.
🔹 رؤیای صادقه
مؤمن متقی، ملا علی کازرونی ساکن کویت که یکی از نیکان بود و خوابهای صحیح و مکاشفات درستی داشت، نقل می کند که:
شبی در عالم رؤیا بستان وسیعی که چشم، آخرش را نمیدید مشاهده کردم و در وسط آن قصر باشکوه و عظمتی دیدم و در حیرت بودم که از آن کیست، از یکی از دربانان پرسیدم گفت: این قصر متعلق به حبیب نجار شیرازی است.
من او را میشناختم و با او رفاقت داشتم و در آن حال، غبطه مقام او را میخوردم پس ناگاه صاعقهای از آسمان بر آن افتاد و یک مرتبه تمام آن قصر و بستان آتش گرفت و از بین رفت مثل اینکه نبود.
از وحشت و شدت هول آن منظره، بیدار شدم دانستم که گناهی از او سر زده که موجب محو مقام او شده است.
فردا به ملاقاتش رفتم و گفتم شب گذشته چه عملی از تو سر زده گفت هیچ، او را قسم دادم و گفتم رازی است که باید کشف شود، گفت شب گذشته در فلان ساعت با مادرم گفتگویم شد و بالاخره کار به زدنش کشید،
پس خواب خود را برایش نقل کردم و گفتم به مادرت اذیت کردی و چنین مقامی را از دست دادی.
مستفاد از روایات و آیات آن است که بعضی از گناهان کبیره حبط کننده و از بین برنده اعمال صالحه و کردارهای نیک است،
چنانچه در عدة الداعي است که رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: هرکس یک مرتبه بگوید: لااِلهَ اِلا اللَّهُ درختی در بهشت برایش غرس میشود.
شخصی گفت: یا رسول اللّه! پس ما در بهشت درخت بسیاری داریم.
حضرت فرمود: بترس از اینکه آتشی بفرستی و آنها را آتش بزنی.
📔 داستانهای شگفت (شهید دستغیب)، ص١٠٧
#پيامبر #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🍃 عنایت امیرالمؤمنین (ع)
عمران پسر شاهین از بزرگان عراق بود. وی علیه حکومت عضد الدوله دیلمی قیام نمود.
عضد الدوله با کوشش فراوان خواست او را دستگیر نماید. عمران به نجف اشرف گریخت و در آنجا با لباس مبدل مخفیانه زندگی میکرد.
عمران در کنار بارگاه حضرت علی علیه السلام پیوسته به دعا و نماز مشغول بود تا اینکه یک بار آن حضرت را در خواب دید که به او میفرماید:
- ای عمران! فردا فناخسرو (عضد الدوله) به عنوان زیارت به اینجا میآید و همه را از این مکان بیرون میکنند.
آن گاه حضرت به یکی از گوشههای قبر مطهر اشاره نموده و فرمود:
- تو در اینجا توقف کن که آنان تو را نمی بینند.
عضد الدوله وارد بارگاه میشود. زیارت میکند و نماز میخواند. سپس به درگاه خدا دعا و مناجات میکند و خدا را به محمد و خاندان پاکش سوگند میدهد که وی را بر تو پیروز نماید.
در آن حال تو نزدیک او برو و به او بگو: پادشاها! آن کسی که در دعاهایت مورد تأکید تو بود و خدا را به محمد و خاندان پاکش قسم میدادی که تو را بر او پیروز کند کیست؟
(فناخسرو) خواهد گفت: مردی است که در میان ملت ما اختلاف انداخته و او قدرت ما را شکسته و علیه حکومت قیام نموده است.
به او بگو اگر کسی تو را بر او پیروز کند چه مژده ای به او میدهی؟
او میگوید هر چه بخواهد میدهم. حتی اگر از من بخواهد او را عفو کنم عفو میکنم.
در این وقت تو خودت را به او معرفی کن. آنگاه هر چه از او خواسته باشی به تو خواهد داد.
عمران میگوید: همان طور که امام علی علیه السلام مرا در عالم خواب راهنمایی کرده بود، واقع شد.
عضد الدوله آمد. پس از زیارت و نماز خدا را به محمد و آل محمد قسم داد که او را بر من پیروز گرداند.
