eitaa logo
اینو خوندی
140 دنبال‌کننده
227 عکس
8 ویدیو
6 فایل
﷽ 📚 #اینو_خوندی 📚 تقدیم به ساحت مقدس امام جواد الائمه علیه السلام 📌 تکه کتاب های خواندنی کاری از گروه گرافیکی #مطیع کیفیت اصلی تصاویر در motigraphic.ir 👈🏻 کانال اصلی◀️ @motigraphic 👤 ارتباط با ادمین◀️ @motigraphicAdmin التماس دعا...
مشاهده در ایتا
دانلود
اینو خوندی
📚 ؟ ─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─ 📙 📝 📖 ۱۲۰ صفحه 📇 انتشارات ─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅─┅┅─ 📌 حضرت غسل عید کردند، عمامه‌ سفیدی بر سر گذاشتند... عصایی به دست گرفتند و از خانه بیرون آمدند، پا را که در کوچه گذاشتند؛ چهار تکبیر گفتند: «الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر عَلَی مَا هَدانا...» صدا‌ها در آسمان رها شد، مرو لرزید، پاهای آقا برهنه بود، رجال و لشکریان از بالای اسب‌ها پایین پریدند، کفش‌ها از پاها می‌گریختند؛ الله اکبر... لرزید، وزیر خم شد و در گوش مأمون گفت: «اگر علی‌بن‌موسی به مصلا برسد، کار ما تمام است!» قاصد مأمون، خود را به ‌‌‌‌‌‌علیه‌السلام رساند و گفت: «مأمون می‌گوید برگردید!» مصلی در حسرت نمازی از جنس نماز رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌‌وآله‌وسلم مانده بود... . ➕ یک‌صد قصه و نکته از زندگانی علیه‌السلام به همراه دسته‌بندی خوب و مناسب را در کتاب یک قمقمه دریا بخوانید. البته همانطور که در نام کتاب آمده است این صد داستان به اندازه یک قمقمه و شاید بهتر باشد بگوییم یک قطره از دریای وجودی این امام بزرگوار است. این کتاب در قالب ۲۰ بخش مثل «ولادت»، «خانواده»، «ولایت‌عهدی»، «مناظرات»، «عالم آل محمد(ص)»، «جود و بخشندگی»، «شهادت»، «زیارت آفتاب»، «سفارش‌ها» و ... قصه‎ها و نکته‌هایی دیگر از زندگانی ایشان جمع‌‌آوری شده است. 📗 همچنین شما می‌توانید از طریق لینک زیر کتاب را از وبسایت خریداری کنید: 👈 * [مشاهده و خرید](https://b2n.ir/096052)* 💸 و یا آن را در به صورت مطالعه کنید: 👈 * [مشاهده و مطالعه](https://b2n.ir/948354) * 🔗 علیهم‌السلام 🔰 @ino_khundi | 🌿 @motigraphic
اینو خوندی
📚 ؟ ─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─ 📙 📝 📖 ۲۷۲ صفحه 📇 انتشارات ─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅─┅┅─ 📌 «خاطرم هست که شما قبلاً گفتید اوج فعالیت‌هایی که برای پشتیبانی جنگ انجام می‌دادید، در هنرستان مطهری بوده است... درباره‌اش می‌گویید؟ بله خیلی فعال بودیم؛ من از مراکزی که برای جبهه کمک جمع می‌کردند، مواد غذایی مختلف مثل حبوبات،برنج و قند و... می‌آوردم. با بچه‌ها آنها را بسته بندی می‌کردیم. مثلاً یک روز اعلام می‌کردم بچه‌ها فردا می‌خواهیم قند بشکنیم همه قندشکن می‌آوردند و بساط قند شکستن را در حیاط پهن می‌کردیم. یک روز برنج پاک می‌کردیم و یک روز نخود و لوبیا بود. یا فصل بِه که می‌شد، مرباپَزون داشتیم. بعد هم مرباها راداخل شیشه می‌ریختیم و تحویل می‌دادیم...» ➕ نه این‌که لباس فرم داشته باشند... بلکه سبک کار و دغدغه‌های‌شان آن‌ها را شبیه هم کرده بود. صدای‌شان را تقریبا هر روز از بلندگوی مدرسه می‌شنیدیم و تصویر برای قد کوتاه‌ها شفاف بود و بچه‌هایی که به جرم قد بلندشان آخر صف بودند تصویر مات‌تری نصیب‌شان می‌شد. اصلا مفهوم صف را در مدرسه‌های دهه شصت و هفتاد باید معنی کنیم. معلم پرورشی‌ها از همان اول صبح که می‌آمدند با چادرهای کش‌دار و مقنعه چانه‌دار تا خود ظهر که مدرسه تعطیل می‌شد راه می‌رفتند، روزی چند کیلومتر؟!. با بچه‌ها صحبت می‌کردند، از حال آن‌ها با خبر بودند. برای کارهای فرهنگی تشویق‌شان می‌کردند، غصه اردوی بچه‌ها را داشتند، تابلو اعلانات را نونوار می‌کردند. شان و جایگاه مربی در سال‌های بعد از انقلاب جان گرفت. معلم یا پرورشی حالا یک رکن اساسی مدرسه بود که بدون او هرگز ... خلاصه اگر شما هم از خواندن لذت برده و در میان صفحات این کتاب‌ها دنبال درس‌های خوب می‌گردید خانم مربی انتخاب خوبی است. این کتاب حاصل چندین ساعت مصاحبه با یکی از معلم‌های پرورشی این سال‌هاست. خانم صدیق زاده، کسی که حجم دغدغه‌اش برای و دانش‌آموزان باعث شده باور نکنیم حالا دیگر او یک فرهنگی بازنشسته است. در میان صفحات این کتاب خاطره‌بازی کنید و از یادآوری ظرائف روزهای نه چندان دور و حال‌وهوای مدرسه‌ها لذت ببرید... ✏️ 📗 همچنین شما می‌توانید از طریق این لینک قسمت کتاب را از وبسایت خریداری کنید 👈 [مشاهده و خرید](https://plink.ir/pDw96) 😉 یا کتاب رو به صورت فیزیکی از وبسایت خریداری کنید 👈 [مشاهده وخرید](https://plink.ir/Lk1n2) 🔗 🔰 @ino_khundi | 🌿 @motigraphic
📚 ؟ 🍉 | *تابستانی برای مردهزارچهره* 1️⃣ تابستان اول | *در جست‌وجوی یخچال‌های ایسلندی* 😎 همیشه دوست داشتم آدم خَفنی باشم. همه‌فن‌حریف. از هر انگشتم یک هنر بریزد. دانشمند، مخترع، سرباز، کارآگاه، سیاستمدار، مدیر، بازیگر، فوتبالیست و خلاصه یک همه‌فن‌حریف که از پس همه‌چیز بربیاید. یک دوره دوست داشتم چیزهای مختلف اختراع کنم. یک اسلحه عجیب‌وغریب. موشکی که با سوخت هویج به فضا برود. یک‌زمانی هم دوست داشتم کارآگاهی باشم که پیچیده‌ترین پرونده‌ها را حل کند. من می‌خواستم از اتفاقات خطرناکی که هیچ‌کسی خبر ندارد، خبر داشته باشم و از آن‌ها جلوگیری کنم. منتظر بودم تا به بروم و تمام این تجربه‌های جالب را در مدرسه داشته باشم. 😒 وقتی مدرسه رفتم، دیدم آنجا اصلاً جایی برای کارهای خفن نیست. مدرسه جایی است که فقط باید یک سری چیزهای تکراری بخوانی و امتحان بدهی. به این نتیجه رسیدم، خفن بودن در مدرسه به نمره بالاست. نمره‌ای که برای من نه نان شد و نه آب. بالاخره یک‌راهی برای رسیدن به علاقه‌هایم پیدا کردم. تابستان بهترین فرصت بود. سه ماه که می‌شد بدون فکر به نمره و مدرسه، خفن بودن را تمرین کرد. اینجا می‌خواهم چند ماجرا از آن تابستان‌ها را تعریف کنم. 📜 یکی از رؤیاهای بزرگم، نوشتن یک بلند بود. 11سالم بود، چند تا برگه کوچک A6 در کمد پیدا کردم، همه را باهم منگنه و یک دفترچه درست کردم. یک نقاشی روی جلدش کشیدم و یک عنوان دهان‌پُرکن برایش گذاشتم. «در جست‌وجوی یخچال‌های ایسلند». حالا یکی نبود بگوید: چرا این اسم رو گذاشتی؟! یخچال به درد کی می‌خوره که بره دنبالش. ولی من در همان عالم نوجوانی فکر می‌کردم کلاً جست‌وجو جالب‌ترین کار دنیاست، حالا جست‌وجوی چیزهای عجیب‌تر، جالب‌تر هم هست. اسم‌های خارجی برای شخصیت‌های داستانم گذاشته بودم که رمانم جذاب‌تر بشود. اسم‌هایی مانند تام، جیم، سام و .... خواهرم دست به نوشتنش خیلی بهتر از من بود. سرعتش هم بیشتر بود. یک روز قصه‌ای که در ذهنم بود را برایش تعریف کردم و او هم نوشت. 16صفحه شد. به همه پز می‌دادم که «من یه داستان 16صفحه‌ای نوشتم، تازه هنوزم تموم نشده.» بعد از این تجربه خوب، به خاطر علاقه‌ای که به داستان داشتم، کتاب داستان‌های خواهر و خاله‌ام که خیلی کتاب‌خوان بودند را می‌گرفتم و می‌خواندم. کلاً معروف شده بودم به اینکه در هر حالتی کتاب می‌خوانم، حتی در خیابان. سال‌ها بعد که دانشجو شدم استاد دانشگاهمان چند بار به من گفت که در خیابان مرا در حال کتاب خواندن دیده و هرچه برایم دست تکان داده و سلام کرده، من متوجه نشدم. خواندنم خیلی کند