحب خانه تازه عروسی کرده بود و آن شب او با عروسش چیزی نداشتند. بحرالعلوم دق الباب کرد. داماد بیرون آمد، سید فرمود: الآن من زیاد گرسنه‌ام، پس آن غذا را سه قسمت نمود، یک قسمت را برای عروس داد و دو قسمت را با داماد خوردند. 📔 مردان علم در میدان عمل، ص٢٣١ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 بی‌اعتنایی به دنیا امیرالمؤمنین علی علیه السلام همراه یارانش در مسجد کوفه بود. مردی به او گفت: پدر و مادرم به فدای شما، من متعجبم از این دنیایی که در دستان این قوم (غاصبین خلافت) است و در نزد شما نیست، فرمود: ای فلانی، آیا گمان می‌کنی ما دنیا را می‌خواهیم و به ما عطا نمی‌شود؟ سپس مشتی از سنگ ریزه را برداشت و یکباره تبدیل به جواهر شد، فرمود: این چیست؟ گفتم: این از بهترین نوع جواهر است، فرمود: اگر بخواهیم می‌شود ولی آن را نمی‌خواهیم، سپس سنگ ریزه را انداخت و به حالت اولش بازگشت. 📔 بصائر الدرجات: ص۱۰۹ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔘 نفرین امام صادق (ع) در مورد فرماندار ستمگر داود بن علی، فرماندار مدینه از جانب عبدالله سفاح (اولین خلیفه عباسی) بود، که بیشتر از سه ماه حکومت نکرد، او یکی از غلامان آزاد کرده و دوستان نزدیک و شاگردان ممتاز امام صادق (ع) به نام (معلی بن خنیس) را دستگیر کرد و به او گفت: لیست نام شیعیان را به من بده، (معلی بن خنیس)، نام آنها را فاش نساخت و با کمال قاطعیت گفت: (اگر شیعیان، زیر قدمهایم باشند، قدمم را بر نمی دارم. داود فرمان داد، گردن او را با شمشیر زدند و پیکر مطهر او را به دار آویزان کردند و آنچه از اموال امام صادق (ع) در نزد او بود، مصادره نمودند. هنگامی که امام صادق (ع) از شهادت جانگداز معلی بن خنیس با خبر شد، فرمود: قطعا داود را نفرین می‌کنم، که غلام آزاد کرده مرا کشته و اموال مرا ضبط کرده است. این خبر به فرماندار (داود بن علی) رسید، برای امام صادق (ع) پیام داد: آیا به نفرین خود تهدید می‌کنی؟ (من از این تهدیدها نمی ترسم). معتب (یکی از خدمتکاران امام صادق علیه السلام) می‌گوید: (امام صادق (ع) همواره در حال رکوع و سجود بود، هنگامی که وقت سحر فرا رسید، شنیدم در سجده خود چنین می‌گفت: خدایا! از تو درخواست می‌کنم به قدرت نیرومندت و به مقام جلال سختت که همه مخلوقات در برابر آن جلال، خوار هستند، اینکه صلوات بفرستی بر محمد و اهل بیت او و اینکه (داود بن علی) را هم اکنون (به عذابت) بگیری. هنوز آن حضرت، سرش را از سجده بلند نکرده بود، که صدای شیون را از خانه داود بن علی، شنیدیم، امام صادق (ع) فرمود: من به دعائی، او را نفرین کردم که خداوند فرشته ای را به سوی او فرستاد که عصائی آهنین را بر سر او زد به طوری که از آن ضربت مرد. 📔 کافی، ج٢، ص ۵۱۲-۵۱۳ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ♦️ صخره گمشده از عبدالله بن خالد روایت شده است که گفت: همراه امیرالمؤمنین علیه السلام بودم در حالی که از کوفه بیرون می‌رفت و به یک بلندی در دو فرسخی کوفه رسید که به آن النخلة گفته می‌شد. پنجاه مرد یهودی از آن بیرون آمدند و گفتند: تو علی بن ابی طالب امام هستی؟ فرمود: بله خودم هستم. گفتند: ما صخره‌ای داریم که در کتب ما ذکر شده و نام شش نفر از پیامبران بر آن است به دنبال این صخره هستیم و آن را نمی یابم، اگر تو امام هستی صخره را برای ما بیاب. علی علیه السلام فرمود: دنبال من بیایید. عبدالله بن خالد گفت: مردم پشت سر امیرالمؤمنین علیه السلام رفتند تا این که به زمین همواری رسیدند، ناگهان کوهی بزرگ از شن را دیدند. علی علیه السلام فرمود: ای باد، شن را از روی صخره پراکنده کن به حق اسم اعظم الله، زمانی نگذشته بود که شن‌ها پراکنده شد و صخره نمایان گشت. علی علیه السلام فرمود: این هم صخره شما. گفتند: طبق آن چه شنیده ایم و در کتاب هایمان خوانده‌ایم نام شش نفر از پیامبران بر آن است ولی بر روی آن نمی بینیم. علی علیه السلام فرمود: نام‌هایی که بر آن است در قسمتی از صخره که بر روی زمین است می‌باشد، آن را برگردانید، هزار مرد از کسانی که حضور داشتند جمع شدند اما نتوانستند آن را برگردانند. علی علیه السلام فرمود: از آن کنار بروید، دستش را به طرف آن برد و برگرداند، و نام شش نفر از پیامبران صلوات الله علیهم را که اهل شریعت بودند بر روی آن یافتند: آدم، نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد علیهم الصلاة و السلام. یک نفر از یهودیان گفت: شهادت می‌دهیم که خدایی جز الله نیست و محمد فرستاده خداست و تو امیرالمؤمنین و سرور وصیین و حجت خدا در زمینش هستی. هر کس تو را بشناسد سعادت و نجات یابد و هر کس با تو مخالفت کند گمراه شده و در آتش افتد. مناقب تو فراتر از تعیین است و نشانه‌های صفات تو از شمارش خارج است. 📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢۵٧ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔹 اسلام آوردن یهودی امیرالمؤمنین علیه السلام روزی وارد خانه‌اش شد و غذایی خواست. فاطمه زهراء سلام الله علیها به او پاسخ داد و گفت: چیزی نزد ما نیست و من دو روز است که حسن و حسین را سرگرم کرده‌ام. گفت: به ما جامه‌ای بدهید آن را نزد یکی از مردم در عوض چیزی گرو می‌گذاریم. جامه به او داده شد و آن را نزد یک فرد یهودی که از همسایگانش بود برد، به او فرمود: ای برادر یهودی در عوض این جامه پیمانه‌ای جو به ما بده. یهودی جو را به او داد و در آستینش ریخت و چند گام رفت، یهودی او را صدا زد و گفت: قَسَمت می‌دهیم ای امیرالمؤمنین که توقف کنی تا با تو سخنی بگویم، نشست تا یهودی به او رسید و گفت: پسر عموی تو ادعا می‌کند که حبیب خدا و بنده خاص و خالص اوست و اشرف پیامبران در نزد خدای تعالی است، پس چرا از خدا نمی خواهد تا شما را از این فقری که در آن هستید بی نیاز کند؟ علی علیه السلام لحظه‌ای درنگ کرد و با انگشتش خراشی بر زمین کشید و به او گفت: ای برادر یهودی قسم به خدا که خدا بندگانی دارد که اگر او را قسم دهند که این دیوار را تبدیل به طلا کند، اجابت می‌کند، پس دیوار طلا شد و درخشید. علی علیه السلام به آن (دیوار) فرمود: منظورم تو نیستی فقط برای تو مثال زدم. پس یهودی اسلام آورد. 📔 بحار الأنوار، ج۴١، ص٢۵٩ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی امشب در دیدار جمعی از خانواده‌های سپاهیان پاسدار که به مناسبت شب میلاد امام رضا(ع) برگزار شد، با ابراز تاثر از حادثه نگران کننده عصر امروز برای رئیس جمهور محترم و همراهان ایشان گفتند: امیدواریم خداوند متعال رئیس جمهور محترم و مغتنم و همراهان ایشان را به آغوش ملت برگرداند. همه برای سلامت این جمع خدمت‌گزار دعا کنند. ملت ایران نگران و دلواپس نباشند، هیچ اختلالی در کار کشور به وجود نمی‌آید. 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. شهادت آية الله سید ابراهیم رئیسی و همراهان وی را خدمت اعضای محترم کانال تسلیت وتعزیت عرض مینمائیم 🏴 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 همین آقای خامنه‌ای...! حجت‌ الاسلام و المسلمین رئیسی در بخش دیگری از خاطراتش می‌گوید: «حضرت امام همیشه به عنوان یک شخصیت الگو و محوری بودند، اما یادم می‌آید دو سال قبل از انقلاب با طلبه‌ها که می‌نشستیم و صحبت می‌کردیم گفتند اگر شاه برود چه کسی می‌خواهد مملکت را اداره کند؟ من هم گفتم همین آقای خامنه‌ای امام جماعت مسجد کرامت بهترین شخص برای ریاست‌جمهوری است. آن موقع مرا مسخره کردند که این چه حرفی است که می‌‍‌زنی؟ اما انسان در جبین ایشان توان مدیریتی را می‌دید. عرض کردم در مشهد عالم زیاد داشتیم، اما عالمی که جوانان اعم از دانشجو و طلبه را دور خودش جمع کند نداشتیم. درس‌های تفسیر ایشان واقعا جا نبود. این درحالی بود که ایشان تحت تعقیب و گاهی زندان بودند و در تبعید نمی‌گذاشتند که ایشان آزادانه عمل کند، ولی باز هم در این شرایط از این امور غافل نبودند و بدان‌ها توجه می‌کردند.» 📔 https://irdc.ir/0002Kw 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔹 نصف نصف پیرمرد کارش انجام قیرگونی است، با عشق و علاقه کار می کند، همراه با فرزندانش که همگی مجرد هستند. نگاه همه خانواده به گنبد طلای امام مهربان است، امید پیر مرد عنایت امام است. جلو می آید ساده و صمیمی می گوید: حاج آقا سلام. آقای رئیسی هم گویا سالهاست او را می شناسد، مردی از اهالی خراسان که عشقش نوکری امام رئوف است و نان از در همین خانه بر سر سفره ساده خویش می برد. می گوید: چهار فرزند دارم نمی توانم خرج ازدواج آنها را بدهم. حاج آقای رئیسی شروع به شوخی کردن با پیرمرد می کند، دلش که شاد شد تفاهم نامه‌ای هم منعقد می شود. حاج آقای رئیسی با پیرمرد تقسیم کار می کند. نصف نصف. دو نفر با من، دو نفر با همت شما. حسم به من می گوید شادتر از همه ماها امام است. امامی که همه ما بر سر سفره او نشسته ایم. 📔 mshrgh.ir/1221668 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸 شفای بیماری لاعلاج سعيد بن ابى الفتح قمى گوید: من مرض عظيم و بدى گرفتم، و خيلى هم طبيب و دكتر رفتم و دوا خوردم، فايده‌اى نبخشيد. و تمام پزشكان از علاج من عاجز شدند. پدرم مرا به دارالشفاء كه مجمع تمام پزشكان حاذق نصرانى و مسيحى و يهودى بودند، براى معالجه‌ام برد. آنها هم بعد از معاينه با هم جلسه گرفتند و بعد از آن در نتيجه ما را مأيوس كردند و گفتند: اين مرض علاجى ندارد مگر خداوند متعال نظر لطفى كند. از اين سخن دلم شكست و غم تمام اعضاى مرا گرفت، تا اينكه منزل آمديم و كتابى از كتابهاى پدرم را برداشتم كه جهت رفع غم و غصه، خود را مشغول كنم. تا جلد كتاب را باز كردم و صفحات آن را ورق زدم، پشت كتاب نوشته اى نظر مرا به خود جلب كرد. وقتى كه مطالعه كردم، ديدم حديثى از حضرت امام صادق (ع) نوشته که از پيغمبر (ص) نقل فرموده است: هر كسى كه مريض باشد، بعد از نماز صبح، چهل بار بگويد: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ، حَسْبُنَااللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ، تَبارَكَ اللّهُ اَحْسَنُ الْخالِقينَ، و لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِّى الْعَظيمِ. بعد دستش را بر آنجايى كه درد مى‌كند بمالد، از آن درد صحيح و سالم گردد و حضرت عزّت خداوند تبارك و تعالى او را شفا بخشد. من شب را تا صبح صبر كردم، وقتى صبح شد و نمازم را بجا آوردم، اين دعا را چهل مرتبه با سوز و گداز و دل شكسته خواندم و دستم را بر موضع درد ماليدم. خداوند تبارك و تعالى به بركت اين ذكر مرض را از من رفع نمود و شفايم داد. ولى باز همينطورى كه نشسته بودم، مى ترسيدم برخيزم كه مبادا دوباره آن مرض برگردد، تا سه روز هينطور بودم، تا اينكه ديدم، نه، اصلا اثرى از مرض نيست. پدرم را صدا زدم و ماجرا را براى او تعريف كردم، پدرم خيلى خوشحال شد، و خدا را شكر كرديم. بعد آمديم براى بعضى از اطباء و پزشكان ذمى، ماجرا را نقل كردم، آنها بعد از معاينات و ملاحظات در همان آن مسلمان شدند و كلمه شهادت را به زبان جارى نمودند و از مسلمانان عالى و خوب شدند. 