eitaa logo
📝داستان شیعه🌸
2.6هزار دنبال‌کننده
21 عکس
1 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
. چیزی را که باید تمنّا کرد مرد فقیر مؤمنی به حضور امام موسی بن جعفر علیه السلام رسید و خواستار رفع گرفتاری و نیازمندیِ خود شد. امام با خنده و خوشروئی با وی برخورد نمود و فرمود: سؤالی از تو می‌کنم، اگر جواب صحیح دادی، ده برابر آنچه می‌خواهی به تو عطا می‌کنم، و گرنه همان مقدار مورد طَلَبَت را خواهم داد. مرد گفت: سؤال فرما. امام فرمود: اگر آرزو و تمنّای چیزی در دنیا به تو واگذار شود، چه چیز را تمنّا می‌کنی؟ عرض کرد: تمنّای من آن باشد که: عمل به تقیّه در دینم روزیِ من شود نیز برآوردن حاجتِ برادرانم و در مرحله سوم اداء حقوق آنها. حضرت فرمود: چگونه باشد که آرزو و مسئلت از دارا شدن ولایتِ ما اهل بیت نمی کنی؟! پاسخ داد: بدون شکّ نعمت ولایت به من عطا گردیده، ولی آنچه را گفتم، عطا نشده و فاقد آن می‌باشم. پس بدانچه عطا شده‌ام شُکرگذارم و آنچه را منع شده از خدای عزّوجلّ درخواست می‌کنم. امام وی را تحسین و جوابش را پذیرفت و دستور داد دوهزار درهم به او عطا کنند و فرمود: با این پول مازو بخر، که خشک است و فعلاً خریداری ندارد و چون خریداری کردی یک سال در انتظار فرصتِ زمینه فروشِ آن باش، و به خانه ما بیا و هزینه روزانه‌ات را بگیر. پس آن مرد به دستور امام عمل کرد و هنوز سال به پایان نرسیده قیمت آن جنس پانزده برابر افزایش یافت و آن را که دوهزار درهم خریده بود به سی هزار درهم فروخت و زندگی وی به برکت امام گشایش یافت. 📔 بحارالانوار، ج٧۵، ص۴١۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🏡 خانه‌ای بی‌نظیر و گرانبها، به قیمتی ناچیز مردی از ملوک جبل هرسال به حجّ مشرَّف می‌شد و در مدینه بر امام صادق علیه السلام وارد می‌گردید و حضرتش در خانه ای از خانه‌های خود از وی پذیرائی می‌فرمود و مدّت سفر و اقامتِ او هم قبل از رفتن به حجّ و بعد از آن در مدینه به طول می‌انجامید. او در سالی هنگام تشرُّف به حجّ، شرفیاب محضر امام شد و با تقدیم ده هزار درهم نقد از حضرت خواست خانه ای برای وی در مدینه خریداری نمایند که از آن پس مزاحم ایشان نشود. امام پول را گرفتند و خواسته او را پذیرفتند و چون آن مرد جبلی از مکّه برگشت و خدمت امام رسید از معامله خانه و مشخّصات و محل آن سراغ گرفت. امام فرمود: بلی، و نوشته سند مانندی به عنوان قباله خانه به وی تسلیم نمود بدین شرح: بسم اللّه الرَّحمن الرَّحیم فروشنده: جعفر بن محمّد خریدار: فلان، فرزند فلان جبلی مورد معامله: خانه‌ای در بهشتِ فردوس مشخّصات: محدود به حدود اربعه، بدین ترتیب: حدّ اوّلش به خانه رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم حدّ دومش به خانه امیرالمؤمنین علیه السلام حدّ سومش به خانه حسن بن علی علیه السلام حدّ چهارمش به خانه حسین بن علی علیه السلام مبلغ: ده هزار درهم پس همینکه آن را خواند با چهره باز و خندان گفت: بلی، قربانت شوم! من بدین معامله راضی شدم. آنگاه امام صادق علیه السلام فرمود: در مدینه گروهی از سادات و علویین هستند که در حال تنگدستی و سختیِ معاش به سر می‌برند و من مالی را که از تو گرفتم در بین فرزندانِ حسن و حسین