بود، ولی در همان تابستان‌های کودکی، تعداد زیادی و فیلم‌نامه از نویسنده‌های مختلف را خواندم. کتابی خواندم که در آن چند نوجوان، یک انجمن مخفی درست کرده و اشعارشان را برای هم می‌خواندند و این کار برایم همیشه یک آرزو بود. در دانشگاه از همان سال اول سعی کردم نمایشنامه و داستان بنویسم. الآن چند تا کتاب داستان و شعر کودک نوشتم. نوشتن برایم دوست‌داشتنی است. همین مهارت نوشتن، در پایان‌نامه، نامه‌نگاری‌های اداری، ارائه گزارش کار، تدریس و تدوین کتاب‌های علمی پژوهشی کلی کارم را راه انداخته و باعث شده محتاج کسی نباشم.... 🌀 ادامه دارد... 📝 🔗 🔰 @ino_khundi | 🌱 @Nojavan_khamenei
اینو خوندی
📚 ؟ 🥉 ─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─ 📙 📝 📖 ۱۲۰ صفحه 📇 انتشارات ─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅─┅┅─ 📌 ساعت روی دیوار از نیمه‌شب گذشته و وقت قرارمان رسیده بود، اما انگار راضیه امشب، زیر همه‌شان زده بود... «سحرها همدیگر رو با پیامک برای بیدار کنیم. اگه هم خسته بودیم، دو رکعت به نیت نماز شب بخونیم و بعدش بخوابیم. اگه هم دیگه از خستگی توان بلند شدن نداشتیم، چندتا ذکر بگیم و دوباره بخوابیم. توی شرایط عادی هم بعد از نماز تا ساعت شیش، درسای اون روز رو مرور کنیم.» یکبار دیگر شماره راضیه و خانه‌شان را گرفتم اما جوابی نشنیدم... . ➕ ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند... شامگاه شنبه ۱۳۸۷/۱/۲۴ بود که خبر انفجار حسینیه سیدالشهدای‌ کانون رهپویان وصال‌ شیراز براثر بمبی که در قسمت مردانه کارگذاشته شده بود منتشر شد. اما در میان ۱۴ شهید این حادثه نام ۲ خانم نیز می‌درخشید. یکی از این دو شهید دختر ۱۶ ساله‌ایست که این کتاب درباره او نوشته شده‌است. احتمالا شما هم با مطالعه این کتاب این حرف حاج قاسم را تصدیق می‌کنید که برای «شهید بودن باید شهیدانه زیست.» و به حال این شهید برزگوار غبطه خواهیدخورد. طاهره کوهکن قلم را به دست گرفته و از اولین ساعات و روزهایی می‌نویسد که یک خانواده با حادثه شهادت دخترشان روبرو می‌شوند. زیبایی آن‌جاست که قلم نویسنده بین روزهای قبل و بعد از شهادت راضیه دختر شانزده ساله خانواده رفت‌وآمد می‌کند. ترکیب خوب یک قلم روان با سر زدن‌های مناسب به گذشته، این کتاب را جذاب‌ و خواندنی کرده‌است‌... 📗 مطالعه قسمتی از کتاب و خرید از وبسایت در * [اینجا](https://b2n.ir/524447) * 📘 خرید از وبسایت در * [اینجا](https://b2n.ir/Razebaba) * 🔗 🔰 @inokhundi | 🌿 @motigraphic
اینو خوندی
📚 ؟ ─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─ 📙 با ۲۷ سال سن 📝 📖 ۹۰ صفحه 📇 انتشارات ─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅─┅┅─ 📌 فردای آن روز برای باردیگر به منزل امام مشرف شدند، ولی هنوز ایشان از سفر بازنگشته بودند. چون ناگریز به بازگشت بودند؛ مسائل خود را مطالبه کردند تا در سفر بعدی خدمت امام برسند و از ایشان بپرسند. غافل از اینکه سلام‌الله‌علیها پاسخ همه مسائل را نوشته است... وقتی پاسخ‌ها را ملاحظه کردند، بسیار خوشحال شدند و پس از سپاس‌گزاری فراوان شهر مدینه را ترک کردند. از قضا در بین راه با امام موسی‌بن‌جعفر علیه‌السلام مواجه شدند و ماجرای خویش بازگفتند. امام علیه‌السلام پاسخ سوالات را مطالعه کردند و سه بار فرمودند: «فداها ابوها»؛ پدرش فدایش شود... ➕ اگر به دنبال یک کتاب کوتاه در مورد زندگی حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها هستید که در سفرتان به شهر همراه‌تان باشد، این کتاب کتاب خوبی‌است چون هم مختصر و مفید است و هم زیارت‌نامه این بانوی بزرگوار را با ترجمه و توضیحاتی خوب ضمیمه کرده است. در قسمت انتهایی کتاب نیز نقشه مسیر حضرت و شهر قم به علاوه تصاویری زیبا از حرم‌مطهر ایشان به نمایش گذاشته شده‌است... 📘 جهت خرید کتاب با ویژه می‌توانید به ketabshia.ir مراجعه یا با 09179121968 تماس حاصل فرمایید. 🔗 علیهما‌السلام 🔰 @inokhundi | 🌿 @motigraphic
