eitaa logo
اینو خوندی
138 دنبال‌کننده
227 عکس
8 ویدیو
6 فایل
﷽ 📚 #اینو_خوندی 📚 تقدیم به ساحت مقدس امام جواد الائمه علیه السلام 📌 تکه کتاب های خواندنی کاری از گروه گرافیکی #مطیع کیفیت اصلی تصاویر در motigraphic.ir 👈🏻 کانال اصلی◀️ @motigraphic 👤 ارتباط با ادمین◀️ @motigraphicAdmin التماس دعا...
مشاهده در ایتا
دانلود
اینو خوندی
📚 ؟ 🏆 🏅 رتبه نخست جایزه ادبی در سال ۱۳۹۳ 🕊 *به بهانه پرکشیدن جانباز سر افراز میرزامحمدسلگی* ─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─ 📗 📝 (خاطرات سردار شهید ) 📖 ۷۶۰صفحه 🖨 انتشارات ─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅─┅┅─ 📌 «از روزی که در ۶ سالگی روضه‌ و را از پدرم شنیدم تا زمانی که دستم به داس و خوشه‌های گندم گره خورد، رد این بوی خوش را گرفتم تا به زیر علم عباس علیه‌السلام رسیدم. اتفاقی نبود. در دفتر تقدیر الهی همه‌چیز حساب و کتاب داشت که با شروع و تأسیس یگان رزمی استان همدان – علیه‌السلام - به نوکری گردان علیه‌السلام منصوب شدم و تشنه‌ آب، آب حیاتی که هنوز از مشک ابالفضل علیه‌السلام می‌ریخت و به تاریخ آبرو می‌داد.» ➕ مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ (احزاب،۲۳) کتابی فوق العاده جذاب، خواندنی و عاطفی... به قول رهبر معظم انقلاب... «در میان کتاب‌های جنگ، این یکی از بهترین‌هاست.»... قلم بسیار جذاب، امید بخش و متواضعانه از قول راوی حاج‌میرزامحمدسلگی است که حمیدحسام آن را به خوبی به تصویر کشیده است. انقدری که جوان و نوجوان امروز دنبال افسانه‌های و... می‌گردند که همه آن‌ها جز شوخی چیزی نیست... می توانند با مطالعه این دسته کتب مزه واقعیِ حماسه را بیش از آن افسانه‌های دروغین بچشند.... 🌹 راوی کتاب، جانباز سرافراز میرزا محمد سلگی است که امروز پنجشنبه به درجه رفیع نائل‌آمد و به یاران شهیدش در گردان حضرت اباالفضل پیوست. کسی که رهبر انقلاب درباره او گفته بودند: «اگر ممکن بود، می‌رفتم همدان دیدن این مرد.» . 📗 شما می‌توانید بخشی از این کتاب زیبا را از طریق آدرس زیر مطالعه کرده و نسخه کامل الکترونیکی آن را خریداری کنید... 👉 https://b2n.ir/abhargheznemimirad 🔗 🔰 @ino_khundi | 🌿 @motigrphic
اینو خوندی
📚 ؟ 📗 📝 (خاطرات سردار شهید ) 📖 ۷۶۰صفحه 🖨 انتشارات 🎧 *به مناسبت شهادت آب هرگز نمی‌میرد را به صورت در سایت و نرم‌افزار کتابخوان دریافت کنید:* 🌐 https://taaghche.com/book/62519/آب-هرگز-نمی-میرد 🔗 🔰 @ino_khundi | 🌿 @motigrphic
📚 ؟ ─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─ 📙 📝 📖 ۲۹۹ صفحه 📇 انتشارات ─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅─┅┅─ 📌 «دکتر شیشه عینک را از دست ارمیا گرفت و بدون توجه به لکه قهوه‌ای رنگ گفت: خوب این که مشکل نشد این شیشه‌ عینک یک آدم دوربین است. با دیوپتری حدود... ارمیا آرام تکرار کرد: دوربین... یک آدم دوربین... و بعد در حالی که دانه‌های اشک به ردیف روی ریش‌هایش برق می‌زدند گفت: خیلی دوربین بود جاهایی را می‌دید که من نمی‌دیدم. کمتر کسی آن‌جاها را می‌دید. مطمئنم از داخل سنگر انتهای بهشت را می‌دید. ولی نه از آن‌هایی که شیر و عسل و حوری‌ها را دید بزنند. مصطفا چیزهایی می‌دید که آن‌ها نمی‌دیدند. با آن عینک می‌توانست طول وجودت را اندازه بگیرد. می‌توانست بیاید داخل بدنت. نه مثل رادیولوژیستی که از کلیه عکس رنگی بگیرد. مصطفا فقط عکس سنگ قلب را نمی‌گرفت. سنگ‌شکن قلب بود. قلبت را دیالیز می‌کرد...» ➕ قلم را بسیار شیرین است، واقعا خوب می‌نویسد... رمان ارمیا اولین رمان بلند اوست که سال ۱۳۷۴ منتشر شد، از آن هایی‌ست که نمی‌فهمید کی شروع شد و چگونه تمام شد. ولی حیف که در انتها آن‌طور که باید تمام می‌شد تمام نشد و ای کاش بیشتر ادامه داشت. ارمیا داستان یک سفر درونی است که در بستر اتفاقات سال‌های پایانی جنگ ایران و عراق رخ می‌دهد. در این کتاب دو رفیق از دو بستر فرهنگی و خانوادگی مختلف و با نگاه‌هایی متفاوت به زندگی، راهی جبهه می‌شوند... 📗 همچنین شما می‌توانید از طریق آدرس زیر قسمتی از کتاب را مطالعه کرده و کتاب را خریداری کنید... 👉 https://plink.ir/tj0
اینو خوندی
📚 ؟ ─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─ 📙 📝 📖 ۱۴۴ صفحه 📇 انتشارات ─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅─┅┅─ 📌 درگیری خیلی شدید بود... محاصره شده بودیم؛ من ۱۰۰درصد یقین پیدا کرده بودم که از آنجا زنده برنمی‌گردم. یکی از بچه‌ها پرسید:«عقب‌نشینی کنیم؟» گفتم:«نه! نه! عقب‌نشینی درکار نیست. سنگرو حفظ کنید.» آخر صوت از غلامحسین طلب آب کردم و گفتم:« غلامحسین جان اون پایین آب دارید؟» او که پایین تل بود، گفت:«نه والله. اینجا آب نداریم.» گفتم:«یاحسین، ...» ➕ «ابوعلی کجاست؟» خودگفته مدافع حرم معروف به ابوعلی از رزمندگان لشگر است. شهیدی ایرانی‌الاصل از شهر مشهد که خود را افغانستانی معرفی کرده و با پشتکار و پافشاری خود را به لشگر فاطمیون و درنهایت به دفاع از حرم سلام‌الله‌علیها می‌رساند... ابوعلی و پشتکارش در خانه علیهم‌السلام شاید مصداق این شعر که «بکوب حلقه در را که عاقبت زسرای/ سری براید اگر حلقه را بجنبانی» باشد... آری درست‌است اگر زود خسته نشوی و هرچه تو را رد کردند از پشت در کنار نروی، بالاخره در را به رویت باز می‌کنند، مثل ابوعلی... دیر یا زود می‌شود ولی سوخت و سوز ندارد... 📘 خرید از در * [اینجا](https://plink.ir/dQkUk)‌ * 🔗 🌿 @motigraphic 🔰 @inokhundi 🌐 www.inokhundi.ir
اینو خوندی
📚 ؟ 🏅 ─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─ 📔 📝 و 📰 ترجمه 📖 ۴۴۸ صفحه 📇 انتشارات ─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅─┅┅─ 📌 اول ترس از بمباران و از دست‌دادن عزیزان را می‌پاشد توی رگ های‌تان ... هر لحظه منتظرید خبر کشته شدن یکی از اعضای خانواده را بشنوید. شهری که محاصره باشد معنی‌اش این است که اگر مادر خانواده خارج از شهر باشد نمی‌تواند برگردد و کنار خانواده باشد. دخترها باید بحران پیش آمده را مدیریت