علیه السلام تقسیم کردم، و طبق آنچه نوشتم امیدوارم خداوند قبول فرماید و به تو در بهشت پاداش مرحمت کند. آن مرد جبلی در حالی که آن نوشته را با خود به همراه برد، از مدینه خارج و به محل خود برگشت و طولی نکشید که مریض شد و چون مشرِف به موت گردید، کسانِ خود را احضار و با قَسَم از آنان خواست آن نوشته را همراهش در قبر گذارند، و آنها هم چنین کردند. پس چون فردای آن روز بر سر قبرش رفتند، آن قباله را برفرازِ قبر دیدند، که بر آن نوشته شده بود: به خدا قسم! ولیِّ خدا، جعفر بن محمد بدانچه گفته بود (که خانه ای برای من در بهشت معامله و محدود به... ) وفا کرد. 📔 مناقب، ج۴، ص۴۳۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ جادوگری که طعمه شیر شد! هارون الرشید از جادوگری خواست که در مجلس کاری کند که حضرت موسی بن جعفر علیه السلام از عهده‌اش بر نیامده و در میان مردم شرمنده و سرافکنده گردد. جادوگر پذیرفت. هنگامی که سفره انداخته شد، جادوگر حیله‌ای بکار برد که هر وقت امام موسی بن جعفر علیه السلام می‌خواست نانی بردارد، نان از جلو حضرت می‌پرید. هارون بخاطر اینکه خواسته ناپاکش تأمین شده بود سخت خوشحال بوده و به شدت می‌خندید. حضرت موسی بن جعفر علیه السلام سربرداشت. نگاهی به عکس شیری که در پرده نقش شده بود نمود و فرمود: - ای شیر خدا! این دشمن خدا را بگیر. ناگهان همان شکل به شکل شیری بسیار بزرگ درآمده، جست و جادوگر را پاره پاره کرد. هارون و خدمت گزارانش از مشاهده این قضیه مهم، از ترس بیهوش شدند. پس از آنکه به هوش آمدند. هارون به امام علیه السلام گفت: - خواهش می‌کنم از این شیر بخواه که پیکر آن مرد را به صورت اول برگرداند. امام موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: - اگر عصای موسی آنچه را که از ریسمانها و عصاهای جادوگران بلعیده بود، بر می‌گرداند، این عکس شیر هم آن مرد را بر می‌گرداند. 📔 بحار الأنوار: ج۴٨، ص۴١ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💎 چه سرمایه‌ای از این بالاتر؟! مردی به خدمت آقای ما امام صادق علیه السلام آمد و از عالَمِ فقر و نداری شکایت و درددل کرد. امام فرمود: مطلب چنین نیست که تو گفتی و من تو را به عنوان فقیر نمی‌شناسم. آن مرد گفت: ای سرور من، به خدا قسم! شما آن طوری که باید از وضع من باخبر نشده اید که می‌گوئید من فقیر نیستم، و آنگاه نمونه هائی از چگونگی عالَمِ فقرش را برای حضرت شرح داد. امام صادق علیه السلام مجدّدا همچنان موضوع فقر او را تکذیب کرد، سپس فرمود: به من بگو اگر من یکصد دینار پول به تو دهم، حاضری از ما (خاندانِ رسالت و امامت) برائت و بیزاری جوئی؟ گفت: نخیر! امام پیوسته رقمِ اعطائی را بالا برد و به هزارها دینار رسانید، امّا آن مرد با قَسَم همه را رد کرد که حاضر نیست هزارها دینار بگیرد و دست از رشته محبّت و ولایت اهل بیت بکشد. در این موقع امام فرمود: چگونه کسی که متاع و سرمایه ای در خود سراغ دارد (که در برابر هرچقدر بیشتر، پول و دینار آن را نمی فروشد) فقیر است؟ 📔 بحارالانوار، ج۶٧، ص۱۴٧ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ حسين (ع) زیور آسمان‌ها و زمین امام حسين عليه‌السلام فرموده است: بر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله وارد شدم، اُبىّ بن كعب هم آنجا بود. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فرمود: خوش آمدى اى أبا عبد اللّه! اى زيور آسمان‌ها و زمين. اُبىّ به ايشان عرض كرد: اى رسول خدا! چگونه ممكن است كسى جز شما زيور آسمان‌ها و زمين باشد؟ پيامبر به او فرمود: اُبىّ، سوگند به آنكه مرا به حق به پيامبرى برانگيخت، حسين بن على (عليهما السّلام) در آسمان بزرگتر و با عظمت تر از زمين است؛ زيرا در سمت راست عرش نوشته شده است: او چراغ هدايت و كشتى نجات است. 📔 کمال الدین: ص٢۶۵، ح١١ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ اوضاع کواکب عبدالملک بن اعین (برادر زراره بن اعین) با آنکه از راویان حدیث‌ بود ، به نجوم احکامی و تأثیر اوضاع کواکب اعتقاد راسخ داشت. کتابهای‌ زیادی در این باب جمع کرده بود و به آنها مراجعه می‌کرد. هر تصمیمی که‌ می‌خواست بگیرد و هر کاری که می‌خواست بکند، اول به سراغ کتابهای نجومی‌ می‌رفت و به محاسبه می‌پرداخت تا ببیند اوضاع کواکب چه حکم می‌کند. تدریجا این کار برایش عادت شده و نوعی وسواس در او ایجاد کرده بود. به طوری که در همه کارها به نجوم مراجعه می‌کرد. حس کرد که این کار امور زندگی او را فلج کرده است و روز بروز بر وسواسش افزوده می‌شود، و اگر این وضع ادامه پیدا کند و به سعد و نحس روزها و ساعتها و طالع نیک و بد و امثال‌ اینها ترتیب اثر بدهد، نظم زندگیش به کلی بهم می‌خورد. از طرفی هم در خود توانایی مخالفت و بی اعتنایی نمی‌دید و همیشه به احوال مردمی که، بی اعتنا به این امور، دنبال کار خود می‌روند و به خدا توکل می‌کنند و هیچ‌ درباره این چیزها فکر نمی‌کنند رشک می‌برد. این مرد روزی حال خود را با امام صادق عليه‌السلام در میان گذاشت. عرض کرد: من به این علم مبتلی شده‌ام و دست و پایم بسته شده و نمی‌توانم از آن‌ دست بردارم. امام صادق عليه‌السلام با تعجب از او پرسید : تو به این چیزها معتقدی و عمل می‌کنی؟ - بلی یا ابن رسول الله! - من به تو فرمان می‌دهم: برو تمام آن کتابها را آتش بزن. فرمان امام به قلبش نیرو بخشید، رفت و تمام آنها را آتش زد و خود را راحت کرد. 📔 وسائل الشیعه: ج٢، ص١٨١ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸 سزای ناصبی أعمش گوید: روزی در حالی که در مسجد الحرام بودم به مردی نگریستم که نماز می‌خواند، طولانی کرد و نشست، دعای زیبایی می‌خواند تا اینکه رسید به اینجا که گفت: پروردگارا گناهم بزرگ است و تو بزرگتر از آنی، و گناه بزرگ را جز تو که بزرگ هستی نمی بخشد، سپس بر زمین افتاد و استغفار می‌کرد، می‌گریست و در گریه‌اش فریاد می‌زد، و من می‌شنیدم و می‌خواستم سجده‌اش را تمام کند و سرش را بالا بیاورد تا با او سخن بگویم و از گناه بزرگش سوال کنم، وقتی سرش را بالا گرفت، رویم را به سوی او کردم و به صورتش نگریستم، صورتش صورت سگ و موی سگ و بدنش بدن انسان بود، به او گفتم: ای بنده خدا گناه تو چیست که سزاوار این شد‌ه‌ای که خدا جسمت را زشت گرداند؟ گفت: گناهم بزرگ است و دوست ندارم کسی آن را بشنود. پیوسته با او بودم تا اینکه گفت: مردی ناصبی بودم که علی بن ابی طالب علیه السلام را دشمن می‌داشتم، و این را آشکار می‌کردم و پنهان نمی کردم، روزی مردی بر من گذر کرد در حالی که امیرالمؤمنین را به ناسزایی یاد می‌کردم، گفت: تو را چه شده؟ اگر دروغگو باشی خدا تو را از دنیا خارج نگرداند مگر اینکه ظاهرت را زشت کند و پیش از آخرت در دنیا مشهور شوی... سالم خوابیدم و خدا صورتم را تبدیل به صورت سگ کرد، به خاطر کاری که از من سرزده بود پشیمان شدم، و به خاطر آن به سوی خدا توبه کردم، و از خدا بخشش و مغفرت می‌خواهم، أعمش گفت: متحیّر ماندم و در مورد او و سخنش می‌اندیشیدم، با مردم در مورد آنچه دیده بودم سخن می‌گفتم و تأییدکنندگان کمتر از تکذیب کنندگان بودند. 📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢٢٣ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔹 وادی السلام از حبّة العُرَنی نقل شده که گوید: ظهر با امیرالمؤمنین علیه السلام بیرون رفتیم در وادی السلام، ایشان ایستاد گویی که او مخاطب اقوامی می‌باشد، با ایستادن او ایستادم تا اینکه خسته شدم، سپس نشستم تا اینکه ملول گشتم، سپس برخاستم و دچار همان شدم که بار اول شدم، سپس نشستم تا اینکه خسته شدم، برخاستم و ردایم را جمع کردم و گفتم: ای امیرالمؤمنین به خاطر ایستادن طولانی دلم برای شما سوخت، زمانی استراحت کنید، سپس رداء را پهن کردم تا روی آن بنشیند، فرمود: ای حبّه، آن نیست مگر گفتگو و همدمیِ مؤمنی، گفتم: ای امیرالمؤمنین آنها نیز این چنین هستند؟ فرمود: بله اگر برای تو آشکار می‌شد می‌دیدی که دسته دسته پاهای خود را جمع کرده و نشسته‌اند و با هم سخن می‌گویند، گفتم: جسم هستند یا روح؟ فرمود: روح هستند، مؤمنی نیست که در مکانی از زمین بمیرد مگر اینکه به روح او گفته شود: به وادی السلام ملحق شو و آن مکانی از بهشت است. 📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢٢۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ مُلک امیرالمؤمنین (ع) از جابر بن عبدالله روایت شده که: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام را دیدم که خارج از کوفه بود، پشت سر او رفتم تا اینکه به قبرستان یهودیان رسید، در وسطش ایستاد و ندا داد: ای یهود ای یهود، از دل قبر به او پاسخ دادند: لبّیک لبّیک مطلایخ (منظورشان ای سرور ما بود)، فرمود: عذاب را چگونه می‌بینید؟ گفتند: به سرکشی کردنمان نسبت به تو مانند هارون، ما و هر کس که تو را نافرمانی کرد تا قیامت در عذاب هستیم، سپس فریادی زد که نزدیک بود آسمانها دگرگون شود، از ترس آنچه دیدم بیهوش با صورت افتادم، وقتی به هوش آمدم امیرالمؤمنین علیه السلام را بر تختی از یاقوت سرخ دیدم و بر سرش تاجی از جواهر بود، لباسهای سبز و زرد رنگی بر تن داشت و صورتش مانند قرص ماه بود، گفتم ای سرورم این مُلکی بزرگ است، فرمود: بله ای جابر ملک ما از ملک سلیمان بن داود بزرگتر و قدرتمان از قدرت او بیشتر است، سپس بازگشت و وارد کوفه شدیم، پشت سر او وارد مسجد شدم، گام بر می‌داشت و می‌فرمود: نه، به خدا هرگز چنین نمی کنم و نه، به خدا هرگز چنین نخواهد بود، گفتم: ای سرورم با چه کسی صحبت می‌کنی و چه کسی را خطاب قرار می‌دهی؟ من کسی را نمی‌بینم، فرمود: ای جابر برهوت بر من آشکار شد اولی و دومی را دیدم که داخل تابوت در برهوت عذاب می‌شوند و مرا صدا می‌زنند: ای اباالحسن ای امیرالمؤمنین ما را به دنیا بازگردان تا به فضیلت تو و ولایتت اعتراف کنیم، گفتم: نه، به خدا این کار را نمی کنم، نه به خدا هرگز چنین نخواهد شد، سپس این آیه را خواند: «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ» {اگر هم بازگردانده شوند قطعا به آنچه از آن منع شده بودند برمی گردند و آنان دروغگویند} (انعام، ۲۸). ای جابر کسی با وصی پیامبری مخالفت نکند مگر اینکه خدا او را نابینا و واژگون در عرصه قیامت محشور کند. 📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢٢٢ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 قضاوت امام زمان (عج) شیخ ابوالقاسم حاسمی فاضل و عالم کامل و از بزرگان مشایخ اصحاب شیعه است. حکایت وی داستان مناظره‌ای است که میان او و یکی از علماء اهل سنت که در شهر همدان واقع شده است. وی می‌گوید: شخصی از علمای اهل سنت بود به نام رفیع الدین حسین که با وی مصاحبت قدیمی و شراکت مالی داشتم ولی از آنجا که هیچ یک از ما عقائد و آراء خود را از دیگری مخفی نمی کرد غالبا به شوخی یکدیگر را ناصبی و رافضی خطاب می نمودیم ولی هیچ گاه با یکدیگر در مسائل اعتقادی بحث نمی کردیم. روزی در مسجد شهر همدان که معروف به مسجد عقیق بود نشسته و مشغول به صحبت بودیم، که در مسأله‌ای اعتقادی بحثی شروع شد و او در صحبت خود خلیفه اول و دوم را بر امیر مؤمنان علی علیه السلام برتری داد و در استدلال بر مدعای خویش آیات و روایات بسیاری را مطرح نمود. از جمله مصاحبت ابوبکر در غار با پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اینکه او در میان مهاجرین و انصار به صدیق اکبر ملقب گردید و ... پس از شنیدن کلام او، گفتم: چطور می توانی ابوبکر را بر سید اوصیاء و سند اولیاء و حامل لواء و امام انس و جن و قسیم دوزخ و جنت برتری دهی در حالی که می دانی آن حضرت صدیق اکبر و فاروق ازهر و برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله و زوج بتول عذراء است، و نیز می دانی که زمانی که رسول خدا به سوی غار رفت آن جناب در بستر آن حضرت خوابید و رسول خدا صلی الله علیه و آله ابواب خانه های صحابه را از مسجد مسدود فرمود مگر باب خانه آن جناب را، و نیز علی علیه السلام را بر کتف شریف خود به جهت شکستن اصنام (بت ها) در صدر اسلام بالا برد و خداوند متعال در ملأ اعلی فاطمه را به علی علیه السلام تزویج فرمود و آن جناب بود که با عمرو بن عبدود مقاتله نمود و نیز خیبر را فتح فرمود و هیچ گاه حتی به اندازه چشم به هم زدن، به پروردگار حکیم شرک نورزید، و رسول خدا صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را به چهار پیغمبر تشبیه نموده و فرمود: هر که می خواهد آدم را در عملش و نوح را در حلمش و موسی را در شدتش و عیسی را در زهدش مشاهده کند، به علی بن ابیطالب نظر کند، با وجود این همه فضائل و کمالات ظاهره باهره و با قرابتی که آن جناب با رسول خدا صلی الله علیه و آله داشته و با برگردانیدن آفتاب برای او چگونه می توانی حکم به برتری ابوبکر بر امام علی (علیه السلام) نمایی؟! به همین صورت گذشت و هر یک بر رأی خویش استوار بودیم و به هیچ نتیجه‌ای نمی رسیدیم، لذا رفیع الدین پیشنهادی مطرح