.
🌴 زائر امام حسین (ع)
علی بن محمد میگوید:
ماهی یک مرتبه از کوفه به زیارت قبر امام حسین علیه السلام میرفتم، چون پیر شدم و جسمم ناتوان شد، نتوانستم به زیارت امام بروم.
یک بار پای پیاده به راه افتادم، پس از چند روز به زیارت قبر مطهر امام مشرف شدم و سلام کردم و دو رکعت نماز زیارت خواندم و خوابیدم.
در عالم رؤیا دیدم امام حسین علیه السلام از قبر بیرون آمد و فرمود:
ای علی! چرا در حق من جفا کردی؟ در صورتی که تو به من مهربان بودی؟
عرض کردم:
سرورم! جسمم ضعیف شده و پاهایم توان راه رفتن ندارد و احساس میکنم عمرم به پایان رسیده است و اکنون که آمدهام چند روز در راه بودم و با سختی بسیار به زیارتت مشرف شدم، دوست دارم روایتی را که نقل کردهاند از خود شما بشنوم.
حضرت فرمود:
بگو کدام است؟
عرض کردم:
روایت کردهاند؛ که فرمودهاید:
هر کس در حال حیاتش مرا زیارت کند، من او را پس از وفاتش زیارت خواهم کرد؟
امام علیه السلام فرمود:
بلی من گفتهام. (افزون بر این) هرگاه ببینم زوار من گرفتار آتش جهنم است، او را از آتش جهنم بیرون میآورم.
📔 بحار الأنوار: ج١٠١، ص١۶
#امام_حسین #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ تشرف در مسجد کوفه
عالم نبیل مولی محسن اصفهانی ساکن و مدفون کربلا که از موثق ترین ائمه جماعات بود گفت:
سید محمد قطیفی به من خبر داد که در یکی از شبهای جمعه، قصد رفتن به مسجد کوفه کردم. اما زمانه اوضاعی مخوف داشت و کسی بدون جماعت و آمادگی قبلی به سمت مسجد نمی رفت، زیرا راهزنان و دزدان در اطرف نجف اشرف زیاد شده بودند و برای همین من با یکی از طلاب با هم حرکت کردیم.
وقتی داخل مسجد شدیم، فقط یک نفر را دیدیم که مشغول عبادت بود و ما شروع به انجام آداب مسجد کردیم.
وقتی غروب خورشید نزدیک شد، به سمت در مسجد آمدیم و آن را بستیم و پشت آن را پر از سنگ و چوب و آجر و گل کردیم تا اینکه مطمئن شدیم کسی از خارج مسجد، نمی تواند به طور عادی آن را بگشاید.
سپس به داخل مسجد رفتیم و مشغول نماز و دعا شدیم. وقتی فارغ شدیم من و دوستم رو به قبله در دکة القضاء نشستیم و آن مرد صالح، با صدای بلند و حزینی در راهروی نزدیک باب فیل مشغول قرائت دعای کمیل شد و آن شب مهتابی و مه آلود بود و من به آسمان نظر میکردم!
وقتی اوضاع چنین شد، دیدم عطری در فضا پیچید و فضا را نیکوتر از بوی مشک نافه اذفر کرد که برای قلب از نسیم سحری روح افزاتر بود، و در میان شعاعهای نور ماه، اشعه ای مانند شعله آتش دیدم که بر ماه غالب آمد و در این حال صدای مرد صالح دعاخوان کم شد و من ناگهان مرد جلیل و با عظمتی را دیدم که از سمت در بسته مسجد داخل شد.
وی لباسی حجازی به تن داشت و بر دوش شریفش سجاده ای داشت که عادت مردم اهل مکه و مدینه تا امروز است و با سکینه و وقار و هیبت و جلال راه میرفت و به سمت حرم حضرت مسلم علیه السّلام رفت و برای ما از حواسمان، تنها چشم خوار و قلب به پرواز آمده باقی ماند.
