📚 #اینو_خوندی؟
─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─
📙 #یک_قمقمه_دریا
📝 #محمدهادی_زاهدی
📖 ۱۲۰ صفحه
📇 انتشارات #به_نشر
─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅─┅┅─
📌 حضرت غسل عید کردند، عمامه سفیدی بر سر گذاشتند... عصایی به دست گرفتند و از خانه بیرون آمدند، پا را که در کوچه گذاشتند؛ چهار تکبیر گفتند: «الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر عَلَی مَا هَدانا...»
صداها در آسمان رها شد، مرو لرزید، پاهای آقا برهنه بود، رجال و لشکریان از بالای اسبها پایین پریدند، کفشها از پاها میگریختند؛ الله اکبر... #مأمون لرزید، وزیر خم شد و در گوش مأمون گفت: «اگر علیبنموسی به مصلا برسد، کار ما تمام است!»
قاصد مأمون، خود را به #امام_رضا علیهالسلام رساند و گفت: «مأمون میگوید برگردید!»
مصلی در حسرت نمازی از جنس نماز رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم مانده بود...
.
➕ یکصد قصه و نکته از زندگانی #امام_رضا علیهالسلام به همراه دستهبندی خوب و مناسب را در کتاب یک قمقمه دریا بخوانید. البته همانطور که در نام کتاب آمده است این صد داستان به اندازه یک قمقمه و شاید بهتر باشد بگوییم یک قطره از دریای وجودی این امام بزرگوار است. این کتاب در قالب ۲۰ بخش مثل «ولادت»، «خانواده»، «ولایتعهدی»، «مناظرات»، «عالم آل محمد(ص)»، «جود و بخشندگی»، «شهادت»، «زیارت آفتاب»، «سفارشها» و ... قصهها و نکتههایی دیگر از زندگانی ایشان جمعآوری شده است.
📗 همچنین شما میتوانید از طریق لینک زیر #نسخه_الکترونیکی کتاب را از وبسایت #طاقچه خریداری کنید:
👈 * [مشاهده و خرید](https://b2n.ir/096052)*
💸 و یا آن را در #بازار_کتاب_قائمیه به صورت #رایگان مطالعه کنید:
👈 * [مشاهده و مطالعه](https://b2n.ir/948354) *
🔗 #مذهبی #زندگی_نامه #نوجوان #مجموعه_داستان #زندگینامه #اهل_بیت علیهمالسلام
🔰 @ino_khundi | 🌿 @motigraphic
📚 #اینو_خوندی؟
🍉 #یادداشت | *تابستانی برای مردهزارچهره*
1️⃣ تابستان اول | *در جستوجوی یخچالهای ایسلندی*
😎 همیشه دوست داشتم آدم خَفنی باشم. همهفنحریف. از هر انگشتم یک هنر بریزد. دانشمند، مخترع، سرباز، کارآگاه، سیاستمدار، مدیر، بازیگر، فوتبالیست و خلاصه یک همهفنحریف که از پس همهچیز بربیاید. یک دوره دوست داشتم چیزهای مختلف اختراع کنم. یک اسلحه عجیبوغریب. موشکی که با سوخت هویج به فضا برود. یکزمانی هم دوست داشتم کارآگاهی باشم که پیچیدهترین پروندهها را حل کند. من میخواستم از اتفاقات خطرناکی که هیچکسی خبر ندارد، خبر داشته باشم و از آنها جلوگیری کنم. منتظر بودم تا به #مدرسه بروم و تمام این تجربههای جالب را در مدرسه داشته باشم.
😒 وقتی مدرسه رفتم، دیدم آنجا اصلاً جایی برای کارهای خفن نیست. مدرسه جایی است که فقط باید یک سری چیزهای تکراری بخوانی و امتحان بدهی. به این نتیجه رسیدم، خفن بودن در مدرسه به نمره بالاست. نمرهای که برای من نه نان شد و نه آب. بالاخره یکراهی برای رسیدن به علاقههایم پیدا کردم. تابستان بهترین فرصت بود. سه ماه که میشد بدون فکر به نمره و مدرسه، خفن بودن را تمرین کرد. اینجا میخواهم چند ماجرا از آن تابستانها را تعریف کنم.
