به وقت بهشت 🌱
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨ ⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜ #رمان_بشری #به_قلم_میممهاجر #برگ49
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ50
سر میز شام مینشینند. بشری نسبت به این جمع دلچرکینتر از قبل است. شک به دلش افتاده که این غذا حلال هست یا نه! نگاه ناراحتش را از میز بار چرخدار و بطریهای قد و نیمقدش در کنار ورودی آشپزخانه میگیرد.
نمیگذارد امیر بیشتر از یک کفگیر برایش غذا بکشد. با اکراه نصف غذایش را میخورد. امیر میخواهد دوباره برایش کوبیده بگذارد. بشری دستش را بالا میآورد و مانع میشود.
از شدت عصبانیت، سردردش دارد شروع میشود. بعد از شام برای رفتن به امیر اشاره میکند. امیر بلند میشود. دستش را طرف محسن دراز میکند.
_ما دیگه باید بریم.
محسن از زود رفتن امیر تعجب میکند اما قبل از این که حرفی بزند و تعارفی برای ماندن آنها کند، حامد سر میرسد.
_مگه میذارم برید؟ بعد یه سال دور هم جمع شدیم!
شانهی امیر را فشار میدهد و مجبور به نشستنش میکند. امیر نگاهی به بشری میکند. قیافهاش داد میزند که ناراحت است. حامد نزدیک امیر مینشیند. بشری چادرش را محکمتر میگیرد. به فرش چشم میدوزد.
_این بیچارهها خودشونو پیچوندن تا تو بمونی وگرنه امیر میدونه ما تو جمعای خودمونیمون راحتیم.
بشری به حامد نگاه نمیکند. دست حامد را خوانده. جوابی به او نمیدهد. از دست امیر شاکی و دلخور است ولی تصمیم گرفته چیزی به روی او نیاورد. نمیخواهد بقیه متوجه شوند.
فکری مثل خوره به جان مغزش افتاده است. آن هم این که: امیر منو به زود برگشتن، دلگرم میکرد. چرا رک و راست به دوستش نمیگه باید بریم؟! چرا با اینا تعارف داره و سر قولی که به من داده نمیمونه؟! چرا تعارف اونا رو به حرف من ترجیح میده؟!
خودخوری میکند و این افکار مثل قایقهای سردرگم در امواج وحشی دریا، به در و دیوار قلبش میکوبیدند و چینی ظریف دل او ترک برمیدارد.
لیلا دوباره کنارش مینشیند. میخواهد بشری سرگرمش کند تا بیشتر از این به او سخت نگذرد.
_چت شده دختر؟
توجّه امیر با شنیدن صدای لیلا به بشری جلب میشود. چشمهایش بی روح شده. رنگ و روی صورتش خبر میدهد چه حال بدی دارد؛
لیلا سرش را نزدیک بشری میبرد. صدایش را پایین میآورد. طوری که فقط بشری بشنود.
_درسته ما یه جمع راحت و خودمونی بودیم اما امیر هیچوقت با دخترا راحت برخورد نمیکرد.
بشری توی دلش میگوید: چی میگی تو؟ آخه همین که اسم کوچیک امیر رو به زبون میاری هم واسه من خیلی سخته.
_ میتونم شمارتو داشته باشم؟
بشری با تعجب نگاهش میکند. لیلا صمیمانه میگوید:
_خیلی ازت خوشم اومده. شاید دوستای خوبی برای هم شدیم.
بشری هنوز دو دل نگاهش میکند! لیلا فشار آرامی به ساق دستش میآورد. میخندد.
_قول میدم زیاد مزاحمت نشم.
_این چه حرفیه!
شمارهاش را به لیلا میدهد. امیر سرگرم حرف زدن با محسن است. کمی آنطرفتر، حامد و آیناز و فرزانه، جیک تو جیک هم نشستهاند. هرهر و کرکرشان به راه است.
آیناز شالش را به شلترین حالت ممکن روی موهایش انداخته. چندین بار شالش میافتاد. بعد از یکی دو دقیقه به روی خودش میآورد. با پشت چشمی که برای بشری نازک میکرد، دوباره شال را روی سرش میانداخت.
صحبت لیلا گل میاندازد.
_خوش به حالت. عقیدهی محکمی داری. خودت حاضر نشدی حتی چادرتو دربیاری، ما رو هم مجبور کردی شال بپوشیم.
و خیلی ملیح میخندد.
_راستی تو چند سالته؟ بهت میخوره خیلی کوچکتر از امیر باشی.