وقتی از کنار ما به سمت قبله آمد، به ما سلام کرد. سید قطیفی میگوید: دوستم که اساساً شعور و ادراکی برایش نماند و نتوانست سلامش را پاسخ دهد، ولی من خیلی تلاش کردم، تا اینکه در کمال سختی و مشقت سلامش را پاسخ دادم!
وقتی داخل مسجد شد و از چشم ما مخفی شد، دل از دست رفته مان به سینه برگشت و گفتیم: این که بود و از کجا داخل مسجد شد؟ ما به سمت آن مردی که به تنهایی مشغول عبادت بود رفتیم و دیدیم که گریبان دریده و به شدت مانند شخص مشتاق و محزون گریه میکند. از او جریان را پرسیدیم، گفت:
برای فوز به تشرف به محضر ناموس دهر و امام زمان علیه السّلام، چهل شب جمعه به این مسجد آمدم و امشب شب آخر بود و من به حسب ظاهر، نتوانستم به فیض لقای حضرت برسم، جز اینکه من چنانچه مرا دیدید مشغول دعا بودم.
ناگهان دیدم حضرت علیه السّلام آمد و بالای سرم ایستاد. من متوجه او شدم. حضرت فرمود: چه میکنی؟ یا فرمود: چه میخوانی؟ (تردید از سید قطیفی است) من نتوانستم جواب سؤال او را بدهم و او همان طور که دیدید، از کنار من عبور کرد و رفت.
ما به سمت درب مسجد رفتیم و آن را به همان نحو که بسته بودیم، یافتیم و با حالت شکر و حسرت برگشتیم!
📔 بحار الأنوار: ج۵۳، ص۲۶۵
#امام_زمان #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
۱.
از انس بن مالک روایت شده که وی گفت: من ده سال در خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله بودم و در همه این مدت بوی عطر استشمام میکردم، هرگز رایحه ای خوش تر از رایحه حضرت نبوییدم،
وقتی یکی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله ایشان را میدید حضرت در کنار او میایستاد و نمی رفت تا آن مرد برود،
وقتی یکی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله را میدید با او دست میداد و دست خود را نمی کشید تا آن مرد دستش را بکشد،
هیچگاه در حضور کسی پاهای خود را دراز نمی کرد، هرگاه کسی کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله مینشست تا او برنمی خاست حضرت بلند نمی شد.
۲.
از انس بن مالک روایت شده که وی گفت: مردی اعرابی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و ردای ایشان را گرفت و چنان محکم کشید که دیدم لبه ردای حضرت بر پوست گردن ایشان جا انداخت.
سپس عرض کرد: ای محمد! دستور بده از مال خدا که نزد توست به من چیزی بدهند. رسول خدا صلی الله علیه و آله به او رو کرد و خندید و دستور داد تا به او چیزی بدهند.
📔 بحار الأنوار، ج۱۶، ص۲۳۰
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
۱.
از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمود: در جنگ بدر ما به پیامبر صلی الله علیه و آله پناه میبردیم و ایشان بیش از همه به دشمن نزدیک بود، حضرت در آن روز از بی باک ترین مردم بود.
نیز از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمود: وقتی کارزار سخت میشد و دو قوم رو در رو میشدند ما به رسول خدا صلی الله علیه و آله پناه میبردیم، هیچ کس به دشمن نزدیک تر از ایشان نبود.
۲.
در روایت دیگری از انس آمده: رسول خدا صلی الله علیه و آله دلیرترین و نیک ترین و بخشنده ترین مردم بود. شبی اهل مدینه از صدایی هراسان شدند و سوی صدا به راه افتادند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله که پیشتر از آنان رسیده بود آنان را دید و فرمود: نترسید. حضرت بر اسب سوار شده بود و شمشیری به گردن داشت. ایشان به مردم فرمود: نترسید، سرابی بیش نیست.