📜 یکی از رؤیاهای بزرگم، نوشتن یک #رمان بلند بود. 11سالم بود، چند تا برگه کوچک A6 در کمد پیدا کردم، همه را باهم منگنه و یک دفترچه درست کردم. یک نقاشی روی جلدش کشیدم و یک عنوان دهانپُرکن برایش گذاشتم. «در جستوجوی یخچالهای ایسلند». حالا یکی نبود بگوید: چرا این اسم رو گذاشتی؟! یخچال به درد کی میخوره که بره دنبالش. ولی من در همان عالم نوجوانی فکر میکردم کلاً جستوجو جالبترین کار دنیاست، حالا جستوجوی چیزهای عجیبتر، جالبتر هم هست. اسمهای خارجی برای شخصیتهای داستانم گذاشته بودم که رمانم جذابتر بشود. اسمهایی مانند تام، جیم، سام و .... خواهرم دست به نوشتنش خیلی بهتر از من بود. سرعتش هم بیشتر بود. یک روز قصهای که در ذهنم بود را برایش تعریف کردم و او هم نوشت. 16صفحه شد. به همه پز میدادم که «من یه داستان 16صفحهای نوشتم، تازه هنوزم تموم نشده.»
بعد از این تجربه خوب، به خاطر علاقهای که به داستان داشتم، کتاب داستانهای خواهر و خالهام که خیلی کتابخوان بودند را میگرفتم و میخواندم. کلاً معروف شده بودم به اینکه در هر حالتی کتاب میخوانم، حتی در خیابان. سالها بعد که دانشجو شدم استاد دانشگاهمان چند بار به من گفت که در خیابان مرا در حال کتاب خواندن دیده و هرچه برایم دست تکان داده و سلام کرده، من متوجه نشدم. خواندنم خیلی کند بود، ولی در همان تابستانهای کودکی، تعداد زیادی #کتاب و فیلمنامه از نویسندههای مختلف را خواندم. کتابی خواندم که در آن چند نوجوان، یک انجمن مخفی درست کرده و اشعارشان را برای هم میخواندند و این کار برایم همیشه یک آرزو بود. در دانشگاه از همان سال اول سعی کردم نمایشنامه و داستان بنویسم. الآن چند تا کتاب داستان و شعر کودک نوشتم. نوشتن برایم دوستداشتنی است. همین مهارت نوشتن، در پایاننامه، نامهنگاریهای اداری، ارائه گزارش کار، تدریس و تدوین کتابهای علمی پژوهشی کلی کارم را راه انداخته و باعث شده محتاج کسی نباشم....
🌀 ادامه دارد...