کنند. در صفحه‌صفحه کتاب خداحافظ سارایوو با مسلمانانی که در محاصره صرب‌ها قرار گرفتند زندگی می‌کنید شاید شما هم اول ترس جنگ به جان‌تان بیفتد و قیافه‌های لاغر بچه‌ها دل‌تان را کباب کند ولی کم‌کم زیر نگاه تک تیراندازهای صرب زندگی جوانه می‌زند. راوی کتاب دخترهای یک خانواده بوسنیایی هستند که جنگ روی سر زندگی‌شان آوار شده ولی آن‌ها به هم قول داده‌اند که شجاع باشند. ➕ برشی از متن کتاب: برگ‌های پاییزی درختان ریختند... شاخه‌های درخت‌ها لخت شده بودند و بدون پوشش آن‌ها احساس می‌کردیم بیشتر در معرض دید دشمن هستیم. هوا مرطوب‌تر و سردتر و بچه‌ها مجبور بودند برای گرم شدن زیر پتوهایشان جمع بشوند. هروقت برای غذا درست‌کردن آتش روشن می‌کردیم، هر پنج تای آن‌ها دور اتاق جمع می‌شدند تا خودشان را گرم کنند. یانا و سلما به تازگی به "مدرسه جنگ" ‌می‌رفتند که یکی از معلم‌هایشان که در اطراف‌ما زندگی می‌کردند ایجاد کرده بود. درس‌ها چند ساعت بیشتر طول نمی‌کشیدند و دخترها هر وقت بمباران اجازه می‌داد، با خوشحالی به مدرسه می‌رفتند... 📝 📗 خرید نسخه‌ی از در * [اینجا](https://plink.ir/G7Z7W) * 📕 خرید نسخه‌ی از در * [اینجا](https://plink.ir/fMsjx) * 🔗 🌿 @motigraphic 🔰 @inokhundi 🌐 www.inokhundi.ir
📚 ؟ ─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─ 📕 📖 ۳۹۲ صفحه 📝 🖨 انتشارات ─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅ 📌 اگر اهل در حوزه هستید، حتما کتاب‌هایی درباره خاطرات اُسرای‌جنگی نیز زیاد خوانده‌اید... ولی احتمالاً کتابی راجع به اسرای عراقی جنگ، کمتر یا اصلا نخوانده‌اید... البته پوتین قرمزها صرفا به یا از آنها نمی‌پردازد؛ بلکه موضوع اصلی کتاب در حوزه و بر روی آن‌ها و عراق است. این کتاب، خاطرات ، بازجو و مدیر مسئول جنگ‌روانی قرارگاه خاتم‌الانبیاء (ص) در دوران دفاع‌مقدس است. او طیِ مصاحبه‌هایی به همت فاطمه بهبودی، خاطرات خود را از بازجویی افسرهای رده‌بالای عراقی بیان کرده است... ➕ برشی از متن کتاب: چشم اسرا را بستم و در عقب وانت جا گرفتيم ... باد سردی می‌وزيد و سرِ بي موی سرهنگ از سرما سرخ شده بود. کلاه کاموايی‌ام را زا سر برداشتم و روی سر او کشيدم. سرش را به اين طرف و آن طرف گرداند، کلاه را لمس کرد و با صدای بغض آلودی گفت: (شما ديگر چه مردمی هستيد) نمی‌دانستم بغضش از عذاب وجدان است يا می‌خواهد عواطفم را تحت تاثير قرار دهد. جوابی ندادم و چشم دوختم به جاده. صدای سوز گريه سرهنگ را در ميان زوزه باد می‌شنيدم... 📕 دریافت نسخه‌‌های فیزیکی، الکترونیکی و صوتی از سایت ناشر در * [اینجا](https://sooremehr.ir/book/2541) * 🔗 🌿 @motigraphic 🔰 @inokhundi 🌐 www.inokhundi.ir