📔 مکارم الأخلاق، ص۱۷
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ تحصیل روزی
امام صادق عليهالسلام جامه زبر کارگری برتن ، و بیل در دست داشت، و در بوستان خویش سرگرم بود. چنان فعالیت کرده بود که سرا پایش را عرق گرفته بود.
در این حال ، ابوعمر و شیبانی وارد شد، و امام علیه السلام را در آن تعب و رنج مشاهده کرد.
پیش خود گفت، شاید علت اینکه امام شخصا بیل به دست گرفته و متصدی این کار شده این است که کسی دیگر نبوده، و از روی ناچاری خودش دست به کار شده.
جلو آمد و عرض کرد : این بیل را به من بدهید، من انجام میدهم.
امام علیه السلام فرمود: نه، من اساسا دوست دارم که مرد برای تحصیل روزی رنج بکشد و آفتاب بخورد.
📔 بحار الأنوار: ج١١، ص١٢٠
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 عنایت پیامبر (ص) به یارانش
از جابر بن عبدالله روایت شده که وی گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله خود به بیست و یک غزوه رفت که من از آن تعداد شاهد نوزده غزوه بودم و در دو غزوه حضور نداشتم.
در یکی از غزوههایی که همراه حضرت بودم شبی شترم به زیر پایم خسته شد و زانو زد. رسول خدا صلی الله علیه و آله پشت ما در دستههای پایانی مردم بود و درماندگان را پیش میراند و در پیِ شان میآمد و دعایشان میکرد.
وقتی حضرت به من رسید من ندای واحسرتا بر آورده بودم و همچنان در آن وضع بودم. فرمود: این کیست؟ عرض کردم: جابر هستم پدر و مادرم به فدایت ای رسول خدا!
فرمود: چه میکنی؟ عرض کردم: شترم خسته شده. فرمود: آیا با خود عصایی داری؟ عرض کردم: بله. پیامبر صلی الله علیه و آله به شترم ضربه ای زد و آن را برخیزاند، سپس آن را به زانو درآورد و بر زانویش گام گذاشت و فرمود: سوار شو.
من سوار شدم و همراه پیامبر صلی الله علیه و آله به راه افتادم و شترم از ایشان جلو زد. آن شب پیامبر صلی الله علیه و آله بیست و پنج بار برای من طلب مغفرت کرد.
به من فرمود: عبدالله (یعنی پدرم) چند فرزند به جا گذاشت؟ عرض کردم: هفت دختر. فرمود: آیا پدرت بدهکار بود؟ عرض کردم: بله. فرمود: وقتی وارد مدینه شدی با آنان قراری بگذار، همین که نخل هایتان بار داد مرا خبر کن.
سپس فرمود: آیا ازدواج کرده ای؟ عرض کردم: بله. فرمود: با چه کسی؟ عرض کردم: با فلانی دختر فلان کس که در مدینه بیوه شده بود.
سپس فرمود: شترت را چند خریده ای؟ عرض کردم: پنج کیسه زر. فرمود: آن را از تو خریدیم. وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله وارد مدینه شد من آن شتر را نزد ایشان بردم.
فرمود: ای بلال پنج کیسه زر به او بده تا با آن بدهی عبدالله را سامان دهد، سه کیسه دیگر نیز به او بده و شترش را نیز به او پس بده.
سپس فرمود: آیا با طلبکاران عبدالله قرار گذاشتی؟ عرض کردم: نه. فرمود: آیا ارث پدرت بدهی اش را کفاف میکند؟ عرض کردم: خیر. فرمود: نگران نباش، وقتی نخل هایتان بار داد مرا خبر کن.
وقتی نخل هایمان بار داد من پیامبر صلی الله علیه و آله را خبر کردم. ایشان آمد و برایمان دعا کرد. ما بار نخلها را چیدیم و حضرت به هر طلبکاری هر چقدر خرما طلب داشت طلبش را پرداخت و برای ما نیز بیش از آن چه پیشتر میچیدیم باقی ماند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اینها را برچینید و وزن نکنید. ما آنها را برچیدیم و تا مدتی از آنها میخوردیم.