نمود که اولین کسی که داخل مسجد شد هر حکمی در حقانیت مذهب من یا مذهب تو نماید همان را اطاعت می‌کنیم. از آنجا که بنده می دانستم اهل همدان غالبا بر مذهب اهل سنت‌اند از قبول این شرط نگران بودم ولی چاره‌ای جز پذیرفتن آن نداشتم لذا با اکراه به آن رضایت دادم. بعد از قرار شرط مذکور بلافاصله جوانی که از رخسارش آثار جلالت و نجابت ظاهر بود و در ظاهرش بر می آمد که مسافر است وارد مسجد شد و در مسجد دوری زد و نشست. رفیع الدین از جای خود برخواست به سرعت و اضطراب نزد او رفته و بعد از سلام، بحثی که بین ما واقع شده بود را بیان نمود و در اظهار عقیده خود برای آن جوان مبالغه بسیار نمود و قسم موکد خورد و او را قسم داد که نظر خود را اظهار کند. آن جوان در پاسخ او بدون معطلی این دو بیت شعر را فرمود: مَتی اَقُلْ مَوْلای اَفْضَلُ مِنْهُما اَکُنْ لِلَّذی فَضَّلْتُه مُتَنَقِّصا اَلَمْ تَرَ اَنَّ السَّیْفَ یُرزْری بِحَدِّهِ مَقالُکَ هذا الْسَّیْفُ اَحْذی مِن العَصا معنای شعر: اگر بخواهم در مقایسه بین مولایم علی (علیه السلام) و آن دو نفر بگویم مولایم با فضیلت‌تر از آن هاست، در حقیقت منزلت مولای خویش را پایین آورده‌ام ... آیا نمی بینی، اگر بگویی شمشیر از عصا بُرنده‌تر است، شمشیر با برندگی‌اش تو را به خاطر این مقایسه سرزنش خواهد کرد؟ و وقتی از خواندن این دو بیت فارغ شد هر دو از فصاحت و بلاغت او متحیر شدیم. سپس برخواستیم که از احوال آن جوان جستجو کنیم که کیست و از چه قبیله یا شهری است؟ ولی از نظرمان غایب شد و اثری از او ظاهر نشد. رفیع الدین که هنوز از مشاهده این صحنه در تحیر بود، پس از مشاهده ی این واقعه مذهب باطل خود را رها نمود و مذهب حق اثنی عشری را اختیار کرد. صاحب (ریاض) پس از نقل این قصه از کتاب مذکور می‌فرمود که ظاهرا آن جوان حضرت قائم علیه السلام بود. 📔 منتهی الآمال: ج٢، ص٨٢۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 عظمت علمی امام صادق (ع) ابو حنیفه، پیشوای مشهور فرقه حنفی، می‌گفت: من دانشمندتر از جعفر بن محمد ندیده‌ام. همچنین می‌گفت: زمانی که «منصور» (دوانیقی)، «جعفر بن محمد» (علیه السلام) را احضار کرده بود، مرا خواست و گفت: مردم شیفته جعفر بن محمد (علیه السلام) شده‌اند، برای محکوم ساختن او یک سری مسائل مشکل را در نظر بگیر. من چهل مسئله مشکل آماده کردم. روزی منصور که در «حیره» بود، مرا احضار کرد. وقتی وارد مجلس وی شدم، دیدم جعفر بن محمد (علیه السلام) در سمت راست او نشسته است. وقتی چشمم به او افتاد، آن چنان تحت تأثیر اُبُّهت و عظمت او قرار گرفتم که چنین حالی از دیدن منصور به من دست نداد. سلام کردم و با اشاره منصور نشستم. منصور رو به وی کرد و گفت: این ابوحنیفه است. او پاسخ داد: بلی او را می‌شناسم. سپس منصور رو به من کرده گفت: ای ابوحنیفه! مسائل خود را با ابوعبدالله (جعفر بن محمد عليه السلام) در میان بگذار. در این هنگام شروع به طرح مسائل کردم. هر مسئله‌ای می‌پرسیدم، پاسخ می‌داد: عقیده شما در این باره چنین و عقیده اهل مدینه چنان و عقیده ما چنین است. در برخی از مسائل با نظر ما موافق، و در برخی دیگر با اهل مدینه موافق و گاهی، با هر دو مخالف بود. بدین ترتیب چهل مسئله را مطرح کردم و همه را پاسخ گفت. ابوحنیفه به این جا که رسید با اشاره به امام صادق (علیه السلام) گفت: دانشمندترین مردم، آگاه ترین آنها به اختلاف مردم در فتاوا و مسائل فقهی است. 