📝 #احمدرضا_اعلایی
🔗 #تابستان #تفریح #اوقات_فراغت #کتابخوانی #نویسندگی #نوجوان #نوجوانانه
🔰 @ino_khundi | 🌱 @Nojavan_khamenei
📚 #اینو_خوندی؟
🍉 #یادداشت | *تابستانی برای مردهزارچهره*
2️⃣ تابستان دوم | *از فیل اسباببازی تا تابلوی دیواری*
🔨 پسرعمهام ارهمویی و تخته سهلا گرفته بود، وسایل مختلف درست میکرد و بین اقوام و دوستان میفروخت. من و برادرم هم دیدیم عجب اتفاق جالبی است، هم کار میکنیم و پول درمیآوریم، هم میتوانیم با چوب همهچیزهای خفنی را که دوست داریم تولید کنیم. روزهای اول وسایل خیلی ساده درست کردیم. طرحش را هم از پسرعمهام گرفته بودیم. یک فیل ساده و یک اردک. هرکدام سه یا چهار قطعه داشتند و سرهم میشدند. بعد از اتمام ساخت، آنها را فروختیم. مدتی که گذشت یک کتاب پیدا کردیم پر از الگو، البته مقوایی بود، ولی همه الگوها را میشد با تخته سهلا اجرا کرد. یادم است پیچیدهترین پروژهای که انجام دادیم اسکلت یک دایناسور گیاهخوار بود که نزدیک به 100قطعه داشت. بعد از تمام شدن، دایناسور را به آزمایشگاه مدرسهمان فروختیم. البته یادم نیست پولش را دادند یا نه! من میساختم و داداشم بازاریاب بود. بعد از مدتی دیدیم کسانی که از ما خرید میکنند، محدود به فامیل و همسایهها هستند و آنهم به خاطر این است که دل ما نشکند. واقعیت این بود که همسایهها و فامیل، به اسکلت دایناسور یا اردک نیاز نداشتند، پس رفتیم سراغ تولید وسایل کاربردی. زیر قابلمهای، زیر استکانی و .... ساختیم که بازار نسبتاً خوبی داشت. روی چوبها را روغن جلا میزدیم که هم زیباتر شوند و هم خراب نشوند. آخرین پروژههای آن تابستانمان هم تابلوی آیات، احادیث و اسامی الهی و ائمه بود. از کتابهای معماری پدرم، الگوی کتیبهها، گِرهها و اسلیمیها را کپی کردیم، روی چوب چسباندیم و اره کردیم. یک تابلوی مزین به اسم محمد رسولالله صلیالله علیه و آله را آن موقع ( 20سال پیش) 5000تومان به یکی از همسایههایمان فروختم. 5000 تومان خیلی پول بود برای ما! ساخت این تابلو نزدیک به یک ماه زمان برد. چون تابلواش 50تا حفره داشت که باید سر هرکدام، اره را باز میکردم و میبستم. یکبار پدرم ما را به کارگاه چوب حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام برد. فوقالعاده بود. درهای حرم را درست میکردند. بوی چوب گردو و عناب حس خوبی به آدم میداد. ابزارهایی که داشتند و کارهایی که انجام میدادند، خیلی پیچیده و عظیم بود. از آن روز یکی از رؤیاهایم این شد که یک روز بتوانم درِ یکی از حرمها را درست کنم. جایی که زائرها آن را میبوسند.
😉 شاید تابستانهای طلاییِ نجاریم بیشتر از سه یا چهار سال طول نکشید. ولی نجاری تا همین الآن به کارم آمده است. یک سال پایگاه تابستانی یک مسجد پیشنهاد داد که به بچههای آنجا نجاری یاد بدهم. زمانی که دانشگاه رفتم یکی از درسهایمان کار با چوب بود و من خیلی خوب توانستم با چوب و ابزارها کارکنم. زمانی که طراحی اسباببازی کردم هم خیلی به کارم آمد. همین الآن هم بعضی از کارهای چوبی خانهام را خودم انجام میدهم...
🌀 ادامه دارد...
📝 #احمدرضا_اعلایی
🔗 #تابستان #تفریح #اوقات_فراغت #تربیت_اقتصادی #نوجوان #نوجوانانه
🔰 @inokhundi | 🌱 @Nojavan_khamenei
📚 #اینو_خوندی؟
🍉 #یادداشت | *تابستانی برای مردهزارچهره*
3️⃣ تابستان سوم | *مرد رایانهای*
🔨 یکی از اقواممان شرکت کامپیوتری راه انداخته بود. آن موقع خفنترین سیستم، پنتیوم تو(2) بود. تابستان، یک دوره آموزشی شبکهسازی و طراحی سایت گذاشت. من هم خیلی دوست داشتم شرکت کنم ولی شرکت کامپیوتری از خانهمان دور بود. به خاطر حضور در آن دوره، یک مدت طولانی از تابستان را خانه مادربزرگم زندگی کردم تا نزدیک شرکت باشم. همهکسانی که در کارگاه شرکت کرده بودند، حداقل 10سال از من بزرگتر بودند. همان اول کار رفتم 2 تا کتاب 1000 صفحهای در مورد شبکهسازی و #طراحی_سایت با html خریدم. خیلی تلاش کردم مطالب کتاب را بفهمم ولی واقعاً سنگین بودند. واقعیتش را بخواهید آن تابستان #تنبلی کردم و دوره را تمام نکردم. سالهای بعد که نرمافزارهای بیسیک و پاسکال را یاد گرفتم، یک بازی طراحی کردم. یک دورهای هم آموزش مایا (نرمافزار انیمیشن سهبعدی) رفتم. کلیه نرمافزارهای تدوین را یاد گرفتم. همین دمخور بودن با کامپیوتر و نرمافزارهای متنوع باعث شد حدود 10سال حرفهای تدوین کنم و فیلم بسازم. از مستندهای اجتماعی گرفته تا سریالهای تلویزیونی و پشتصحنه فیلمهای سینمایی. همین الآن هم که تدریس میکنم و یا کسبوکار راه میاندازم، خیلی وقتها خودم فیلمهای کارهایم را میسازم. بعضی مواقع هم آموزش تدوین میدهم.
🌀 ادامه دارد...
📝 #احمدرضا_اعلایی
🔗 #تابستان #تفریح #اوقات_فراغت #برنامه_نویسی #نوجوان #نوجوانانه
🔰 @inokhundi | 🌱 @Nojavan_khamenei
📚 #اینو_خوندی؟
🍉 #یادداشت | *تابستانی برای مردهزارچهره*
4️⃣ تابستان چهارم | *کوه قاف*
🗻 یکی از چیزهایی که در تابستان کشف کردم، #کوه بود. نه از این کوههای معمولی، کوهی برای کشف، برای پیدا کردن مسیر، برای پیشرفت. جایی که باید تنهایی میرفتی تا خودت را اثبات کنی. صبح زود بیدار میشدم، کولهام را روی دوشم انداخته، چند لقمه نان و قمقمه داخلش میگذاشتم و راه میافتادم. بعضی مواقع پسرعمه و پسرعمویم را هم در این کشف بزرگم همراه میکردم. در آن گشتوگذارها، گلها و گیاهانی پیدا کردم که آن موقع پیش خودم فکر میکردم اولین نفری هستم که این گلها را کشف کرده. سنگها، حشرات و حتی پرندهها، توجهم را جلب میکرد. گاهی خالهام که در کوهنوردی ید طولایی داشت و زمینشناسی خوانده بود، با ما میآمد و سنگهای بین مسیر را، برایمان معرفی میکرد.
بعد از اینکه دانشگاه رفتم در یک برههای دچار روزمرگی شدم. احساس کردم مسیرم را گم کردم. نمیدانستم چهکار کنم. یکی از دوستانم مرا به کوهنوردی دستهجمعی دعوت کرد. بعد از مدتها دوباره یاد روزهایی افتادم که در نوجوانی به کوه میرفتم. در راه فکر کردم، نفس کشیدم و احساس کردم که هر از چند گاهی لازم دارم از هیاهوی جامعه فاصله بگیرم و کمی به آسمان نزدیک شوم. بعد از آن، مدتی هم تنها به کوه میرفتم. برنامه زندگیام اصلاح شد. کتاب خواندنم بیشتر شد. روابط دوستانهام خوب شد. به طرز اعجابانگیزی بلندی کوه، سختی مسیر زندگی را برایم هموار کرد. بعدها از کسی شنیدم که میگفت شهید چمران میگوید کوه پیغمبر پرور است. من پیغمبر نشدم، ولی تلاش کوه را برای پیغمبر شدن حس کردم.
🌀 ادامه دارد...