من نزدش رفتم به او گفتم: اگر کسی تو را بر او پیروز کند، چه مژده ای به او میدهی؟
او هم در پاسخ گفت: هر کس مرا بر عمران پیروز گرداند، حتی اگر خواستهاش عفو باشد، او را خواهم بخشید.
عمران میگوید در این موقع به پادشاه گفتم: منم عمران پسر شاهین که تو در تعقیب و دستگیری او هستی.
عضد الدوله گفت: چه کسی تو را به اینجا راه داد و از جریان آگاهت نمود؟
گفتم: مولایم علی علیه السلام در خواب به من فرمود فردا (فناخسرو) به اینجا خواهد آمد و به او چنین و چنان بگو! من هم خدمت شما عرض کردم.
عضد الدوله گفت:
- تو را به حق امیر المؤمنین قسم میدهم که آیا حضرت به تو فرمود: فردا فنا خسرو میآید؟
گفتم: آری! سوگند به حق امیرالمؤمنین که آن حضرت به من فرمود.
عضدالدوله گفت: هیچ کس غیر از من، مادرم و قابله نمی دانست که اسمم (فناخسرو) است.
پادشاه در همانجا از گناه وی درگذشت و او را به وزارت انتخاب نمود. و دستور داد برایش لباس وزارت آوردند و خود به سوی کوفه حرکت نمود.
عمران نذر کرده بود هنگامی که مورد عفو و گذشت پادشاه قرار گرفت با سر و پای برهنه به زیارت امیر المؤمنین مشرف شود. (که البته همین کار را هم کرد.)
📔 بحار الأنوار: ج۴٣، ص٣١٩
#امام_علی #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
⭕ یک مناظره جالب
امام جواد علیه السلام نخستین امامی است که در خردسالی (تقریبا در هشت سالگی) به منصب امامت رسید.
در عین حال، چون علمشان از جانب خداوند بود بر تمام اهل فضل از لحاظ علم و دانش برتری داشت،
مخالفین آن حضرت مناظرات و گفتگوهایی با آن بزرگوار انجام میدادند و گاهی سؤالات مشکلی مطرح مینمودند تا به خیال باطل خودشان او را در صحنه مبارزه علمی شکست دهند.
بعضی از آنها هیجان انگیز و پر سر و صدا بوده، از جمله مناظره یحیی بن اکثم قاضی القضات کشورهای اسلامی است.
بنا به دستور مأمون خلیفه عباسی مجلس مناظره ای تشکیل یافت. امام جواد علیه السلام حاضر شد و یحیی بن اکثم نیز آمد و در مقابل امام نشست.
یحیی بن اکثم به خلیفه نگریست و گفت: اجازه میدهی از ابو جعفر (امام جواد علیه السلام) پرسشی بکنم؟
مأمون گفت: از خود آن جناب اجازه بگیر.
یحیی از امام اجازه خواست.
امام علیه السلام فرمود: هر چه میخواهی سؤال کن.
یحیی گفت: چه میفرمایید درباره شخصی که در حال احرام حیوانی را شکار کرده است؟
امام جواد علیه السلام فرمود: این شکار را در خارج حرم کشته است یا در داخل حرم؟
آیا آگاه به حکم حرمت شکار در حال احرام بوده یا ناآگاه؟
عمدا شکار کرده یا از روی خطا؟ آن شخص آزاد بوده یا بنده؟
صغیر بوده یا کبیر؟
اولین بار شکار کرده یا چندمین بار اوست؟
شکار او از پرندگان بود یا غیر پرنده؟
از حیوان کوچک بوده یا بزرگ؟
باز هم میخواهد چنین عملی را انجام دهد یا پشیمان است؟
شکار او در شب بوده یا در روز؟
در احرام حج بوده یا در احرام عمره؟
یحیی بن اکثم از این همه آگاهی متحیر ماند و آثار عجز و ناتوانی در سیمایش آشکار گردید و زبانش بند آمد، طوری که حاضران مجلس ضعف و درماندگی او را در مقابل امام علیه السلام به خوبی فهمیدند.
بعد از این پیروزی، مأمون گفت: خدا را سپاسگزارم که هر آنچه در نظرم بود همان شد.
آن گاه رو به خویشاوندان خود کرد و گفت: حال آنچه را که قبول نداشتید پذیرفتید؟ (چون آنان میگفتند امام جواد علیه السلام به امامت لایق نیست).