📔 مکارم الأخلاق، ص۱۹
#پیامبر #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
💠 عنایت پیامبر (ص) به یارانش
۱.
از جریر بن عبدالله روایت شده که وی گفت: روزی پیامبر صلی الله علیه و آله به یکی از خانههای خود رفت و خانه از اصحاب پُر شد. جریر از راه رسید و بیرون خانه نشست.
پیامبر صلی الله علیه و آله چون او را دید جامه خود را برداشت و آن را پیچید و به جریر رساند و فرمود: روی این بنشین. جریر جامه را گرفت و روی صورتش گذاشت و بوسیدش.
۲.
از سلمان فارسی روایت شده که وی گفت: خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدم و دیدم ایشان بر بالشی تکیه داده.
حضرت آن بالش را به من داد و سپس فرمود: ای سلمان! اگر مسلمانی به خانه برادر مسلمانش برود و صاحب خانه برای بزرگداشت وی بالش خود را به او بدهد بی شک خداوند او را میآمرزد.
📔 مکارم الأخلاق، ص۲۰
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
۱.
قومی از اهالی مدینه پیامبر صلی الله علیه و آله را به طعامی دعوت کردند که برای حضرت و پنج تن از اصحاب ایشان آماده کرده بودند.
پیامبر صلی الله علیه و آله دعوتشان را پذیرفت و در راه نفر ششمی نیز به آنان پیوست و همراه شد.
وقتی نزدیک خانه آن قوم رسیدند حضرت به آن نفر ششم فرمود: این قوم تو را دعوت نکرده اند، بنشین تا آنان را از جایت باخبر کنم و برای ورودت اجازه بگیرم.
۲.
رسول خدا صلی الله علیه و آله وقتی سواره بود نمی گذاشت کسی کنار ایشان پیاده بیاید و حتما او را سوار میکرد،
اگر آن فرد نمی پذیرفت میفرمود: پس جلوی من راه برو و مرا آن جا که میخواهی بروی ببین.
📔 مکارم الأخلاق، ص۲۲
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ اخلاق پیامبر خدا (ص)
از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمود:
رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگاه با کسی دست میداد دست خود را از دست آن کس نمی کشید تا وی دستش را بکشد،
و هرگاه کسی درباره درخواستی یا سخنی با حضرت به گفتگو میپرداخت ایشان از نزد او نمی رفت تا وی برود،
و هرگاه کسی با حضرت در سخن منازعه میکرد ایشان سکوت میکرد تا او خود سکوت کند،
هیچگاه دیده نشد حضرت پای خود را پیش همنشینش دراز کند، هرگاه دو کار پیش روی حضرت قرار میکرد ایشان دشوارتر را برمی گزید،
هرگز در ستمی که رُخ میداد در پی انتقام برنمی آمد مگر آن که از محارم خدا پرده دریده میشد که در این هنگام خشمش از برای خداوند تبارک و تعالی بود،
تا آن گاه که از دنیا رفت هیچگاه هنگام غذا خوردن تکیه نزد،
هرگز نشد چیزی از ایشان خواسته شود و بگوید نه، هر که از حضرت درخواستی میکرد ایشان وی را یا با خواسته ای که داشت و یا با گفتاری کوتاه و پسندیده رد میکرد،
در عین حال که نماز را کامل به جا میآورد نمازش سبک تر و خطبه اش کوتاه تر از همه بود و در خطبه اش کلام بی ثمر نداشت،
چون میآمد از بوی خوشش شناخته میشد و وقتی با قومی هم غذا میشد نخستین کسی بود که آغاز میکرد و آخرین کسی بود که دست میکشید،
هنگام خوردن غذا از جلوی خود میخورد و وقتی غذا رطب و خرما بود دست خود را دراز میکرد،