📔 بحارالأنوار، ج۴۷، ص۲۱۷ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔹 شاگردان امام صادق (ع) «هشام بن سالم» می‌گوید: روزی با گروهی از یاران امام صادق (علیه السلام) در محضر آن حضرت نشسته بودیم. یک نفر مرد شامی اجازه ورود خواست و پس از کسب اجازه، وارد مجلس شد. امام فرمود: بنشین. آن گاه پرسید: چه می‌خواهی؟ مرد شامی گفت: شنیده‌ام شما به تمام سؤالات و مشکلات مردم پاسخ می‌گویید، آمده‌ام با شما بحث و مناظره بکنم! امام فرمود: در چه موضوعی؟ شامی گفت: درباره کیفیت قرائت قرآن. امام رو به «حمران» کرده فرمود: حمران جواب این شخص با تو است! مرد شامی: من می‌خواهم با شما بحث کنم، نه با حمران! امام فرمود: اگر حمران را محکوم کردی، مرا محکوم کرده‌ای! مرد شامی ناگزیر با حمران وارد بحث شد. هرچه شامی پرسید، پاسخ قاطع و مستدلی از حمران شنید، به طوری که سرانجام از ادامه بحث فروماند و سخت ناراحت و خسته شد! امام فرمود: (حمران را) چگونه دیدی؟ شامی گفت: راستی حمران خیلی زبردست است، هرچه پرسیدم به نحو شایسته‌ای پاسخ داد! شامی گفت: می‌خواهم درباره لغت و ادبیات عرب با شما بحث کنم. امام رو به «ابان بن تغلب» کرد و فرمود: با او مناظره کن. ابان نیز راه هرگونه گریز را به روی او بست و وی را محکوم ساخت. شامی گفت: می‌خواهم درباره فقه با شما مناظره کنم! امام به «زُراره» فرمود: با او مناظره کن. زراره هم با او به بحث پرداخت و به سرعت او را به بن بست کشاند! شامی گفت: می‌خواهم درباره کلام با شما مناظره کنم. امام به «مؤمن طاق» دستور داد با او به مناظره بپردازد. طولی نکشید که شامی از مؤمن طاق نیز شکست خورد! به همین ترتیب وقتی که شامی درخواست مناظره درباره استطاعت (قدرت و توانایی انسان بر انجام یا ترک خیر و شرّ)، توحید و امامت نمود، امام به ترتیب به حمزه طیّار، هشام بن سالم و هشام بن حکم دستور داد با وی به مناظره بپردازند و هرسه، با دلایل قاطع و منطق کوبنده، شامی را محکوم ساختند. با مشاهده این صحنه هیجان انگیز، از خوشحالی خنده‌ای شیرین بر لبان امام نقش بست. 📔 قاموس الرجال، ج۳، ص۴۱۶ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🕊️ رفاقت با کبوتربازان روزی نامه‌ای به امضای عدّه‌ای از بزرگان و معاریف شیعه به دست امام صادق علیه السلام رسید که چند نفر از امضاکنندگان خود حامل نامه بودند. این نامه بیانگر شکایت از روشِ معاشرتی و رفاقت آمیز مفضّل بن عمر (یکی از شخصیّتهای شیعه و شاید نماینده و وکیل امام صادق علیه السلام در کوفه) با یک عدّه کبوترباز و افراد به ظاهر بی بندوبار بود. درین نامه از حضرت خواسته شده بود مفضّل را از رفت و آمد با کبوتربازان و گرم گرفتن با آنها منع فرماید. امام صادق علیه السلام پس از خواندنِ آن نامه، نامه ای دربسته برای مفضّل، به وسیله همان چندنفر فرستاد و فرمود این نامه را جز به دست مفضّل به کسی ندهند. حُسن اتّفاق، موقعی نامه حضرت به دست مفضّل رسید که امضاکنندگانِ نامه، همه در خانه او حاضر بودند، او نامه را در حضور آنان باز کرده و خواند و سپس به دستِ آنها داد و گفت: می‌دانید که این نامه از امام صادق علیه السلام است، آن را بخوانید و بگویید چه باید کرد؟ آنها نامه را گرفته خواندند و متوجّه شدند امام درین نامه تنها دستورِ چند قلم معامله به مفضّل داده که انجامش مستلزم رقمی درشت پول نقد می‌باشد و باید مفضّل تهیه کند، امّا هیچ گونه اشاره ای به محتوای نامه آنها به امام و یا اظهار ناراحتی از روش معاشرتی مفضّل نشده. ناگفته پیداست که چون امام صادق ارتباط مفضّل با آن عده جوانِ کبوترباز را دلیل بر امضای روشِ غلط کبوتربازیِ آنان نمی دانست و از طرفی به موقعیّت علمی و تقوائی مفضّل و مقصودش از رفاقت با آنها آگاهی داشت، موضوع نامه بزرگانِ کوفه را به روی خود نیاورد و با برخورد منفی نسبت به آن چیزی در رابطه با آن به مفضّل ننوشت تا خود آنها را از واقع امر آگاه نماید. اکنون برویم برسر اصل موضوع نامه امام و عکس العمل منفی بزرگان و امضاکنندگانِ نامه قبلی نسبت به نامه امام. آنها با خواندنِ نامه، همه سر به زیر انداخته، سکوت نمودند و بعضی هم شروع کردند به یک دگر نگاهِ معنی دار کردن و بالاخره با ایراد جمله استبعادآمیز: این کارها نیازمند به رقمِ بزرگی پول نقد است که باید پیرامون آن فکر کنیم و در صورت امکان فراهم و جمع آوری نموده به تو تسلیم نمائیم. از دست به جیب بردن و کمک برای انجام خواسته امام تعلُّل و عذرخواهی کردند و چون برخاستند بروند، مفضّل که مرد زیرک و دانائی بود و گویا دورادور از نامه شکوائیّه حاضرین به امام صادق اطّلاع پیداکرده بود، بی آن که عکس العملی نشان دهد، با خونسردی و پُختگی مخصوص، آنها را برای صرف غذا دعوت به ماندن کرد و نگذاشت از خانه بیرون روند. و در همان موقع از پیِ کبوتربازان فرستاد و چون همه حاضر شدند، در حضورِ آن عدّه از بزرگان کوفه نامه امام را برای آنها خواند. کبوتربازان بدون هیچ گونه تعلُّل و عذرتراشی از جای برخاسته، رفتند و هنوز مفضّل و میهمانانش از خوردنِ غذا دست نکشیده بودند که برگشتند و هریک مبلغی درخورِ توانائی خود از یک هزار و دوهزار درهم و رقمهائی از دینار آوردند و همه را یک جا جمع کرده تسلیم مفضّل نموده و رفتند. در این موقع مفضّل روی سخن به امضاکنندگان نامه شکوائیه کرد و گفت: شما از من می‌خواهید که امثال این جوانان... را به خود راه ندهم و بدون توجه به این که امکان سر به راست کردنِ آنها در کار است و ممکن است در یک چنین مواردی باری از دین بردوش نهند، آنان را از دور و برِ خود بِرانم. شما چنین پندارید که خداوند محتاج به نماز و روزه شماها می‌باشد، که مغرور بدان شده اید! امّا در مقام گذشتِ مالی و کمک به دین خدا هریک عذرتراشی و تعلُّل می‌کنید و انجامِ امرِ امام را به دفع الوقت می‌گذرانید! امضاکنندگانِ نامه که انتظار یک چنین گذشتِ مالی و بلندهمّتی را از کبوتربازان نداشته و رفاقت مفضّل با آنان را برمبنای بی بندوباریِ اخلاقی و امثال آن تلقّی کرده بودند، این عمل را پاسخِ دندان شکن و قانع کننده ای برای نامه خود و برخورد منفی و سکوت امام صادق علیه السلام نسبت به آن دانستند و حتّی از شکایتِ خود از مفضّل به امام نادم گردیده، برخاستند رفتند. 📔 منهج المقال، ص۳۴۳ 🔰 @DastanShia