پس از صحبتهایی که در مجلس به میان آمد مردم پراکنده شدند. تنها گروهی از نزدیکان خلیفه مانده بودند.
مأمون به امام علیه السلام عرض کرد:
- فدایت شوم! اگر صلاح بدانید احکام مسائلی را که در مورد کشتن شکار در حال احرام مطرح شد را بیان کنید تا بهرهمند شویم.
امام جواد علیه السلام فرمود: آری! اگر شخص محرم در حل (بیرون از حرم) شکار کند و شکار او از پرندگان بزرگ باشد، باید به عنوان کفاره یک گوسفند بدهد و اگر در داخل حرم بکشد، کفاره اش دو برابر است (دو گوسفند).
اگر جوجه ای را خارج از حرم بکشد، کفاره اش بره ای است که تازه از شیر گرفته شده باشد. اگر در داخل حرم بکشد، باید علاوه بر آن بره، بهای جوجه را هم بپردازد.
اگر شکار از حیوانات صحرایی باشد چنانچه گورخر باشد کفاره اش یک گاو است و اگر یک شتر مرغ باشد باید یک شتر کفاره بدهد. اگر هر کدام از اینها را در داخل حرم بکشد، کفاره اش دو برابر میشود.
اگر شخص محرم عملی انجام دهد که قربانی بر او واجب گردد، چنانچه در احرام عمره باشد، باید آن را در مکه قربانی کند و اگر در احرام حج باشد، باید قربانی را در منی ذبح کند و کفاره شکار بر عالم و جاهل یکسان است.
منتها در صورت عمد (علاوه بر وجوب کفاره) معصیت نیز کرده است؛ اما در صورت خطا گناه ندارد.
کفاره شخص آزاد بر عهده خود اوست، اما کفاره برده را باید صاحبش بدهد. بر صغیر کفاره نیست ولی بر کبیر کفاره واجب است.
آن کس که از عملش پشیمان است، گناهش در آخرت بخشیده میشود؛ ولی کسی که پشیمان نیست عذاب خواهد دید.
📔 بحار الأنوار: ج۵، ص٧۵-٧٨
#امام_جواد #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🌸 نتیجهٔ خوشرفتاری
يكي از بزرگان نقل میكند:
مرحوم سيد محسن امين عاملی (قده) را در تشييع يكی از بزرگان علماء سنی در بازار حميدية شام ديدم،
با سرعت به سويش شتافته سلام كرده دستش را بوسيدم و به دنبالش حركت كردم تا به مسجد اموی رسيديم،
مسجد مملّو از جمعيت شد و سيّد بر آن جنازه نماز خواند. پس از نماز مردم میخواستند دست سيّد را ببوسند.
من تعجب كردم و با خود گفتم اين همه سنی دست يك عالم شيعی را میبوسند؟!
از سيّد علّت را سؤال كردم!؟
او فرمود: اين نتيجه ده سال خوشرفتاری و معاشرت با مردم است،
بعد فرمود: من وقتی به شام آمدم بعضی از نادانها سختترين دشمنان را بر من شوراندند، هر وقت به خيابان میرفتم به فرزندان خود دستور میدادند به من سنگ بزنند و بعضی اوقات عمامهام را از عقب میكشيدند،
من بر همه آزارها صبر نمودم، با آنها خوشرفتاری كردم، در تشييع جنازه هايشان شركت كردم به عيادت مريض هايشان رفتم، جويای احوالشان میشدم و در صحبت كردن با آنها خوشرويی و مهربانی را پيشه ساختم، تا اينكه دشمنی به دوستی مبدّل شد.
📔 یکصد داستان خواندنی، ص٣
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🥀 توسل به سیدالشهداء (ع)
مرحوم حاج میرزا علی ایزدی فرزند مرحوم حاج محمد رحیم مشهور به آبگوشتی (سبب شهرتش به این لقب این بود که ایشان اخلاص و ارادت زیادی به حضرت سیدالشهداء علیه السلام داشت و مواظب خواندن زیارت عاشورا بود و هر شب در مسجد گنج که به خانه اش متصل بود پس از نماز جماعت یک یا دو نفر روضه میخواندند پس از روضه خوانی، سفره پهن میکردند و مقدار زیادی نان و آبگوشت در آن میگذاردند. هرکس مایل بود همانجا میخورد و هرکه میخواست همراه خود به خانه اش میبرد)
نقل نمود که پدرم سخت مریض شد و به ما امر نمود که او را به مسجد ببریم، گفتم برای شما هتک است چون تجار و اشراف به عیادت شما میآیند و در مسجد مناسب نیست.