📔 مهج الدعوات، ص٧٧ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ♦️ آزمون سخت از امام باقر علیه السلام روایت شده که فرمود: یاران علی علیه السلام گفتند: ای امیرالمؤمنین کاش چیزی از آن چه که رسول الله صلی الله علیه و آله به تو رسانده به ما نشان دهی تا به آن اطمینان یابیم. فرمود: اگر امر شگفتی از عجایب من ببینید کافر شده و می‌گویید: ساحری دروغگو و کاهن است. گفتند: کسی از ما نیست مگر این که می‌داند تو وارث رسول الله صلی الله علیه و آله هستی و علم او به تو رسیده. فرمود: علم عالِم دشوار است و کسی جز مؤمنی که خدا دلش را در ایمان آزموده و با روحی او را تأیید کرده، توان تحمل آن را ندارد، سپس فرمود: اما اگر نمی پذیرید اکنون برخی از عجائب و آن چه خدا از علم به من داده به شما نشان می‌دهم. هفتاد مرد که در نظر خودشان از بهترین شیعیان او بودند به دنبال او رفتند. علی علیه السلام به آن‌ها فرمود: من به شما چیزی نشان نمی دهم مگر این که عهد و میثاق خدا را از شما بگیرم که به من کفر نورزید و مرا به ساحر بودن متهم نکنید. به خدا به شما نشان نمی دهم مگر آن چه که رسول الله صلی الله علیه و آله به من آموخته. از آن‌ها عهد و میثاقی محکم تر از آن چه خدا از از رسولانش گرفته، گرفت سپس فرمود: رویتان را بر گردانید تا آنچه را که می‌خواهم دعا کنم، پس شنیدند که دعاهایی خواند که مانند آن را نشنیده بودند سپس فرمود: رویتان را برگردانید، برگرداندند، در طرفی باغ ها، رودها و قصرهایی پدیدار شد و در طرفی دیگر آتشی زبانه می‌کشید، تا جایی که آن‌ها در مشاهده بهشت و آتش شک نکردند. بهترین آنان در سخن گفتن گفت: این سحری بزرگ است. و کافر شده بازگشتند به جز دو مرد. وقتی همراه دو مرد بازگشت به آن‌ها فرمود: سخن آنان و عهد و میثاق گرفتن من از آن را شنیدید و دیدید که کفر ورزیدند و باز گشتند. اما به خدا این فردا حجت من بر آن‌ها در نزد خداست، خدا می‌داند که من نه کاهنم نه ساحر و نه این که چنین چیزی از من و پدرانم دیده شده است. بلکه آن علم خدا و رسول اوست که خدا آن را به رسولش سپرده و رسول الله صلی الله علیه و آله آن را به من سپرده و من به شما رساندم. پس اگر به من شک کنید به خدا شک کرده‌اید، تا این که به مسجد کوفه رفت و دعاهایی کرد. ناگهان سنگ ریزه‌های مسجد تبدیل به مروارید و یاقوت شدند، به آن دو فرمود: چه می‌بینید؟ گفتند: این مروارید و یاقوت است. فرمود: اگر پروردگارم را در چیزی بزرگتر از این قسم دهم، قسم مرا راست می‌گرداند. یکی از آن دو کافر شده بازگشت، اما دیگری ثابت قدم ماند. علی علیه السلام به او فرمود: اگر چیزی از آن برگیری پشیمان شوی و اگر رها کنی پشیمان شوی. طمعش او را رها نکرد تا این که مرواریدی برداشت و در آستینش قرار داد. وقتی صبح شد به آن نگریست که مرواریدی سفید بود که هیچ کس مانند آن را ندیده بود، گفت: ای امیرالمؤمنین من از این یک مروارید برداشتم. فرمود: چه چیز تو را بر آن داشت؟ گفت: خواستم بدانم که آیا واقعی است یا نه. فرمود: اگر تو آن را به جایی که از آن بر داشتی بازگردانی خدا بهشت را به تو در عوض آن می‌دهد و اگر تو آن را بازنگردانی خدا به تو در عوض آن آتش می‌دهد. مرد برخاست و آن را به جایی که از برداشته بود باز گرداند و خدا آن را تبدیل به سنگ ریزه کرد همان طوری که بود. یکی از آن‌ها گفت: او میثم تمار بود و برخی دیگر گفتند: بلکه او عمرو بن حَمِق خُزاعی بود. 📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢۵٩ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸 من اینجا می‌ایستم تا تو بیائی! مرحوم شیخ جعفر کبیر نجفی (کاشف الغطاء) وارد اصفهان شد و چندی آنجا اقامت فرمود پس خواست که از آن شهر تشریف ببرد از منزل بیرون آمد و بر مرکب سوار شد. در این وقت سیدی آمد و از شیخ سؤال کرد که فقیرم و مبلغ یکصد تومان مخارج ضروریه دارم و از شما می‌خواهم. شیخ فرمود که تو زودتر نیامدی، اکنون من سر راهم. سید اصرار زیاد کرد. در آن زمان امین الدوله حاکم اصفهان بود، شیخ به آن سید گفت: برو به امین الدوله بگو که شیخ گفته صد تومان به من بدهی. سید گفت: شاید امین الدوله نداد، تو هم که می‌روی. شیخ گفت من همینجا سواره می‌مانم تا تو مراجعت کنی. پس شیخ سواره توقف کرد. سید به نزد امین الدوله رفت و پیغام شیخ را رسانید. امین الدوله گفت: شیخ کجاست؟ آن سید گفت: سواره ایستاده تا من برگردم. امین الدوله به ملازمین گفت: هر چه زودتر صد تومان را بیاورید. ملازمین یک کیسه پول را آوردند خواستند که بشمارند زیرا وجه بیشتر از صد تومان بود، امین الدوله گفت که مشمارید زیرا می‌ترسم طول بکشد و شیخ خود باینجا بیاید آنوقت بیشتر از اینها باید بدهیم. پس آن کیسه را به سید دادند سید آن را به نزد شیخ آورد. شیخ هنوز ایستاده بود، دستور داد پولها را شمردند مبلغ دویست تومان شد. صد تومان به سید داد، سید مطالبه صد تومان دیگر را نمود، فرمود: تو صد تومان بیشتر از ما نخواستی دیگر به تو نمیدهم. دستور داد فقرای شهر را خبر کردند آن صد تومان دیگر را بین فقرای شهر تقسیم کرد آن وقت حرکت کرد. 📔 قصص العلماء: ص۱۹۳ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ معجزهٔ امیرالمؤمنین (ع) امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی که به سوی صفین می‌رفت یارانش دچار عطش شدیدی شدند و آبی که همراه داشتند تمام شد. در پی آب به راست و چپ رفتند، اما اثری از آن نیافتند، امیرالمؤمنین علیه السلام آنها را از راه خارج کرده و اندکی حرکت کرد، در وسط بیابان دیری به چشم خورد. آنها را به طرف آن برد تا این که به محوطه آن رسیدند. دستور داد کسی ساکن آن را از وجود آنها مطلع کند. او را صدا زدند و با خبر شد. امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمود: آیا در نزدیکی مکان تو آبی وجود دارد که این مردم از آن یاری بجویند؟ گفت: میان من و آب بیش از دو فرسخ است، و در نزدیکی من آبی نیست. اگر برای من هر ماه آبی آورده نشود که با صرفه جویی مرا کفایت کند از تشنگی تلف می‌شوم. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: آیا شنیدید راهب چه گفت؟ گفتند: بله، آیا به ما امر می‌کنی به سمتی که اشاره می‌شود حرکت کنیم شاید آب پیدا کنیم؟ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: نیازی به این کار ندارید. گردن چهارپای خود را به سوی قبله کج کرد و مکانی نزدیک به صومعه را به آنها نشان داد و گفت: زمین این مکان را بکاوید. گروهی از آن‌ها به آن مکان رفتند و آن را با بیل کندند، صخره بزرگی برای آنها نمایان شد که می‌درخشید پس گفتند: ای امیرالمؤمنین اینجا صخره‌ای است که کاری با آن نمی شود کرد. به آن‌ها فرمود: این صخره بر روی آب است، اگر از جایش برداشته شود آب را می‌یابید. تلاش کردند تا آن را از جا بر کنند و مردم جمع شدند و خواستند آن را حرکت دهند اما نتوانستند، و بر آن‌ها دشوار آمد. وقتی علی علیه السلام دید که جمع شده و تلاش می‌کنند صخره را بردارند و بر آن‌ها دشوار آمده، پایش را از روی زین برداشت و بر زمین نهاد سپس آستین هایش را بالا زد و انگشتانش را در زیر کناره صخره قرار داد و آن را حرکت داد و از جا کند، وقتی از جایش برداشته شد سفیدی آب برای آن‌ها آشکار شد و به سوی آن شتافتند و از آن خوردند. آن آب شیرن ترین، گواراترین و پاک ترین آبی بود که در سفرشان خورده بودند. به آن‌ها فرمود: توشه برگیرید و سیراب شوید. چنین کردند. سپس به طرف صخره آمد و آن را با دست برداشت و در همان جایی که بود قرار داد و دستور داد تا اثر آن با خاک از بین ببرند. در حالی که راهب از بالای صومعه‌اش می‌نگریست، وقتی آن چه اتفاق افتاده بود را کامل فهمید صدا زد: ای مردم مرا پایین بیاورید مرا پایین بیاورید، برای پایین آوردنش چاره ای اندیشیدند. در مقابل امیرالمؤمنین علیه السلام ایستاد و به او گفت: تو پیامبر مرسل هستی؟ فرمود: نه، گفت: فرشته‌ای مقرّبی؟ فرمود: نه، گفت: پس تو که هستی؟ فرمود: من وصی رسول الله محمد بن عبد الله خاتم النبیین صلی الله علیه و آله هستم. راهب گفت: دستت را دراز کن؛ من به دست تو برای خدای تبارک و تعالی اسلام می‌آورم. امیرالمؤمنین علیه السلام دستش را دراز کرد و به او فرمود: شهادتین را بگو. گفت: شهادت می‌دهم که خدایی جز الله نیست و او یگانه بی همتاست و شهادت می‌دهم که محمد بنده و فرستاده او و تو وصی رسول الله صلی الله علیه و آله و بر حق ترین مردم به حکومت بعد از او هستی. امیرالمؤمنین شرایط اسلام را به او آموخت، سپس به او فرمود: چه چیز باعث شد که بعد از اقامت طولانی در این صومعه در مخالفت، اکنون مسلمان شوی؟ گفت: به تو می‌گویم ای امیر المؤمنین، این صومعه برای یافتن کسی که این صخره را از جا می‌کَند و آب را از زیر آن خارج می‌کند، بنا شد. عالم پیش از من رفت و این را نفهمیدند و خدای عزّو جلّ آن را روزی من کرد. ما در کتابی از کتاب هایمان داریم و از عالمانمان نقل می‌کنیم که در این منطقه چشمه‌ای است که صخره‌ای بر روی آن است و محل آن را جز پیامبر یا وصی پیامبری نمی داند. باید ولیّ خدایی باشد که به حق دعا کند و نشانه‌اش دانستن محل این صخره و قدرت او در برداشتن آن است. من وقتی دیدم که تو این کار را انجام دادی آن چه که انتظارش را می‌کشیدیم به وقوع پیوست و آرزو محقق شد. من امروز به دست تو مسلمان شدم و به حق و ولایت تو ایمان آوردم. وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام این را شنید گریست تا آن جا که محاسنش از اشک خیس شد و فرمود: سپاس خدایی را که در کتاب هایش یاد شده‌ام. سپس مردم را فراخواند و فرمود: آن چه را که برادر مسلمان شما می‌گوید گوش کنید. سخن او را شنیدند و خدا را بسیار سپاس و شکر گفتند به خاطر نعمتی که به آن‌ها در شناخت حق امیرالمؤمنین علیه السلام داده است. سپس حرکت کردند و راهب در رکاب او و در میان یارانش بود تا این که با اهل شام روبرو شد و راهب در میان کسانی بود که همراه او شهید شدند، علی علیه السلام نماز و دفن او را بر عهده گرفت و بسیار برای او استغفار کرد. وقتی او را یاد می‌کرد می‌فرمود: او دوست من بود. 📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢۶٠ 🔰 @DastanShia