آشامیدنی را با سه نفس مینوشید و آب را کم کم مینوشید و یک جا سر نمی کشید،
دست راست حضرت برای خوردن و آشامیدن و گرفتن و دادن بود و این کارها را فقط با دست راست انجام میداد، و دست چپ حضرت برای کارهای دیگر بود،
دوست میداشت که همه کارهای خود، از جامه پوشیدن و کفش به پا کردن تا شانه زدن، همه را با دست راست انجام دهد،
وقتی کسی را صدا میکرد سه مرتبه صدا میزد و چون سخن میگفت شمرده سخن میگفت و وقتی اجازه میگرفت سه مرتبه اجازه میگرفت،
کلام حضرت فصل خطاب بود و هر کس میشنید درمی یافت، وقتی سخن میگفت نوری از میان دندان هایش میتابید،
اگر حضرت را میدیدی میگفتی داندان هایش گشوده است حال آن که چنین نبود،
نگاهش کوتاه بود و با کسی درباره آن چه وی دوست نداشت سخن نمی گفت، چون راه میرفت انگار از سراشیب روان بود،
میفرمود: بهترین شما خوش اخلاق ترین شماست، نه طعمی را مینکوهید و نه میستود، اصحاب حضرت در محضر ایشان در سخن منازعه نمی کردند،
کسی که درباره ایشان سخن میراند میگفت: به چشم خود همانندش را نه پیش از او دیدهام و نه پس از او خواهم دید.
📔 بحار الأنوار: ج١۶، ص۲۴۰
#پیامبر #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
✨ پـیـامـبـر خـدا (ص)
۱.
از ثابت بن انس بن مالک روایت شده که وی گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله تابناک بود و رنگ رخسارش چون مروارید بود، در راه رفتن گام هایش برابر بود،
هیچ مشک و عنبری را نبوییدم که خوشبوتر از ایشان باشد و هیچ دیبا و حریری را لمس نکردم که از کف دست ایشان نرم تر باشد،
رسول خدا صلی الله علیه و آله در عین حال که نماز را کامل به جا میآورد نمازش سبک تر از همه بود.
۲.
از جریر بن عبدالله روایت شده که وی گفت: چون پیامبر صلی الله علیه و آله مبعوث شد خدمت ایشان رسیدم تا با ایشان بیعت کنم،
به من فرمود: ای جریر! برای چه آمده ای؟ عرض کردم: آمدهام تا به دست شما اسلام آورم ای رسول خدا!
حضرت ردای خود را برایم پهن کرد و سپس رو به اصحاب کرد و فرمود: هرگاه کریم و بزرگ قومی نزدتان آمد او را بزرگ دارید و تکریم کنید.
۳.
و از امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله با مردی کنار صخره ای قرار گذاشت و به او فرمود: من برایت این جا میمانم تا بیایی.
نور خورشید بر حضرت سخت میتابید. اصحاب به ایشان عرض کردند: ای رسول خدا! کاش به زیر سایه جا به جا میشدید. فرمود: من با او این جا قرار گذاشته ام، اگر نیاید او غیبت کرده است.
📔 بحار الأنوار: ج١۶، ص۲۴۰
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 نشستن پیامبر (ص)
۱.
روزی مردی وارد مسجد شد و دید پیامبر صلی الله علیه و آله تنها نشسته است. پیامبر صلی الله علیه و آله برای او جمع نشست.
آن مرد عرض کرد: این جا که جا هست ای رسول خدا! فرمود: حق مسلمان بر مسلمان است که اگر دید وی میخواهد کنارش بنشیند برایش جا باز کند.
۲.
پیامبر صلی الله علیه و آله سه گونه مینشست: یکی با حالت چمباتمه مینشست یعنی ساق هایش را عمود میگذاشت و دور آنها را با دستانش میگرفت و دستانش را بالای مچ پاهایش میبست.
دیگر این که روی زانوانش مینشست، دیگر این که یک پایش را خم میکرد و پای دیگر را روی آن میانداخت، هیچگاه دیده نشد که پیامبر صلی الله علیه و آله چهارزانو بنشیند، ایشان روی زانوانش مینشست و تکیه نمی داد.
📔 مکارم الأخلاق، ص۲۶
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
۱.
🔹 آداب غذا خوردن
رسول خدا صلی الله علیه و آله همه نوع غذایی میخورد و هر آن چه را خداوند حلال کرده بود همراه با خانواده و خادمان خود میخورد و نیز با مسلمانانی که ایشان را دعوت میکردند،
روی زمین یا روی هر چه که بقیه نشسته بودند، میل میفرمود، مگر آن که مهمانی میرسید و آن گاه حضرت با مهمان خود غذا میخورد.
بهترین غذا در نظر پیامبر غذایی بود که با جمعیت بسیار خورده میشد. هرگاه جلوی حضرت سفره پهن میشد میفرمود: به نام خدا، خداوندا برای ما این سفره را نعمتی مشکور و پیوسته به نعمت بهشت قرار ده.
بیشتر اوقات از غذای جلوی دست خود میخورد و زانوان و پاهایش را مانند نمازگزار جمع میکرد با این تفاوت که یک زانو را بالای زانوی دیگر و یک پا را روی پای دیگر میگذاشت،
حضرت میفرمود: من بنده ای هستم که همچون بندهها غذا میخورم و همچون بندهها مینشینم.
از امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله از زمانی که به بعثت رسید تا زمانی که جان به خداوند سپرد از روی تواضع در پیشگاه خداوند عزّوجل هیچگاه هنگام غذا خوردن تکیه نزد،
حضرت هرگاه دست به غذا میبُرد میفرمود: به نام خدا، خدایا به آن چه روزیِ ما کرده ای برکت بده و ادامه آن با توست.
📔 بحار الأنوار: ج١۶، ص۲۴۶
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
۲.
🔸 آداب غذا خوردن
پیامبر خدا صلی الله علیه وآله هنگام غذا خوردن بسم الله میگفت و با سه انگشت از آن چه برای ایشان میآوردند میل میکرد،
از غذای جلوی دیگران نمی خورد و وقتی غذا را میآوردند پیش از همه شروع میکرد و سپس بقیه شروع میکردند.
حضرت با سه انگشت شست و اشاره و میانی غذا میخورد و گاه از انگشت چهارم نیز کمک میگرفت و گاه با همه کف دست غذا میخورد اما با دو انگشت نمی خورد و میفرمود: غذا خوردن با دو انگشت شیوه شیطان است.
روزی یکی از اصحاب برای ایشان فالوده آورد، حضرت از آن خورد و فرمود: این از چه درست شده ای ابا عبدالله؟!
عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت روغن و عسل را در دیگی سنگی میریزیم و آن را روی آتش میگذاریم و میجوشانیم، سپس مغز گندم را درمی آوریم و آن را آرد میکنیم به روغن و عسل میافزاییم، سپس آنها را هم میزنیم تا مخلوط شود آن گاه چنان میشود که میبینید.
حضرت فرمود: این غذای خوبی است.
📔 بحار الأنوار: ج١۶، ص۲۴۶
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🌱 غذای پیامبر خدا (ص)
عیص بن قاسم میگوید: به امام جعفر صادق علیه السلام عرض کردم: از پدر ارجمندتان علیه السلام حدیثی روایت میکنند که میفرماید رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگز از نان گندم سیر نخورد؛ این درست است یا نه؟
امام علیه السلام فرمود: نه، رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگز نان گندم نخورد و هیچگاه از نان جو سیر نخورد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله تا روزی که جان سپرد از نان جو دو روز سیر نخورد. نیز روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله تا روزی که درگذشت هیچگاه بر سفره رنگین غذا نخورد.
از امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله تا آن گاه که جان سپرد همواره غذایش جو بود.
📔 مکارم الأخلاق: ص۲۸
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
📚 داستان عجیب مفاتیح و قرآن
جناب حاج ملا علی بن حسن کازرونی از کویت به شیراز آمدند و بیمار بودند و برای درمان به بیمارستان نمازی مراجعه کردند. کتاب مفاتیح الجنان و قرآن مجید همراه آورده و فرمود که این دو را داستانی است:
اما مفاتیح: من در کودکی بی پدر و مادر شدم و کسی مرا به مکتب نفرستاد و بی سواد بودم تا سالی که به عزم درک زیارت عرفه، کربلا مشرف شدم،
روز عرفه برخاستم مشرف شوم از کثرت جمعیت راه عبور مسدود بود به طوری که نمیتوانستم حرم مشرف شوم و هرچه فحص کردم یک نفر باسواد را که مرا زیارت دهد و با او زیارت وارده را بخوانم کسی را ندیدم.
شکسته و نالان حضرت سیدالشهداء را خطاب کردم:
آقا! آرزوی زیارتت مرا اینجا آورده، سوادی ندارم، کسی هم نیست مرا زیارت دهد.
ناگاه سید جلیلی دست مرا گرفت فرمود: با من بیا پس از وسط انبوه جمعیت راه باز شد، پس از خواندن اذن دخول وارد حرم شدیم زیارت وارث را با من خواند و پس از زیارت به من فرمود:
پس از این زیارت وارث و امین اللّه را میتوانی بخوانی و آنها را ترک مکن و کتاب مفاتیح تماما صحیح است و یک نسخه آن را از کتابفروشی شیخ مهدی درب صحن بگیر.
حاج علی مزبور گوید در آن حال متذکر شدم لطف الهی و مرحمت حضرت سیدالشهداء را که چطور این آقا را برای من رسانید و در چنین ازدحامی موفق شدم،
پس سجده شکری بجا آوردم چون سر برداشتم آن آقا را ندیدم هرطرف که رفتم او را ندیدم از کفشداری پرسیدم گفت آن آقا را نشناختم.
خلاصه چون ازصحن خارج شدم و شیخ مهدی کتابفروش را دیدم پیش از آنکه از او مطالبه کتاب کنم این مفاتیح را به من داد و گفت نشانه صفحه زیارت وارث و امین اللّه را گذاشته ام،
خواستم قیمت آن را بدهم، گفت پرداخته شده است و به من سفارش کرد این مطلب را فاش نکن؛ چون به منزل رفتم متذکر شدم کاش از شیخ مهدی پرسیده بودم از کسی که حواله مفاتیح برای من به او داده است.
از خانه بیرون آمدم که از او بپرسم فراموش کردم و از پی کار دیگری رفتم، مرتبه دیگر به قصد این پرسش از خانه بیرون شدم باز فراموش کردم خلاصه تا وقتی که در کربلا بودم موفق نشدم.
سفرهای دیگر که مشرف میشدم در نظر داشتم این پرسش را بکنم تا سه سال هیچ موفق نشدم، پس از سه سال که موفق به زیارت شدم شیخ مهدی مرحوم شده بود (رحمة اللّه علیه).
و اما قرآن مجید پس از عنایت مزبور به حضرت سیدالشهداء علیه السّلام متوسل شدم که چون چنین عنایتی فرمودید خوب است توانائی قرآن خواندن را مرحمت فرمائید،
تا اینکه شبی آن حضرت را در خواب دیدم پنج دانه رطب دانه دانه مرحمت فرمود و من خوردم و طعم و عطرش قابل وصف نیست و فرمود میتوانی تمام قرآن را بخوانی.
پس از آن این قرآن مجید را شخصی از مصر برایم هدیه آورد و من مرتب از آن میخواندم و سپس هر کتاب حدیث عربی را میتوانم بخوانم.
📔 داستانهای شگفت (شهید دستغیب)، ص٢۴۵
#امام_حسین #داستان_بلند
🔰 @DastanShia