📚 ؟ ─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─ 📕 📖 ۱۶۰ صفحه 📝 🖨 انتشارات ─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅ 📌 روایت داستانی زندگی شهیدِ عارفِ ۱۶ساله ؛ از زبان مادر که نویسنده برش‌هایی از زندگانی مادر را نیز در آن گنجانده است. از آن دسته از شهدایی که به قول حاج قاسم، شهیدانه زیسته بود. آخرین باری که از جبهه بازگشت به مادرش گفت مادر ۱۲ روز دیگه پیکرم باز می‌گردد و همان‌طور هم شد. حسین تا کلاس هفتم بیشتر درس نخوانده بود ولی وصیت نامه‌ای نوشته که شاید نوشتنش از دست و زبان یک دانشجوی دکترای دین‌ومعارف هم برنیاید... حتی اگر موفق به خواندن کتاب هم نشدید، وصیت‌نامه شهید که خودش با صدای خودش در زیرزمین خانه ضبط کرده بخوانید و بشنوید، شاید تلنگری باشد... ➕ برشی از متن کتاب: شادمان‌فر (که با حسین شهید شده بود) چندسالی از حسین بزرگتر بود. نمیدانم چه سری بود بین این دو که جور دیگری با هم رفیق شده بودند. من چیز زیادی از رابطه‌شان نمی‌‌دانم، ولی حسین گفته بود قول و قرارهایی با هم دارند. می‌گفت قرار است در یک روز و یک ساعت شهید شوند. به حرفش می‌خندیدم و می‌گفتم: بسه حسین، جلوی مردم این جوری نگو! میگن پسر حاج‌محمد چیزخور شده!... 📗 خرید با ۱۰درصد خفیف از سایت ناشر در * [اینجا](https://b2n.ir/t34342) * 🔗 🌿 @motigraphic 🔰 @inokhundi 🌐 www.inokhundi.ir
اینو خوندی
📚 ؟ 🥈 ─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─ 📔 📝 📖 ۳۵۴ صفحه 📇 انتشارات ─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅─┅┅─ 📌 اگر تا به حال به سفرکرده باشید، حتما کنار پارک شیرین مجسمه این زن تبر به دست را دیده‌اید... زنی که آقا در سخنرانی در دیدار با مردم گیلان غرب از آنها خواست که او و هویتش را برای خودشان حفظ کنند! آری همان بانوی غیور روستایی‌است که یک سرباز عراقی را کشت و دیگری را اسیر کرده و با دست بسته تقدیم رزمندگان اسلام کرده است... اگر به دنبال روایتی متفاوت از بانوان دفاع مقدس هستید فرنگیس کتاب خوبی‌است... فرنگیس روایت مردان و زنانی روستایی‌است که یکی درمیان جانبازند و هنوز با مین‌ها دست و پنجه نرم می‌کنند. مردمی که جنگ برایشان در آن هشت‌سال تمام نشد و همچنان پشت سرهم، شهید و جانباز تقدیم انقلاب می‌کنند... به قول آقا بانو فرنگیس را باید بزرگ داشت... ➕ برشی از متن کتاب: نشستم و غذا خوردنشان را تماشا کردم. به آنها چای هم دادیم. با هم حرف می‌زدند. کنجکاو بودم بدانم چه می‌گویند. وقتی از مهاجر عراقی پرسیدم، خندید و گفت: « از تو می‌ترسند! می‌گویند نوبتی بخوابیم، نکند این زن ما را بکشد.» یکی از آنها نشست و دوتای دیگر خوابیدند! لحظه‌ای چشم از آن‌ها برنمی‌داشتیم. کنارشان نشسته بودم که مادرم برگشت و گفت : «وقتی می‌گویم فرنگیس مثل گرگ شده، دروغ نمی‌گویم!» اسیرها تا غروب پیش ما بودند. همه‌جا صدای بمب و خمپاره می‌آمد. دایی حشمت گفت: «فرنگیس، زود باش اسیرت را بیاور تا برویم و تحویل رزمنده‌ها بدهیم.» یکی از اسلحه‌ها را دستم گرفتم و با دایی و سه تا اسیر راه افتادیم. مادرم مرتب می‌گفت:«فرنگیس مواظب باش بلایی سرشان نیاوری.» ➕ خرید نسخه‌ی چاپی، صوتی و الکترونیک کتاب فرنگیس 👇 🌐 https://sooremehr.ir/book/2255 🔗 🌿 @motigraphic 🔰 @inokhundi 🌐 www.inokhundi.ir