_کمکم نوزده ساله میشم. با آقاامیر هشت سال تفاوت سنی داریم.
آقاامیر را برای این گفت تا لیلا دستش بیاد و آنقدر امیر را خشک و خالی تلفظ نکند. هنوز حرفش تمام نشده که حامد میز بار را هل میدهد و به سالن میآورد.
_به سلامتی آشنایی با بشری.
بشری با دیدن جامها، تحمّلش را از دست میدهد. بلند میشود. طوری که همهی نگاهها را به سمت خودش بکشاند. نگاه امیر بالا کشیده میشود. بشری لب میزند: من دیگه اینجا نمیمونم.
حامد باز میخواهد حرفی بزند که امیر هم میایستد. لیلا نگاهی به حامد میکند و متاسف سر تکان میدهد.
_یه امشب نمیشد اینو نیاری؟
_مهمونی که بدون نوشیدنی نمیشه!
لیلا طلبکارانه نگاهش میکند.
_وقتی مهمونت از این چیزا بدش میاد، باید رعایت کنی. مگه از قبل امیر...
حرفش را اصلاح میکند.
_وقتی آقاامیر و بشریخانمو دعوت کردی باید فکر اینو هم میکردی. نمیفهمی که یه خانم چادری اهل این چیزا نیست؟!
امیر کیف بشری را برمیدارد. دست توی کمر بشری میگذارد. بدون بحث و جدل امّا به سردی از همه خداحافظی میکنند.
سرش را به شیشهی ماشین تکیه میدهد. اشکهایش به آرامی راه باز میکنند. از گونههای داغش میگذرند و روی چادرش مینشینند. زمزمهوار با خودش حرف میزند. امیر چیزی ازحرفهایش نمیشنود.
حق را به بشری میدهد. روحیهی بشری را میشناسد. او تا به امشب این دست میهمانیها پا نگذاشته بود.
راست و حسینی اصلاَ جالب نیست که یک زن با پوشش چادر، آن هم بشرایی که خیلی مقید بود، به همچین مهمانیای پا بگذارد.
روی حرف زدن با بشری را ندارد. دلش هم نمیخواهد با این حال گرفته و ناراحت به خانهشان بروند. حامد را لعنت میکند. توی مهمانیهای قبل، حامد حق نداشت وقتی دخترها هستند، نوشیدنی بیاورد. حداقل وقتی که امیر بود جرات این کار را نداشت. امشب از قصد این کار را کرده بود. چیزی که لیلا را هم عصبانی کرد.
گریههای بشری تمومی ندارد. پشت سر هم دستمال بر میداشت و اشکهایش را میگرفت. امیر دیگر سرریز میشود و ماشین را کنار میکشاند.
شانههای بشری را میگیرد. بشری نگاهش نمیکند. بینیاش را بالا میکشد. هقهقش به سکسکه تبدیل شده است.
تحمل اینجور گریه کردن بشری را ندارد. پلکهایش را به هم میفشارد. بعد از چند ثانیه چشم باز میکند.
_بس کن بشری! اتفاقی که نیفتاده.
بشری آب دهانش را قورت میدهد. با چشمهای قرمز نگاهش میکند. امیر میداند که با این حرف کار را بدتر خراب کردهاست.
_این حال بدتو که میبینم، نمیفهمم چی میگم.
اشکهای بشری را پاک میکند.
_باور کن نمیدونستم میخواد این کار رو کنه. انقدر خودتو ناراحت نکن. دیدی که بلند شدیم اومدیم.
بشری حرف نمیزند. نفسهای بلندی میکشد. دلش شکسته و به امیر نگاه نمیکند. نگاه خیرهاش به فرمان نشان میدهد که توی فکر است.
حالش را فقط کسی که عقایدش مثل بشری باشد میفهمد. امیر دستهای بشری را میگیرد.
_چیکار کنم که تو آروم بشی؟
نفسش را رها میکند.
_هیچکار.
پیشانی بشری را میبوسد. بشرایی که همیشه سرمایی بود، انگار تب کرده باشد، پیشانیاش داغ است. با نگرانی به صورت بشری نگاه میکند.
_چی به روز خودت میاری؟ دیگه تموم شد. بهش فکر نکن.
بشری باز هم نفس عمیقی میکشد. بغض دارد و ساکت نشسته است.
_من چیکار کنم تو آروم شی؟
لبهای بشری تکان ریزی میخورد.
_ببرم حرم.
امیر انگار در نجات به رویش باز شده باشد.
_چشم. الهی قربونت برم.
