eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.5هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
به وقت بهشت 🌱
💠          ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم⚜ #رمان_بشری #به_قلم_میم‌مهاجر #برگ20 امیر میانه‌ی خیا
💠           ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم با نازنین کنار در ایستاده‌اند که امیر از راه می‌رسد. از سر و روی امیر خستگی می‌بارد و این یعنی روز پرکاری داشته است. از نازنین خداحافظی می‌کند و زود سوار می‌شود. -خسته نباشی امیرخان! -خستگیم که با دیدن تو پر کشید. کوبش‌های قلبش از ذوق نامنظم می‌شوند و وقتی دست امیر روی دستش می‌نشیند، چیزی نمانده که نفسش برود. نمی‌فهمم چه حالی دارم. اسم این حال چیه؟ دوستش دارم؟ عاشقشم یا نه، خیلی بی‌جنبه‌ام؟! -نمی‌دونی دستات چه معجزه‌ای دارن! چشم‌هایش یک دنیا سوال از امیر می‌پرسند و با پلک زدنی، روی تمام حرف‌های قبلی‌اش مهر تایید می‌زند. هر دو سکوت کرده‌اند. دست‌هایشان از این هم‌آغوشی سیر نمی‌شوند. چر چند لحظه یک بار با فشاری که امیر به دست بشری می‌آورد، دل بشری در جای خود سقوط می‌کند. هجده‌سالگی است و انباری باروت هیجان و شیطنت. دختر کوچک سیدرضا بیش‌تر از این نمی‌تواند آرام باشد. با شیطنت مختص خودش، یک چشمش را نیم‌بند و لب‌هایش را غنچه می‌کند. -دیگه آروم شدی جناب. لطف کن به جای دستای من، فرمون رو بچسب که ممکنه از این آرامش رد بشیم و به آرامش ابدی برسیم. امیر فشار محکم‌تری به دست‌ بشری می‌آورد و آی که بشری می‌گوید را نادیده می‌گیرد. -شیطون! بشری لب‌هایش را کج و معوج می‌کند. -استعداد شیطنتم ندارم آخه! چشم‌های امیر گرد می‌شود و بشری دلش می‌خواهد بگوید "نکن! آدم رو بیچاره می‌کنی". صدای امیر جمله‌ی در سرش را ناگفته می‌‌گذارد. -اگه استعداد داشتی چی می‌شد؟! منتظر جواب بشری نمی‌ماند. می‌گوید: -شام رو با هم بخوریم. -الآن سوال کردی؟ از مچ بشری دست می‌کشد و همان‌طور که به جلویش خیره شده دست‌های در هم قفل شده‌اش را روی فرمان می‌گذارد. با صدای بمش جواب می‌دهد. -نه. -پس چی؟ امیر با بدجنسی گوشه‌ی چشمش را چروک می‌کند و لبش از خنده‌ چین می‌افتد. -فکر کن دستور! جواب سکوت چشم‌های بشری را می‌دهد. -یه وقتایی دلت هوای با کسی بودن رو می‌کنه، بهش دستور می‌دی که باهات باشه. بشری کیفش را مثل کوسن زیر دست‌هایش می‌گذارد. -اوم... اطاعت امر. به سمت پیاده‌رو می‌چرخد. به طرف مردمی که سرمای شدید غروب زمستان عجولشان کرده تا اگر شده، هرچند یک ساعت زودتر به سقف گرمشان برسند. حرف دلش را گرم و صمیمی به زبان می‌آورد. -منم دوست دارم با امیرم شام بخورم! جوری که به امیر نگاه می‌کند، دلش را می‌لرزاند و دلهره‌ی کوچکی از ازدست‌دادن بشری به جانش می‌افتد. قلاب دست‌هایش را از روی فرمان برمی‌دارد. نم‌ نم باران شروع می‌شود و بشری فکر می‌کند، تا قبل از ورود امیر به زندگی‌اش هم باران انقدر زیبا بود؟! -بشری! -جان! چشم امیر به رد خیس باران روی شیشه می‌ماند و گوش بشری هنوز به امیر مانده که بداند چه حرفی می‌خواست بزند. سکوت امیر که طولانی می‌شود، به گوش‌هایش شک می‌کند. شاید اصلاً صدایم نزده! با وجود علاقه‌ای که به باران دارد، بی‌خیالش می‌شود و به نیم‌رخ امیر زل می‌زند. از تو جذاب‌تر واسه من نیست! فقط اگه ته ریشت بلندتر بشه، دیگه حرف نداره. سنگینی نگاه بشری، چشم امیر را به سوی خودش تاب می‌دهد‌. -چرا حرفت رو نمی‌زنی امیر؟ برای اولین مرتبه پیش‌قدم می‌شود و دست امیر را می‌گیرد. گویی با گرفتن انگشت‌های امیر در حصار کوچک دستش، فاتح جهان شده باشد، شوقی شورانگیز تا نوک زبانش را از طعم همنشینی دلنشین پر می‌کند. امیر نفسش را بیرون می‌فرستد و بشری متوجه می‌شود که چفت زبان امیر می‌خواهد باز شود. -نگات یه حالت خاص داره. یه حالت که تا حالا تو چشم هیچ‌کس ندیدم. یه جور خاص! جذب میشی و بعد یهو ته دلم رو خالی می‌کنه. فقط گوش می‌کند و اخمی ناشی از بهت هر لحظه، گره‌ی ابروهایش را کورتر می‌کند، از این‌که به قول خودش، امیرش، دارد تعریف چشم‌هایش را می‌‌گوید؛ میشه اسم این رفتارش رو دوست داشتن بذارم؟! دوستم داره دیگه، اگه نداشت که این‌ حرفا رو نمی‌زد؛ -بریم این‌جا؟ بشری به ساختمانی که امیر بهش اشاره دارد، نگاه می‌کند. با این‌که برایش فرقی نمی‌کند و مهم برایش با امیر بودن است، شاطرعباس را که می‌بیند، لبخند می‌زند. -بریم. پیاده می‌شود. کیف دستی‌اش را از کیفش بیرون می‌آورد. امیر سر تا پایش را ورانداز می‌کند. -تموم؟! شانه‌هایش را بالا می‌اندازد. -آره فقط گوشیم لازمم میشه. صبر کن یه پیام به مامان بدم که شام نمیام. سریع می‌نویسد و ارسال می‌کند. سرش را بالا می‌آورد و نگاهش مات می‌شود روی امیر وقتی که می‌پرسد: -همیشه چادر می‌پوشی! آره؟ -آره. -اذیت نمی‌شی؟
⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜ میانبر رمان بشری لینک https://eitaa.com/In_heaventime/6 لینک https://eitaa.com/In_heaventime/3585 لینک https://eitaa.com/In_heaventime/3590 لینک https://eitaa.com/In_heaventime/3592 لینک https://eitaa.com/In_heaventime/3595 لینک https://eitaa.com/In_heaventime/3599 لینک https://eitaa.com/In_heaventime/3602 لینک https://eitaa.com/In_heaventime/3606 لینک https://eitaa.com/In_heaventime/3608 لینک https://eitaa.com/In_heaventime/3612 لینک https://eitaa.com/In_heaventime/3614 لینک https://eitaa.com/In_heaventime/3618 لینک https://eitaa.com/In_heaventime/3647 لینک برگ ۳۵ https://eitaa.com/In_heaventime/4962 لینک برگ۴۰ https://eitaa.com/In_heaventime/5623 لینک برگ۴۵ https://eitaa.com/In_heaventime/6433 لینک برگ۵۰ https://eitaa.com/In_heaventime/7310 لینک برگ۵۵ https://eitaa.com/In_heaventime/8442 لینک برگ۶۰ https://eitaa.com/In_heaventime/8606 لینک برگ۸۰ https://eitaa.com/In_heaventime/9566 لینک برگ۱۰۰ https://eitaa.com/In_heaventime/10543 لینک برگ۱۲۰ https://eitaa.com/In_heaventime/11745 لینک برگ۱۴۰ https://eitaa.com/In_heaventime/12902 لینک برگ۱۶۰ https://eitaa.com/In_heaventime/14262 لینک برگ۱۸۰ https://eitaa.com/In_heaventime/15406 لینک برگ ۲۰۰ https://eitaa.com/In_heaventime/16928 لینک برگ ۲۲۰ https://eitaa.com/In_heaventime/18038 لینک برگ ۲۴۰ https://eitaa.com/In_heaventime/20759 لینک برگ ۲۶۰ https://eitaa.com/In_heaventime/21953 لینک برگ ۲۸۰ https://eitaa.com/In_heaventime/22597 لینک برگ ۳۰۰ https://eitaa.com/In_heaventime/24481
⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜ میانبر رمان بشری لینک https://eitaa.com/In_heaventime/6 لینک https://eitaa.com/In_heaventime/3585 لینک https://eitaa.com/In_heaventime/3590 لینک https://eitaa.com/In_heaventime/3592 لینک https://eitaa.com/In_heaventime/3595 لینک https://eitaa.com/In_heaventime/3599 لینک https://eitaa.com/In_heaventime/3602 لینک https://eitaa.com/In_heaventime/3606 لینک https://eitaa.com/In_heaventime/3608 لینک https://eitaa.com/In_heaventime/3612 لینک https://eitaa.com/In_heaventime/3614 لینک https://eitaa.com/In_heaventime/3618 لینک https://eitaa.com/In_heaventime/3647 لینک برگ ۳۵ https://eitaa.com/In_heaventime/4962 لینک برگ۴۰ https://eitaa.com/In_heaventime/5623 لینک برگ۴۵ https://eitaa.com/In_heaventime/6433 لینک برگ۵۰ https://eitaa.com/In_heaventime/7310 لینک برگ۵۵ https://eitaa.com/In_heaventime/8442 لینک برگ۶۰ https://eitaa.com/In_heaventime/8606 لینک برگ۸۰ https://eitaa.com/In_heaventime/9566 لینک برگ۱۰۰ https://eitaa.com/In_heaventime/10543 لینک برگ۱۲۰ https://eitaa.com/In_heaventime/11745 لینک برگ۱۴۰ https://eitaa.com/In_heaventime/12902 لینک برگ۱۶۰ https://eitaa.com/In_heaventime/14262 لینک برگ۱۸۰ https://eitaa.com/In_heaventime/15406 لینک برگ ۲۰۰ https://eitaa.com/In_heaventime/16928 لینک برگ ۲۲۰ https://eitaa.com/In_heaventime/18038 لینک برگ ۲۴۰ https://eitaa.com/In_heaventime/20759 لینک برگ ۲۶۰ https://eitaa.com/In_heaventime/21953 لینک برگ ۲۸۰ https://eitaa.com/In_heaventime/22597 لینک برگ ۳۰۰ https://eitaa.com/In_heaventime/24481