📝 #احمدرضا_اعلایی
🔗 #تابستان #تفریح #اوقات_فراغت #برنامه_نویسی #نوجوان #نوجوانانه
🔰 @inokhundi
🌱@Nojavan_khamenei
🌐 www.inokhundi.ir
📚 #اینو_خوندی؟
🍉 #یادداشت | *تابستانی برای مردهزارچهره*
5️⃣ تابستان پنجم | *کاوه آهنگر*
💡 پدربزرگم، خدا رحمتش کند، یک مغازه چراغسازی داشت. چند سال تابستان برای شاگردی به مغازهاش رفتیم. ساعت 6صبح میرفتیم شوش و 6 عصر برمیگشتیم. اوایل که بچه بودیم، کار کردن برایمان بیشتر بازی بود. ولی بزرگتر که شدیم، کارمان سنگین شد. یادم است اولین #املت زندگیام را در مغازه بابا حاجی پختم. تا مدتها در خانه برای بقیه املت میپختم. اره کردن آهن، جوشکاری، تراشکاری و کار با دریل میزی را هم در نوجوانی تجربه کردم. بعد از کنکور، یک مدت رفتم مغازه پدربزرگم. همان روزهای اول مرا با شاگردش به یک بلورفروشی فرستاد و گفت کل این مغازه را ویترین بزنید. از بس اره کردم، تمام دستم تاولزده بود. بدتر از آن جوشکاری بدون ماسک بود که باعث شد تمام شب از چشمدرد نخوابم. چند سال بعد که در دانشگاه تهران دانشجو شده بودم، به بچههای رشته مکانیک تئاتر درس میدادم. یک مسابقه ماشینهای فنری در دانشگاه برگزار شد و بچههای مکانیک سخت مشغولش بودند. کارشان خوب پیش میرفت ولی برای کامل کردن ماشینها جوشکاری بلد نبودند. کل کارهای جوشکاریشان را برایشان انجام دادم. خیلی از من تشکر کردند. من هم خیلی خوشحال شدم کاری بلدم که بقیه شاگرداولها هم بلد نیستند. البته بازهم چون بدون ماسک جوش دادم، چشمانم را برق زد.
😉 این تجربهها بخشی از تابستانهای زندگی من بود. بخشی که با حمایت پدر و مادرم، خانواده، همسایهها و انسانهای مهربان برایم ایجاد شد و توانستم از آن استفاده کنم. دوست دارم رازهایی را به شما بگویم تا شما هم بتوانید تابستانهای درخشانی را تجربه کنید. قسمت بعدی تابستانهای مرد هزارچهره را بخوانید.
🌀 ادامه دارد...
📝 #احمدرضا_اعلایی
🔗 #تابستان #تفریح #اوقات_فراغت #برنامه_نویسی #نوجوان #نوجوانانه #کارآفرینی #کارفنی #کار #هنر
🔰 @inokhundi
🌱 @Nojavan_khamenei
🌐 www.inokhundi.ir
📚 #اینو_خوندی؟
🍉 #یادداشت | *تابستانی برای مردهزارچهره*
6️⃣ قسمت آخر
😉 در قسمت قبل از خاطراتی که در کودکی، نوجوانی و جوانی داشتم، برایتان گفتم. تجربیاتی که در ایام تعطیلات تابستان داشتم باعث شد که در زندگی مسیر درست را پیش بگیرم و با استفاده از آن تجربیات نقاط ضعفم را شناخته، آنها را رفع و بر نقاط قوتم تکیه کنم. حالا میخواهم برایتان چند راز بگویم. رازهایی که شما را در اوقات فراغت تابستان کمک خواهد کرد تا به اهدافتان نزدیکتر شوید.
1️⃣ تا میتوانید در مورد برنامهریزی مطالعه کنید، تا از فرصتهایتان بهخصوص در ایام فراغت استفاده کنید. برنامهریزی یک دانش و مهارت است که باید با مطالعه و تمرین به دست بیاورید.
2️⃣ آرزوها و اهداف آیندهتان را بنویسید. مهارتها و نیازهایی که دارید را فهرست کنید تا بتوانید آمادگی لازم را برای رسیدن به آینده ترسیم کنید. آموختن مهارتها، یکی از ارکان مهم آینده شغلی شماست. بهخصوص بعضی مهارتهای پایه مثل نوشتن، فن بیان، آی تی و... هیچ مدرسه و دانشگاهی نمیتواند به شما در این زمینه کمک اساسی کند. باید خودتان در تابستان یک فکری برایش بکنید.
3️⃣ دزدیِ زمان بهخصوص در تابستان خیلی اتفاق میافتد. تلویزیون، فضای مجازی، دوستان و ...کمکم زمان شما را میدزدند و آخر تابستان میبینید کل حسابتان خالی است. شما شاهدزد باشید. با ایجاد زمانهای کوچولوی مطالعه برای خودتان حساب پساندازی ایجاد کنید که هیچکس به آن دسترسی نداشته باشد. بهترین زمان برای ایجاد این حساب پسانداز، شبها قبل از خواب، صبحهای زود، داخل اتوبوس، ساعت انتظار دکتر، آرایشگاه و...است. بعد از سه ماه تابستان خواهید دید کتابهای زیادی خواندهاید و کلی تجربه جدید کسب کردهاید.
4️⃣ رفیق شفیق ابوالمشاغلی (علاقهمند به کسب تجربه) پیدا کنید. کسی که تابستان را به کار کردن، کار یادگرفتن، درس خواندن و یادگیری زبان بگذراند. کسی که شما را در این مسیر تشویق کند. البته پیدا کردن اینجور رفقا از پیدا کردن طلا و الماس سختتر است ولی اگر تلاش کنید حتماً موفق میشوید.
5️⃣ یک قرار قرآنی هم بگذارید. حفظ یک سوره نیمه بلند یا قرائت روزانه یا تدبر در آیات و هر کار دیگری که بین شما و قرآن یک دوستی و اتصالی ایجاد کند.
6️⃣ ورزش را هم جدی بگیرید. تابستان به خاطر زمان بازی که دارید، میتوانید جدیتر به یک رشته ورزشی بپردازید. طبق تحقیقاتی که انجام شده، یکی از ویژگیهای مشترک همه آدمهای موفق، ورزش بوده است.
7️⃣ شاگردی کردن در کنار یک کاسب معتمد را در تابستان از دست ندهید. کسبوکار یاد بگیرید و کسبوکار راه بیندازید. از همین سن باید کار کنید و راه و رسم پول درآوردن و پول خرج کردن را یاد بگیرید. بعد از دانشگاه و ازدواج برای این کارها خیلی دیر است...
📝 #احمدرضا_اعلایی
🔗 #تابستان #تفریح #اوقات_فراغت #برنامه_نویسی #نوجوان #نوجوانانه #کارآفرینی #کارفنی #کار #هنر
🔰 @inokhundi
🌱 @Nojavan_khamenei
🌐 www.inokhundi.ir
📚 #اینو_خوندی؟
📙 #سختون
📝 #ناصر_ایرانی
📖 166 صفحه
🖨 انتشارات #کانون_پرورش_فکری_کودک_و_نوجوان
📌 هر شخص یا گروهی که برای فتح غاری که در دامنه #کوه_خورشید هست رفته سالم برنگشته. مردم دِه میگویند این غار طلسم شده و فتح نشدنیست. ولی پدربزرگِ احمد نظر متفاوتی دارد؛ او میگوید اینها همش حرفهای بیهودست و کوه خورشید هم مثل همه کوههاست و هیچ غاری فتحنشدنی نیست. همین سخنان پدربزرگ، احمد نوجوان را قلقلک میدهد تا کار نشدنی را شدنی کند و به جنگ غار خورشید برود. اما این کار به همین سادگی ها هم نیست....
ناصر ایرانی در سختون، قصه تلاش و سختکوشی را حتی در سختترین شرایط برای نوجوانان با قصه نوجوانی از جنس خودشان روایت میکند....
➕ برشی از متن کتاب:
سردر نمیآورم. به خودم گفتم اینکه نمیشود همه بترسند اما فقط بعضیها #ترسو باشند. پرسیدم «مگر هرکی بترسد ترسو نیست؟» پدربزرگ سرش را بلند کرد، با دقت به چشمهایم نگاه کردو گفت: «نه. هرکی بترسد ترسو نیست. #ترس مال بشر است. بشر از خیلیچیزها میترسد. ترسش هم دست خودش نیست. هرقدر هم #شجاع باشد بعضی وقتا از بعضی چیزها چه بخواهد چه نخواهد میترسد. اما ترسو بودن یک چیز دیگر است. ترسو بودن این است که آدم تسلیم ترس بشود. بگذارد ترس براو غلبه کند. #شجاعت نداشته باشد ترس را از قلبش بیرون بیندازد و زیر پا لهش کند.»
🔗 #رمان_نوجوان #رمان #پشتکار #استقامت #مقاومت #نوجوان #نوجوانی #انرژی #امید #ابتکار
🌿 @motigraphic
🔰 @inokhundi
🌐 www.inokhundi.ir
📚 #اینو_خوندی؟
─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─
📕 مجموعه #به_دنبال_تاج_خونین
📖 ۲۴۸ صفحه
📝 #استیو_بارلو ، #استیو_اسکیدمور
🖨 نشر #قدیانی
─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅
📌 به دنبال تاجخونین مجموعهایاست ویژه گروه سنی #کودک_و_نوجوان که قهرمان داستان، خودِ خواننده است و تقریبا اوست که جریان #کتاب را هدایت و در پایان هر بخش تصمیم میگیرد که داستان به کدام سمت هدایت شود... البته تصمیمهای اشتباه گاهی او را به کام مرگ یا شکست میکشاند و مجبور است از اول شروع کند و از مسیر دیگری برود. شاید داستان خیلی جذاب و مهیج نباشد ولی برای بچهها تجربه متفاوتی است و تجربه مطالعه این کتاب برایشان یک بازی را میماند. البته نباید غافل از این شد که خشونت کتاب هم خیلی کم نیست و گاهی شمشیر تا انتها در بدن شخصیتهای داستان فرو میرود😬 ... در کل تجربه جالبیاست...
➕ برشی از متن کتاب:
وارد گنبد طلایی میشوی. از آنجا راه پلهای را مشاهده میکنی. شمشیر به دست با احتیاط از پلهها پایین میروی تا به اتاقی تاریک با طاقی قوسی میرسی. در همان موقع مشعلی در اتاق شعلهور میشود و در مقابلت پیرمردی ریشو را مشاهده میکنی. او کمانی در دست دارد که تیرش آماده پرتاب به سمت توست. پیرمرد طلسمی به گردن آویختهاست که بر روی آن یاقوتِسرخِبزرگی قرار دارد. سپس انگار که ذهنت را خوانده باشد میگوید:«بله، این یاقوت قدرت است... اما به دست تو نمیرسد.» بعد چله کمانش را بیشتر میکشد.
اگر میخواهی به پیرمرد حمله کنی به بخش ۳۷ و اگر میخواهی با او گفتگو کنی به بخش ۴۳ مراجعه کن...
📗 خرید مجموعه الکترونیکی از #طاقچه در * [اینجا](https://b2n.ir/e05480) *
📕 خرید مجموعه فیزیکی از سایت ناشر در * [اینجا](https://b2n.ir/a54252) *
🔗 #داستان #کتاب_کودک #کودک #کودکان #نوجوان #تخیلی #وحشت #شن_های_خونین #کوهستان_اژدها #دریای_شیاطین #شهر_مردگان
🌿 @motigraphic
🔰 @inokhundi
🌐 www.inokhundi.ir
📚 #اینو_خوندی؟
─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─
📕 #پسرم_حسین
📖 ۱۶۰ صفحه
📝 #فاطمه_دولتی
🖨 انتشارات #حماسه_یاران
─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅
📌 روایت داستانی زندگی شهیدِ عارفِ ۱۶ساله #دفاع_مقدس ؛ #حسین_مالکی_نژاد از زبان مادر که نویسنده برشهایی از زندگانی مادر را نیز در آن گنجانده است. از آن دسته از شهدایی که به قول حاج قاسم، شهیدانه زیسته بود. آخرین باری که از جبهه بازگشت به مادرش گفت مادر ۱۲ روز دیگه پیکرم باز میگردد و همانطور هم شد. حسین تا کلاس هفتم بیشتر درس نخوانده بود ولی وصیت نامهای نوشته که شاید نوشتنش از دست و زبان یک دانشجوی دکترای دینومعارف هم برنیاید... حتی اگر موفق به خواندن کتاب هم نشدید، وصیتنامه شهید که خودش با صدای خودش در زیرزمین خانه ضبط کرده بخوانید و بشنوید، شاید تلنگری باشد...