ساعت یک بامداد است. شب جمعه، حرم هرچند خلوت نیست اما سکوت آرامشبخشی فضا را در بر گرفته است.
اذن دخول میخوانند. با هم وارد صحن میشوند. مثل همیشه قبل از زیارت، لبهی حوض نمیشینند. بشری بیحرف به سمت ورودی خانمها میرود.
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
اینم یه رواق واسه به وقت بهشتیا
میتونی احساس یا نظرت رو راجع به برگ جدید با بقیه خوانندهها در میون بذاری☺️
https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30
یا حضرت معصومه، ای یادگار زهرا
بزم عزا به پا کن امشب برای بابا
ای شیعیان بیارید عطر و گلاب و قرآن
#موسی_بن_جعفر آزاد، گردد ز کنج زندان
شهادت غریبانه امام کاظم (ع) تسلیت باد
یاڪاظمالغیظ 🥀🕯🏴
ما بےقرارِ روضہهاے ڪاظمینیم
مثلِ رَئوفِ این حـرم در شور و شینیم
دربَندِ نفْسِ خود گرفتاریم اما
آزادهایم از لحظہاے ڪہ با حسینیم
#شهادت_امام_موسی_کاظم 🥀
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
27.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷✨🌷✨🌷✨
💠دعای هفتم صحیفه سجادیه
💠توصیه مقام معظم رهبری
💠به امید رسیدن به روز بدون کرونا
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
⚜⚜
شخصی به حضرت علی علیهالسلام عرض ڪرد:
💠شما چگونه به این مقام رسیدید؟
✨حضرت فرمودند:
"جلوے در خانہ دل نشستم،
و غیر خدا را راه ندادم."♥️
✍🏻آیتاللهمجتهدیتهرانی
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
[شیـوه برخـورد بـا فقیـر]
💠رسول اكرم صلىاللهعليهوآله فرمودند:
✨اگر سائلى نزد شما آمد، به يكى از اين دو روش عمل كنيد؛
1⃣ بذل يسير🌿
2⃣ و رد جميل 🌿
⚜يا چيزى كه در توان داريد به او عطا كنيد،
⚜يا به طرز شايستهاى او را ردّ نماييد.
✨همچنين فرمودند:
اگر با مال نمىتوانيد به مردم رسيدگى كنيد، با اخلاق پسندیده به آنها رسیدگی کنید.
📚تفسيركاشف، جلد ۱، صفحه ۲۷۲.
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠پلڪی بزن روا بشود حاجت همه
💠ای قبله حوائجمان یابن فاطمه...
◾️شهـادت امـام موسی ڪاظم «علیـهالسـلام» تسلیـت بـاد ⬛️◼️◾️
بیستوپنجرجب 🌙
#شهادتامامموسیکاظمعلیهالسلام 🕯
#بابالحوائج 🥀
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
⚜امام موسیبنجعفر علیهالسلام میفرمایند:
همانا شیعه علی کسی است که کردارش گفتارش را تصدیق نماید؛ ⚜
📚کافی، جلد۸، صفحه۲۲۸
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌿🌿🌿
✨رو به ششگوشهترین قبلهی عالم، هر روز . . .
✨بردن نام حسینابنعلی میچسبد؛
💠السلامعلیالحسین
💠وعلیعلیابنالحسین
💠وعلیاولادالحسین
💠وعلیاصحابالحسین
#روز_و_روزگارتون_حسینی ♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
27.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷✨🌷✨🌷✨
💠دعای هفتم صحیفه سجادیه
💠توصیه مقام معظم رهبری
💠به امید رسیدن به روز بدون کرونا
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠⚜💠
سلام بر تو زمانی که رکوع و سجود میکنی.
✨زیارت آلیاسین
📱 #استوری
💠 #اَلسَّلامُعَلَیکَیابَقیَّهالله 🌤
💠 #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج♥️
💠 اَینَالمُنتَقَم؟!
