eitaa logo
📝داستان شیعه🌸
2.5هزار دنبال‌کننده
35 عکس
3 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 در سرزمین منا مردمی که به حج رفته بودند، در سرزمین منا جمع بودند. امام صادق عليه‌السلام و گروهی از یاران، لحظه‌ای در نقطه‌ای نشسته از انگوری که در جلوشان بود، می‌خوردند. سائلی پیدا شد و کمک خواست. امام مقداری انگور برداشت و خواست به‌ سائل بدهد. سائل قبول نکرد و گفت: به من پول بدهید. امام فرمود: خیر است، پولی ندارم. سائل مأیوس شد و رفت. سائل بعد از چند قدم که رفت پشیمان شد و گفت: پس همان انگور را بدهید. امام فرمود: خیر است و آن انگور را هم به او نداد. طولی نکشید سائل دیگری پیدا شد و کمک خواست. امام برای او هم یک خوشه انگور برداشت و داد. سائل انگور را گرفت و گفت: سپاس خداوند عالمیان را که به من روزی رساند. امام با شنیدن این جمله او را امر به توقف داد، و سپس هر دو مشت را پر از انگور کرد و به او داد. سائل برای بار دوم خدا را شکر کرد. امام باز هم به او فرمود: بایست و نرو، سپس به یکی از کسانش که‌ آنجا بود رو کرد و فرمود: چقدر پول همراهت هست؟ او جستجو کرد، در حدود بیست درهم بود، به امر امام به سائل داد. سائل برای سومین بار زبان به شکر پروردگار گشود و گفت: سپاس منحصراً برای خداست، خدایا مُنعم تویی و شریکی برای تو نیست. امام بعد از شنیدن این جمله، جامه خویش را از تن کند و به سائل داد. در اینجا سائل لحن خود را عوض کرد و جمله‌ای تشکر آمیز نسبت به خود امام‌ گفت. امام بعد از آن دیگر چیزی به او نداد و او رفت. یاران و اصحاب که در آنجا نشسته بودند، گفتند: ما چنین استنباط کردیم که اگر سائل همچنان به شکر و سپاس خداوند ادامه می‌داد، باز هم‌ امام به او کمک می‌کرد، ولی چون لحن خود را تغییر داد و از خود امام‌ تمجید و سپاسگزاری کرد، دیگر کمک ادامه نیافت. 📔 بحار الأنوار: ج١١، ص١١۶ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍃 غريب نوازى ثامن الحجج (ع) شيخ على نامى كه از مردان شايسته و پارسا بود در معيّت حاج شيخ مهدى نجفى عازم زيارت آقا على بن موسى الرضا عليه السلام مى‌شود. شيخ على كه كفيل خدمت و امين خرج شيخ مهدى و از ملازمان او بود مى گويد: ما از شهر بغداد خارج شديم. من بيش از نيم درهم با خود نداشتم. وقتى وارد مشهد شديم و مدّت زمانى در آنجا مانديم چيزى براى خرجى ما باقى نماند و كسى را هم نمى‌شناختيم كه از او پولى بعنوان قرض بگيريم. به همراهانى كه مهمان شيخ مهدى بودند گفتم: امشب چيزى براى خوردن نيست. آنها هم هر كدام از پى كار خود رفتند. ما وارد روضه مطهّر امام هشتم عليه السلام شديم و نماز خوانديم و زيارت كرديم. ديدم يك نفر پهلوى شيخ مهدى ايستاده و شيخ هم دست به دعا برداشته است. آن مرد كيسه‌اى در ميان دست شيخ گذاشت. شيخ اشاره كرد كه شايد اشتباهى كيسه را در دست وى گذاشته است. امّا آن مرد رو به شيخ نمود و گفت: مگر نمى‌دانى براى هر امامى مظهرى است؟ و براستى امام رضا عليه السلام كفيل حال غريبان است! آنگاه اشاره به كيسه نمود وگفت: اين از جانب امام رضا عليه السلام است. بعد هم رفت. مهدى شگفت زده شد. آنگاه به من نگاهى كرد وگفت: بيا كيسه را بگير. من كيسه را از دست شيخ گرفتم، به بازار رفتم براى مهمانان، غذا و ميوه خريدارى كردم. مهمانان وقتى طعامها را ديدند گفتند: تو كه سر شب ما را نااميد كردى. اكنون مى‌بينيم غذاى ما از هر شب بهتر و بيشتر است. داستان شيخ و مردى كه كيسه اهدايى را داده بود را براى آنها بازگو نمودم. در ميان كيسه سيصد اشرفى بود. 📔 دارالسّلام نورى: ج۲، ص۲۵۸ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ خداوند، پناهِ بی‌پناهان شخصی محضر امام صادق علیه السلام آمد و درباره وجود خداوند پرسش نمود. حضرت فرمود: ای بنده خدا! تا کنون سوار کشتی شده‌ای؟ گفت: آری! فرمود: آیا پیش آمده که کشتی تو شکسته باشد به طوری که گرفتار امواج خروشان دریا شوی و در آن نزدیکی نه کشتی دیگری باشد که تو را نجات دهد و نه شناگر توانایی که تو را برهاند و امید نجات به رویت، کاملا بسته گردد؟ گفت: آری! چنین صحنه‌ای برایم پیش آمده است. فرمود: در آن لحظه خطرناک آیا دلت متوجه به چیز حقیقی شد که بتواند تو را از آن ورطه هولناک نجات بخشد؟ گفت: بلی! فرمود: همانا آن حقیقت خداوند قادر است و او آنجا که نجات دهنده‌ای نیست، تنها نجات دهنده به نظر می‌آید و پناهِ بی‌پناهان است. 📔 بحار الأنوار: ج٣، ص۴١ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🎁 سوغات سفر امام صادق علیه السلام فرمود: هر گاه یکی از شما به سفر می‌رود، چون خواست که از سفرش برگردد، پس باید آنچه را که در امکانش هست برای خانواده‌اش بیاورد گرچه یک عدد سنگی باشد. حضرت ابراهیم عليه‌السلام وقتی از سفر به نزد خانواده‌اش برگشت، چون به منزلش نزدیک شد، از الاغ پیاده شد، و خورجینش را از ریگ بیابان پر کرد تا خاطر همسرش با دیدن آن آرام گیرد. چون وارد منزل گردید، خورجین را از پشت الاغ به زمین گذاشت و شروع به خواندن نماز کرد. ساره آمد و خورجین را باز کرد، دید که خورجین پر از آرد است. پس خمیر کرد و نان پخت. به حضرت ابراهیم گفت که نمازت را تمام کن و غذا بخور. حضرت به ساره گفت که طعام کجا بود؟ ساره پاسخ داد از همان آردی که در خورجین بود. پس ابراهیم سر به آسمان بلند کرد و گفت که گواهی می‌دهم براستی تو خلیل و دوست منی. 📔 داستان‌های راستين، ج٢، ص٣٣ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 راهِ دین پس از آنكه مرحوم صاحب جواهر از دنيا رفت، رياست و مرجعيت به مرحوم شيخ مرتضی انصاری رسيد. ولی مرحوم شيخ مردی زاهد و زندگانی او بر خلاف زندگی بزرگ‌منشانه صاحب جواهر بود. لذا شخصی خدمت شيخ انصاری آمده عرض كرد: اگر راه شما حق است پس راه صاحب جواهر بر باطل بوده و اگر راه او بر حق است پس راه شما باطل است. مرحوم شيخ در جواب فرمودند: هر دو راه حق است و با يك فرق، مرحوم صاحب جواهر شوكت اسلام را نگاه می‌كرده و من زهد اسلام را می‌بينيم، چون اسلام دارای جوانب و راه‌هايی است و هر كس راهی را انتخاب می‌كند. يكي از بزرگان اين داستان را نقل كرد و سپس گفت جواب همان است كه شيخ انصاری به آن مرد فرمودند. بعد آن شخص بزرگوار فرمودند: شخصی وارد منزل امام حسن (ع) شد و آنجا را پر از ميهمان بر سر سفره با انواع غذاها مشاهده كرد، آنگاه به منزل امام حسين (ع) رفت حضرت و اصحابش را روزه دار و مشغول تلاوت قرآن ديد. از امام (ع) سبب اختلاف را پرسيد؟ حضرت مطلبی را بيان داشت كه مضمون آن اين بود: راه من و راه برادرم، هر دو راه دين است، نهايتاً برادرم جنبه مهمان‌داری را گرفته و من جنبه عبادت دين را گرفته‌ام. 📔 یکصد داستان خواندنی، ص٩ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 👞 بند کفش امام صادق عليه‌السلام با بعضی از اصحاب برای تسلیت به خانه یکی از خویشاوندان می‌رفتند، در بین راه بند کفش امام صادق (ع) پاره شد، به‌ طوری که کفش به پا بند نمی‌شد. امام کفش را به دست گرفت و پای برهنه‌ به راه افتاد. ابن ابی یعفور (که از بزرگان صحابه آن حضرت بود) فورا کفش خویش را از پا درآورد، بند کفش را باز، و دست خود را دراز کرد به طرف امام، تا آن بند را بدهد به امام که امام با کفش برود و خودش با پای برهنه‌ راه را طی کند. امام با حالت خشمناک، روی خویش را از عبدالله برگرداند، و به هیچ‌ وجه حاضر نشد آن را بپذیرد و فرمود: اگر یک سختی برای کسی پیش آید، خود آن شخص از همه به تحمل آن‌ سختی اولی است. معنا ندارد که حادثه‌ای برای یکنفر پیش بیاید و دیگری‌ متحمل رنج بشود. 📔 بحار الأنوار: ج١١، ص١١٧ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📖 استشفاء به قرآن مجید آقای سید محمود حمیدی گفت که در مرض عمومی آنفلوآنزا که بیشتر اهالی شیراز به آن مبتلا شدند (محرم ۱۳۳۷ هجری قمری)، من و اهل خانه‌ام همه مبتلا شدیم و من از شدت مرض بیهوش شدم، در آن حال سید جلیل مرحوم آقا سید میرزا (امام جماعت مسجد فتح) را دیدم که در مسجد وکیل پس از نماز جماعت به یک نفر فرمود که به مردم بگو: دست راست خود را بر دو شقیقه خود گذارید و آیه شریفه: (وَنُنَزِّل مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَلا یَزیدُ الظّالِمینَ اِلاّخَساراً) (١) را هفت مرتبه بخوانید و بر هرکه بخوانید خدا شفا می‌دهد. چون به خودم آمدم آیه شریفه را هفت مرتبه خواندم فورا خدا شفا داد برخاستم و دست بر شقیقه فرزندم گذاردم و خواندم او هم فورا خوب شد و از بستر برخاست. خلاصه تمام اهل خانه در همان روز خوب شدند و از آن سال تا به حال هرکس از خانواده‌ام سردردی عارضش می‌شود همین آیه شریفه را بر او می‌خوانم فورا شفا می‌یابد. ---------- (١): سوره اسراء، آیه ۸۲ 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص١٢٠ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸 آدم وسواس، عاقل نیست یکی از مسلمانان در وضو گرفتن، وسواس داشت، به طوری که هرچه برای وضو اعضاء را می‌شست، به دلش نمی‌چسبید و آن را نادرست می‌خواند و تکرار می‌کرد. عبدالله بن سنان می‌گوید: به حضور امام صادق عليه‌السلام رفتم و از او یاد کردم، گفتم: با اینکه او یک مرد عاقل است، در وضو وسوسه می‌کند. امام صادق (ع) فرمود: این چه عقلی است که در او وجود دارد، با اینکه از شيطان پیروی می‌کند؟ گفتم: چگونه از شیطان پیروی می‌کند؟ فرمود: از او بپرس، این وسوسه کاری از کجا به او روی می‌آورد؟ خود او جواب خواهد داد که: از کار شیطان است. (چرا که او می‌داند وسوسه و تزلزل در اراده، از القائات شیطان است، زیرا خداوند در سوره ناس آیه ۴ و ۵ می‌فرماید: "من شر الوسواس الخناس - الذی یوسوس فی صدور الناس" پناه می‌برم از شر وسوسه‌های شیطان مرموز، که در سینه‌های انسانها وسوسه می‌کند. ولی هنگام عمل بر اثر ضعف اراده، قادر بر جلوگیری از اطاعت شیطان نیست.) 📔 کافی، ج١، ص ١٢ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 قناعت روزی سلمان ابوذر را به مهمانی خویش خواند و از کیسه خویش مقداری نان خشک بیرون آورد و برای ابوذر آورد. ابوذر گفت: این نان چه پاکیزه است کاش با او نمکی هم بود. سلمان برخاست و بیرون رفت و کوزه‌اش را در مقابل نمک به رهن (گرو) گذاشت و برای ابوذر آورد. ابوذر از آن نان می‌خورد و از نمک هم بر نان می‌پاشید و می‌گفت: حمد و سپاس خدا را که به ما این قناعت را روزی فرموده است. سلمان گفت: اگر قناعت در کار بود کوزۀ من در رهن نبود. 📔 داستان‌های راستين: ج٢، ص٢۶ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🏠 فروش خانه برای بدهی ابی عمیر بزاز بود و مالش تمام شد و فقیر گردید. او از مردی ده هزار درهم طلبکار بود. آن مرد خانه‌اش که در آن سکونت داشت، به ده هزار درهم فروخت و آنها را برداشت و به در خانۀ ابن ابی عمیر آمد و در کوبید. ابن ابی عمیر بیرون آمد و گفت: این پولها از کجاست. آن مرد گفت: خانۀ که در آن سکونت داشتم فروختم تا دین خود را پرداخت کنم. ابن ابی عمیر گفت: حدیث کرد مرا ذریح محاربی از امام صادق علیه السلام که فرمود: لایخرج الرجل عن مسقط رأسه الدین، مرد به جهت دین، خانه‌اش را ترک نمی‌کند. این پولها را بردار که مرا حاجتی به چنین پولی نیست، در حالی که به خدا قسم در همین وقت محتاج به یک درهم هستم ولی از این پولها درهمی هم به ملک من داخل نمی‌شود. 📔 بحار الأنوار، ج۴٩، ص٢٧٣ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ معامله با خدا امام صادق علیه السلام در سفری با جماعتی بودند که مال التجاره داشتند. به آنها گزارش دادند که در راه عده‌ای راهزن وجود دارد. آنها از شنیدن این سخن لرزه بر بدنشان افتاد. حضرت فرمود: چه شده است؟ عرض کردند: ما اموالی همراه داریم، می‌ترسیم که آنها را از ما بگیرند. آیا ممکن است که شما این اموال را از ما تحویل بگیرید؟ شاید که بخاطر شما راهزنان آنها را نبرند. امام فرمود: شما چه می‌دانید شاید آنها بجز از من کس دیگر را قصد نکرده‌اند و شما با این پیشنهادتان به من اموالتان را در معرض تلف و نابودی قرار می‌دهید. عرض کردند: پس چه کنیم؟ آیا آنها را زیر خاک پنهان کنیم؟ فرمود: این کارِ شما، اموال‌تان را بیشتر در معرض تلف قرار می‌دهد. شاید که کسی آنها را پیدا کند و بردارد و یا اینکه چون آنها را دفن کردید بعداً پیدا نکنید. عرض کردند: پس ما چه کنیم، شما به ما راهی نشان دهید؟ فرمود: آنها را نزد کسی ودیعه بگذارید که آنها را حفظ کند و دیگران را از تعرض به آنها دفع نماید و به علاوه آنها را زیادتر کند و آنها را بزرگتر از دنيا و آنچه در دنیاست قرار دهد. آنگاه آنها را به خود شما پس گرداند، در حالیکه زیادتر کرده است وقتی که احتیاج شما به آنها بیشتر است. عرض کردند آن شخص کیست؟ فرمود: او پرودگار جهانیان است. عرض کردند: چگونه نزدش ودیعه گذاریم؟ فرمود: به ضعیفان و درماندگان مسلمانان صدقه بدهید. عرض کردند: ما آنها را در اینجا از کجا پیدا کنیم؟ فرمود: قصد کنید که یک سوم آنها را صدقه بدهید تا اینکه خداوند مابقی آنها را از آنهائیکه می‌ترسید دفع کند. عرض کردند که ما قصد کردیم. فرمود: شما در امان خداوند هستید و بروید، پس به راه افتادند. و راهزنان نمایان شدند و ترس آنها را فرا گرفت. امام فرمود: چرا شما می‌ترسید در حالی که در امان خدا هستید. راهزنان جلو آمدند و از مرکب‌ها پیاده شدند و دست امام را بوسیدند و عرض کردند: دیشب ما رسول خدا (ص) را در خواب دیدیم که به ما امر نمود که خودمان را بر شما نشان دهیم و ما در اختیار شما هستیم و همراه شما و این جماعت می‌آییم تا اینکه دشمنان و دزدان را دفع کنیم. امام صادق فرمود: ما را به شما احتیاجی نیست. زیرا خدائی که شما را از ما دفع کرد، آنها را نیز از ما دفع می‌کنند. پس آن جماعت که با امام بودند با سلامتی به مقصد رسیدند و یک سوم اموال خودشان را صدقه دادند و در تجارت آنها برکت و نفع پدید آمد و به هر یک درهم، ده درهم سود بردند و گفتند: چه بزرگتر است برکت صادق (علیه السلام). امام صادق (علیه السلام) فرمود: تحقیقاً دریافتید شما این را که برکت در معامله با خدا است پس پیوسته در معامله با خدا ثابت باشید. 📔 عيون أخبار الرِّضا، ج٢، ص۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
١. 🌱 شیعیان بحرین جماعتی از ثقات ذکر کردند که مدّتی ولایت بحرین، تحت حکم فرنگ بود و فرنگیان مردی از مسلمانان را والی بحرین کردند که شاید به سبب حکومت مسلمان، آن ولایت معمورتر شود و اصلح باشد به حال آن بلاد و آن حاکم از ناصبیان بود و وزیری داشت که در نصب و عداوت از آن حاکم شدیدتر بود و پیوسته اظهار عداوت و دشمنی نسبت به اهل بحرین می‌نمود به سبب دوستی که اهل آن ولایت نسبت به اهل بیت رسالت علیهم السلام داشتند. آن وزیر لعین، پیوسته حیله‌ها و مکرها می‌کرد برای کشتن و ضرر رسانیدن اهل آن بلاد. در یکی از روزها وزیر خبیث داخل شد بر حاکم و اناری در دست داشت و به حاکم داد و حاکم چون نظر کرد، در انار دید که بر آن انار نوشته: لا إله إلّا اللَّه محمّد رسول اللَّه و ابوبکر و عمر و عثمان و علی خلفاء رسول اللَّه. حاکم نظر کرد، دید که آن نوشته از اصل انار است و صناعت خلق نمی‌ماند. پس از آن امر، متعجّب شد و به وزیر گفت: این علامتی است ظاهر و دلیلی است قوی بر ابطال مذهب رافضه. چه چیز است رأی تو در باب اهل بحرین؟ وزیر لعین گفت: اینها جماعتی‌اند متعصّب. انکار دلیل و براهین می‌نمایند و سزاوار است از برای تو که ایشان را حاضر نمایی و این انار را به ایشان بنمایی. پس هرگاه قبول کنند و از مذهب خود برگردند از برای تو است ثواب جزیل و اگر از برگشتن ابا نمایند و بر گمراهی خود باقی بمانند ایشان را مخیّر نما، میان یکی از سه چیز یا جزیه بدهند با ذلّت، یا جوابی از این دلیل بیاورند و حال آن که مفرّی ندارند، یا آن که مردان ایشان را بکشی و زنان و اولاد ایشان را اسیر نمایی و موالید ایشان را به غنیمت برداری. حاکم، رأی آن خبیث را تحسین نمود و به پی علما و افاضل و اخیار ایشان فرستاد و ایشان را حاضر کرد و آن انار را به ایشان نمود و به ایشان خبر داد که اگر جواب شافی در این باب نیاورید، مردان شما را می‌کشم و زنان و فرزندان شما را اسیر می‌کنم و مال شما را به غارت بر می‌دارم یا آن که باید مانند کفّار با ذلت جزیه بدهید. چون ایشان این امور را شنیدند، متحیّر گردیدند و قادر بر جواب نبودند و روهای ایشان متغیّر گردید و بدن ایشان بلرزید. پس بزرگان ایشان گفتند: ای امیر! سه روز ما را مهلت ده، شاید جوابی بیاوریم که تو از آن راضی باشی و اگر نیاوردیم، بکن با ما آن چه که می‌خواهی. پس تا سه روز ایشان را مهلت داد و ایشان با خوف و تحیّر از نزد او بیرون رفتند و در مجلسی جمع شدند و رأی‌های خود را جولان دادند تا آن که رأی ایشان بر آن متّفق شدند که از صلحای بحرین و زهّاد ایشان، ده کس را اختیار نمایند. پس چنین کردند. آن گاه از میان ده کس، سه کس را اختیار کردند. پس یکی از آن سه نفر را گفتند: تو امشب بیرون رو به سوی صحرا و خدا را عبادت کن و استغاثه کن به امام زمان، حضرت صاحب الأمر - صلوات اللَّه علیه - که او امام زمان ماست و حجّت خداوند عالم است بر ما. شاید که به تو خبر دهد راه چاره بیرون رفتن از این بلیّه عظیمه را. آن مرد بیرون رفت و در تمام شب خدا را از روی خضوع عبادت کرد و گریه و تضرّع کرد و خدا را خواند و استغاثه به حضرت صاحب الامر - صلوات اللَّه علیه - نمود تا صبح و چیزی ندید و به نزد ایشان آمد و ایشان را خبر داد. در شب دوم یکی دیگر را فرستادند. او نیز مثل رفیق اول، دعا و تضرّع نمود و چیزی ندید. پس قلق و جزع ایشان زیاده شد. پس سومی را حاضر کردند و او مرد پرهیزکار بود و اسم او محمّد بن عیسی بود و او در شب سوم با سر و پای برهنه به صحرا رفت و آن شبی بود بسیار تاریک و به دعا و گریه مشغول شد و متوسّل به حق تعالی گردید که آن بلیّه را از مؤمنان بردارد و به حضرت صاحب الامر - صلوات اللَّه علیه - استغاثه نمود و چون آخر شب شد، شنید که مردی به او خطاب می‌نماید که: «ای محمّد بن عیسی! چرا تو را به این حال می‌بینم و چرا بیرون آمدی به سوی این بیابان؟ او گفت: ای مرد مرا بگذار که من از برای امر عظیمی بیرون آمده‌ام و آن را ذکر نمی‌کنم، مگر از برای امام خود و شکوه نمی‌کنم آن را، مگر به سوی کسی که قادر باشد بر کشف آن. گفت: «ای محمّد بن عیسی! منم صاحب الأمر، ذکر کن آن حاجت خود را !» 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا