eitaa logo
📝داستان شیعه🌸
2.7هزار دنبال‌کننده
21 عکس
1 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
. ✨ معجزهٔ امیرالمؤمنین از سلمان فارسی نقل شده است: زنی از انصار که به او أمّ فروة گفته می‌شد به شکستن بیعت ابوبکر تحریک می‌کرد و به بیعت کردن با علی علیه السلام تشویق می‌کرد، خبرش به ابوبکر رسید او را فرا خواند و از او خواست که توبه کند، امتناع کرد، ابوبکر گفت: ای دشمن خدا آیا به متفرق کردن اجتماعی که مسلمانان گرد آن جمع شده اند تشویق می‌کنی؟ نظرت در مورد امامت من چیست؟ گفت: تو امام نیستی. گفت: پس من چه کسی هستم؟ گفت: امیر قومت هستی که تو را به ولایت انتخاب کردند و گرامیت داشتند، امام از جانب خدا و رسولش انتخاب می‌شود و نباید ظلم کند، امام و امیر برگزیده باید به آنچه در ظاهر و باطن است و آنچه از خیر و شر در مشرق و مغرب اتفاق می‌افتد آگاه باشد، امامت سزاوار پرستنده بت و کسی که کافر بوده و سپس اسلام آورده نیست، و تو از کدام دسته هستی ای ابن ابی قحافة؟ گفت: من از ائمه‌ای هستم که خدا برای بندگانش برگزیده است، گفت: به خدا دروغ بستی اگر تو از کسانی که خدا برگزیده است بودی تو را در کتابش ذکر می‌کرد چنانکه غیر تو را ذکر کرده است، خدای عزّوجلّ فرمود: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ» (سجده، ۲۴) {و چون شکیبایی کردند و به آیات ما یقین داشتند، برخی از آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را] هدایت می‌کردند.} وای بر تو اگر امام هستی نام آسمان دنیا چیست؟ و نام آسمان دومی، سومی، چهارمی، پنجمی، ششمی و هفتمی چیست؟ ابوبکر مبهوت ماند و پاسخی نداد، سپس گفت: نام آنها نزد خدایی است که آنها را خلق کرده است، گفت: اگر جایز بود که زنان به مردان یاد دهند به تو می‌آموختم، ابوبکر گفت: ای دشمن خدا اگر نام آسمان‌ها را یکی یکی نگویی تو را می‌کشم. گفت: آیا مرا به کشتن تهدید می‌کنی؟ به خدا اهمیتی نمی دهم که مرگم به دست چون تویی صورت گیرد، اما به تو می‌گویم، آسمان دنیا ایلول، دوم ربعول، سوم سحقوم، چهارم ذیلول، پنجم ماین، ششم ماجیر و هفتم ایوث است، ابوبکر و همراهانش متحیّر شدند، به او گفتند نظرت در مورد علی علیه السلام چیست؟ گفت: انتظار دارید در مورد امام الائمه و وصی أوصیا چه بگویم، کسی که زمین و آسمان به نور او روشن شده است، و کسی که یکتا پرستی جز با شناخت او کامل نمی شود. اما تو عهد شکنی کردی و تغییر دادی و دینت را فروختی. ابوبکر گفت: او را بکشید به راستی که مرتد شده است، او را کشتند. امیرالمؤمنین علی علیه السلام در زمین خود در وادی القری بود، وقتی آمد و خبر قتل‌ام فروة به او رسید، بر سر قبر او رفت، بر سر قبرش چهار پرنده سفید با منقارهای سرخ بودند در منقار هر یک از آنها دانه اناری بود و داخل شکاف قبر می‌شد، وقتی پرندگان به امیرالمؤمنین علیه السلام نگریستند بالهای خود را به حرکت در آوردند و سر و صدا کردند، با زبانی شبیه زبان آنها به آنها پاسخ داد، گفت: اگر خدا بخواهد انجام می‌دهم، کنار قبرش ایستاد و دستش را به طرف آسمان گرفت و گفت: ای زنده کننده جانها بعد از مرگ، ای احیا کننده استخوانهای پوسیده،‌ ام فروه را برای ما زنده کن و او را عبرتی برای کسی که تو را سرکشی کرده قرار ده، ناگهان صدایی آمد: ای امیرالمؤمنین کارت انجام شد،‌ ام فروة در حالی که لباس سبز رنگی از ابریشم سبز به او پیچیده شده بود بیرون آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین، ابن ابی قحافه خواست که نور تو را خاموش کند و خدا برای نور تو روشنایی و درخشش خواست، این خبر به ابوبکر و عمر رسید و حیرت زده شدند، سلمان به آنها گفت: اگر ابوالحسن (علیه السلام) به خدا قسم خورد که اولین و آخرین انسانها را زده کند، چنین می‌کند. 📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢٠١ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 حكايت مرجعیت مرحوم آية اللّه سيّد حسين كوه كمرى كه از شاگردان صاحب جواهر و شيخ انصارى و مجتهدى مشهور بود و حوزه درس معتبرى داشت هر روز طبق معمول در ساعت معيّن به يكى از مساجد نجف مى رفت و تدريس مى كرد. چنانكه مى دانيم حوزه تدريس خارج فقه و اصول زمينه مرجعيّت است و مرجعيّت براى يك طلبه به معناى اين است كه يك مرتبه از صفر به بى نهايت برسد... بنابراين طلبه‌اى كه شانس مرجعيّت دارد مرحله حسّاسى را طى مى كند. مرحوم سيّد حسين كوه كمرى در چنين مرحله اى بود. يك روز از جايى برمى گشت و نيم ساعت بيشتر به وقت درس باقى نمانده بود. فكر كرد در اين وقت كم اگر بخواهد به خانه برود به كارى نمى رسد پس بهتر است به محلّ موعود برود و به انتظار شاگردان بنشيند. رفت، امّا هنوز كسى نيامده بود ولى ديد در گوشه‌اى از مسجد كه محلّ تدريس بود شيخ ژوليده‌اى با چند شاگرد نشسته و تدريس مى كند. مرحوم كوه كمرى به سخنان او گوش كرده با كمال تعجّب احساس كرد آن شيخ ژوليده بسيار محقّقانه بحث مى كند. روز ديگر علاقمند شد زودتر بيايد و به سخنان او گوش كند. آمد و گوش كرد و بر اعتقاد روز پيشش افزوده گشت. اين كار چند روز تكرار شد و براى سيد حسين يقين حاصل شد كه اين شيخ از خودش فاضل‌تر است و او از درس اين شيخ استفاده مى كند و اگر شاگردان خودش به جاى درس او به درس اين شخص حاضر شوند بهره بيشترى خواهند برد. اينجا بود كه خود را ميان تسليم و عناد، ايمان و كفر، آخرت و دنيا ديد. روز ديگر شاگردان شيخ آمدند و جمع شدند گفت: امروز مى خواهم مطلب تازه‌اى به شما بگويم. اين شيخ كه در آن گوشه با چند شاگرد نشسته براى تدريس از من شايسته‌تر است و خود من هم از او استفاده مى كنم. همه با هم مى رويم به درس او! و به اين ترتيب سيّد حسين از آن روز در حلقه شاگردان آن شيخ ژوليده که آثار فقر از او ديده مى شد درآمد. اين شيخ ژوليده همان است كه بعدها به نام حضرت آية اللّه العظمى حاج شيخ مرتضى انصارى معروف شد. شيخ در آن زمان تازه از سفر چند ساله خود به مشهد و اصفهان و كاشان برگشته و از اين سفر توشه فراوانى برگرفته بود مخصوصاً از محضر مرحوم حاج ملاّ هادى نراقى در كاشان. جالب است بدانيم پس از شيخ انصارى شيعيان تُرك زبان مقلّد مرحوم كوه كمرى شدند! 📔 هدية الرّازى: ص ۴۲۱ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ❣️ محبت امیرالمؤمنین (ع) روایت شده که سیاهی بر علی علیه السلام وارد شد و گفت: ای امیرالمؤمنین من دزدی کردم مرا پاک کن، فرمود: شاید از جای بدون حِرز (جای بسته و قفل شده) دزدی کرده‌ای و رویش را از او برگرداند و گفت: ای امیرالمؤمنین از حرز دزدی کردم مرا پاک کن، علی علیه السلام فرمود: شاید کمتر از حد نصاب دزدی کرده‌ای، و سرش را برگرداند و گفت: ای امیرالمؤمنین به اندازه نصاب دزدی کردم، وقتی سه بار اعتراف کرد امیرالمؤمنین دست او را قطع کرد، رفت و در راه می‌گفت: دست مرا قطع کرد امیرالمؤمنین، امام المتقین، رهبر سفید رویان، بزرگِ دین و سرور وصیان، و پیوسته او را مدح می‌کرد، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام با او روبرو شدند و این را شنیدند، نزد امیرالمؤمنین علیه السلام رفتند و گفتند: در راه سیاهی را دیدیم که شما را مدح می‌کرد، امیرالمؤمنین علی السلام کسی را فرستاد تا او را نزد او باز گرداند، علی علیه السلام به او گفت: من دست تو را قطع کردم و تو مرا مدح می‌کنی؟ گفت: ای امیرالمؤمنین تو مرا پاک گردانیدی و محبت تو با گوشت و استخوان من در آمیخته، اگر مرا قطعه قطعه کنی محبت تو از قلبم نمی‌رود، امیرالمؤمنین علیه السلام برای او دعا کرد و قسمت بریده شده را جایش قرار داد و بهبود یافت و مثل قبل شد. 📔 الخرائج و الجرائح: ص۸۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ با حسين (ع) در زندگى يكى از خصوصيّات حاج آقا مصطفى خمينى (ره) كه كمتر گفته شده، اين بود كه ايشان به پياده روى كربلا در تمام زيارتهاى مخصوصه امام حسين عليه السلام مقيّد بود. در سال معمولاً چند مناسبت بود (۱۵ شعبان، عرفه، اربعين، اوّل رجب، نيمه رجب) كه مردم از نجف به كربلا پياده مى رفتند و ايشان هر سال در چند مناسبت پياده به كربلا مى رفتند. گاهى مى شد كه كف پاى ايشان تاوَل مى زد و خونابه از آن راه مى افتاد و كاملاً مجروح مى شد ولى باز به راه رفتن ادامه مى داد. شخصى بود بنام شيخ جعفر كه هميشه پس از نماز امام خمينى (ره) در مسجد معروف به شيخ، چند جمله اى ذكر مصيبت آقا اباعبداللّه الحسين عليه السلام مى نمود و روضه مى خواند. حاضران چندان اعتنايى نداشتند و كم كم متفرّق مى شدند و مى رفتند ولى تنها كسى كه مقيّد بود تا آخر بنشيند و روضه او را گوش دهد مرحوم حاج آقا مصطفى بود. حتّى گاهى مى شد فقط ايشان در مسجد باقى مى ماند و به روضه شيخ جعفر گوش مى داد و اشك مى ريخت. ايشان مقيّد بود كه در مجالس عزادارى كه دوستان در منازل يا مجاسد برقرار مى كردند شركت كنند. خودشان هم هر صبح جمعه روضه اى داشتند و گاهى مى شد روضه خوان تنها يك نفر مستمع داشت كه او خود آن مرحوم بود. آنچه براى او اهميّت داشت عزادارى براى آقا ابى عبداللّه عليه السلام بود. 📔 داستان‌هایی از علماء، ص١٨ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 شفا یافتن کاشانی به دست امام زمان (عج) مردی از اهل کاشان در نجف اشرف آمد و عازم حج بیت اللّه الحرام بود پس در نجف علیل شد به مرض شدیدی تا آنکه پاهای او خشک شده بود و قدرت بر رفتار نداشت. رفقای او، او را در نجف در نزد یکی از صلحا گذاشته بودند که آن صالح حجره‌ای در صحن مقدس داشت و آن مرد صالح هر روز در را به روی او می‌بست و بیرون می‌رفت به صحرا برای تماشا و از برای برچیدن درّها؛ پس در یکی از روزها آن مریض به آن مرد صالح گفت که دلم تنگ شده و از این مکان متوحش شدم مرا امروز با خود ببر بیرون و در جایی بینداز آنگاه به هر جانب که خواهی برو. پس گفت که آن مرد راضی شد و مرا با خود بیرون برد و در بیرون ولایت مقامی بود که آن را مقام حضرت قائم علیه السلام می‌گفتند در خارج نجف پس مرا در آنجا نشانید و جامه خود را در آنجا در حوضی که بود شست و بالای درختی که در آنجا بود انداخت و به صحرا رفت؛ من تنها در آن مکان ماندم و فکر می‌کردم که آخر امر من به کجا منتهی می‌شد، ناگاه جوان خوشروی گندم گونی را دیدم که داخل آن صحن شد و بر من سلام کرد و به حجره‌ای که در آن مقام بود رفت و در نزد محراب آن چند رکعت نماز با خضوع و خضوع به جای آورد که من هرگز به آن خوبی ندیده بودم؛ چون از نماز فارغ شد به نزد من آمد و از احوال من سؤال نمود من گفتم که من به بلایی مبتلا شدم که سینه من از آن تنگ شده و خدا مرا از آن عافیت نمی دهد تا آنکه سالم گردم و مرا از دنیا نمی برد تا آنکه خلاص گردم. پس آن مرد به من فرمود که محزون مباش زود است که حق تعالی هر دو را به تو عطا کند، پس از آن مکان گذشت و چون بیرون رفت من دیدم که آن جامه از بالای درخت بر زمین افتاد و من از جای خود برخاستم و آن جامه را گرفتم و شستم و بر درخت انداختم، پس بعد از آن فکر کردم و گفتم که من نمی توانستم از جای خود برخیزم اکنون چگونه چنین شدم که برخاستم و راه رفتم، و چون در خود نظر کردم هیچگونه درد و مرضی در خویش ندیدم پس دانستم که آن مرد حضرت قائم علیه السلام بود که حق تعالی به برکت آن بزرگوار و اعجاز او مرا عافیت بخشیده است. پس، از صحن آن مقام بیرون رفتم و در صحرا نظر کردم کسی را ندیدم پس بسیار نادم و پشیمان گردیدم که چرا من آن حضرت را نشناختم، پس صاحب حجره رفیق من آمد و از حال من سؤال کرد و متحیر گردید و من او را خبر دادم به آنچه گذشت و او نیز بسیار متحیر شد که ملاقات آن بزرگوار او را میسر نشد. آن شخص سالم بود تا آنکه صاحبان و رفیقانش آمدند و چند روز با ایشان بود آنگاه مریض شد و مرد و در صحن مقدس دفن شد و صحت آن دو چیز که حضرت قائم علیه السلام به او خبر داد ظاهر شد که یکی عافیت بود و یکی مردن. 📔 منتهی الآمال: ج٢، ص٨١۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔹 شاهد ولایت از طلحة بن عَمیرَة نقل شده است که امیرالمؤمنین علی علیه السلام برای سخن پیامبر که فرمود: "من کنت مولاه فعلی مولاه"، شاهد طلبید، دوازده مرد از انصار گواهی دادند، و در میان قوم، مالک بن انس گواهی نداد، امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمود: ای انس، گفت: بله، فرمود: چه چیز مانع شده که گواهی دهی در حالی که آنچه آنها شنیده‌اند تو هم شنیده‌ای؟ گفت: ای امیرالمؤمنین پیر شدم و فراموش کرده‌ام، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: خدایا اگر دروغ می‌گوید او را به سفیدی یا پیسی دچار کن که عمامه آن را نپوشاند. طلحه گفت: خدا را گواه می‌گیرم که سفیدی در بین دو چشمش دیدم پدیدار شد. 📔 الإرشاد: ۱۶۶-۱۶۷ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸 شاهد ولایت زید بن ارقم گوید: امیرالمؤمنین علی علیه السلام در مسجد از مردم سوال کرد و گفت: مردی می‌طلبم که به سخن پیامبر صلی الله علیه و آله گواهی دهد، که می‌فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ»؛ دوازده نفر از اهل بدر برخاستند، شش نفر از سمت راست و شش نفر از سمت چپ و به آن گواهی دادند، زید بن ارقم گوید: من از کسانی بودم که این سخن را شنیدم و کتمان کردم و خدا بینایی‌ام را گرفت؛ و از اینکه شهادت نداده بود پشیمان بود و استغفار می‌کرد. 📔 الإرشاد: ۱۶٧ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ♦️ هشدار به ثروتمندان حسین بن ابی العلی که یکی از شیعیان ثروتمند بود، می‌گوید: با گروهی بیش از بیست نفر برای زیارت خانهٔ خدا به سوی مکه حرکت کردیم، به هر منزل که میرسیدیم، من از مال شخصی خودم یک گوسفند می‌کشتم و غذا برای آن عده تهیه می‌کردم. وقتی که به محضر امام صادق عليه‌السلام رسیدیم، حضرت فرمود: ای حسین! چرا مؤمنان را ذلیل و سرافکنده می‌کنی؟ گفتم: پناه می‌برم به خدا از اینکه چنین صفت زشتی داشته باشم. امام فرمود: به من گزارش دادند که تو در ایستگاه‌های راه مکه یک گوسفند سر بریده و به همسفران خود می‌خورانیدی؟ گفتم: راست است من چنین کاری میکردم ولی این کارها را برای رضایت خدا انجام می‌دادم غرض دیگری نداشتم، وانگهی اطعام مؤمنان مخصوصا در سفر مکه، چگونه باعث تحقیر و ذلت مؤمنان می‌شود؟ حضرت فرمود: مگر تو توجه نداشتی، افرادی با تو همسفر بودند که آنها هم مایل بودند همانند تو هر جا رسیدند گوسفندی سر ببرند و دیگران را اطعام کنند ولی چون توانایی نداشتند پیش خود شرمنده و سر به زیر می‌شدند. بنابراین کار ریخت و پاش‌های تو موجب شرمندگی مؤمنان می‌گردید و آنها را ناراحت می‌ساخت. گفتم: من از اعمال خود استغفار میکنم و با خویش عهد می‌بندم که از این پس کاری‌های که باعث سر افکندگی دیگران می‌شود، انجام ندهم. 📔 بحار الأنوار: ج٧۶، ص٢۶٩ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔹 شاهد ولایت از جابر انصاری نقل شده است که امیرالمؤمنین علی علیه السلام از انس بن مالک، براء بن عازب، اشعث و خالد بن یزید خواست تا به سخن پیامبر صلی الله علیه و آله: «من کنت مولاه فعلی مولاه» شهادت دهند، کتمان کردند، به انس فرمود: خدا تو را نمیراند تا به مرض پیسی که عمامه آن را نپوشاند مبتلا کند، و به اشعث فرمود: خدا تو را نمیراند تا دو چیز ارزشمندت را بگیرد، و به خالد فرمود: خدا تو را نمیراند مگر به مرگ جاهلی، و به براء فرمود: خدا تو را نمیراند مگر به همان صورتی که مهاجرت کرده‌ای، جابر گفت: به خدا انس را دیدم که پیسی گرفته بود آن را با عمامه می‌پوشانید اما پنهان نمی شد، و اشعث را دیدم که دو چیز ارزشمند (چِشم) خود را از دست داده بود، و می‌گفت: سپاس خدایی را که باعث شد امیرالمؤمنین نفرین کند در دنیا کور شوم و برای آخرتم نفرین نکرد تا عذاب شوم، و خالد وقتی مُرد او را در منزلش دفن کردند، قبیله کِنده از آن با خبر شد و اسب و شتر آورد و بر در منزلش پِی کرد و به مرگ جاهلی مرد، و اما بَراء، او از طرف معاویه والی یمن شد و در آنجا مُرد و از آن مهاجرت کرده بود و آنجا سراة بود. 📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢١٠ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ♦️ نفرین پدر امیرالمؤمنین علی علیه السلام در شب احرام صدای گریه‌ای شنید به امام حسین علیه السلام امر کرد آن را دنبال کند، وقتی به آن رسید جوانی را یافت که نصف بدنش خشک شده بود، او را آورد و امیرالمؤمنین علیه السلام از حالش پرسید، گفت: مرد سرخوشی بودم و پدرم مرا نصیحت می‌کرد، روزی وقتی نصیحت می‌کرد او را زدم، در این مکان مرا نفرین کرد، شعری سرود و وقتی سخنش پایان یافت نیمی از بدنم خشک شد، پشیمان شدم، توبه کردم و دلش را به دست آوردم، سوار بر شتری شد تا مرا به این مکان بیاورد و برایم دعا کند، وقتی به نیمه‌های صحرا رسید شتر به خاطر پرواز پرنده‌ای رم کرد و پدرم مرد، امیرالمؤمنین علیه السلام چهار رکعت نماز خواند سپس فرمود: در حال سلامت بر خیز، پس سالم بر خاست، فرمود: راست گفتی، اگر از تو راضی نبود سالم نمی‌شدی. 📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢١٠ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ⭕ سام بن نوح گروهی از یمن نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و گفتند: ما از بازماندگان مردمان پیشین از آل نوح هستیم، و پیامبر ما یک وصی داشت به نام سام، در کتابش خبر داده که هر پیامبری معجزه دارد و وصیّی دارد که جانشین او می‌شود، وصیّ تو کیست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله با دستش به طرف علی علیه السلام اشاره کرد، گفتند: ای محمد اگر از او بخواهیم که سام بن نوح را به ما نشان دهد، چنین می‌کند؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بله به إذن خدا، و فرمود: ای علی! همراه آنها داخل مسجد برو و در محراب پایت را بر زمین بزن، علی علیه السلام رفت - و همراهشان کتابهایی بود - تا اینکه به محراب پیامبر صلی الله علیه و آله در داخل مسجد رسید، دو رکعت نماز خواند، سپس برخاست و با پایش بر زمین زد، زمین شکافته شد و قبر و تابوتی ظاهر شد، پیری از تابوت بر خاست که صورتش مانند ماه شب چهارده می‌درخشید، و خاک را از سرش می‌تکاند، ریشی داشت که تا نافش آمده بود، بر علی علیه السلام درود فرستاد و گفت: شهادت می‌دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد فرستاده خدا، سرور پیامبران است، و تو علی وصی محمد سرور وصیین هستی و من سام بن نوح هستم، آنان کتابهایشان را باز کردند و او را چنانکه در کتابها وصف کرده بودند یافتند، سپس گفتند: می‌خواهیم از کتابهایش سوره‌ای بخواند، شروع به خواندنش کرد تا اینکه سوره پایان یافت، سپس به علی علیه السلام سلام فرستاد و خوابید همانطور که بود و زمین بسته شد، و همگی گفتند: «إنّ الدین عند الإسلام» و ایمان آوردند، و خداوند نازل کرد: «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ * وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ ذَٰلِكُمُ اللَّهُ رَبِّي عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ» {آیا آنها غیر از خدا را ولیّ خود برگزیدند؟! در حالی که «ولیّ» فقط خداوند است و اوست که مردگان را زنده می‌کند، و اوست که بر هر چیزی تواناست! / در هر چیز اختلاف کنید، داوریش با خداست؛ این است خداوند، پروردگار من، بر او توکّل کرده‌ام و به سوی او بازمی‌گردم!} (سوره شوری، آیه ۹-١٠) 📔 مناقب آل ابی طالب: ج١، ص۴٧۶ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔹 تهدید از ترک حج یک روز در مسجد، عالم ربانی آقای حاج سید عبدالباقی پس از نماز جماعت به منبر رفت و گفت: امروز می‌خواهم چیزی را که خودم دیده‌ام برای موعظه شما نقل کنم: رفیقی داشتم از مؤمنين و مریض شد، به عیادتش رفتم چون او را در حال سکرات مرگ دیدم، نزدش نشستم و سوره یس والصافات را تلاوت کردم، اهل او از اتاق بیرون رفتند و من تنها نزدش بودم پس او را کلمه توحید و ولایت تلقین می‌کردم، هرچه اصرار کردم نگفت، با اینکه می‌توانست حرف بزند و با شعور بود، پس ناگاه با کمال غیظ متوجه من شده و سه مرتبه گفت یهودی! یهودی! یهودی! من بر سر خودم زدم و طاقت توقف دیگر نداشتم، از حجره بیرون آمدم و اهلش نزدش رفتند درب خانه که رسیدم صدای شیون و ناله بلند شد معلوم شد مرده است، و پس از تحقیق از حالش معلوم شد که این بدبخت چند سال بود که واجب الحج بود و به این واجب مهم الهی اعتنایی ننموده تا اینکه یهودی از دنیا رفت. 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص١١۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ⭕ جمجمه سخن می‌گوید امیرالمؤمنین علی علیه السلام به مدائن آمد و وارد ایوان کسری شد، دُلَف بن مجیر همراه او بود، وقتی نماز خواند، برخاست و به دلف فرمود: همراه من بیا و گروهی از اهل ساباط با او بودند، پیوسته در منزل‌های کسری می‌گشت و به دلف می‌فرمود: کسری در این مکان چنین و چنان داشته است، دلف می‌گوید او پیوسته اینگونه بود تا اینکه همه قسمت‌ها را همراه کسانی که با او بودند گشت و دلف می‌گفت: ای سرور من! گویی که شما این اشیاء را در این خانه‌ها قرار داده‌اید، سپس علی علیه السلام به جمجمه‌ای پوسیده نگاه کرد و به یکی از یارانش فرمود: این جمجمه را بردار، سپس علی علیه السلام به ایوان آمد و آنجا نشست و تشت آبی خواست، به مرد فرمود: این جمجمه را در تشت قرار بده، سپس گفت: ای جمجمه تو را قسم می‌دهم که بگویی من کیستم و تو کیستی؟ جمجمه با زبانی فصیح گفت: تو امیر المؤمنین، سرور وصیین و امام متقین هستی و من بنده خدا و پسر کنیز خدا، خسرو انوشیروان هستم، امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمود: حالت چگونه است؟ گفت: ای امیرالمؤمنین من پادشاهی عادل، مهربان و دلسوز مردم بودم، ظلم را نمی پسندیدم، ولی بر دین مجوس بودم و محمد صلی الله علیه و آله در زمان پادشاهی من به دنیا آمد، و در شب ولادت از کنگره‌های قصر من بیست و سه کنگره فرو ریخت، خواستم به خاطر فراوانی شنیدن از انواع شرف، فضیلت، جایگاه و مرتبه او و شرف اهل بیتش در آسمان‌ها و زمین به او ایمان بیاورم، اما از آن غافل شده و به پادشاهی مشغول شدم، افسوس از نعمت و جایگاهی که به خاطر ایمان نیاوردن از دست دادم، و من به خاطر ایمان نیاوردنم از بهشت محروم و با وجود این کفر خدا تعالی به برکت عدل و انصافی که با مردم داشتم از عذاب آتش رهایی بخشیده، من در آتش ولی آتش بر من حرام است. افسوس، اگر ایمان می‌آوردم همراه تو بودم ای سرور اهل بیت محمد صلی الله علیه و آله و ای امیر امّتش، گفت: مردم گریستند، و مردمانی که از ساباط بودند نزد قوم خود بازگشتند و آنها را از آنچه اتفاق افتاده بود آگاه کردند، آشفته شدند و در معنای امیرالمؤمنین دچار اختلاف شدند، مخلصان آنها گفتند: امیرالمؤمنین علیه السلام بنده خدا، ولی او و وصی رسول الله صلی الله علیه و آله است و گروهی گفتند: بلکه او پیامبر صلی الله علیه و آله است، و گروهی گفتند: بلکه او پروردگار است و آنها عبدالله بن سبا و یارانش بودند، و گفتند: اگر او پروردگار نیست چگونه مرده‌ها را زنده می‌کند؟ گفت: امیرالمؤمنین این را شنید و به تنگ آمد و آنها را احضار کرد و فرمود: ای مردم شیطان بر شما غلبه کرده است، من جز بنده خدا نیستم که با امامت، ولایتش و جانشینی رسولش صلی الله علیه و آله به من نعمت داده است، از کفر بازگردید، من بنده خدا و پسر بنده او هستم، و محمد صلی لله علیه واله برتر از من است، و او نیز بنده خداست، ما جز بشری مانند شما نیستیم، گروهی از کفر بازگشتند و گروهی در کفر باقی ماندند و بازنگشتند، امیرالمؤمنین علیه السلام بر آنها اصرار کرد که بازگردند اما بازنگشتند، آنها را در آتش سوزاند، و گروهی از آنها در بلاد پراکنده شدند و گفتند: اگر در او ربویّت نبود ما را در آتش نمی سوزاند، پناه می‌بریم به خدا از درماندگی. (در عیون المعجزات از کتاب الأنوار تالیف ابو علی الحسن بن همام مانند آن روایت شده و در آخرش افزوده است: آنان که سوختند، پودر شدند و در باد رها شدند، خدا سه روز بعد آنها را زنده کرد و به منازلشان بازگشتند.) 📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢١۴ 🔰 @DastanShia