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🦋[اساس ازدواج در اسلام بر سادگیست.]🦋
✍🏻مقام معظم رهبری
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜
لینک #برگ5
https://eitaa.com/In_heaventime/25
لینک #برگ10
https://eitaa.com/In_heaventime/79
لینک #برگ15
https://eitaa.com/In_heaventime/266
لینک #برگ20
https://eitaa.com/In_heaventime/3585
لینک #برگ21
https://eitaa.com/In_heaventime/3590
لینک #برگ22
https://eitaa.com/In_heaventime/3592
لینک #برگ23
https://eitaa.com/In_heaventime/3595
لینک #برگ24
https://eitaa.com/In_heaventime/3599
لینک #برگ25
https://eitaa.com/In_heaventime/3602
لینک #برگ26
https://eitaa.com/In_heaventime/3606
لینک #برگ27
https://eitaa.com/In_heaventime/3608
لینک #برگ28
https://eitaa.com/In_heaventime/3612
لینک #برگ29
https://eitaa.com/In_heaventime/3614
لینک #برگ30
https://eitaa.com/In_heaventime/3618
لینک #برگ31
https://eitaa.com/In_heaventime/3647
عکسنوشته✨
#سپیده
پشت دریچههای قلب هر کس، احساسی نهفته است که وقتی عزیزی را بعد از مدتی میبیند، پی میبرد دلتنگیاش بیش از آنی است که گمان میبرده.
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠💠💠💠
🥀گرچه آهی در بساطم نیست، آه آوردهام؛
چهارشنبههایرضوی♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌿🌿🌿
✨رو به ششگوشهترین قبلهی عالم، هر روز . . .
✨بردن نام حسینابنعلی میچسبد؛
💠السلامعلیالحسین
💠وعلیعلیابنالحسین
💠وعلیاولادالحسین
💠وعلیاصحابالحسین
#روز_و_روزگارتون_حسینی ♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
27.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷✨🌷✨🌷✨
💠دعای هفتم صحیفه سجادیه
💠توصیه مقام معظم رهبری
💠به امید رسیدن به روز بدون کرونا
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠⚜💠
سلام بر تو به همهٔ سلامها🌷
✨زیارت آلیاسین
📱 #استوری
💠 #اَلسَّلامُعَلَیکَیابَقیَّهالله 🌤
💠 #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج♥️
💠 اَینَالمُنتَقَم؟!
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱استوری
💠مبعث، عید بعثت نبی نیست!
💠مبعث عید بعثت مهدی 'عج' است!
♥️⚜♥️♥️⚜♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
گوشِ دیگر.mp3
1.67M
گوشِ خر بفروش و .. دیگر گوش خَر!
سالها ما درگیر یک توهم بودهایم!
استادشجاعی_ استاد پناهیان🎤
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🍂بزرگترین خسارت، تصور اشتباه انسان از بهشت است، اینکه اوج نعمت بهشت را، قصر و شراب و باغهای بهشتی و ... بداند!
⚜غافل از اینکه، از داشتن رسولالله و تماشای ایشان و همسخن شدن با ایشان، نعمت بزرگتری وجود ندارد.
💠زیرا همهی ما درون خودمان گوهری داریم که از نور پیامبر است، و چون آنرا نمیشناسیم، قدر این نعمت را هم نمیدانیم و توجهی به آن نداریم.
✍🏻استاد محمّد شجاعی
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
♥️⚜♥️⚜♥️
💠مـــبـــعـــثمـــبـــارک💠
ماندهام احمد پیمبر بود یا عطارِ عشق🍯
بسکه سلمانها مسلمان کرد با بوی علی🌷
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
گروه وصال - سلام بر محمد.mp3
10.21M
با نور تو، با عطر و با لبخندت
با نام زیبای تو، میآید
همصدا با مهدی، همه با هم
میخوانیم: سلام بر محمد
سرود دلنشین ♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠امام علی علیهالسلام میفرمایند:
✨خداوند مخلوقی بهتر از محمد نیافریده است.🦋
📚کافی
عیدمبعث🦋
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
[ محل بعثت حضرت رسول ]🌸
کوه نور، مَهبط جبرئیل امین علیهالسلام و محل نزول وحی است.
انتهای کوه کاملاً به سمت مسجدالحرام است.
💫در شب بیست وهفتم ماه رجب، سال چهلم عام الفیل (=۶۱۰ میلادی) جبرئیل علیه السلام بر قلهی این کوه بر پیامبر ظاهر شد و با ابلاغ سورهی علق، آغاز رسالت آن پیامبر عظیم الشأن وبهترین خلق خداوند تبارک وتعالی را اعلان کرد.
⚜غار حرا مهبط جبرئیل امین که واقع در این کوه است از چند سال قبل از بعثت پیامبر صلیاللهوعلیهوآله محل اعتکاف و عبادت آن حضرت بوده است.
🌴جالب است بدانید درانتهای غار، بوی خوشی به مشام میرسد که شاید نتیجه اعتکاف و عبادات رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میباشد.
📚اخبارمکه، جلد۲، صفحه ۵۱۵_۵۱۶
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