. 📚 کتاب ؛ اولین مجموعه پژوهشی در مورد تاریخ پوشش و عفاف در جهان . در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: دانشمندان و زن را به دوران ماقبل تاریخ نسبت می‌دهند، بررسی آثار و نقوش به دست آمده نشان میدهند که ، بوجود آورنده حجاب نبوده بلکه در تکمیل آن بسیار موثر بوده است. . 📣 به مناسبت هفته عفاف و حجاب 💰قیمت: تنها ۱۰هزار تومان ویژگی‌های کتاب: قطع خشتی، تمام رنگی . 🔮پیشنهادی ویژه برای شما که دنبال کار فرهنگی خاص در ایام هفته عفاف و حجاب هستید. . . 🔸️🔸️ @telavat_aramesh ۰۲۶۳۲۷۷۷۰۶۶
اینو خوندی
📚 #اینو_‌خوندی؟ 🍉 #یادداشت | *تابستانی برای مردهزارچهره* 1️⃣ تابستان اول | *در جست‌وجوی یخچال‌های
📚 ؟ 🍉 | *تابستانی برای مردهزارچهره* 2️⃣ تابستان دوم | *از فیل اسباب‌بازی تا تابلوی دیواری* 🔨 پسرعمه‌ام اره‌مویی و تخته سه‌لا گرفته بود، وسایل مختلف درست می‌کرد و بین اقوام و دوستان می‌فروخت. من و برادرم هم دیدیم عجب اتفاق جالبی است، هم کار می‌کنیم و پول درمی‌آوریم، هم می‌توانیم با چوب همه‌چیزهای خفنی را که دوست داریم تولید کنیم. روزهای اول وسایل خیلی ساده درست کردیم. طرحش را هم از پسرعمه‌ام گرفته بودیم. یک فیل ساده و یک اردک. هرکدام سه یا چهار قطعه داشتند و سرهم می‌شدند. بعد از اتمام ساخت، آن‌ها را فروختیم. مدتی که گذشت یک کتاب پیدا کردیم پر از الگو، البته مقوایی بود، ولی همه الگوها را می‌شد با تخته سه‌لا اجرا کرد. یادم است پیچیده‌ترین پروژه‌ای که انجام دادیم اسکلت یک دایناسور گیاهخوار بود که نزدیک به 100قطعه داشت. بعد از تمام شدن، دایناسور را به آزمایشگاه مدرسه‌مان فروختیم. البته یادم نیست پولش را دادند یا نه! من می‌ساختم و داداشم بازاریاب بود. بعد از مدتی دیدیم کسانی که از ما خرید می‌کنند، محدود به فامیل و همسایه‌ها هستند و آن‌هم به خاطر این است که دل ما نشکند. واقعیت این بود که همسایه‌ها و فامیل، به اسکلت دایناسور یا اردک نیاز نداشتند، پس رفتیم سراغ تولید وسایل کاربردی. زیر قابلمه‌ای، زیر استکانی و .... ساختیم که بازار نسبتاً خوبی داشت. روی چوب‌ها را روغن جلا می‌زدیم که هم زیباتر شوند و هم خراب نشوند. آخرین پروژه‌های آن تابستانمان هم تابلوی آیات، احادیث و اسامی الهی و ائمه بود. از کتاب‌های معماری پدرم، الگوی کتیبه‌ها، گِره‌ها و اسلیمی‌ها را کپی کردیم، روی چوب چسباندیم و اره کردیم. یک تابلوی مزین به اسم محمد رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله را آن موقع ( 20سال پیش) 5000تومان به یکی از همسایه‌هایمان فروختم. 5000 تومان خیلی پول بود برای ما! ساخت این تابلو نزدیک به یک ماه زمان برد. چون تابلواش 50تا حفره داشت که باید سر هرکدام، اره را باز می‌کردم و می‌بستم. یک‌بار پدرم ما را به کارگاه چوب حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیه‌السلام برد. فوق‌العاده بود. درهای حرم را درست می‌کردند. بوی چوب گردو و عناب حس خوبی به آدم می‌داد. ابزارهایی که داشتند و کارهایی که انجام می‌دادند، خیلی پیچیده و عظیم بود. از آن روز یکی از رؤیاهایم این شد که یک روز بتوانم درِ یکی از حرم‌ها را درست کنم. جایی که زائرها آن را می‌بوسند. 😉 شاید تابستان‌های طلاییِ نجاریم بیشتر از سه یا چهار سال طول نکشید. ولی نجاری تا همین الآن به کارم آمده است. یک سال پایگاه تابستانی یک مسجد پیشنهاد داد که به بچه‌های آنجا نجاری یاد بدهم. زمانی که دانشگاه رفتم یکی از درس‌هایمان کار با چوب بود و من خیلی خوب توانستم با چوب و ابزارها کارکنم. زمانی که طراحی اسباب‌بازی کردم هم خیلی به کارم آمد. همین الآن هم بعضی از کارهای چوبی خانه‌ام را خودم انجام می‌دهم... 🌀 ادامه دارد... 📝 🔗 🔰 @inokhundi | 🌱 @Nojavan_khamenei