به ما گفت میخواهم در خانه خدا بمیرم و علاقه شدیدی به مسجد داشت، ناچار او را به مسجد بردیم تا شبی که مرضش شدید شد و در حال اغما بود که او را به منزل بردیم و آن شب در حال سکرات مرگ بود و ما به مردنش یقین کردیم،
پس در گوشه ای از حجره نشسته و گریان بودیم و سرگرم مذاکره تجهیز و محل دفن و مجلس ترحیمش بودیم تا هنگام سحر شد.
ناگاه صدای من و برادرم زد، نزدش رفتیم دیدیم عرق بسیار کرده است به ما گفت آسوده باشید و بروید بخوابید و بدانید که من نمی میرم و از این مرض خوب میشوم.
ما حیران شدیم و صبح کرد در حالی که هیچ اثر مرض در اونبود و بسترش را جمع کرده او را به حمام بردیم و این قضیه در شب اول ماه محرم سنه ۱۳۳۰ قمری اتفاق افتاد و حیا مانع شد از اینکه از او بپرسیم سبب خوب شدن و نمردنش چه بود.
موسم حج نزدیک شد پس در تصفیه حساب و اصلاح کارهایش سعی کرد و مقدمات و لوازم سفر حج را تدارک دید تا اینکه با نخستین قافله حرکت کرد.
به بدرقه اش در باغ جنت یک فرسخی شیراز رفتیم و شب را با او بودیم.
ابتدا به ما گفت: از من نپرسیدید که چرا نمردم و خوب شدم اینک به شما خبر میدهم که آن شب مرگ من رسیده بود و من در حالت سکرات مرگ بودم پس در آن حال خود را در محله یهودیها دیدم و از بوی گند و هول منظره آنها سخت ناراحت شدم و دانستم که تا مرُدم جزء آنها خواهم بود.
پس در آن حال به پروردگار خود نالیدم ندایی شنیدم که اینجا محل ترک کنندگان حج است، گفتم پس چه شد توسلات و خدمات من نسبت به حضرت سیدالشهداء علیه السلام،
ناگاه آن منظره هول انگیز به منظره فرحبخش مبدل شد و به من گفتند تمام خدمات تو پذیرفته است و به شفاعت آن حضرت ده سال بر عمر تو افزوده شد و مرگ تو تأخیر افتاد تا حج واجب را بجا آوری و چون اینک عازم حج شدهام گزارشات خود را به شما خبر دادم.
مرحوم ایزدی نقل نمود که پیش از محرم ۱۳۴۰ مرض مختصری عارض پدرم شد و گفت شب اول ماه موعد مرگ من است و همانطور که خبر داده بود شب اول محرم هنگام سحر از دار دنیا رحلت فرمود.
📔 داستانهای شگفت (شهید دستغیب)، ص١١۶
#داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🖤 حضرت مهدی (عج) و گریه بر امام حسین (ع)
سید بحر العلوم (ره) روزی به قصد تشرف به سامرا تنها به راه افتاد. در بین راه درباره این مساله که «گریه بر امام حسین علیه السلام گناهان را می آمرزد» فکر می کرد.
همان وقت متوجه شد که شخص عربی، سوار بر اسب به او رسید و سلام کرد.
بعد در لحظه ای پرسید: جناب سید! درباره چه چیز به فکر فرو رفته ای؟ و در چه اندیشه ای؟ اگر مساله علمی است مطرح کنید، شاید من پاسخش را بدانم.
سید بحر العلوم فرمود: در این باره فکر می کنم که چطور می شود، خدای تعالی این همه ثواب به زائران و گریه کنندگان بر حضرت سیدالشهدا علیه السلام می دهد؛
مثلا در هر قدمی که در راه زیارت بر می دارد، ثواب یک حج و یک عمره در نامه عملش نوشته می شود و برای یک قطره اشکی تمام گناهان صغیره و کبیره اش آمرزیده می شود؟
آن سوار عرب فرمود:
تعجب نکن! من برای شما مثالی می آورم تا مشکل حل شود.
سلطانی به همراه درباریان خود به شکار می رفت. در شکارگاه از همراهیانش دور افتاد و به سختی فوق العاده ای افتاد و بسیار گرسنه شد.
خیمه ای را دید و وارد آن جا شد. در آن سیاه چادر، پیرزنی را با پسرش دید. آنان در گوشه خیمه بز شیرده ای داشتند، و از راه مصرف شیر این بز، زندگی خود را می گذراندند.
وقتی سلطان وارد شد، او را نشناختند، ولی برای پذیرایی از مهمان، آن بز را سر بریده و کباب کردند؛ زیرا چیز دیگری برای پذیرایی نداشتند.
سلطان شب را همان جا خوابید و روز بعد، از ایشان جدا شد و خود را به درباریان رسانید و جریان را برای اطرافیان نقل کرد.
در نهایت از ایشان سؤال کرد: اگر بخواهم پاداش مهمان نوازی پیرزن و فرزندش را داده باشم، چه عملی باید انجام بدهم؟
یکی از حاضران گفت: به او صد گوسفند بدهید. و دیگری که از وزیران بود، گفت: صد گوسفند و صد اشرفی بدهید. یکی دیگر گفت: فلان مزرعه را به ایشان بدهید.
سلطان گفت: هر چه بدهم کم است؛ زیرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم، آن وقت مقابله به مثل کرده ام، چون آنان هر چه را که داشتند به من دادند.
من هم باید هر چه را که دارم، به ایشان بدهم تا مقابله به مثل شود.
بعد سوار عرب فرمود: حالا جناب بحرالعلوم، حضرت سیدالشهدا علیه السلام، هر چه از مال و منال، اهل و عیال، پسر و برادر، دختر و خواهر و سر و پیکر داشت، همه را در راه خدا داد، پس اگر خداوند به زائران و گریه کنندگان، آن همه اجر و ثواب بدهد، نباید تعجب کرد؛
چون خدا - که خدائیش را نمی تواند به سیدالشهدا علیه السلام بدهد - پس هر کاری که می تواند، انجام می دهد؛
یعنی، با صرف نظر از مقامات عالی خودش، به زائران و گریه کنندگان آن حضرت، درجاتی عنایت می کند. در عین حال اینها را جزای کامل برای فداکاری آن حضرت نمی داند.
چون شخص عرب این مطالب را فرمود، از نظر سید بحر العلوم غایب شد.
📔 العبقری الحسان: ج١، ص١١٩
#داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
✨ عنايت امام حسين (ع) به زوارش
مرحوم عالم زاهد شيخ حسين بن شيخ مشكور فرمود در عالم رويا ديدم در حرم مطهر حضرت سيدالشهدا (ع) مشرف هستم و يك نفر جوان عرب وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام كرد و حضرت هم با لبخند جوابش را دادند.
فردا شب كه شب جمعه بود به حرم مطهر مشرف شدم و در گوشه اى از حرم توقف كردم،
ناگاه همان عرب را كه در خواب ديده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضريح مقدس رسيد با لبخند به آن حضرت سلام كرد ولى حضرت سيدالشهدا (ع) را نديدم و مراقب آن بودم تا از حرم خارج شد،
عقبش رفتم و سبب لبخندش را به امام (ع) پرسيدم و تفصيل خواب خود را برايش نقل كردم و گفتم چه كردهاى كه امام (ع) با لبخند به تو جواب مى دهد؟
گفت: مرا پدر و مادر پيرى است و در چند فرسخى كربلا ساكن هستيم و شبهاى جمعه كه براى زيارت مىآيم يك هفته پدرم را سوار بر الاغ كرده مى آوردم و هفته ديگر ماردم را مىآوردم،
تا اين كه شب جمعهاى كه نوبت پدرم بود، چون او را سوار كردم مادرم گريه كرد و گفت: مرا هم بايد ببرى شايد هفته ديگر زنده نباشم.
گفتم: باران مى بارد هوا سرد است، مشكل است، نپذيرفت. ناچار پدر را سوار كردم و مادر را به دوش كشيدم و با زحمت بسيار آنها را به حرم رسانيدم،
و چون در آن حالت با پدر و مادر وارد حرم شدم، حضرت سيدالشهداء را ديدم و سلام كردم، آن بزرگوار به رويم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا به حال هر شب جمعه كه مشرف مىشوم حضرت را مىبينم و با تبسم جوابم را مىدهد.
📔 چهل داستان، ص٧٩
#امام_حسین #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔥 آتش پنهان
روزی در زمان خلافت عثمان شخصی کاسه سر کافری را که سالها قبل مرده بود را از قبرستانی آورد و آن را جلوی عثمان قرارداد و از او پرسید:
شما که میگویید کافر در آتش است و میسوزد پس چرا این جمجمه و کاسه سرِ کافر نسوخته و حتی داغ هم نیست؟!
عثمان از جواب بازماند لذا جهت حل موضوع کسی را به دنبال امام علی (علیه السلام) فرستاد.
امام علی (علیه السلام) آمد و عثمان به سؤال کننده گفت: سؤالت را از این مرد بپرس تا جوابش را بیابی؟
آن مرد سؤال خود را برای امام علی (علیه السلام) بازگو کرد.
امام (علیه السلام) دستور داد یک قطعه سنگ چخماق بیاورند آنگاه سنگ را در جلوی آن شخص گذاشتند.
امام به او فرمود: این سنگ را که میبینی در ظاهر سرد است ولی در درون خود آتش دارد لذا اگر این سنگ را به سنگی دیگر بزنیم از آن آتش بیرون میجهد، جمجمه کافر نیز در درون خود آتش دارد.
آن مرد با شنیدن فرمایشات امام جواب خود را دریافت و از محضر امام خارج شد.
📔 الغدیر: ج۸، ص۱۲
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 در سرزمین منا
مردمی که به حج رفته بودند، در سرزمین منا جمع بودند. امام صادق عليهالسلام و گروهی از یاران، لحظهای در نقطهای نشسته از انگوری که در جلوشان بود، میخوردند.
سائلی پیدا شد و کمک خواست. امام مقداری انگور برداشت و خواست به سائل بدهد. سائل قبول نکرد و گفت: به من پول بدهید. امام فرمود: خیر است، پولی ندارم. سائل مأیوس شد و رفت.
سائل بعد از چند قدم که رفت پشیمان شد و گفت: پس همان انگور را بدهید. امام فرمود: خیر است و آن انگور را هم به او نداد. طولی نکشید سائل دیگری پیدا شد و کمک خواست.
امام برای او هم یک خوشه انگور برداشت و داد. سائل انگور را گرفت و گفت: سپاس خداوند عالمیان را که به من روزی رساند.
امام با شنیدن این جمله او را امر به توقف داد، و سپس هر دو مشت را پر از انگور کرد و به او داد. سائل برای بار دوم خدا را شکر کرد.
امام باز هم به او فرمود: بایست و نرو، سپس به یکی از کسانش که آنجا بود رو کرد و فرمود: چقدر پول همراهت هست؟ او جستجو کرد، در حدود بیست درهم بود، به امر امام به سائل داد.
سائل برای سومین بار زبان به شکر پروردگار گشود و گفت: سپاس منحصراً برای خداست، خدایا مُنعم تویی و شریکی برای تو نیست.
امام بعد از شنیدن این جمله، جامه خویش را از تن کند و به سائل داد. در اینجا سائل لحن خود را عوض کرد و جملهای تشکر آمیز نسبت به خود امام گفت.
امام بعد از آن دیگر چیزی به او نداد و او رفت.
یاران و اصحاب که در آنجا نشسته بودند، گفتند: ما چنین استنباط کردیم که اگر سائل همچنان به شکر و سپاس خداوند ادامه میداد، باز هم امام به او کمک میکرد، ولی چون لحن خود را تغییر داد و از خود امام تمجید و سپاسگزاری کرد، دیگر کمک ادامه نیافت.
📔 بحار الأنوار: ج١١، ص١١۶
#امام_صادق #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🍃 غريب نوازى ثامن الحجج (ع)
شيخ على نامى كه از مردان شايسته و پارسا بود در معيّت حاج شيخ مهدى نجفى عازم زيارت آقا على بن موسى الرضا عليه السلام مىشود.
