『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❣ #شهیدانہ
💠▫️یه روز نگاه کردم تو چشمای #حاج_ابراهیم گفتم ابراهیم چشمات چقدر قشنگن ،گفتم #چشمای تو خیلی زیبان و خدا چیزای زیبا رو برای ما نمی ذاره تو این دنیا برای خودش بر می داره
💠▫️مطمئنم حاجی تو وقتی #شهید بشی سرت جدا می شه #چشماتو خدا می بره.
#همسر حاج ابراهیم همت می گه چشمای ابراهیم من بخاطر این قشنگ بود
💠▫️یکی بخاطر اینکه این چشم ها #هیچوقت به گناه باز نشد
💠▫️دوم اینکه هر وقت خونه بود #سحر پا می شدم می دیدم چشمای قشنگ حاج ابراهیم دارن در خونه #خدا چه اشکی می ریزن
💠▫️گفتم من مطمئنم این چشما رو #خدا خاطر خواه شده چشمات نمی مونه.آخرش هم تو #عملیات_خیبر از بالای دهانش و لبهاش #سرش رفت چشما رو خدا با قابش برداشت و برد.
🌹 #شهیدمحمدابراهیم_همت
💚🍃💚🍃💚🍃
🔴 ماجرای تکاندهنده از #شهیدی که تک فرزند خانواده بود و زنده زنده #سرش رو بریدند ولی #زبونش رو باز نکرد تا عملیات لو بره
🔷عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: #امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم..
🔷عباس اومد #جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه. بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها اونجا موند.
🔷یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود قبل از رفتن #حاج_حسین_خرازی خواستشون و گفت: " به هیچ وجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره..
🔷تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته. اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد... زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده
#شهیدی_که_پیکرش_را_آب_بردوپس از۱۲سال شناسایی شد
✨✨✨✨
#شهید_حسن_فاتحی*🌹
#تاریخ_تولد: ۲۰ / ۶ / ۱۳۴۸
#تاریخ_شهادت: ۴ / ۱۰ / ۱۳۶۵
#محل-تولد: نجف اشرف
#مزار:اصفهان
#محل_شهادت#ام الرصاص
🕊🕊🕊🕊🕊
🌹شهید #حسن_فاتحی معروف به حسن آمریکایی،#حسن سر طلا) بیسیمچی گردان #غواصان لشکر #امامحسین(ع) #اصفهان بود.📞
فرماندهشان میگویید← «من و حسن در طول #عملیات همیشه در کنار هم بودیم
🌾🌾🌾🌾🌾🌾
، به دلیل #حمله های مسلسل وار دشمن💥، وسط آب #مانده بودیم، یک لحظه متوجه شدم سیم گوشی کشیده شده📞. برگشتم دیدم #حسن به پشت روی #آب افتاده🥀 برش گرداندم؛ *دیدم یک تیر توی پیشانی #حسن خورده است ولی هنوز یک کم می توانست #صحبت کند. از من خواست کمی از این خون ها را به #سرش بمالم. تا آمدم این کار را انجام دهم، *یک تیر به #قفسه سینه اش خورد و همان لحظه به #شهادت رسید
🚤🚤
.🕊️ تا آمدم به عقب برش گردانم، خودم هم #تیر خوردم🥀 *و #حسن را آب برد.» #پیکر او بعد از #۱۲ سال پیدا شد🕊️ #استخوان های #حسن از ماندن زیاد در آب ، #قهوه ای شده بودند ولی چون #غواص بود و در لباس مخصوص #غواصی که تجزیه شدن #جسد در آن به راحتی امکانپذیر نیست💫
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
تمام #استخوان هایش داخل همین لباس مانده بود؛ حتی #چفیه و #پلاک و ساعتش* این گونه بود که #پیکرش بعد از #۱۲ سال در #چهلم پدرش در روز #تاسوعا به #وطن بازگشت🕊️🕋
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🌾🌾🌾🌾
#شهیدحسن_فاتحی
*شادی روحش صلوات*💙🌹
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365
#دست_نوشــته_ای ازیک شهید با ۳ خواسته
که اتفاق افتاد
✍بعد از شهادتش کوله پشتی اش را باز کردنددر برگه ای نوشته بود:
1⃣ـ خدایا ! #امام_حسین علیه السلام با لب #تشنه شهید شد ، من هم می خواهم تشنه شهید شوم.
( وقتی او شهید شد ، تانکرهای آب خالی بوده و فرمانده برای رزمنده ها تقاضای آب کرده بود )
2⃣ـ اربابم با #سر_بریده شهید شده و سرش را از پشت بریده اند ، من هم می خواهم از پشت سرم بریده شود
( نقل کردند که #خمپاره از #پشت_سر_به_شهید خورده است )
3⃣ـ سر بریده ی مولایم امام حسین علیه السلام #بالای_نی_قرآن می خواند ، من سرّش را نمی دانم ، ولی می خواهم با سر بریده « #یا_حسین » بگویم.در جاده خمپاره خورد و #سرش قطع شد. دیدند سر بریده #لبهایش_تکان_می خورد و « یا حسین » می گوید.
🌷طلبه شهیدمصطفی آقاجانی🌱🕊
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