اینو خوندی
📚 ؟ ─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─ 📙 📝 📖 ۱۴۴ صفحه 📇 انتشارات ─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅─┅┅─ 📌 درگیری خیلی شدید بود... محاصره شده بودیم؛ من ۱۰۰درصد یقین پیدا کرده بودم که از آنجا زنده برنمی‌گردم. یکی از بچه‌ها پرسید:«عقب‌نشینی کنیم؟» گفتم:«نه! نه! عقب‌نشینی درکار نیست. سنگرو حفظ کنید.» آخر صوت از غلامحسین طلب آب کردم و گفتم:« غلامحسین جان اون پایین آب دارید؟» او که پایین تل بود، گفت:«نه والله. اینجا آب نداریم.» گفتم:«یاحسین، ...» ➕ «ابوعلی کجاست؟» خودگفته مدافع حرم معروف به ابوعلی از رزمندگان لشگر است. شهیدی ایرانی‌الاصل از شهر مشهد که خود را افغانستانی معرفی کرده و با پشتکار و پافشاری خود را به لشگر فاطمیون و درنهایت به دفاع از حرم سلام‌الله‌علیها می‌رساند... ابوعلی و پشتکارش در خانه علیهم‌السلام شاید مصداق این شعر که «بکوب حلقه در را که عاقبت زسرای/ سری براید اگر حلقه را بجنبانی» باشد... آری درست‌است اگر زود خسته نشوی و هرچه تو را رد کردند از پشت در کنار نروی، بالاخره در را به رویت باز می‌کنند، مثل ابوعلی... دیر یا زود می‌شود ولی سوخت و سوز ندارد... 📘 خرید از در * [اینجا](https://plink.ir/dQkUk)‌ * 🔗 🌿 @motigraphic 🔰 @inokhundi 🌐 www.inokhundi.ir
اینو خوندی
📚 #اینو_‌خوندی؟ 🍉 #یادداشت | *تابستانی برای مردهزارچهره* 2️⃣ تابستان دوم | *از فیل اسباب‌بازی تا ت
📚 ؟ 🍉 | *تابستانی برای مردهزارچهره* 3️⃣ تابستان سوم | *مرد رایانه‌ای* 🔨 یکی از اقواممان شرکت کامپیوتری راه انداخته بود. آن موقع خفن‌ترین سیستم، پنتیوم تو(2) بود. تابستان، یک دوره آموزشی شبکه‌سازی و طراحی سایت گذاشت. من هم خیلی دوست داشتم شرکت کنم ولی شرکت کامپیوتری از خانه‌مان دور بود. به خاطر حضور در آن دوره، یک مدت طولانی از تابستان را خانه مادربزرگم زندگی کردم تا نزدیک شرکت باشم. همه‌کسانی که در کارگاه شرکت کرده بودند، حداقل 10سال از من بزرگ‌تر بودند. همان اول کار رفتم 2 تا کتاب 1000 صفحه‌ای در مورد شبکه‌سازی و با html خریدم. خیلی تلاش کردم مطالب کتاب را بفهمم ولی واقعاً سنگین بودند. واقعیتش را بخواهید آن تابستان کردم و دوره را تمام نکردم. سال‌های بعد که نرم‌افزارهای بیسیک و پاسکال را یاد گرفتم، یک بازی طراحی کردم. یک دوره‌ای هم آموزش مایا (نرم‌افزار انیمیشن سه‌بعدی) رفتم. کلیه نرم‌افزارهای تدوین را یاد گرفتم. همین دمخور بودن با کامپیوتر و نرم‌افزارهای متنوع باعث شد حدود 10سال حرفه‌ای تدوین کنم و فیلم بسازم. از مستندهای اجتماعی گرفته تا سریال‌های تلویزیونی و پشت‌صحنه فیلم‌های سینمایی. همین الآن هم که تدریس می‌کنم و یا کسب‌وکار راه می‌اندازم، خیلی وقت‌ها خودم فیلم‌های کارهایم را می‌سازم. بعضی مواقع هم آموزش تدوین می‌دهم. 🌀 ادامه دارد... 📝 🔗 🔰 @inokhundi | 🌱 @Nojavan_khamenei
اینو خوندی
📚 #اینو_‌خوندی؟ 🍉 #یادداشت | *تابستانی برای مردهزارچهره* 3️⃣ تابستان سوم | *مرد رایانه‌ای* 🔨 یکی
📚 ؟ 🍉 | *تابستانی برای مردهزارچهره* 4️⃣ تابستان چهارم | *کوه قاف* 🗻 یکی از چیزهایی که در تابستان کشف کردم، بود. نه از این کوه‌های معمولی، کوهی برای کشف، برای پیدا کردن مسیر، برای پیشرفت. جایی که باید تنهایی می‌رفتی تا خودت را اثبات کنی. صبح زود بیدار می‌شدم، کوله‌ام را روی دوشم انداخته، چند لقمه نان و قمقمه داخلش می‌گذاشتم و راه می‌افتادم. بعضی مواقع پسرعمه و پسرعمویم را هم در این کشف بزرگم همراه می‌کردم. در آن گشت‌وگذارها، گل‌ها و گیاهانی پیدا کردم که آن موقع پیش خودم فکر می‌کردم اولین نفری هستم که این گل‌ها را کشف کرده. سنگ‌ها، حشرات و حتی پرنده‌ها، توجهم را جلب می‌کرد. گاهی خاله‌ام که در کوهنوردی ید طولایی داشت و زمین‌شناسی خوانده بود، با ما می‌آمد و سنگ‌های بین مسیر را، برایمان معرفی می‌کرد. بعد از اینکه دانشگاه رفتم در یک برهه‌ای دچار روزمرگی شدم. احساس کردم مسیرم را گم کردم. نمی‌دانستم چه‌کار کنم. یکی از دوستانم مرا به کوهنوردی دسته‌جمعی دعوت کرد. بعد از مدت‌ها دوباره یاد روزهایی افتادم که در نوجوانی به کوه می‌رفتم. در راه فکر کردم، نفس کشیدم و احساس کردم که هر از چند گاهی لازم دارم از هیاهوی جامعه فاصله بگیرم و کمی به آسمان نزدیک شوم. بعد از آن، مدتی هم تنها به کوه می‌رفتم. برنامه زندگی‌ام اصلاح شد. کتاب خواندنم بیشتر شد. روابط دوستانه‌ام خوب شد. به طرز اعجاب‌انگیزی بلندی کوه، سختی مسیر زندگی را برایم هموار کرد. بعدها از کسی شنیدم که می‌گفت شهید چمران می‌گوید کوه پیغمبر پرور است. من پیغمبر نشدم، ولی تلاش کوه را برای پیغمبر شدن حس کردم. 🌀 ادامه دارد... 📝 🔗 🔰 @inokhundi 🌱@Nojavan_khamenei 🌐 www.inokhundi.ir
اینو خوندی
📚 #اینو_‌خوندی؟ ─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─ 📙 #ارمیا 📝 #رضا_امیرخانی 📖 ۲۹۹ صفحه 📇 انتشارات #افق ─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─
🌀 🍷 «پیرمرد آرام خندید و بعد مثل اینکه چیزی یادش آمده باشد گفت: راستی نوشیدنی هم داریم. آب سیب یا پرتقال؟ گفتم : نوشیدنی برای من؟ نوشیدنی! من نصفه دیگر را می‌خواهم. نوشیدنی خوبی است. امام هم از آن خورده تبرک است...» 📚 📝 🌿 @motigraphic 🔰 @inokhundi 🌐 www.inokhundi.ir
کتاب کار بیانیه گام دوم انقلاب بر اساس ایده ای از مقام معظم رهبری در دیدار دانشجویی اول خردادماه 1398 به کوشش اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان ناشر: آینده سازان قیمت: 40 هزار تومان وب سایت کتاب: www.ketab40.ir نحوه خرید و اطلاعات بیشتر منتشر میشود. @ketab40ir
اینو خوندی
📚 ؟ ─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─ 📙 📝 📖 ۱۵۴ صفحه 📇 انتشارات ─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅─┅┅─ 📌 امروز ۸ساعت می‌خوانیم و تا ده‌روز بعد اصلاً سراغ کتاب‌مان نمی‌رویم. فردا سه ساعت پشت‌سر‌هم تمرین خطاطی می‌کنیم و چون با قیافه‌ای شبیه از اتاق خارج شدیم، به قلم و کاغدها نگاه هم نمی‌کنیم. یا یک روز مفاتیح را دست گرفته و از اول درو کرده و جلو می‌رویم، ولی تا یک ماه بعد دیگر از این حال خوبِ‌ معنوی خبری نیست؛ رژیم گرفتن و ورزش کردن هم به همین ترتیب... آخرش هم صدای ناله‌مان به آسمان بلند است که خدایا چرا نتیجه نمی‌گیرم و موفق نمی‌شوم... 😒 اگر چه حال‌تان از این اوضاع گرفته است، ولی کتاب حاضر به شما مژده می‌دهد که مشکل از شما نبوده و اشکال کار در استراتژی‌های شماست... این کتاب به ما می‌گوید که برای همه ابعاد زندگی‌مان باید سراغ آبیاری قطره‌ای برویم؛ بعد از این لازم نیست برای انجام دادن یک کار جدید دنبال انگیزه بگردیم، انگیزه‌ها اگرچه برای شروع کمک کننده هستند ولی اتکا به آن‌ها دردسر ساز می شود، ما باید اراده کرده و کارهای خوب را تبدیل به عادت کنیم. آن وقت اگر یکی از ما بپرسد بین این همه مشغله چه طور می‌توانی نیم ساعت پیاده‌روی کنی؟ می‌گوییم: دست خودم نیست، عادت کرده‌ام... 😉 کتاب ریز عادت‌ها به شما کمک می‌کند تا اطلاق از اهمیت و ضرورت ایجاد عادت‌ها، از نتایج آن شگفت‌زده شده، پیچ و خم‌های ایجاد عادت‌های جدید را شناخته و خیلی زود دست‌به‌کار شوید، عادت‌های کوچک را در خودتان ایجاد کرده و نتیجه‌های بزرگی از آن برداشت کنید... 📝 ➕ قسمتی از متن کتاب: بگذارید این جمله به ژرف‌ترین عمق شما رسوخ کرده و تا ابد در آن جا سکنی گزیند. هرگز فراموش نکنید: *تکرار، زبان مغز (ناخودآگاه) است.* هدف از خلق این است که مغزتان را با تکرار تغییر دهید؛ اما مغز در برابر تغییرات از خود مقاومت نشان می‌دهد، مگر این که سخاوت‌مندانه به آن پاداش داده شود... زمانی که به نحو موفقیت‌آمیزی عادات سالم و جدیدی شکل دهید، خود به خود همه چیز آسان‌تر می‌شود. آن وقت می‌توانید کارهای درست را با تلاشی اندک انجام دهید... 📗 مطالعه قسمتی از کتاب و خرید از در * [اینجا](https://plink.ir/5hBvg) * 📘 خرید از سایت ناشر در * [اینجا](https://plink.ir/txmPt) * 🔗 🌿 @motigraphic 🔰 @inokhundi 🌐 www.inokhundi.ir
اینو خوندی
📚 ؟ 🏆 ─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─ 📙 📝 علیه‌السلام 🖨 ─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅─┅┅─ 📌 برداشتی از بیانات رهبر انقلاب درباره اهمیت دعای عرفه ➕ خاطره ایشان از نوجوانی‌ و خواندن این دعای پرفیض به همراه مادر 🔗 🌱 @Nojavan_khamenei 🔰 @inokhundi 🌐 www.inokhundi.ir
اینو خوندی
📚 ؟ ─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─ 📙 📝 📖 ۲۴۴ صفحه 📇 انتشارات ─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅─┅┅─ 📌 بیایید این بار بشینیم پای حرف و خاطره‌های یک حاجی نویسنده و شاعر: ... خودمانی و جذاب می‌نویسد... قلم توی دستش مثل یک نقاش حرفه‌ای همه چیز را به خوبی تصویر می‌کند و ما هم از اینکه با او در سفر پر رمز و راز همراه شدیم لذت می بریم... خال سیاه عربی آن قدر پُر کشش و خوش‌مزه است که خواندن آن فقط چند ساعت طول کشیده و به دست‌هایتان منگنه می‌شود؛ تا وقتی که کتاب را تمام کرده و خیال‌تان راحت شود... حامد عسکری در بخش‌هایی از کتاب حاجی شده و از اعمال حج می‌نویسد، یک جاهایی شده و در خیابان‌های دنبال رستوران می‌گردد و بعضی جاها هم میکروفن به دست گرفته و روضه می‌خواند. او پسر کویر است و سخاوت‌مندانه، خواننده‌ کتاب را در تمام لحظه‌هایش شریک کرده است... ➕بخشی از کتاب: صبحانه را خورده‌ام و روی تخت هتل دارم چند صفحه قرآنم را می‌خوانم که مادرم زنگ می‌زند... جهت ریا عرض کنم که با خودم عهد کرده‌ام توی این سفر، نیم‌جزء، صبح و نیم‌جزء، عصر بخوانم و آخر سفر، یک دور قرآن محمدی را که توی شهرش نشسته‌ام، تمام کنم... حرف‌های معمولی و متداول می‌زند؛ و خب قاعدتا جواب همه هم چشم است... سوال اصلی را اینجا می‌پرسد و یخ می‌کنم: « رفتی؟» نمی‌دانم چرا و چه جوری بی‌هوا می‌گویم: «دارم فردا می‌روم بقیع»... می‌گوید: «توی این دنیا هرچه خوشی است، سهم شما مردهاست... این هم رویش... ما زن‌ها را که نمی‌گذارند برویم؛ تو ولی تو برو و حواست باشد... ناموس رسول خدا آنجا دفن است. ادب می‌کنی‌ها! سر پایین می‌روی و می‌آیی.» می‌گویم: «چشم.» توی دلم انار پاره می‌شود... 📘 خرید از در * [اینجا](https://plink.ir/fRO5n) * 🔗 🌿 @motigraphic 🔰 @inokhundi 🌐 www.inokhundi.ir
📚 ؟ 🍉 | *تابستانی برای مردهزارچهره* 5️⃣ تابستان پنجم | *کاوه آهنگر* 💡 پدربزرگم، خدا رحمتش کند، یک مغازه چراغ‌سازی داشت. چند سال تابستان برای شاگردی به مغازه‌اش رفتیم. ساعت 6صبح می‌رفتیم شوش و 6 عصر برمی‌گشتیم. اوایل که بچه بودیم، کار کردن برایمان بیشتر بازی بود. ولی بزرگ‌تر که شدیم، کارمان سنگین شد. یادم است اولین زندگی‌ام را در مغازه بابا حاجی پختم. تا مدت‌ها در خانه برای بقیه املت می‌پختم. اره کردن آهن، جوشکاری، تراشکاری و کار با دریل میزی را هم در نوجوانی تجربه کردم. بعد از کنکور، یک مدت رفتم مغازه پدربزرگم. همان روزهای اول مرا با شاگردش به یک بلورفروشی فرستاد و گفت کل این مغازه را ویترین بزنید. از بس اره کردم، تمام دستم تاول‌زده بود. بدتر از آن جوشکاری بدون ماسک بود که باعث شد تمام شب از چشم‌درد نخوابم. چند سال بعد که در دانشگاه تهران دانشجو شده بودم، به بچه‌های رشته مکانیک تئاتر درس می‌دادم. یک مسابقه ماشین‌های فنری در دانشگاه برگزار شد و بچه‌های مکانیک سخت مشغولش بودند. کارشان خوب پیش می‌رفت ولی برای کامل کردن ماشین‌ها جوشکاری بلد نبودند. کل کارهای جوشکاری‌شان را برایشان انجام دادم. خیلی از من تشکر کردند. من هم خیلی خوشحال شدم کاری بلدم که بقیه شاگرداول‌ها هم بلد نیستند. البته بازهم چون بدون ماسک جوش دادم، چشمانم را برق زد. 😉 این تجربه‌ها بخشی از تابستان‌های زندگی من بود. بخشی که با حمایت پدر و مادرم، خانواده، همسایه‌ها و انسان‌های مهربان برایم ایجاد شد و توانستم از آن استفاده کنم. دوست دارم رازهایی را به شما بگویم تا شما هم بتوانید تابستان‌های درخشانی را تجربه کنید. قسمت بعدی تابستان‌های مرد هزارچهره را بخوانید. 🌀 ادامه دارد... 📝 🔗 🔰 @inokhundi 🌱 @Nojavan_khamenei 🌐 www.inokhundi.ir
اینو خوندی
📚 ؟ 🥈 ─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─ 📙 📝 📖 ۴۱۶ صفحه 📇 انتشارات ─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅─┅┅─ 📌 «هنگام با صدای آهسته بخندید، همسایه‌ها‌ خوابیده‌اند...» همان ابتدا که را در دست گرفته و آن را برمی‌گردانید علاوه بر جلد خوش‌مزه آن، این جمله توجه شما را جلب خواهد کرد؛ که پر بی‌راه هم نگفته است... 😃 اگر در میان مطالعه خود به دنبال زنگ تفریحی می‌گردید که برای چند روز فقط بخندید و سرگرم شوید آبنات هل‌دار برای شما پیشنهاد می‌شوند. ممکنه است از اول تا آخر کتاب هیچ نکته آموزنده‌ای پیدا نکنید ولی همین دنیای کوچک و سرخوشِ «محسنِ» آبنبات هل‌دار، دنیا را در نظرتان کوچک و ساده می‌کند. محسنی که فاصله غم و شادی و خنده و گریه‌اش شاید چند دقیقه بیشتر هم طول نکشد یا حتی در چندجا باهم آمیخته شود آنقدری که حتی خودش هم نفهمد الان اشکش از غصه است یا شوق... 😅 خلاصه چندروزی با محسن همراه شوید تا حتی در غمناک‌ترین قسمت‌های این رمانِ هم، به او و اتفاقات پیرامونش بخندید... . ➕ برشی از متن کتاب: [مامان] گفت که مثلا از الان یکی را برای من در نظر گرفته که وقتی بزرگ شدم همان را برایم بگیرند. لابد منظورشان رویا، دخترخاله اقدسش، بود که هم سبیل‌هایش از مال من بیشتر بود و هم شماره کفشش، هم قد و هیکلش... از حرف مامان قرمز شده بودم؛ ولی کسی خبر نداشت خودم یکی را در نظر دارم. می‌خواستم بزرگ که شدم با خانم معلممان عروسی کنم. البته قبل از من حمید می‌خواست با او عروسی کند؛ اما وقتی او با خط‌کش تنبیهش کرد، تصمیم گرفت برود با مجری برنامه کودک عروسی کند ...😬 📘 خرید از در * [اینجا](https://plink.ir/msUNw) * 📗 خرید از در * [اینجا](https://plink.ir/wq6qa) * 🔊 خرید در * [اینجا](https://plink.ir/JqUx3) * 🔗 🌿 @motigraphic 🔰 @inokhundi 🌐 www.inokhundi.ir