➕ برشی از متن کتاب:
شادمانفر (که با حسین شهید شده بود) چندسالی از حسین بزرگتر بود. نمیدانم چه سری بود بین این دو که جور دیگری با هم رفیق شده بودند. من چیز زیادی از رابطهشان نمیدانم، ولی حسین گفته بود قول و قرارهایی با هم دارند. میگفت قرار است در یک روز و یک ساعت شهید شوند. به حرفش میخندیدم و میگفتم: بسه حسین، جلوی مردم این جوری نگو! میگن پسر حاجمحمد چیزخور شده!...
📗 خرید با ۱۰درصد خفیف از سایت ناشر در * [اینجا](https://b2n.ir/t34342) *
🔗 #خاطرات #روایتگری #جنگ #جنگ_ایران_و_عراق #شهدا #شهید #شهید_نوجوان #نوجوان
🌿 @motigraphic
🔰 @inokhundi
🌐 www.inokhundi.ir
📚 #اینو_خوندی؟
🥈 #پیشنهاد_نقره_ای
📔 #زخم_داوود
📝 #سوزان_ابوالهوی
🌐 #فاطمه_هاشم_نژاد
فاطمه هاشم نژاد
📖 ۴۰۰ صفحه
📇 انتشارات #آرما
👤 #نوجوان #بزرگسال
📌من فکر میکنم چند بار #نویسنده قلم را گذاشته، ذهنش قفل شده و دیگر رمقی برای حرکت دادن فکرش نداشته است. فکر میکنم آن موقع باید یک روز کامل با بغض و اشک و خشم میگذرانده تا دوباره بتواند قلم را بردارد. اگر غیر از این بود چگونه است که خواندن کتاب #زخم_داوود همین مقدار ذهن خواننده را توی مشتش میگیرد.
انگار نویسنده تصمیم گرفته است بی خیال همه کلی گویی و سیاست ورزی و مستندها و مقاله ها باشد، او قصد کرده شکل گیری و استمرار حیات جنایتکارانهی یک رژیم کشور دزد را از زبان مردم نقل کند. از زبان دلیله و حسن که داشتند زندگی شان را میکردند، دو پسر داشتند و یک باغ #زیتون و یک خانواده که خیلی بوی رُز میداد. از زندگی در اردوگاه آوارگان زیر نگاه سرباز #اسراییلی که لوله تانک را به سمت خانه هایشان تنظیم کرده است. کتاب زخم داوود از عشق حرف میزند وقتی که از بین آوارها و آواره ها جوانه میزند و این معجزه عشق است که بی خبر میآید.
➕ برشی از متن کتاب:
بمبها میباریدند و #دلیله از پناهگاهی به پناهگاه دیگر میدوید و #یوسف و #اسماعیل را ترسیده بودند و جیغ میزدند، بغل کرده بود. روستا تقریبا از بین رفته بود و دلیله همان روز، همه فامیلش را، به جز دو خواهر، از دست داد. تنها یک ساعت برای زیر و روشدن همه دنیای آنها کافی بود...
💳 خرید نسخه الکترونیک کتاب 👇
💳ا taaghche.com/book/125871
🌿 @motigraphic
🔰 @inokhundi
🌐 www.inokhundi.ir