شيخ على كه كفيل خدمت و امين خرج شيخ مهدى و از ملازمان او بود مى گويد:
ما از شهر بغداد خارج شديم. من بيش از نيم درهم با خود نداشتم.
وقتى وارد مشهد شديم و مدّت زمانى در آنجا مانديم چيزى براى خرجى ما باقى نماند و كسى را هم نمىشناختيم كه از او پولى بعنوان قرض بگيريم.
به همراهانى كه مهمان شيخ مهدى بودند گفتم: امشب چيزى براى خوردن نيست. آنها هم هر كدام از پى كار خود رفتند.
ما وارد روضه مطهّر امام هشتم عليه السلام شديم و نماز خوانديم و زيارت كرديم. ديدم يك نفر پهلوى شيخ مهدى ايستاده و شيخ هم دست به دعا برداشته است.
آن مرد كيسهاى در ميان دست شيخ گذاشت. شيخ اشاره كرد كه شايد اشتباهى كيسه را در دست وى گذاشته است.
امّا آن مرد رو به شيخ نمود و گفت:
مگر نمىدانى براى هر امامى مظهرى
است؟ و براستى امام رضا عليه السلام كفيل حال غريبان است!
آنگاه اشاره به كيسه نمود وگفت: اين از جانب امام رضا عليه السلام است. بعد هم رفت.
مهدى شگفت زده شد. آنگاه به من نگاهى كرد وگفت: بيا كيسه را بگير.
من كيسه را از دست شيخ گرفتم، به بازار رفتم براى مهمانان، غذا و ميوه خريدارى كردم.
مهمانان وقتى طعامها را ديدند گفتند: تو كه سر شب ما را نااميد كردى. اكنون مىبينيم غذاى ما از هر شب بهتر و بيشتر است.
داستان شيخ و مردى كه كيسه اهدايى را داده بود را براى آنها بازگو نمودم. در ميان كيسه سيصد اشرفى بود.
📔 دارالسّلام نورى: ج۲، ص۲۵۸
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
✨ خداوند، پناهِ بیپناهان
شخصی محضر امام صادق علیه السلام آمد و درباره وجود خداوند پرسش نمود.
حضرت فرمود: ای بنده خدا! تا کنون سوار کشتی شدهای؟
گفت: آری!
فرمود: آیا پیش آمده که کشتی تو شکسته باشد به طوری که گرفتار امواج خروشان دریا شوی و در آن نزدیکی نه کشتی دیگری باشد که تو را نجات دهد و نه شناگر توانایی که تو را برهاند و امید نجات به رویت، کاملا بسته گردد؟
گفت: آری! چنین صحنهای برایم پیش آمده است.
فرمود: در آن لحظه خطرناک آیا دلت متوجه به چیز حقیقی شد که بتواند تو را از آن ورطه هولناک نجات بخشد؟
گفت: بلی!
فرمود: همانا آن حقیقت خداوند قادر است و او آنجا که نجات دهندهای نیست، تنها نجات دهنده به نظر میآید و پناهِ بیپناهان است.
📔 بحار الأنوار: ج٣، ص۴١
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🎁 سوغات سفر
امام صادق علیه السلام فرمود: هر گاه یکی از شما به سفر میرود، چون خواست که از سفرش برگردد، پس باید آنچه را که در امکانش هست برای خانوادهاش بیاورد گرچه یک عدد سنگی باشد.
حضرت ابراهیم عليهالسلام وقتی از سفر به نزد خانوادهاش برگشت، چون به منزلش نزدیک شد، از الاغ پیاده شد، و خورجینش را از ریگ بیابان پر کرد تا خاطر همسرش با دیدن آن آرام گیرد.
چون وارد منزل گردید، خورجین را از پشت الاغ به زمین گذاشت و شروع به خواندن نماز کرد.
ساره آمد و خورجین را باز کرد، دید که خورجین پر از آرد است. پس خمیر کرد و نان پخت.
به حضرت ابراهیم گفت که نمازت را تمام کن و غذا بخور.
حضرت به ساره گفت که طعام کجا بود؟
ساره پاسخ داد از همان آردی که در خورجین بود.
پس ابراهیم سر به آسمان بلند کرد و گفت که گواهی میدهم براستی تو خلیل و دوست منی.
📔 داستانهای راستين، ج٢، ص٣٣
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia