.
🔸 انفاق نان بدون نمک
در یکی از شبهای بارانی، امام صادق علیه السلام از تاریکی شب استفاده کردند و تنها از منزل بیرون آمده، به طرف ظله بنی ساعده (١) رفتند.
معلی بن خنیس با خود فکر کرد که خوب است امام را در این تاریکی تنها نگذارم. با چند قدم فاصله آهسته به دنبال امام روانه شد.
ناگاه! متوجه شدم چیزی از دوش امام به زمین افتاد. در آن لحظه، آهسته صدای امام را شنیدم که فرمود: خدایا! آنچه را که بر زمین افتاد به من بازگردان.
جلو رفتم و سلام کردم. امام از صدایم، مرا شناخت و فرمود:
- معلی تو هستی؟
- بلی معلی هستم.
من پس از آنکه پاسخ امام علیه السلام را دادم، دقت کردم تا ببیند چه چیز بود که به زمین افتاد. دیدم مقداری نان برروی زمین ریخته است.
امام علیه السلام فرمود:
- معلی اینها را از روی زمین جمع کن و به من بده!
معلی نان هارا از روی زمین جمع کرد و به امام داد.
انبان بزرگی پر از نان بود طوری که یک نفر به سختی میتوانست آن را به دوش بکشد. معلی گفت:
اجازه بده این کیسه را به دوش بگیرم.
- خودم به این کار از تو سزاوارترم.
امام انبان نان را به دوش کشید و دو نفری راه افتادند، تا به ظله بنی ساعده رسیدند. آنجا مجمع فقرا و بیچارگان بود و محل کسانی که از خود منزل و ماوایی نداشتند.
همه به خواب رفته بودند حتی یک نفر هم بیدار نبود. نانها را یکی یکی و دوتا دوتا در زیر جامهٔ هر کدامشان میگذاشت به طوری که یک نفر هم باقی نماند. سپس عزم برگشتن نمود.
معلی گفت:
اینان که تو در این دل شب برایشان نان آوردی، آیا شیعه هستند و امامت شما را قبول دارند؟
امام فرمود:
- نه! ایشان معتقد به امامت من نیستند؛ اگر معتقد به امامت بودند نمک هم میآوردم!
______________
(۱): سایبانی که مردم روزها برای در امان بودن از گرمای طاقت فرسا به زیر آن جمع میشدند و شب هنگام مکان مناسبی بود برای فقرا و افراد غریب که در آنجا بخوابند.
📔 بحار الأنوار: ج۴٧، ص٢٠
#امام_صادق #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔸بطلان سحر
فرزند مرحوم آيت الله وحيد بهبهانی (ره) كسی بوده كه در زمان خودش حدود شرعی را بر افراد جاری میكرد.
شخص ساحری را، كه مرتكب قتلی شده بود، خدمتش آورده و خواستند بر او حدّ قتل جاری شود.
قاتل به آيت الله زاده وحيد گفت: اگر مرا كشتی، يك هفته بيشتر زنده نخواهی ماند.
از كلام ساحرين چنين استفاده میشود كه او میخواسته با اين جمله ايشان را به چيزی كه در اثرش وی بيشتر از يك هفته زنده نباشد، سحر كند.
آيت الله زاده فرمود: حدود الهی با اين تهديدها ترک نمیشود و امر فرمود تا قاتل را به قتل رساندند.
📔 یکصد داستان خواندنی: ص۵٢
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔘 شنیدنیهای پس از مرگ
کعب بن سورة از طرف عمر قاضی بصره بود، در زمان عثمان نیز پست قضاوت را در آنجا به عهده داشت.
جنگ جمل که پیش آمد او قرآن را به گردن آویخت و با زن و فرزندانش به جنگ علی (علیه السلام) آمد و همه در جنگ کشته شدند.
پس از پایان جنگ جمل، علی (علیه السلام) در میان کشته شدگان میگشت، ناگاه چشمش بر جنازه کعب افتاد و به یاران فرمود:
جنازه کعب را بنشانید، آنگاه فرمود:
ای کعب! آنچه را که خداوند وعده داده بود (پاداش نیک) حق یافتم، آیا تو نیز آنچه را که خداوند به تو وعده داد (کیفر بد) حق یافتی؟
سپس دستور داد جنازه طلحه را نشاندند، فرمود:
آیا تو نیز وعدههای خداوند را حق یافتی؟
یکی از یاران آن حضرت عرض کرد:
یا امیرالمؤمنین! شما با مردگانی سخن میگویید که نمیشنوند، چه فایده دارد؟
فرمود: ساکت باش! به خدا سوگند سخن مرا شنیدند، هم چنان که سخن پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را کشته شدگان بدر، در چاه بدر شنیدند.
📔 بحار الأنوار: ج۶، ص٢۵۵
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
⚡ آزمایش انسان
امیر مؤمنان علی (علیه السلام) مریض شده بود، روزی عدهای برای عیادت به محضرش رفتند، هنگام احوال پرسی عرض کردند:
یا امیرالمؤمنین! کیف أصبحت؟: چگونه صبح کردی؟ حالتان چگونه است؟
حضرت بر خلاف آنچه متعارف است فرمود:
أصبحت بشر: همراه با شر و بدی شب را به صبح آوردم.
مردم که انتظار چنین جواب را از حضرت نداشتند با تعجب گفتند:
سبحان الله! همانند شما، اینگونه پاسخ میدهد؟
فرمود: خداوند میفرماید:
ولنبلونکم بالشر و الخیر «ما شما را با شر و خیر امتحان میکنیم». (١)
منظور از خیر سلامتی و ثروتمندی و منظور از شر بیماری و نیازمندی است و این هر دو برای آزمایش انسان است.
__________
(١): (انبیاء، ٣۵)
📔 بحار الأنوار: ج٨١، ص٢٠٩
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
📚 داستان عجیب مفاتیح و قرآن
جناب حاج ملا علی بن حسن کازرونی از کویت به شیراز آمدند و بیمار بودند و برای درمان به بیمارستان نمازی مراجعه کردند. کتاب مفاتیح الجنان و قرآن مجید همراه آورده و فرمود که این دو را داستانی است:
اما مفاتیح: من در کودکی بی پدر و مادر شدم و کسی مرا به مکتب نفرستاد و بی سواد بودم تا سالی که به عزم درک زیارت عرفه، کربلا مشرف شدم،
روز عرفه برخاستم مشرف شوم از کثرت جمعیت راه عبور مسدود بود به طوری که نمیتوانستم حرم مشرف شوم و هرچه فحص کردم یک نفر باسواد را که مرا زیارت دهد و با او زیارت وارده را بخوانم کسی را ندیدم.
شکسته و نالان حضرت سیدالشهداء را خطاب کردم:
آقا! آرزوی زیارتت مرا اینجا آورده، سوادی ندارم، کسی هم نیست مرا زیارت دهد.
ناگاه سید جلیلی دست مرا گرفت فرمود: با من بیا پس از وسط انبوه جمعیت راه باز شد، پس از خواندن اذن دخول وارد حرم شدیم زیارت وارث را با من خواند و پس از زیارت به من فرمود:
پس از این زیارت وارث و امین اللّه را میتوانی بخوانی و آنها را ترک مکن و کتاب مفاتیح تماما صحیح است و یک نسخه آن را از کتابفروشی شیخ مهدی درب صحن بگیر.
حاج علی مزبور گوید در آن حال متذکر شدم لطف الهی و مرحمت حضرت سیدالشهداء را که چطور این آقا را برای من رسانید و در چنین ازدحامی موفق شدم،
پس سجده شکری بجا آوردم چون سر برداشتم آن آقا را ندیدم هرطرف که رفتم او را ندیدم از کفشداری پرسیدم گفت آن آقا را نشناختم.
خلاصه چون ازصحن خارج شدم و شیخ مهدی کتابفروش را دیدم پیش از آنکه از او مطالبه کتاب کنم این مفاتیح را به من داد و گفت نشانه صفحه زیارت وارث و امین اللّه را گذاشته ام،
خواستم قیمت آن را بدهم، گفت پرداخته شده است و به من سفارش کرد این مطلب را فاش نکن؛ چون به منزل رفتم متذکر شدم کاش از شیخ مهدی پرسیده بودم از کسی که حواله مفاتیح برای من به او داده است.
از خانه بیرون آمدم که از او بپرسم فراموش کردم و از پی کار دیگری رفتم، مرتبه دیگر به قصد این پرسش از خانه بیرون شدم باز فراموش کردم خلاصه تا وقتی که در کربلا بودم موفق نشدم.
سفرهای دیگر که مشرف میشدم در نظر داشتم این پرسش را بکنم تا سه سال هیچ موفق نشدم، پس از سه سال که موفق به زیارت شدم شیخ مهدی مرحوم شده بود (رحمة اللّه علیه).
و اما قرآن مجید پس از عنایت مزبور به حضرت سیدالشهداء علیه السّلام متوسل شدم که چون چنین عنایتی فرمودید خوب است توانائی قرآن خواندن را مرحمت فرمائید،
تا اینکه شبی آن حضرت را در خواب دیدم پنج دانه رطب دانه دانه مرحمت فرمود و من خوردم و طعم و عطرش قابل وصف نیست و فرمود میتوانی تمام قرآن را بخوانی.
پس از آن این قرآن مجید را شخصی از مصر برایم هدیه آورد و من مرتب از آن میخواندم و سپس هر کتاب حدیث عربی را میتوانم بخوانم.
📔 داستانهای شگفت (شهید دستغیب)، ص٢۴۵
#امام_حسین #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
✨ ابوالمعالى
مشهور است كه هر كس سر قبر "آقا ابوالمعالى" در تخت فولاد اصفهان برود و چهل مرتبه سوره حمد بخواند، به حاجت و مطلبش مىرسد.
مىگويند:
يك روز حاج آقا منير بروجردى كه از علماء و اخيار اصفهان و در استخاره مشهور بوده، قرضدار مىشوند و مشكل بزرگى برايشان پيش مىآيد.
مىآيند سر قبر "ابوالمعالى" و چهل حمد را مىخوانند، وقتى كه حمد آخرى را داشتند مىخواندند،
يك دفعه مىبيند خادم ملك التجار مىآيد و مىگويد: ملك التجار سلام مىرساند و مىگويد كه شما تشريف مىآوريد پيش من يا خدمت شما برسم؟
آقا مىفرمايند: بنده مىآيم.
خلاصه مىروند منزل ملك التجار، مىبينند كه ملك التجار لباس پوشيده آماده و منتظر ورود آقا هستند.
وقتى وارد مى شوند مبلغى را كه آقا قرض داشتند، ملك التجار مىدهد و مى گويد اين حاجت شما.
آقا مىگويند: موضوع از چه قرار است؟!
ملك التجار مىگويد: من ديشب خواب ديدم كه ابوالمعالى به خواب من آمده است و مىگويد: اين حاج آقا منير بروجردى به خاطر قرضش آمده و متوسل به من شده و شما قرض ايشان را پرداخت نمائيد.
📔 داستانهایی از مردان خدا: ص٧٣
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🤲 خواستن جدی در دعا
قحطی سراسر حجاز را فرا گرفت بود، مردم به حضور پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله آمدند و از آن حضرت خواستند، دعا کند و از درگاه خدا درخواست باران نماید.
رسول خدا صلىاللهعليهوآله از خدا خواست تا بارانش را فرو فرستد، باران بسیار آمد، به طوری که مردم از غرق شدن ترسیدند و گفتند: این بارندگی شدید و بسیار موجب غرق شدن خواهد شد،
پیامبر صلیاللهعلیهوآله با دست اشاره کرد و گفت: خدایا! بارانت را به اطراف مدینه بفرست، بر ما نفرست،
ابرها را به اطراف مدینه بفرست، بر ما نفرست.
ابرها به اطراف پراکنده شدند.
جمعی از اصحاب از رسول خدا صلىاللهعليهوآله پرسیدند: یک بار از درگاه خدا طلب باران کردی، ولی باران نیامد، سپس طلب باران کردی، باران آمد، چرا بار اول نیامد بار دوم آمد؟!
پیامبر صلیاللهعلیهوآله در پاسخ فرمود:
انی دعوت ولیس لی فی ذلک نیة، ثم دعوت ولی فی ذلک نیة:
من (بار اول) دعا کردم ولی تصمیم جدی برای دعا و درخواست نداشتم، ولی بار دوم، در دعا تصمیم جدی داشتم.
📔 اصول کافی: ج٢، ص۴٧۴
#پيامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔸 ابوحنیفه در محضر امام کاظم (ع)
ابوحنیفه میگوید:
من خدمت حضرت صادق علیه السلام رسیدم تا چند مسأله بپرسم.
گفتند:
حضرت خوابیده است. منتظر نشستم تا بیدار شود، در این وقت پسر بچه پنج یا شش سالهای را که بسیار خوش سیما و باوقار و زیبا بود، دیدم، پرسیدم:
این پسر بچه کیست؟
گفتند:
موسی بن جعفر علیه السلام است.
عرض کردم:
- فرزند رسول خدا! نظر شما درباره گناهان بندگان چیست و از که سر میزند؟
چهار زانو نشست و دست راست را روی دست چپش گذاشت و فرمود:
- ابوحنیفه! سؤال کردی اکنون جوابش را بشنو! آن گاه که شنیدی و یاد گرفتی عمل کن!
گناهان بندگان از سه حال خارج نیست:
۱. یا خداوند به تنهایی این گناهان را انجام میدهد.
۲. یا خدا و بنده هر دو انجام میدهند.
۳. یا فقط بنده انجام میدهد.
اگر خداوند به تنهایی انجام میدهد پس چرا بنده اش را کیفر میدهد بر کاری که انجام نداده است. با این که خداوند عادل و رحیم و حکیم است.
و اگر خدا و بنده هر دو با هم هستند،
چرا شریک قوی شریک ضعیف خود را مجازات میکند در خصوص کاری که خودش شرکت داشته و کمکش نموده است.
سپس فرمود:
- ابوحنیفه آن دو صورت که محال است.
ابوحنیفه: بلی! صحیح است.
فرمود:
- بنابراین، فقط یک صورت باقی میماند و آن اینکه بنده به تنهایی گناهان را انجام میدهد و به تنهایی مسؤول اعمال خود میباشد.
📔 بحار الأنوار: ج۴٨، ص١٧۵
#امام_کاظم #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💍 نگین انگشتر
یونس نقاش، در سامرا همسایه امام هادی علیه السلام بود، پیوسته به حضور امام علیه السلام شرفیاب میشد و به آن حضرت خدمت میکرد.
یک روز در حالی که لرزه اندامش را فرا گرفته بود محضر امام آمد و عرض کرد:
سرورم! وصیت میکنم با خانوادهام به نیکی رفتار نمایید!
امام فرمود:
- چه شده است؟
عرض کرد:
- آماده مرگ شده ام.
امام با لبخند فرمود: چرا؟
عرض کرد:
موسی بن بغا (از سرداران قدرتمند متوکل عباسی بود)، نگین پر قیمتی به من فرستاد تا روی آن نقشی بندازم. موقع نقاشی نگین شکست و دو قسمت شد. فردا روز وعده است که نگین را به او بدهم، موسی بن بغا که حالش معلوم است اگر از این قضیه آگاه شود، یا مرا میکشد، یا هزار تازیانه به من میزند.
امام علیه السلام فرمود:
برو به خانهات جز خیر و نیکی چیز دیگر نخواهد بود.
فردای آن روز یونس در حال لرزان خدمت امام رسید و عرض کرد:
فرستاده موسی بن بغا آمده تا نگین انگشتر را بگیرد.
امام فرمود:
نزد او برو جز خوبی چیزی نخواهی دید.
یونس رفت و خندان برگشت و عرض کرد:
سرورم! چون نزد موسی بن بغا رفتم، گفت: زنها بر سر نگین با هم دعوا دارند ممکن است آن را دو قسمت کنی تا دو نگین شود؟ اگر چنین کنی تو را بی نیاز خواهم کرد.
امام علیه السلام خدا را سپاسگزاری کرد و به یونس فرمود:
به او چه گفتی؟
- گفتم: مرا مهلت بده تا درباره آن فکر کنم که چگونه این کار را انجام دهم.
امام فرمود: خوب پاسخ دادی.
بدین گونه، یونس نقاش، از مشکلی که زندگی او را تهدید میکرد رهایی یافت.
📔 بحار الأنوار: ج۵٠، ص١٢۵
#امام_هادی #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
💠 کرامت مرحوم میرزا
جماعتی از بچههای شهر سامراء بنای آزار و اذيّت مرحوم ميرزای بزرگ شيرازی (قدس سره) و شيعههای آن جا را گذاشتند، لكن شيعيان بنا به فرموده مرحوم ميرزا عكس العملی نشان ندادند،
تا آن كه جوانی در سامراء میخواست ازدواج كند. با خود فكر كرد كه به نزد ميرزا رفته درخواست كمك نمايد، اگر به خواستهاش اعتنا كرد چه بهتر و الاّ او را آزار دهد.
وی اين كار را كرد و به نزد ميرزا آمده درخواست كمك كرد، مرحوم ميرزا فرمود: ازدواج شما چه مقدار خرج بر میدارد؟!
جوان گفت: بيست ليره. آن مرحوم تمام مبلغ را به او داد. جوان بسيار در شگفت شد و داستان را برای پدرش نقل نمود.
پدرش جريان را در منزل يكی از بزرگان كه جمعيّت زيادی در آن جا بودند، بيان كرد، همه تعجب نموده و چنين گفتند: سزاوار نيست به يك چنين شخص كريم و سخاوتمندی آزار رسانيم،
لذا جماعتی از آنان با قرآن و شمشيری به خدمت ميرزا آمده و عرضه داشتند: فرزندان ما شما را آزار دادهاند، اگر مايليد از گناه آنها بگذريد و الاّ اين شمشير را بستان و از آنان انتقام بگير و ما به اين قرآن سوگند ياد میكنيم كه اين اذيّتها تكرار نشود.
مرحوم ميرزا فرمود: اينها فرزندان من هستند و احتياجی به انتقام گرفتن نيست، من به خوش رفتاری و حسن هم جواری شما اطمينان دارم،
اين حسن تدبير ميرزا سبب شد كه الفت و محبتی بین شيعه و سنی و مرحوم ميرزا و بزرگان سامراء ايجاد گردد.
📔 یکصد داستان خواندنی: ص٣٢
#داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔓 بازشدن قفل به نام حضرت فاطمه (س)
سید جلیل جناب آقا سید علی نقی کشمیری فرزند صاحب کرامات باهره حاج سید مرتضی کشمیری فرمود شنیدم از فاضل محترم جناب آقای سید عباس لاری که فرمود:
در اوقات مجاورت در نجف اشرف برای تحصیل علوم دینیه روزی از ماه مبارک رمضان طرف عصر خوراکی برای افطار خود تدارک کرده در حجره گذاردم و بیرون آمده در را قفل کردم،
پس از ادای نماز مغرب و عشاء و گذشتن مقداری از شب برگشتم مدرسه برای افطار کردن، چون به در حجره رسیدم، دست در جیب نموده کلید را نیافتم،
اطراف داخل مدرسه را فحص کردم و از بعض طلاب که مدرسه بودند پرسش نمودم، کلید را نیافتم به واسطه فشار گرسنگی و نیافتن راه چاره، سخت پریشان شدم،
از مدرسه بیرون آمده متحیرانه در مسیر خود تا به حرم مطهر میرفتم و به زمین نگاه میکردم،
ناگاه مرحوم حاج سید مرتضی کشمیری اعلی اللّه مقامه را دیدم سبب حیرتم را پرسید مطلب را عرض کردم، پس با من به مدرسه آمدند،
نزد حجرهام فرمود: میگویند نام مادر موسی را اگر کسی بداند و بر قفل بسته بخواند باز میشود، آیا جده ما حضرت فاطمه (سلام الله علیها) کمتر از اوست؟ پس دست به قفل نهاد و ندا کرد "یا فاطمه" قفل باز شد.
📔 داستانهای شگفت (شهید دستغیب)، ص١٧٣
#حضرت_زهرا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 عنایت فاطمی (س) و شفای بیمار
از جناب آقا شیخ عبدالنبی انصاری دارابی از فضلای حوزه علمیه قم، چنین نقل شده است:
مدت یک سال بود که دچار کسالت شدید سردرد و سرگیجه شده بودم و در شیراز سه مرتبه و در قم پنج مرتبه و در تهران سه مرتبه به دکترهای متعددی مراجعه و داروها و آمپولهای فراوانی مصرف نموده بودم ولی تمام اینها فقط گاهی مسکن بود و دوباره کسالت عود میکرد،
تا اینکه یکی از شبها در عین ناراحتی به سختی رفتم به منزل آیت اللّه بهجت که یکی از علمای برجسته و از اتقیای زمان است، برای نماز جماعت،
در بین نماز حالم خیلی بد بود به طوری که یکی از رفقا فهمید و پرسید فلانی مثل اینکه خیلی ناراحت هستی؟
گفتم مدت یک سال است که این چنین هستم و هرچه هم به دکتر مراجعه نمودهام و دارو مصرف نمودهام، هیچ تأثیری نداشته،
آن آقا که خود از فضلا و متقین بود فرمود: ما دکترهای بسیار خوبی داریم به آنها مراجعه کنید.
فورا فهمیدم و ایشان اضافه فرمود که متوسل به حضرت زهرا علیهاالسّلام شوید که حتما شفا پیدا میکنید.
حرف ایشان خیلی اثر کرد و تصمیم گرفتم متوسل شوم، آمدم در خیابان با همان حالت ناراحتی با یکی دیگر از فضلا برخورد کردم که او هم حقیر را تحریص بر توسل نمود.
سپس به حرم حضرت معصومه علیهاالسّلام رفتم و بعد به منزل و در گوشهای تنها شروع به تضرع و توسل و گریه نمودم و حضرت زهرا سلام اللّه علیها را واسطه قرار دادم و بعد خوابیدم.
شب از نیمه گذشته بود، در عالم خواب دیدم مجلسی برقرار شد و چند نفر از سادات در آن مجلس شرکت داشتند و یکی از آنها بلند شد و برای بنده دعایی کرد.
صبح از خواب بیدار شدم سرم را تکان دادم دیدم هیچ آثاری از سردرد و سرگیجه ندارم، ذوق کردم و فورا رفتم با حالت نشاط و خوشحالی که مدتی بود محروم بودم رفقا را دیدم و عدهای را دعوت کردم و مجلس روضهای در منزل برقرار نمودم.
📔 داستانهای شگفت (شهید دستغیب)، ص٢۴٨
#حضرت_زهرا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
💎 فاطمه (س) در کمال زهد و وارستگی
زهرای مرضیه در کمال زهد و پارسایی زندگی میکرد. خانه ی گلی آن بانوی دو جهان، بسیار محقر و وسایل آن نیز در سطح بسیار اولیه و پایین بود.
روزی سلمان فارسی دید حضرت فاطمه چادری کهنه که با دوازده وصله از لیف درخت خرما دوخته شده بود، بر سر انداخته، گریه کرد و گفت: وا عجبا! دختران پادشاهان ایران و روم، غرق در ابریشم و حریر هستند، اما دختر رسول خدا صلىاللهعليهوآله، این چنین لباس کهنه و وصله دار میپوشد.
وقتی که زهرا سلام الله علیها محضر پدر ارجمند رسید، عرض کرد:
یا رسول الله! سلمان از کهنگی لباس من تعجب میکند! به خدا سوگند مدت پنج سال است فرش خانهٔ ما تنها یک پوست گوسفندی است که شبها روی آن میخوابیم و بالش ما پوستی است که از لیف خرما پر کردهایم.
پیامبر خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: سلمان! إن ابنتی لفی الخیل السوابق:
به راستی دخترم فاطمه از پیشگامان به سوی خداست.
📔 بحار الأنوار: ج۴٣، ص٣٠١
#حضرت_زهرا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia