رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_338 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله ناصر دستشو کرده بود توی جیبش شلوارش ، یه پاشم ز
#پارت_339
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
از یه طرف خیلی خوشحال بودم که بچم میخواست به دنیا بیاد از یه طرف ترس زایمان افتاد به جونم ... رو کردم به مامانم
میشه موقعی که بچم میخواد بدنیا بیاد تو هم کنارم باشی ؟ من خیلی میترسم
منو که نمی زارن پیشت باشم ولی نرگس تو ماشاالله دختر با جراتی هستی این چه حرفیه میزنی ؟
خب بگو سزارینم کنن چون بی هوش میشم چیزی نمیفهمم .
چرا مامان جون ؟ وقتی میتونی طبیعی بچت رو به دنیا بیاری ... دیدی که دکترت چی گفت ... گفت هم بچت کم وزنه هم لگنت بزرگه ... اونایی که اینطورین زایمانشون خیلی راحته ... بهش فکر نکن نرگس جان هرچی به وقت خودش انجام میشه ...بگو ببینم ناهار چی میخوای درست کنی
الان آبگوشت میزارم ... منم برم ناهار نداریم ...
چقدر هوا سرده شده بخاری میچسبه ... می دونستم که چندم ماهه ، ولی از تقویم نگاه کردن یه مزه دیگه ای داشت ... سر رسید ناصر برداشت سه شنبه بیست و پنجم دی ما ... دستم رو گذاشتم روی شکمم ... نازنین زهرا چیکار میکنی فسقلی .. بازی میکنی ... دختر خوشگل من ... بد جور جا خوش کردی ؟ چرا نمیای به دنیا ... دراز کشیدم کنار بخاری ... چرا کمرم اینطوری شد چه دردی گرفت ... وای تکون نمی تونم بخورم ... نکنه درد زایمانه باید ساعت بگیرم ... الان نه صبحه ... آخیش ول کرد ... چه درد بدی بود ... امروز حس غذا درست کردن ندارم ... زنگ بزنم به ناصر بگم داره میاد یه چیری بگیره بیاره بخوریم .
شماره ناصرو گرفتم ...
الو سلام نرگس خوبی
سلام چه زود جواب دادی ... آره خوبم فقط اصلا حس غذا درست کردن ندارم یه چیزی بخر بیار ناهار بخوریم
باشه عزیزم تو استراحت کن میگیرم میارم
کنار بخاری خوابم رفت از درد کمر بیدار شدم ... وااای چه دردی ... نگاه ساعت کردم یازده صبح بود ... نه درد زایمان نیست مامانم گفت نیم ساعت ... نیم ساعت درد میگیره این الان دوساعت شد ... یه سرویس رفتم وضو گرفتم هوای جمکران زد به سرم ... خوبه یه دعای توسل بخونم ... از روی اپن مفاتیح رو برداشتم صفحه شروع دعا رو آوردم ... اللهم انی اسئلک و اتوجه الیک ...
به امام زمان که رسید ایستادم ناخواسته این نوحه ابا صالح التماس دعا هرکجا رفتی یاد ماهم باش ... زمزمه کردم ... دعا تموم شد ... چه حس خوبه دعای توسل بهم داد ... مفاتیح گذاشتم روی اُپن ، منتظر صدای اذان بودم تا نماز ظهرم رو بخونم ... آخخخخ دوباره این درد لعنتی اومد سراغم ... ساعت و نگاه کردم دوازده ظهره اول دوساعت بود الان شد یک ساعت واااای یعنی خودشه درد زایمان ... ایکاش میشد خونه زایمان میکردم ... مادر جونم همه بچه هاشو خونه زاییده ... به ذهنم اومد به هیچ کسی نمیگم که دردمه مادر جونم بلده همین خونه میزام مامانمم پیشمه ... از بیمارستان برای زایمان می ترسم صدای کلید که تو قفل در خونه چرخید به گوشم رسید ... ناصرِ ... خودمو جمع و جور کردم ... درد کمرمم ول کرد ... رفتم جلو ... سلام
سلام حالت خوبه
ممنون خوبم
چرا گونه هات قرمز شدن
با خنده گفتم ... عه لپ گلی شدم
خندید آره لپ گلی شدی
مشما دستش و دیدم ... چی گرفتی برای ناهار
ساندویج
خوب کردی اتفاقا خیلی هم هوس کرده بودم
کفشهاشو در آورد اومد تو خونه ... بزار دستهامو بشورم ... دیگه سفره نمی خواد همینطوری میخوریم
ساندویجمونو خوردیم ... صدای اذان از مسجد بلند شد ... قامت نماز بستم ... السلام علیک نماز عصرم رو که دادم دوباره کمرم درد گرفت ... یواشی به پهلو شدم چادرمم کشیدم تو صورتم که ناصر نبینم ... نا خواسته هی به خودم فشار میاوردم
نرگس چی شده خوبی
به زور گفتم آره خوبم
دردته ... برم مامانتو صدا کنم با دست اشاره کردم سرمم انداختم بالا ... با زور گفتم
نه نمیخواد الان خوب میشم
اومد چادر و از روی صورتم کنار زد ... عه چقدر صورتت قرمز شده چه عرقی کردی ... نرگس تو دردته ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خر
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_339 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله از یه طرف خیلی خوشحال بودم که بچم میخواست به دن
#پارت_340
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
الان میرم مامانتو صدا میکنم .
دستشو گرفتم ... نه نرو نمی خواد
یا تعجب پرسید چرا ؟؟؟
صبرکن حالم جا بیاد بهت میگم
با تعجب ذل زده بود بهم ... درد کمرم ول کرد ... رو بهش گفتم
ناصر یه حرفی میزنم تو رو خدا نگو نه
جانم بگو
قول بده نمی گی نه
باشه قول میدم ... زود باش باید برم دنبال مامانت ببریمت بیمارستان
خب همین دیگه حرف من همینه منو نبر بیمارستان ... چشماش از تعجب گرد شد ... وسط حرف من گفت
چی ...نبرمت بیمارستان ؟ چرا ؟؟؟
میخوام خونه زایمان کنم
هه هه زده به سرت ... بشین تا بیام ...
ناصر با مامانم برگشت ... تا مامانم رنگ و روی منو دید خودشم رنگش پرید ... دستمو گرفت
نرگس جان تو درد زایمانه از کی شروع شده
از نه صبح
زد روی دستش ... پس چرا الان میگی ؟؟؟ نگفتم فوری بگو
من نمیام بیمارستان میخوام خونه زایمان کنم
چرا مامان
میترسم
از چی میترسی
میترسم مثل مهناز خانوم سر زا بمیرم
مهناز خانوم ناراحتی قلبی داشت دکتر بهش گفته بود نباید بار دار بشه تو که مشگلی نداری ... پاشو حاضر شو بریم .
دو دل بودم که حاضر شم یا بگم نمیام ... ناصر رو به من گفت
خانوم یا حاضر میشی با پای خودت میای ... یا الان بغلت میکنم میزارم تو ماشین میبرمت .
خیلی جدی سرشو تکون داد .
کدوماش
رومو ازش برگردوندم ...
پاشو نرگس پاشو معطل نکن
مامانم شال و چادرمو اورد سرم کردم ... نشستیم تو ماشین ... دردم به بیست دقیقه بیست دقیقه رسیده بود . مامانم از نگرانی همش دستهاشو می مالوند بهم ... ناصر مظطرب برمیگشت عقب رو نگاه میکرد
خوبی نرگس
نه نیستم دارم از ترس میمیرم
اونم سرشو تکون میدادو نفسهای عمیق میکشید
رسیدیم بیمارستان رفتیم بخش زایمان ... پام نمیکشید برم تو بخش از مامانم و ناصر اصرار از من نمی خوام برم ... ناصر رفت با یه پزشک خانوم اومد .
دستشو گذاشت رو شونه من
عزیزم تو موقع زایمانته ... دردت از کی شروع شده
نه صبح ... میای با من بریم بخش نوزدادان ... امروز پنج تولد نوزاد داشتیم سه تا دختر دو تا پسر ... سونو گرافی گفته جنسیت بچت چیه ؟
محو حرفها و لحن مهربونش شده بودم ... سرمو تکون دادم .
بچه منم دختره
عه امروز دخترامون زرنگ شدن زدن رو دست پسرا .
رو به من کرد اسمت چیه عزیزم ؟
نرگس
عه هم اسمیم که اسم منم نرگس ... نرگس ضیایی ... دست منو گرفت بیا بریم
منو از همون در بخش زایمان برد داخل ... اول لباساتو عوض کن با این لباسا نمی شه بریم پیش کو چولوهامون
رو کرد به پرستار یه گان بده دختر خوشگل ما تنش کنه طلاهاشم بگیر بده به همراهاش اول بیارش اتاق معاینه ببینم اوضاش چطوره بعدش میخوایم باهم بریم بخش نوزادان کوچولو های امروزمونو ببینیم
لباس عوض کردم ... رفتیم اتاق معاینه ... با کمک پرستار رفتم روی تخت معاینه ... دکتر ضیایی معاینم کرد
نرگس جان شما نهایتا یک ساعت دیگه بچت بدنیا میاد ... بهتر نیست اول دختر شما رو به دنیا بیاریم بعد بریم پیش کوچولوهامون
سرمو تکون دادم ... بله اول بچه من به دنیا بیاد بعد بریم
دردم بیشتر و فاصله های زمانیش بهم نزدیکتر میشد ... دکتر ضیایی اومد دوباره معاینه کرد ... رو به پرستار گفت
بیاریدش روی تخت زایمان
خیلی برام سخت بود ولی با کمک پرستار از تخت اومدم پایین رفتیم تو اتاق زایمان خوابیدم روی تخت ...دکتر ضیایی با یه دستمال اول عرق پیشانیمو پاک کرد خم شد پیشونیمو بوسید .
نرگس جان هر کاری گفتم انجام بده گوش کن تا راحت بچتو به دنیا بیارمیم
سر تکون دادم باشه ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_340 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله الان میرم مامانتو صدا میکنم . دستشو گرفتم .
#پارت_341
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
درد کمرم راه نفسمو بسته هرچی کردم داد نزنم نشد صدای فریادم با نام مقدس و مطهر حضرت زهرا فضای اتاق زایمان را پر کرد ... دکتر ضیایی که خانوم مومنی بود گفت
نرگس جان تو خیلی پاکی دعای در زمان زایمان به اجابت میرسه منم دعا کن .
تو همون حال فقط کسانیکه که دوستشون داشتم مثل یه نوار از جلوی چشمم رد شدن اول ظهور امام زمانم اومد جلوی چشام سلامتی رهبرم ... پدر مادرم ... ناصر ... برادر هام ... مادر جونم و ... نگاهم به خانوم ضیایی افتاد ... در بین همه دردی که میکشیدم یه لحظه آروم شدم ... آرامش من و صدای گریه بچم واااای چقدر سخت بود و چه دلنشین صدای اووووَ ... اووووَ این عزیز دوست داشتنی .
روی تخت بیمارستان بی حال شدم اینقدر که نا نداشتم بگم بچمو بدین ببینم ... همه توانم رو جمع کردم سر چرخوندم ببینم میتونم ببینمش ... پاهای خیلی کوچولوشو که داشت تکون میداد از لای دستهای پرستار که پشتش به من بود و نمی دونم داشت چیکار میکرد و دیدم ... بهترین و زیبا ترین چیزی بود که تا عمرم دیده بودم .
صدای دکتر ضیایی به گوشم خورد ... نرگس جان اسم برای این کوچولوت انتخاب کردی ؟
بی حال لب زدم ... نازنین زهرا
بَه بَه چه اسم قشنگی انتخاب کردی ... اگه پسر باشه میخوای اسمشو چی بزاری ؟
میخواستم بزارم امیرحسین
وااای چه اسم قشنگی میخوای بزاری برای این کوچولو
میخواستم بگم نه این اسمش نازنین زهراست پسر که نیست بزارم امیرحسین ... ولی اینقدر بی رمق بودم که ترجیح دادم سکوت کنم
دکتر ضیایی اومد بالای سرم ... خوبی دخترم
با اشاره سرم لب زدم
خوبم
ازته دلت دوست داشتی بچت چی باشه ؟
فرقی نمیکرد دوست داشتم سالم به دنیا بیاد
آفرین دختر خوب هیچ فرقی بین دختر و پسر نیست .
چند ماهت بود رفتی سونو گرافی
چهار ماهم که تموم شد
تو میدونی تشخیص سونو گرافی صد در صد نیست ، احتمال خیلی کمی در خطا هست
با اشاره سرم گفتم نه نمی دونم صورتمو برگردوندم سمتش
میشه دخترمو ببینم
با یه لبخند ملیح گفت بچت پسره ... و البته خدا رو شکر سالم
اخمام رفت تو هم لبمو گاز گرفتم صورتمو ازش برگردوندم
نه بچه من دختره اسمش نازنین زهراست ... رومو کردم به دکتر ... میخوام بچمو ببینم
دکتر رفت وبا بچه من که تو آغوشش بود برگشت ، آوردش کنار صورت من ... نگاه کردم وااای چه دست و پایی می زنه فسقلی دکتر پارچه ای رو که بچمو توش پیچیده شده بودو کنار زد
ببین مامانش بچت پسره
چشمم افتاد به تشخیص جنسیتش ... رو به دکتر لب زدم
این پسره ، بچه من دختر بود ... با یه بچه دیگه عوض نشده ؟؟؟
خنده صدا داری کرد
غیر تو الان کسی توی این اتاق زایمان نکرده ... اونایی که با تو دردشون بود هنوز بچه هاشون به دنیا نیومدن ... بچه خود خودته آقا پسر گلت ... اسمشو چی میخواستی بزاری ؟
بی حال و بی رمق و وا رفته گفتم ... امیر حسین
صورت بچمو آورد کنار لبم
بوسش کن ... لبامو گذاشتم روی گونش بوسیدمش ... واااااااای چه بوسه شیرینی ... تموم اون دردها یادم رفت دلم میخواست سفت در آغوشش بگیرم ... دلم داشت ضعف میرفت براش
دکتر خنده یهنی زد ... قدمش مبارک باشه ...
اومد بره ... با دستم پیراهنش رو گرفتم ... نرید بزار یه بار دیگه ببینمش ... پارچه رو کنار زد بیا ببینش ... دوباره نگاه به جنسیت بین دختر و پسریش کردم
آره واقعا پسره ... نگاه کردم به پاهاش فوری انگشتهاشو شمردم ... هر کدوم پاهاش پنج انگشت داشت ... به انگشتان دستش نگاه کردم اونم هر کدوم پنج تا بودن ... یه نگاه کلی به بدنش انداختم ... سالم سالم بود
اروم سرمو گذاشتم روی تخت زایمان ... با خودم گفتم ... پسره ... خب باشه خدا رو شکر که سالمه
دوست داشتم بخوابم ولی پرستار نمی زاشت .
نخواب خانمی نخواب ... چشماتو باز کن الان کارت تموم میشه میبریمت بخش کلی ادم اون بیرون هستن منتظرتن
به زور چشمامو باز نگه داشتم ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_341 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله درد کمرم راه نفسمو بسته هرچی کردم داد نزنم نشد
#پارت_342
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
دوتا پرستار با یه برانکارد اومدن عزیزم همکاری کن بزاریمت روی برانکارد ببریمت بخش .
اصلا دلم نمیخواست کسی بهم دست بزنه . ولی چاره ای نبود . با زحمت و کمک پرستارها خودمو کشیدم روی برانکارد . یه پتو کشیدن روم روسریمم سرم کردن از اتاق زایمان خارج شدیم وارد راهرو بیمارستان شدیم یه دفعه دیدم برانکارد وایساد . سرمو برگردوندم دیدم ناصرِ ... دستمو گرفت
خوبی نرگس
با اشاره سرم اروم لب زدم خوبم
خنده پهنی کرد بچمون پسره
سرمو تکون دادم اره ... مامان ، بابامو علی اصغر و عمه هم اومده بودن ... رو به بابام گفتم ... شماهم اومدی ...
آره ... مامانت زنگ زد گفت تو رو اوردیم بیمارستان منم گازشو گرفتم اومدم اینجا
پرستار گفت ... ببخشید بسه دیگه باید ببرمش بخش فقط یک نفر به عنوان همراه با ما بیاد بقیه از اون آسانسور استفاده کنید میریم طبقه چهارم این مخصوص بیماره
در اسانسور رو زد ... برانکارد رو هل دادتو ... مامانمم به عنوان همراه با ما اومد
طبقه چهارم نگه داشت ... وارد اتاق شدیم ... منو با ملافه بلند کردن خوابوندن روی تخت
دیدم دورو بر تختهایی که خانمها روش خوبیدن کلی آدمه ... رو به مامانم گفتم
چقدر شلوغه
آخه ساعت ملاقاته
مامانم یه کمپوت گلابی باز کرد ... خوردم ... یه کم حالم بهتر شد ... چشمم افتاد به در اتاق ناصرو دیدم با یه دسته گل بزرگ وارد اتاق شد بعدم یکی یکی اومدن توی اتاق ...
عمه اومد دو تا ماچ گنده از صورتم کرد ... خسته نباشی عزیزم قدم پسرت مبارک باشه ... حاج نصرالله تا شنید پسره دستماد دستش گرفت اینقدر گریه کرد ... گفتم حاجی گریه چرا ... گفت اینا اشگ شوقه
اینقدر بدم اومد که نا خواسته اخمهام رفتن تو هم ... دلم نیومد از عمه رو برگردونم صورتمو صاف کردم ذل زدم به سقف اتاق
مامانم رو به عمه کرد ... منم خیلی خوشحالم ولی نه به خاطر پسر بودن بچه بلکه به خاطر سلامتی هر دوشون
آره بخدا برای منم فرقی نمیکرد ولی دیگه الان حاج نصرالله دست از لج بازیش با ناصر برمیداره ... بچم بر میگرده گاو داری ... خدا می دونه چقدر براش صدقه میدم همش دلم شور میزنه توی این جاده رانندگی میکنه ..
پرستار بچمو که توی یه چرخک شیشه ای خوابونده بودنش اورد توی اتاق یه دفعه همشون رفتن در اتاق هرکی یه جوری قربون صدقش میرفت ... آوردش کنار تخت من ... رو کردم به مامانم ... کمکم کن بشینم بغلش کنم ببینمش .
ناصر شنید من چی گفتم ... فوری اومد جلو ... بزار من کمکت کنم ... اروم نشوندم ... مامانم از تو تختش برش داشت دادش به من ... وووی ناصر چقدر کوچولویه ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_342 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله دوتا پرستار با یه برانکارد اومدن عزیزم همکاری
#پارت_343
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
خیلی دوسش داشتم دلم نمیخواست چشم ازش بردارم فکر میکردم یه هدیه غافلگیر کنندست همش دنبال دخترم بودم حس ادمی رو داشتم که یه چیز با ارزشی ... ازش گمشده ... چشمم افتاد به دستبندی که به دستش بود و اینقدر گشاد بود که داشت از دستش میفتاد نگاه کردم به نوشتی روش نرگس مطیعی ... دستشو بوسیدم اخخخخخخ الهیییی فدات شم توپسر منی رو کردم به ناصر دستشو نشونش دادم ببین اسم منو روی دستش نوشتن ... خنده پهنی کرد سرشو تکون داد
آره نوشته نرگس مطیعی
آروم چسبوندمش به سینم ... یه دفعه یه برقی زد توی چشام ... سرمو گرفتم بالا دیدم علی اصغر ازمون عکس انداخت .
وای داداش الهی فدات شم چه خوب که دوربین آوردی ... بنداز چند تا بنداز .
عمه رو به ناصر کرد
مادر جون یه دقیقه بیا بیرون کارت دارم
چشم مامان بریم
نگاهمو دادم به علی اصغر با اشاره سر گفتم بیا
جانم آبجی
علی اصغر جان برو دم در گوش وایسا ببین چی میخواد بهش بگه
لبشو گاز گرفت ... ول کن نرگس ... هرچی که میخوان بگن ... زشته این کار
با اخم بهش گفتم ... عه ... علی اصغر گوش کن ببین چی بهت میگم ... میگم برو ببین چی میگیه بهش ... دستمو گذاشتم توی سینش هلش دادم برو دیگه
سرشو تکون داد و با ناراحتی رفت یه دقیقه نشد برگشت ... با اشاره چم و ابرو پرسیدم چی میگفتن ؟
اونم آروم بهم گقت ...
عمه داره التماس به ناصر میکنه میگه نرگس و بیار خونمون بابات گفته گوساله بیارن جلوی بچه بکشن
اخمام رفت تو هم ... ناصر چی گفت بهش
ناصر میگفت نه نمیشه نرگس نمیاد ... عمه هم هی اصرار میکرد
هه هه ... دوزار بده آش ... به همین خیال باش ... فکر کرده من میرم اونجا
منو بکشنن دیگه پامو توی اون خونه نمی زارم ...
صدای گریه بچم بلند شد ... نگران رو به مامانم کردم
مامان داره گریه میکنه ؟
عیبی نداره مامان جون گریه بچه کلام حرف زدنشه صبر کن یواش یواش دستت میاد ... بچه رو از بغل من گرفت
ناصرو مامانش برگشتن توی اتاق ... ساعت ملاقات تموم شد ... بابامو علی اصغر ازم خداحافظی کردن رفتن ... ناصر اومد کنار تختم .
نرگس جان بامن کاری نداری ؟
سرمو تکون دادم ... چرا کار دارم بیا جلو
صورتشو آورد جلو ... گوشش رو نزدیک دهن من گذاشت
آروم لب زدم ... من خونه بابات نمیام
اونم آروم دهنشو گذاشت کنار گوش من
اگرم بریم موقت برای مهمونی میریم
سرمو تکون دادم ... منو بچم نمیایم خودت برو
چشم و ابرو اومد خیلی خب تو استراحت کن حالا تا فردا خدا بزرگه ...رو کرد به مامانم
ببخشید ساعت ملاقات تموم شد ما میریم کاری داشتید زنگ بزنید
به سلامت برید ...
خم شد روی تخت با لبخند تو صورتم نگاه کرد ... من دارم میرم
... دستمو گرفت ... خیالت راحت ... بهش فکر نکن خوب استراحت کن مواظب پسرمونم باش ... فردا اول صبح میام ببینمت
باشه برو خدا به همراهت ... عمه هم خدا حافظی کرد و هر دو رفتن
مامانم رو کرد به من .
ناصرو مامانش بهم چی میگفتن
باخنده گفتم عه تو هم حواست بود
اره حواسم بود ... چی میگفتن ؟
با مسخره گفتم ... پدر شوهر جونم میخواد برای امیرحسین گوساله بکشه گفته نرگس و بیار اونجا
هه ... نمی دونم با این فرق گذاشتن بین بندهای خدا چطوری میخواد جواب خدا رو بده ... انگار پسر رو خدا میده که میخواد جلوش گوساله بکشه اونوقت دختر رو غیر خدا که اون رفتارها رو کرد
من که نمی رم ... هر کاری هم میخوان بکنن ... بکنن ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_343 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله خیلی دوسش داشتم دلم نمیخواست چشم ازش بردارم فکر
#پارت_344
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
مامانم کمک کرد سینمو گذاشتم دهن بچم فسقلی چه میکی میزنه ... سختمه هم بغلش کنم هم شیرش بدم ... مامان من خسته شدم بگیرش بخوابونش بسشه
نه مامان جون تو هنوز شیرت نیومده چیزی تو معده این بچه نرفت طاقت بیار بزار یه خورده میک بزنه هم شیر تو زیاد میشه هم این سیر بشه
نمی تونم کمرم درد گرفته بیا بگیرش
بدش به من خودم زیر سینت نگهش میدارم شیرشو بخوره
مامان
جانم
همه وسایل و لباسهای امیر حسین دخترونست حالا چیکار کنیم چی تنش کنیم
نوزادیاش که فرقی نمی کنه بعضی هاشم که استفاده نکردیم میریم عوض میکنیم .
باصدای پرستار که میگفت ... دوربر تختهاتونو مرتب کنید ... همراهان تختهاتونو جمع کنید از خواب بیدار شدم ... فکر کردم هنوز باردارم ... نگاه به شکمم کردم عه کوچیک شده ... یادم اومد دیروز زاییدم ... نشستم روی تختم ... بچم توی همون تخت شیشه ای کنارم بود ... میخواستم بغلش کنم ... با نگاهم دنبال مامانم گشتم ... صدا زدم
مامان .
هم تختیم گفت از پرستاری صداش کردند رفته بیرون الان میاد
حالم از دیروز خیلی بهتر بود از تختم اومدم پایین ... خواستم بغلش کنم دیدم خوابه دلم نیومد ... همینطوری که تو تختش خوابیده بود ذل زدم بهش ... چقدر شکل ناصرِ
عه نرگس بیدار شدی
برگشتم پشتم و نگاه کردم دیدم مامانمه
آره تو کجا بودی
بیمه صدام کرد ... دفترچتو میخواست
من کی خوابم رفت
آخرشب
پس امیر حسین چه جوری شیر خورد
ناصر شیر خشک خرید گفت بده به بچه بخوره تا شیر نرگس بیاد ... منم کلی با پرستارها در گیر شدم که شیر خشک نده بزار مامانش بهش شیر بده ... ولی هم خودم دلم برات سوخت گفتم بزار بچم بخوابه ... هم سفارشهای ناصر که نزار بچه گشنگی بکشه منم بهش شیر خشک دادم
مامان امیرحسین و نگاه کن چقدر شکل ناصرِ
سفیدیش که به باباش رفته ولی صورتش حالا معلوم نمیکنه یه روز شکل مامانش میشه یه روز شکل باباش
دکتر ضیایی وارد اتاق شد
بَه بَه نرگس خانم خوبی مامان کوچولو ... ماشاالله از تخت اومدی پایین ... رو کرد به مامانم ... ببینید چه سرحال این از مزایای زایمان طبیعیه ... کمکش کنید روی تخت بخوابه معاینش کنم ببینم در چه حالیه
خوبیدم روی تخت ... دستشو گذاشت روی شکمم یه کم فشار داد ... پروندمو نگاه کرد ... همه چی خوب و مرتبه شما مرخص هستی ... یه لبخند ملیحی به من زد ... هنوز سر حرفم هستم بریم بخش نوزادان بچه هارو ببینیم
خندیدم نه نمیخواد ... خودم فهمیدم گولم زدی بردیم اتاق زایمان
خنده صدا داری کرد ... آخه معاینت کردم دیدم وقت زایمانته ... الان میای بیا بریم
نه نمیام میخوام پیش بچه خودم باشم
صدای زنگ گوشیم بلند شد .
الو سلام ناصر
سلام نرگس جان خوبی
ممنون
دیشب خوب خوابیدی
اره تا صبح خوابیدم ... راستی دکتر مرخصم کردا
من تو راه بیمارستانم الان میام اونجا ... مامانمو محسنم دارن میان اونجا ...
خدا حافظی کردیم تماس و قطع کردم
مامانم کمک کرد لباسامو پوشیدم ... حاضر نشستم روی تخت ... مامان میشه امیر حسین و بزاری کنار من ... نگاش کنم
نه مامان خوابه گناه داره
چقدر میخوابه ... همش خوابه
بگو ماشاالله یه وقت چشم میخوره ... خدا رو شکر کن که بچه آرومیه
نگاهم افتاد به در اتاق ... عه مامان عمه اومد
سلام عمه ... سلام نرگس جان خوبی ... ببینم این نوه قشنگمو ... بِه بِه چه پسرآقایی چه قشنگ خوابیده
عمه پس ناصر کجاست ... رفت دنبال کارهای ترخیصت از بیمارستان ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.com/Narges1343/2
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_344 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله مامانم کمک کرد سینمو گذاشتم دهن بچم فسقلی چه می
#پارت_345
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
صدای پرستار اومد خانم مطیعی مرخصید میتونید برید ... عمه بچمو بغل کرد مامانمم مواظب من بود اومدیم بیرون بخش ... ناصرو محسن پشت در بودن
سلام زن داداش خوبی ... منتظر جواب سلام من نموند رفت سراغ امیرحسین چادر عمه رو کنار زد ... اوه اوه عمو فدات شه ... پسر خوب سور پرایزمون کردی ... رو کرد به من ... چه خوابی میکنه ... ناصر نگاش کن شکل شکل خودته کپی برابر اصل
ناصر نگاش کرد ... رو کرد به من راست میگه ها شکل خودمه ...
آره وقتی بابا کوچک بود ... همه زدیم زیر خنده .
ناصر دست انداخت دور بازوم آروم اروم ، اومدیم کنار ماشین ... عمه بچه رو داد به مامانم خودش سوار ماشین محسن شد ما چهارتاهم سوار ماشین شدیم ... از در پارکینگ بیمارستان اومدیم بیرون
ناصر رو کرد به من
نرگس یه خواهش ازت دارم نگو نه
خندیدم گفتم
میخوام بگم نه
باتعجب نگاهی بهم انداخت
مگه میدونی چی میخوام بگم
نه نمی دونم همینطوری میگم نه
شوخی نکن دارم جدی باهات حرف میزنم خیلی مهمه
سرتکون دادم ... باشه بگو
بابام یه گوساله بسته در خونه ... همه رو دعوت کرده منتظر که ما بریم اونجا
گفتم که نمیام ... بگو ما نمیایم
برای زندگی که نمیخوایم بریم ... یه مهمونی یه روزه است
الکی میگی ما بریم اونجا بابات میگه بمونید تو ام قبول میکنی من نمیام ... بعدم اگر امیر حسین دختر بود بابات این کارارو میکرد ...
چیکار کنم وقتی بابای من فکرش اینه ... نمی تونم که باهاش بجنگم ... برای من که خدا شاهده فرق نمیکنه من یه پولی برای گوسفند گذاشتم کنار که جلوی تو و نازنین زهرا قربونی کنم ... که الان جلوی تو و امیر حسین قربونی میکنم ... ولی دیگه بابای من فکرش اونطوریه ... دختر خوبی باش بیا به خوبی و خوشی بریم
میخوام دختر بدی باشم خونه باباتم نمیام
عصبانی شد ... با تندی گفت
تو زبون خوش سرت نمیشه ... من میگم باید بیای تو هم میگی چشم ... یک کلمه دیگه ام رو حرف من حرف نمی زنی
چنان محکم و با اقتدار گفت که زبونم بند اومد ... نتونستم دوباره بگم ... نه نمیام
مامانم ازپشت صندلی ماشین گفت ...
نرگس جان حق با آقا ناصره ... یه روزه دیگه کج خلقی نکن باهم برید
نگاهمو دادم سمت شیشه ... یاد اذیتهای ... ناهیدو حرف محمد و افتادم ... از اولشم تو تیکه ما نبودی ... حرف باباش تو گوشم اکو شد ... طلاقش بده والسلام ختم کلام ... بغضم گرفت و اشگ از چشمم سرازیر شد
ببینمت نرگس ... محل ندادم ... میگم ببینمت ... بازم محل ندادم ... ماشین و زد بغل نگه داشت ... با دستش صورت منو چرخوند سمت خودش ...
عه داری گریه میکنی ؟ آخه مگه کجا میخوایم بریم ... یه چند ساعت تحمل کن برمی گردیم خونمون .
ما بریم اونجا دیگه نمی زارن برگردیم تو هم میگی بابام گفته نمیای
کلافه دستشو کرد لای موهاش ... یه نفس عمیق کشید ... روشو کرد سمت من ..
چرا صدای منو نمیشنوی میگم شام میخوریم برمیگریدم ...
ساکت شدم و دیگه هیچی نگفتم
بارک الله دختر خوب ... روشو کرد سمت صندلی عقب ماشین رو به مامانم
شما هم تشریف بیارید
نه من نمی تونم الان دو روزه جواد و ندیدم ... مامانمم سنش زیاد بیشتر از این نمی تونه نگهش داره ... منودر خونم پیاده کنید ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.com/Narges1343/2
چهرهش رو در هم کشید
_اصغر همه جا رو پر کرده که...
نگذاشتم ادامه بده
_اگر اصغر در مورد خواهرتم میگفت تو باور میکردی؟
موتورش رو گذاشت روی جک حالت گارد حمله گرفت صداش رو برد بالا
_دهنت رو ببند، تا من نبستمش
_تو هم گورت رو گم کن تا نفرینم دامنت رو نگرفته
مش زینب یه قدم برداشت سمت پسر حاج مهدی
_جون مادرت از اینجا برو
_با چشم غره نگاهی به من انداخت...
https://eitaa.com/joinchat/1335361580Cc57190d80f
دختری که زن داداشش بهش تهمت میزنه و اهالی روستا باور میکنن ولی...
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_345 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله صدای پرستار اومد خانم مطیعی مرخصید میتونید برید
#پارت_346
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
مامانم بچمو داد بغلم در خونشون پیاده شد ... ناصر دنده عقب گرفت دور زد رسیدیم سر کوچه روشو کرد به سمت من
ببینمت نرگس
با بی میلی رومو کردم بهش
اوه اوه چه اخمی کردی چه خبره مگه کجا میخوایم بریم ...اخماتو وا کن .
بدون اینکه حرفی بزنم صورتمو کردم سمت شیشه ماشین
زد بغل ماشینو نگه داشت ...
تو رو خدا اخم و تخم نکن ... کلی برامون تدارک دیدن نزار کوفتشون بشه .
نرگس ... گوش کن ببین چی میگم
برگشتم باتندی بهش گفتم
چیه ؟؟؟ هان چی میگی ؟؟؟
این چه طرز حرف زدنه ... چته تو
دوست ندارم بیام خونه بابات
صاف شد یه نفس عمیقی کشید صورتشو دادبه شیشه جلوی ماشین ... یه چند ثانیه ای ساکت موند و دوباره برگشت
من الان چیکار کنم که تو اخماتو باز کنی ؟
منو ببر خونه خودمون
دارم بهت میگم مهمونیه باز حرف خودتو میزنی .
قسم بخور شام خوردیم بلند میشی بریم خونمون
به حضرت اباالفضل قسم میخورم شام خوردیم میایم خونه خودمون
باشه بریم ...
امیر حسین داشت نق نق میکرد ... هی تکونش دادم نق نقش بیشتر شد ... رو کردم به ناصر من اینو چیکارش کنم .
شاید گرسنشه یا شایدم خودشو خیس کرده من نمی دونم ...صبر الان میرسیم خونه مامانم اون نگاه کنه ببینه چشه
حرکت کرد رسیدیم در خونه پدر شوهرم ... یه گوساله بسته بودن به تیر برق ... امیر محمددر حیاط وایساده بود تا چشمش افتاد به ماشین ما ... سرشو کرد تو خونه
اومدن ... اومدن ... ریختن از توی خونه بیرون ... قصاب اومد گوساله رو ذبح کنه ... سرمو گرفتم پایین ... ناصر من میترسم ...باخنده گفت .
ترس نداره همونطوری سرتو بگیر پایین ...
نق نقای امیر حسین دیگه داشت به گریه تبدیل میشد منم چادرمو کشیدم پایین سینمو در اوردم گذاشتم دهنش
واااای چه میخوره ... عزیزم تو گرسنته ... سرم پایین بود به شیر خوردن امیرحسین نگاه میکردم میترسیدم رو بر گردونم سینم جلوی بینی بچم و بگیره نتونه نفس بکشه ... تقه ای خورد به شیشه ماشین ... سرمو گرفتم بالا
عمه جان شمایید
در ماشینو باز کرد ... بچه رو بده به من خودتم بیا پایین باید از روی قربونی رد بشید
با ترس گفتم ... عه ...عمه من باید از روی گوساله رد شم
خنده صدا داری کرد
نه فدات شم از روی خونش رد شی کافیه
داشتم از ترس میمردم همش فکر میکردم الان گوسالهه زنده میشه دنبال سر من میزاره ... پشت عمه قایم شدم ... ناصر منو دید اومد دستمو گرفت منو برد تو خونه ...
ناهید تو ایون وایساده بود ...ناصر آروم زد به پهلوم زیرلبی گفت ... سلام کن نرگس
نزدیکش شدم
سلام
سلام بچت کو
بیرون دست مامانته
دلم به شور افتاد یا فاطمه زهرا بلایی سر بچم نیاره
ناصر متوجه نگرانی من شد
نرگس حساس نشو ... حساسیت نشون بدی خودت اذیت میشی ...
رفتیم تو اتاق مجردی ناصر روی تختش دراز کشیدم ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.com/Narges1343/2
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_346 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله مامانم بچمو داد بغلم در خونشون پیاده شد ... ن
#پارت_347
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
پشت من عمه با بچم اومد خوابوندش کنارم
نرگس جان اگر میتونی بهش شیر بده .
نیلوفر با یه سینی که توش چند تا سیخ جیگر بود اومد اتاق پیشم ... الهی عزیزم داری شیرش میدی
بزار یادت بدم خوابیده بهش شیر بدی چون تازه زایمان کردی سختته بشینی
اخیییش ... دستت درد نکنه اینطوری راحتره
نرگس یه چی بهت میگم پیش خودمون باشه نگی من بهت گفتما
کنجکاو شدم ببینم چی میخواد بگه ... نه نمیگم ... چی شده ؟
حاج نصرالله دیگه نمیزاره برید . دیروزم به منو ناهید گفت برید بالا خونشونو تمیز کنید ازوقتی فهمید بچت پسره ازاین رو به اون رو شد . دیگه نمیزاره ناصر بره مسافرکشی برش میگردونه گاو داری .
مثل یخ وا رفتم کارش برام مهم نبود ولی اصلا نمی تو نستم خونه پدر شوهرم زندگی کنم
تو دلم گفتم بیخود کرده مارو اینجا نگه داره ... ناصر قسم حضرت ابالفضل رو خورد که بعد شام میریم خونمون
ای وای خدا مرگم بده چرا رنگت پرید ... بد بخت شدم دوباره فشارت افتاد .
سریع رفت و با یه لیوان آب قند برگشت گذاشت دهن من .
بخور بخور تا فشارت خیلی نیفتاده
حالا یه خبر خوش هم بهت بدم تا حالت جا بیاد ... از صبح حاج نصرالله داره واسطه میفرسته که با بابات آشتی کنه میگه امشب ولیمه بچه ناصره باید همه دورهم باشیم دلخوری هارو هم بزاریم کنار
یه دونه جیگر از سیخ کشید گذاشت دهن من
صورتمو کشیدم کنار ... نه ممنون بزار شیرشو بخوره ... خودم میخورم
تعارف نکن دستم تمیزه تو بچتو شیر بده منم این جیگرهارو میزارم دهنت .
نمی تونستم قورتش بدم تو گلوم مونده بود ... یعنی من باید اینجا زندگی کنم ... دوباره هر روز ناهید حرصم بده ... یا دعواهای محمد و تحمل کنم .
رو کردم به نیلوفر
هنوز ناهید هر روز میاد اینجا ؟
نه مثل سابق ... نمی دونم چی شده که آقا نادر بهش گفته باید کم بری خونه بابات .
اتفاقا خیلی تلاش کردم بفهمم چی شده ولی نتونستم سر در بیارم .
عمه با یه ظرف کاچی اومد تو اتاق .
نرگس جان اینو حتما بخور برات خیلی خوبه .
نیلو فر رو به کرد عمه .
مامان جون هر وقت خواستید سفره ناهارو پهن کنید بگید بیام کمک
نه تو نمیخواد کمک کنی همین جا پیش نرگس باش آخه زن زائو نباید تنها باشه .
رو به عمه کردم ... چرا نباید تنها باشه .
چون تازه زایمان کرده یه وقت فشارش بیفته حالش بد شه یکی کنارش باشه کمکش کنه ... مواظب بچش باشه .
امیر حسین زیر سینم خوابش رفت ... پلک چشمهای منم سنگین شد ... چشمام رفت رو هم ...
با صدای گریه امیرحسین از خواب بیدار شدم ... دیدم بغل مامانمه ... سلام مامان شما هم اومدید اینجا .
آره اینقدر پدر شوهرت واسطه فرستاد و زنگ زد به بابات تا بالاخره باهم آشتی کردن ... گفت ولیمه بچه ناصره باید همه دور هم جمع باشیم .
بچم چرا گریه میکنه
شیرش دادی آروغشو نگرفتی شکمش نفخ کرده ... نیلوفرم فقط حواسش به اینکه که ببینه کی چی میگه ببره بزاره کف دست طرف ... نکرده آروغ این بچه رو بگیره
مامان ناصر کجاست ؟
الان اینجا پیش شما بود ... توخواب بودی
صداش میکنی من کارش دارم
سرشو از اتاق کرد بیرون صدا زد . آقا ناصر ... یه لحظه تشریف بیارید
اومد تو اتاق رو به منو مامانم ...
جانم کاری دارید
نگاهمو دادم به ناصر گفتم
من باهات کار دارم ... با دستم زدم کنارم ... بیا بشین پیش من
نشست ... چیزی شده
هرچی نیلوفر گفته بودو بهش گفتم
آروم زد روی پام ... تو نگران نباش ما امشب میریم خونه خودمون ...
سفره شام رو پهن کردن غذای منو مامانمم آوردن تو اتاق بعد از شام صدای پدر شوهرم اومد برای سلامتی نرگس عروس گُلم و پسرش یه صلوات بفرستید
خندم گرفت تو دلم گفتم عروس گلم چون پسر زاییدم گُل شدم تا نمی دونست بچه پسره میگفت باید طلاقش بدی حالا برای سلامتیمون صلوات میفرسته واقعا که
بعداز صلوات جمع گفت
میخوام اسم بابام و زنده کنم برای همین اسم بابای خودم رو میزارم روی پسر ناصر عزیز الله، صلوات بلند تر ختم کنید .
رنگ از روم پرید رو کردم به مامانم
یعنی چی ؟ واسه خودش اسم میزاره اسم بچه من امیر حسین
مامانم با دستش لپشو کند هیس هیچی نگو عیب نداره حرف نزنیا
چی چیو حرف نزن داره اسم بچه منو عوض میکنه میگی هیچی نگو...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.c
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_347 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله پشت من عمه با بچم اومد خوابوندش کنارم نرگس جان
#پارت_348
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
ناصر اومد تو اتاق در رو هم بست ... چیه نرگس صدات خونه رو برداشته ؟؟
بابات چی میگه ؟ اسم بچه من امیر حسینه
خیلی خوب باشه امیر حسین میزاریم
پس چرا به بابات نگفتی بچم اسم داره ...
تو دندون رو جیگر بزار ما اسم این بچه رو میزاریم امیر حسین
نرگس فکر خودت باش اینقدر سرهرچی ناراحت نشو امروز بهت گفتم حساسیت نشون نده ... گوش کن به حرفم ...
شام که خوردیم بیا بریم دیگه
میریم تازه سفره جمع شده صبر کن
رو کرد به مامانم .
مواظب نرگس باشید باهاش حرف بزنید ... نباید اینقدر حرص بخوره براش خوب نیست
ناصر رفت بیرون ... مامانم رو به من گفت
نرگس خانم وقتی شوهرت میگه میریم خونمون اینقدر بد پیلگی نکن خیلی هم که سرد بشی اونوقت از دهن میفتی دیگه مرد هم تا یه حدی ناز زنشو میکشه
من اینجا زندگی نمی کنم اسم بچمم عوض نمیکنم ... حالا هر چی میخواهید بگید ... بگید
دِ شوهرتم همینو میگه دیگه تو هی پاپِیِش میشی ...
شروع کردم غر غر کردن .
یه باره بره برای بچم یه کلاه نمدی هم بخره از فردا هم صداش کنیم مشدعزیز ...
نرگس بس کن یه وقت بشنون
خب بشنون ... آخه الان کی اسم بچشو میزاره عزیزالله .
عمه اومد تو اتاق
چی شده نرگس جان از چی ناراحتی
عمه چر بابا جون میخواد اسم بچه منو بزاره عزیزالله ... من خودم براش اسم گذاشتم ...اسم بچه ی من امیرحسین
زد تو سینش
الهی عمه فدات بشه عزیزم حرص و جوش نخور داری بچه شیر میدی
رو کرد به مامانم .
والا منم هیچوقت هیچ اختیاری روی بچه ها پسرم نداشتم .
اسم محمد و ناصر و محسن رو خودش گذاشت ... بچم ناهید که به دنیا اومد تا چهل روز اسم نداشت ... منم از ترسم که دختر زاییده بودم جرات نمیکردم بگم براش اسم بزار دیگه بعد از چهل روز من گفتم اسم این بچه رو چی بزاریم ... گفت یه چیزی بزار دیگه این همه اسم ... منم گفتم ناهید دیگه حاجی هم حرفی نزد
عمه من که اسم بچمو نمی زارم عزیز الله اسم بچه من امیرحسین هست .
عمه یه آهی کشید سرشو تکون دادو ساکت شد
نیلوفر اومد تو اتاق خدا حافظی کردو رفتن .
منم شال و چادرمو سرم کردم ... رو به عمه گفتم
عمه جون به ناصر بگید بیاد ماهم بریم
رنگ از روی عمم پرید
نرگس جان حاج نصرالله نمی زاره شما برید میگه باید مثل قبل همینجا زندگی کنید
وااای عمه عمرن من اینجا بمونم من میخوام برم خونه خودمون
ناصر اومد تو اتاق
نرگس تو امروز بلند گو قورت دادی حرف میزنی صدات تو کل خونه میپیچه .
نیلوفرینا خدا حافظی کردن رفتن بیا ماهم بریم دیگه
صبر کن من باید بابامو راضی کنم بعدن بریم
اینقدر عصبی شده بودم که دلم میخواست جیغ بکشم
اومد نزدیکم ... نکن با خودت اینطوری تو امروز هم خوتو اذیت کردی هم منو ... همش رو اعصاب من بودی اگه یک کلمه دیگه بگی بیا بریم ... پام و ازاین خونه بیروننمی زارم تو رو هم مجبور میکنم همینجا بمونی ... دارم بهت میگم صبر کن میریم خونمون مثل بچه ادم بگو خب
دوست داشتم چنگ بزنم تو صورتش
دندونهامو دستهامو بهم فشار دادم فقط نگاهش کردم ... اونم یه خورده منو نگاه کرد یه نفس عمیقی کشیدو زیر لب یه لا اله الاالله گفت و رفت بیرون
مامانمم یه چشم غوره بهم رفت ...
خوب شد همینو میخواستی
نشستم روی تخت دستهامم گذاشتم روی صورتم ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.com/Narges1343/2
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_348 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله ناصر اومد تو اتاق در رو هم بست ... چیه نرگس صدا
#پارت_349
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
صدای یا الله بابام از پشت دراتاق اومد ... مامانم گفت بیا تو ... دستمو از روی صورتم برداشتم به احترام بابا وایسادم .
بشین بابا چرا بلند میشی اصلا تو باید بخوابی روکرد به مامانم
معصومه ما میریم تو بمون ... حاج نصرالله میخواد دوباره ناصر و نرگس همین جا زندگی کنند ناصر میگه نه ... اگر اومدن خونه که هیچ اما اگر قرار شد اینجا باشن توهم پیش نرگس بمون . الان با مادر جونم صحبت کردم تا تو نیستی بیاد خونه ما پیش بچه ها باشه .
رو به بابام گفتم .
اگر ناصر قبول کنه اینجا بمونیم ، من نمیمونم میام خونه خودم پیش شما .
یه نگاه تندی بهم انداخت و گفت
اولا ناصر میگه اینجا نمیمونم ... دوما هرجا شوهرت بود تو هم همون جا زندگی میکنی .
خشکم زد بابام طرفدار ناصر شد ... تودلم گفتم باشه ... خونه شما نمیام یا میرم خونه مادر جون یا میرم خونه عمو مجتبی .
بابام رو کرد به مامانم
کاری نداری معصومه .
نه برو به سلامت
رو کرد به من
توهم اینقدر خودتو درگیر این حرفها نکن فکر بچت باش . اومد پیشونیه منو بوسید . خدا حافظ بابا جون .
یه دقیقه از رفتن بابام نگذشته بود که صدای پدر شوهرم بلند شد .
یعنی چی که میگه نمی تونه اینجا زندگی کنم ... چرا افسار زندگیتو دادی دست زنت ... مثلا زن بچه سال برات گرفتم که با خُلق خوی خودت بارش بیاری ... یعنی چی که نرگس خونه باباش راحتتره ... چهل ساله دارم با مادرت زندگی میکنم هنوز حرف رو حرف من نمیاره ... پسر تو رو زنت دادم یا شوهرت دادم
هرچی گوش کردم صدای ناصر نیومد ... گوشم به حرفای پدرشوهرم بود که یه دفعه جا خوردم ... عصبی و با توپ پر اومد تو اتاق ... دستشو گرفت سمت من
واسه چی میگی اینجا زندگی نمیکنم ... چه بی احترامی توی این خونه به تو شده که داری بچمو ازم میگیری نُه سال نیلوفر عروس این خونه بود روی حرف ما حرف نزد ... اونوقت تو یه الف بچه میگی من اینجا زندگی نمی کنم ... تقصیر تونیست میگن از عرضه سگمونه که شغال میاد مرغهامونو میبره حالا هم از بی عرضگی پسر زن ذلیل منه که تو میگی من اینجا زندگی نمی کنم
مامانمم داشت با ایما و اشاره خودشو میکشت که هیچی نگو ... جواب نده
منم گاهی به پدر شوهرم نگاه میکردم گاهی دورو اطرافم رو لام تا کام حرف نزدم
پدر شوهرم حرفاشو زدو از اتاق رفت بیرون ...
مادر شوهرم رو به منو مامانم گفت
هیچم بچم زن ذلیل نیست ... زن ذلیل اونی که تا چشمش به دو تا زن میخوره از خودش در میاد ... بچه من خانواده دوسته
ناهید اومد تو اتاق تهدید وار به من گفت
بابای من فشارخون داره فقط وای به حالت اگر یه تارمو از سرش کم شه اونوقت من میدونمو تو
زیر لبی گفتم ... برو بینیم بابا
برگشت چه زری زدی ؟؟؟
ناصر امد دستشو گرفت بیا برو بیرون که هرچی بد بختی میکشم از دست تویه
دستشو کشید
به من چه زن تو بچست زندگی داری بلد نیست نمیفهمه که باید به حرف شوهرش گوش کنه تقصیر منه
زن من ازتو بهتر بلد که شوهر داری کنه اگر گم نشی ازاین اتاق نری بیرون الان میرم یه کشیده تو گوش نادر میزنم که برای همیشه با خونه بابا خدا حافظی کنی ... گم شو بیرون از این اتاق .
ناهید از شدت عصبانیت در حال انفجار بود ... رو به ناصر گفت
خاک بر سرت که ماهارو میفروشی به خونواده زنت
بعدم از اتاق رفت بیرون
نمی دونم ناصر بیرون از اتاق چی بهش گفت که ناهید باصدای بلند گفت
ما دیگه از تو بریدیم اینقدر خام این دختره شدی که اختیار ریش و سیبیلت دست زنته ...
ناصر سرشو کرد تو اتاق روبه من و مامانم گفت ... حاضرشید بریم .
اینقدر ناصر ناراحت و عصبی بود که از فاصله خونه باباش تا خونه خودمون یک کلمه هم حرف نزد ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.com/Narges1343/2
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_349 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله صدای یا الله بابام از پشت دراتاق اومد ... مامان
#پارت_350
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
از ماشین پیاده شدیم ... مامانم رو به ناصر گفت
آقا ناصر اگر اجازه بدید من بچه رو ببرم خونه خودمون ... هم مراقب بچه خودم جواد باشم هم مراقب امیر حسین ... نرگسم که هنوز شیرش درست نیونده بهشم شیر خشک میدم
بله ببرید ولی من امروز اینقدر کار داشتم هنوز بچمه مو سیر ندیدم
پس بیاید خونه ما که بچه ازاین خونه به اون خونه نشه
خیلی بهم بر خورد اصلا منو حساب نکردن نه مامانم نه ناصر ... رو کردم به مامانم
خب شما بیا خونه ما بالاخره منم باید یاد بگیریم همش که نمیشه بچه من پیش شما باشه
من که بیام جوادم میاد اونم نصف شب بیدار میشه اذیتتون میکنه ... حالا تا چهلمش شبها من نگش میدارم یه خورده هم بچت وزن بگیره بعد از اون شبها هم پیش خودت باشه
ناصر رو کرد به من
مامانت راست میگه بزار شبها نگهش داره
ناصر پتواز روی امیرحسین زد کنار ... خنده پهنی زد ... انگشت سبابشو کشید به لپ امیر حسین خوبی بابایی ... اونم کش و غوصی به خودش داد .
اوه اوه انگار بچم کوه کنده همچین کشاله میاد
رو کردم به مامانم .
چرا اینقدر زور میزنه
قدیمیا میگن میخواد قد بکشه .
ناصر رو کرد به من پاشو بریم خونه خودمون .
زیر دلم و کمرم درد گرفت رو کردم به مامانم
قرصهای من پیش شماست دلم و کمرم درد گرفته
اره توکیفمه با مشماش بر دار ببر خونه خودتون ... سر ساعت بخور
ناصر یه ملافه تو کمد هست ... برش دار چند لاش کن پهن کن روی تخت من بخوابم
ملافه رو پهن کرد نگاهم به صورتش افتاد خیلی گرفته و درهم بود
چی شده چرا اینقدر ناراحتی
سرشو تکون دادو یه نفس عمیق کشید
تا بحال روی حرف بابام حرف نزدم ... امشب اولین بار بود که بابام حرفی زدومن گوش نکردم
برای اینکه اومدیم اینجا ناراحتی
نه برای اینکه رو حرف بابام حرف اوردم
این دومیش بود اولیش نبود
نیم نگاهی به من انداخت ... دفعه قبلش چی بود ؟
گفت نرگس و طلاق بده تو ندادی
یه نفس عمیق کشید ... ببین همش به خاطر توعه
نرگس توی زندگی یه وقت حرف تو میشه یه وقت هم حرف من نمیشه که همش حرف یکی باشه
من که همش به حرف تو گوش میکنم
روشو کرد سمت من با لحن مهربونی گفت ... بیا توهم به خاطر من کوتاه بیا اسم پسرمونو بزاریم عزیز الله
فوری برگشتم توصورتش نگاه کردم
نخیر من دوست ندارم ... اسم بچم امیر حسینه
عزیزالله که هم بد نیست ... تازه کسی صدا نمی کنه عزیزالله ... همه میگن عزیز ... عزیزم که اسم خداست
مگه الان اسم بابای تو نصرالله است کسی بهش میگه نصر ...
یه چشم غوره بهم رفت
خب راست میگم .
نصرالله رو نمیشه بگی نصر ولی عزیز الله رو میشه بگی عزیز
شونه انداختم بالا نمیخوام ... عزیزالله امروزی نیست
روی تخت کنارم نشست با دستش صورت منو برگردند سمت خودش با اون یکی دستش ... چونشو گرفت ... چشماشو ریز کرد ... خواهشانه گفت
جان من نرگس کوتاه بیا ... ببین من به خاطر تو اومدم اینجا تو هم رضایت بده اسمشو بزاریم عزیزالله ...
اینطوری که ناصر داره خواهش میکنه دلم نمیاد بگم نه از طرفی هم اصلا اسم عزیزالله رو دوست ندارم ...ذل زدم بهش
این تن بمیره نگو نه ... خواهش میکنم نرگس
با نا رضایتی سرمو تکون دادم
چی بگم ... اینطوری که تو داری خواهش میکنی من نمی تونم بگم نه
تو شناسنانه میزاریم عزیز الله خودمون صداش میکنیم امیر حسین ... خوبه ؟
باباتینا میخوان صداش کنن عزیز الله ... اونوقت ما بگیم امیر حسین ... چه شود
هرچی تو بگی میخوای ماهم صداش میکنیم عزیز
علی رقم میل باطنیم سرمو تکون دادم و گفتم ... خب بزار
پیشونیمو بوسید .
ازت ممنونم ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.com/Narges1343/2
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_350 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله از ماشین پیاده شدیم ... مامانم رو به ناصر گفت
#پارت_351
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
از فکر و خیال خوابم نمی رفت ... آخه چرا باید پدرشوهرم به اسم بچه من کار داشته باشه ... نُه ماه تو شکم من بوده موقع زایمانم از درد مرگ رو پیش چشم خودم دیدم ... بعد اون آقا اومده برای بچه من اسم میزاره اونم یه اسم پنجاه سال پیشو ازاینکه رضایت دادم اسم بچمو بزاره عزیز الله پشیمون شدم ... رومو کردم به ناصر بگم نه راضی نیستم دیدم خوابش برده یه دوبار اروم صداش کردم جواب نداد ... باشه صبح که خواست بره سرکار بهش میگم
از تابش آفتابی که از پنجره اتاق خواب افتاد روم بیدار شدم ... کنارمو نگاه کردم دیدم ناصر نیست ... نگاه ساعت کردم نه ونیم صبحه ... وااای چقدر دلم برای بچم تنگ شده اومدم بلند شم ... کمرم و زیر دلم درد گرفت ... یه چند ثانیه صبر کردم آروم آرروم ازتخت اومدم پایین که برم خونه مامانم بچمو ببینم ... نگاهم افتاد به رخت خواب وسط حال ... عه این کیه ؟ جلو رفتم ... وااا علی اصغر چرا اومده اینجا خوابیده ... آروم که بیدار نشه در رو باز کردم ... وارد حیاط شدم .
صدای قربون صدقه رفتن های مامانم به امیر حسین کل خونه رو برداشته بود ... در اتاق رو باز کردم
سلام
سلام نرگس جان صبحت بخیر ... دیشب خوب خوابیدی
نه فکر وخیال نمیگذاشت بخوابم ...
فکر و خیال چی ؟
ناصر دیشب التماسم کرد که اسم بچه رو بزاریم عزیزالله ... اول قبول کردم ولی بعد که پشیمون شدم ...خوابش رفت که بهش بگم
ای مادر چه فرقی میکنی سر چه چیزهایی فکر خودتو مشغول میکنی عزیز الله که بدنیست
نه من دوست ندارم عزیز الله قدیمیه ... الان بهش زنگ میزنم میگم پشیمون شدم
راستی مامان چرا علی اصغر تو خونه ما خوابیده
ناصر اومد اینجا صبحانشو خورد رفت سرکار ... من به علی اصغر گفتم بیاد تو خونه شما بخوابه که تنها نباشی .
گوشی تلفن رو برداشتم شماره ناصر رو گرفتم ... چند تا بوق خورد
سلام نرگس جان خوبی صبحت بخیر
سلام تو خوبی میگم من پشیمون شدم گفتم اسم بچه رو عوض کنیم همون امیر حسین خوبه
عه عه عه عه دیر گفتی من شناسنامشو گرفتم
کی ؟؟؟
یه یک ساعتی میشه
تو الکی میگی هنوز نگرفتی
چرا باور کن ... صبر کن ظهر میام خونه بهت نشون میدم .
وارفته گفتم
خیلی خوب کاری نداری
نه عزیزم مواظب خودت باش
نا امید از اسم امیر حسین برای بچم تماس و قطع کردم ...
مامانم میخواست پوشک بچمو عوض کنه
مامان بده من عوضش کنم
بیا بگیر ... همه حواسمو جمع کردم ولی نتونستم مثل مامانم سفت و برشت ببندمش
بغلش کردم ... جیگریه مامان ... خوشگل من ... سلام ... صبحت بخیر کوچولو قشنگم ... یاد اسمش افتادم ... صورتشو چسبوندم به صورت خودم
مامانی رو ببخش میخواستم یه اسم شیک و باکلاس برات بزارم ... ولی بابا بزرگت نذاشت ... نگاه به صورت ماهش کردم انگشتمو زدم به لبش ... خوشل مُشل منی تو ... دهنشو باز کرد میخواست انگشت منو بخوره
مامان چرا اینطوری میکنه
گرسنشه انگشتت خورده به لبش فکر میکنه سینته ... بخوابون روی پات شیرش بده
نه خوابده راحت ترم
پس صبر کن جاتو درست کنم ... بیا بخواب رو تشک
خوابیدم کنار بچم سینمو گذاشتم دهنش ... شروع کرد به مِک زدن
حواسم رفت به خَتنش
مامان ... من یادمه جواد به دنیا اومد شما همون بیمارستان ختنش کرده بودید ... ایکاش میگفتید بچه منم همون بیمارستان ختنه کنند
من گفتم ولی تو بیمارستان ... گفتن بچتون وزنش پایین نمیشه برید بعد از چهلش ختنش کنید ...
مگه چند کیلو بود ؟
تو کارتش وزن و قدو ... همه رو نوشته خودت بخون
باشه میخونم الان دارم شیر میدم بهش ... وزنشو شما بگو
دو کیلو و دویست گرم
واااای چقدر کم
صدای یا الله یا الله ناصر از حیاط اومد
بفرمایید آقا ناصر ... نرگسم اینجاست
وارد اتاق شد چشمم افتاد به شناسنامه ای که تو دستش بود ... ایننننقدر حالم گرفته شد
سلام ... دست داز کردم ... بده ببینمش
بیا ببین
صفحه اولش رو باز کردم
عزیزالله طهرانی ... نگاه دلخورانه ای به ناصر کردم
چرا اینطوری نگاهم میکنی خودت دیشب راضی شدی ...
شناسنامه رو گذاشتم کنارم ... رو به ناصر گفتم
بعد از چهلمش باید بریم ختنش کنیم ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.com/Narges1343/2
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_351 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله از فکر و خیال خوابم نمی رفت ... آخه چرا باید پد
#پارت_352
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
باشه صبر کن چهل روزش
بگذره .
رو به مامانم گفتم
چرا میگن زود باید ختنه بشه
چون هرچی بزرگتر بشه هم دردش برای بچه بیشتره ... هم بچه میترسه
ای وااای پس حتما چهل روزش شد ببریمش ...
تلفن خونه زنگ خورد ... نگاه به صفحه تلفن کردم ... شماره تلفن خونه عمه است ... گوشیو برداشتم
الو ... سلام
سلام نرگس جان تویی ... خوبی
ممنون عمه شما خوبید
الحمد ولله ... نرگس جان غرض از مزاحمت امشب ... هفت شبه که پسرت به دنیا اومده همگی با مامانتینا ... مادر جونتم بگید ... شام بیاید خونه ما هم حاجی در گوش بچت اذان بگه اسمش در گوشش بگه
چشم عمه جان
تماس و قطع کردم
مامانم گفت .
کی بود نرگس
عمه هاجر میگه امشب شام همتون بیاین خونه ما حاج نصرالله میخواد در گوش ... هرچی کردم بگم عزیزالله نتونسم ... اصلا زبونم به این اسم نمی چرخید گفتم
بچم اذان بگه
مبارک باشه ... ولی امشب بابات نیست ... باید بدون بابات بریم
ساعت شش بعد از ظهر ناصراومد یه دوش گرفت ... همگی رفتیم خونه پدر شوهرم
خیلی تدارک دیده بودن ... بعد ازشام پدر شوهرم رو به جمع کرد ... یک قواره زمین سیصد متری کنار مسجد هدیه من به نوه عزیزم ... عزیزالله هدیه کردم ... ان شاالله مبارک باشه صلوات ختم کنید
نیلو فر اومد نزدیک من یه جعبه داد به من ...بفرما نرگس جان ناقابله
ممنون
دلم قیلی ویلی میرفت بدونم توی اون جعبه چیه ... یه خورده یواش یواش بهش ور رفتم ولی نتونستم بازش کنم
محسن پاشد وایساد یه پلاک زنجیر طلا از جعبش در آورد ... رو به همه نشون داد ... اینم هدیه عمو محسن به خوشگل عموش .
عمه اومد بچمو از مامانم گرفت داد بغل پدرشوهرم ...
تو گوش راستش اذان گفت تو گوش چپشم اقامه .
اسم تو رو عزیزالله گذاشتم تا برای همیشه بین همه عزیز باشی ... رو کرد به جمع ان شاالله عقیقشم چهل روزگی میدم دوسالگی هم جشن ختنه سرونش ... یه صلوات دیگه بفرستید
با آرنج زدم به پای مامانم ... چی گفت
هیس هیچی نگو
مامان گفت دو سالگی ختنش میکنیم درست شنیدم
هیسسسس ساکت شو دیگه ...صبر کن ببینم دیگه میخوان چیکار بکنن ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.com/Narges1343/2
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_352 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله باشه صبر کن چهل روزش بگذره . رو به مامانم گفت
#پارت_353
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
همه فکرم رفت به حرف پدر شوهرم ... خب مگه نمیگن بچه بزرگ تر بشه دردش بیشتر میشه ... طفلی میترسه این چه کاریه خب بگو خودتون باشید حاضرید راهی رو برید یا کاری رو انجام بدید که دردش بیشتر باشه ... یا بترسید ... چقدر آدم میتونه بی رحم و خودخواه باشه چرا بچه من باید بترسه ... اینقدر غرق در افکار خودم بودم که متوجه تموم شدن مهمانی نشدم که همه دارن خدا حافظی میکنند .
ناصر زد روی شونم
کجایی نرگس ؟ پاشو بریم
رسیدیم در خونه از اینکه مامانم بچه منو میبرد پیش خودش اصلاً راضی نبودم دلم می خواست پیش خودم باشه رو به مامانم گفتم
میشه بچمو بدی ببرم پیش خودم
نرگس جان بچه تو وزنش پایینه خیلیم ضعیفه صبرکن چهل روزش بشه یه آبی تو پوستش بیفته میدم به خودت شبها پیش خودت باشه
ناصر دست منو گرفت بیا بریم خونه بزار ببرش می خوام باهات حرف بزنم ... رو به مامانم گفت ببخشید زحمت بچه ما افتاد گردن شما
خواستم دستمو از دستش بکشم که محکم تر تو دستش نگه داشت با یه لحن محبت و دستوری بهم گفت بیا بریم میخوام باهات حرف بزنم
سرمو گرفتم بالا تو صورتش نگاه کردم ... پس بزار بریم خونه ی مامانم ببینمش بوسش کنم بهش شب بخیر بگم بیایم
خنده صدا داری کرد ... خیلی خوب بریم
مامانم گذاشتش کنار بخاری پتوشو زدم کنار ...واااای چقدرتو ماهی عزیزم یعنی خوشگل تر از تو هم توی این دنیا وجود داره ؟ صورت ماهشو بوسیدم دست هاشم بوسیدم ... شب بخیر پسرم
ناصر بالای سرم ایستاده بود با دست زد روی شونه هام پاشو بریم دیر وقته مامانت خوابش میاد مزاحمشون نشو
ملتمسانه گفتم ... پس بذار من اینجا پیش بچم بخوابم
پاشو ، پاشو حرفشم نزن قبلا هم بهت گفتم دوست ندارم شب رو غیر از خونه خودمون جای دیگه ای بخوابی اومدیم توی حیاط عجب سوزی داشت هوا ، انگار میخواست برف بیاد ناصر جلوتر رفت در خونه رو باز کرد و رفتیم تو خونه
چیه ؟ چرا سگرمه هات تو همه ؟؟
ناراحتم
برای چی ناراحتی ؟
بچه مو می خوام ... دوست دارم شبها هم پیش خودم باشه دست منو گرفت برد کنار بخاری بیا اینجا بشین می خوام باهات حرف بزنم ... نشستم کنارش دستهای منو گرفت توی دستهاش چه دستهای نرم داری نرگس
با لبخند سرمو تکون دادم
انگشتشو گذاشت روی بینیم ... یه دقیقه حواستو بده به من ببین چی بهت میگم
سرمو تکون دادم ... بگو
ببین نرگس جان الان ما یک سال که ازدواج کردیم درسته ؟
با اشاره سرم گفتم بله درسته
ولی هیچی از این دوران نفهمیدیم ... اول نامزدیمون تو باردار شدی نتونستیم یه گشتی بریم ...گذاری بریم ... یه مسافرتی بریم آسه برو ، آسه بیا ... بزار پیش مامانت بمونه بهش عادت کنه ... شیر خشک رو هم من گرفتم دادم به مامانت گفتم بده به بچه که هم شیر خودتو بخوره هم به شیر خشک عادت کنه یه وقت ها بزاریم پیش مامانت بریم یه دوری بزنیم ...
اخم ها رفت تو هم خوب با بچه مون میریم می گردیم
یه خورده بزرگتر بشه سه تایی میریم ولی بچه کوچیکو که نمیتونیم ببریم
نگاه اعتراض آمیزی بهش کردم
دوتا دستهاش رو آورد بالا صبر کن صبر کن اول گوش کن ببین چی میگم بعد حرف بزن
الان مثلاً میخوایم باهم بریم گاوداری تو با رها اسب سواری کنی چطوری میتونیم عزیز رو ببریم ... عزیز مراقبت میخواد شیر به موقع ... جاشو عوض کنی هوای مناسبی داشته باشه .
یه خورده فکر کردم ...
آره یه دو سه ساعت باشه میزاریم پیش مامانم ولی بیشتر نه من دلم براش تنگ میشه .
پیشینمیو بوسید ... آفرین دختر خوب ... یه چشمک زد ... ممنون که بامن هم فکری
فکرم رفت پیش ختنه بچم و دوباره رفتم توهم
دیگه چی شده ؟ ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.com/Narges1343/2
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_353 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله همه فکرم رفت به حرف پدر شوهرم ... خب مگه نمیگ
#پارت_354
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
بابات امشب گفت بچه رو دو سالگی ختنه می کنیم
نگذاشت ادامه بدم
مگه چه اشکالی داره ؟
تا اون موقع بزرگتر شده میفهمه دردش میاد
نرگس انقدر مته به خش خاش نگذار همه پسرا ختنه میشن ... خواهشن هندیش نکن
مگه من میگم ختنه نکنیم ؟ ؟ میگم الان که کوچیکه کمتر دردش میاد ... یادشم نمیمونه ختنه اش کنیم
خودت نگفتی چهل روزش شد میبریمش
چرا گفتم آخه تا اون موقع بابام نگفته بود دو سالگی ختنه کنیم اما الان دیگه گفته نمیتونم رو حرفش حرف بیارم
تو دلم گفتم همش میگه بابام ، بابام پس بچه من چی ؟ پس من چی ؟ بیشترین زحمت این بچه برای من بوده حالا همه کارش شده باباش دلخور به ناصر نگاه کردم
ببین نرگس من میفهمم تو چی میگی منم دوست داشتم چهل روزگیش ختنش کنیم ... به جون خودت به جون عزیز قسم می خورم اگر بابای تو هم گفته بود دو سالگی ختنه کنیم من به حرفش احترام می گذاشتم
اما من اگر بابام گفته بود قبول نمیکردم چون قرار نیست من درد بکشم که بگم عیبی نداره ... قرار بچم درد بکشه
انقدر خودتو درگیر نکن الان تو ناراحتی که اون تو دو سالگی دردش میاد ... من میبرمش یک بیمارستان خصوصی خوب که اذیت نشه
تو دلم گفتم فکر کردی من می زارم بچم دردش بیاد خودم چهل روزش تموم شه میبرم ختنه اش میکنم ... ساکت شدم هیچی نگفتم
به چی فکر می کنی نرگس
یه آهی کشیدم ... هیچی
پاشو بریم بخوابیم من فردا باید برم سر کار
تو برو بخواب من خوابم نمیاد می خوام یکم بیدار بمونم
دست من و گرفت بلند شو ، بلند شو بریم بخوابیم دستمو کشیدم خوابم نمیاد دست من و محکم گرفت پاشو بیا تو رختخواب دراز بکش ولی نخواب
منو به زور ببری وول ، وول می کنم نمیزارم بخوابی
خنده صدا داری کرد
عاشقتم نرگس ... باشه ... حالا که تو خوابت نمیاد منم کنارت بیدار میمونم اصلاً الان یه چایی میزارم تخمه هم میارم یه فیلم با هم ببینیم
چه فیلمی ؟
کانی مانگا .
خودت قبلاً دیدی ؟
نه محسن دیده این فیلم رو داد به من گفت با نرگس ببینید فیلم قشنگیه
در مورد چی هست ؟
جنگ ایران و عراق
من فیلم هایی که درباره دفاع مقدس هست رو خیلی دوست دارم ...
با صدایی که از تو کوچه میومد بیدار شدم کش و قوسی به بدنم دادم رفتم پشت پنجره یکم پرده رو کنار زدم یک کامیون پر از اثاث منزل دم خونمون پارک کرده بود دوتا آقای جوون بالای کامیون بودن سه آقا هم پایین یکیشون سنش زیاد بود معلوم بود که پدرشونه کمک میکردن اثاث رو از کامیون میدان پایین ... کنجکاو شدم اینا کیند ؟ یعنی کسی خونش و فروخته ؟ این همسایه های جدید کیا هستند ؟ نگاه ساعت کردم ده صبح بود وااای بچهام ... سنگینی توی سینه هام احساس کردم ... پُر شیر شده بود ... ژاکت ام را تنم کردم رفتم خونه مامانم در اتاق رو باز کردم مامانم داشت شیر خشک آماده میکرد
سلام
برگشت منو نگاه کرد ... سلام عزیزم بیدار شدی ؟
مامان نمی خواد بهش شیر خشک بدی بزار خودم شیرش میدم سینه هام پر شیر شده
با لبخند گفت خدارو شکر تو هم مثل خودم میمونی من اینقدر شیر داشتم که مجبور میشدم روزی چند بار لباسمو عوض کنم رگ می کرد همینطور شیرم می رفت
کنار عزیز خوابیدم با یه دستم سینمو در دهنش گذاشتم با یه دستم صورت ماهشو نوازش می کردم ... زیر سینه ام خوابش رفت دلم نیومد آروغش رو بگیرم پتو کشیدم روش که بخوابه
نرگس جان بغلش کن آروغش رو بگیر دلپیچه میگیره
بغلش کردم آروم آروم زدم پشتش ماشاالله آروغ زدنش مثل بابای ناصر بود یه آروغ جانانه زد خوابش رفت خوابوندمش سر جاش مامان یک کامیون پر از اثاث در خونمونه ... کی خونشو فروخته ؟
فرشته خانوم اینا تهران خونه خریدن از اینجا رفتن حتما خونشونو فروختنش ... اینها همسایه های جدید هستند ...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_354 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله بابات امشب گفت بچه رو دو سالگی ختنه می کنیم
#پارت_355
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
مامان میشه یه نذری بپزی
نذر ادا نکرده ندارم
حالا یک نذری بکن دیگه
آخه برای چی نذر کنم ؟
یک فکری کردم گفتم
نذر کن پدر شوهرم جهاز منو بده
یک نگاهی کرد و سرش رو به تایید تکون داد
چی نذر کردی ؟
چهل تا سوره یاسین ندر کردم بخونم که پدر شوهرت بی دردسر جهازتو بده
معترضانه گفتم ... مامان نذری یه غذای چیزی درست کن
با تعجب نگاهم کرد چی تو سرته نرگس
می خوام ببرم خونه همسایه جدیدمون ببینم اینا کین
دست بر دار دختر به ما چه که کین
مامان همسایه دیوار به دیوارمونو میگی به ماچه کین ؟
برگشت یک نگاهی به من انداخت ... حالا می فهمیم اینها تازه اومدم ، تو صبر کن
صدای زنگ در حیاط اومد مامانم رفت در حیاط رو باز کنه از پشت شیشه اتاق دیدم یه خانوم غریبه تا به حال ندیده بودمش گوشم و تیز کردم صدای نمیومد ... مامانم اومد توی اتاق
کیه مامان ؟؟
دلت شور میزد همسایه جدید ما کی هست این خانوم همون همسایه جدیده ... میگه یه دقیقه جارو تونو بده برای خودمون بین اثاث هاست پیدا نمیکنیم
اسمش چیه ؟
نمیدونم نپرسیدم
ببین دختر هم سن و سال من داره ؟
عه روم نمیشه دفعه اول دیدمش سین جینش کنم
جارو بده من ببرم بهش بدم ... ازش بپرسم
نه سرده تو سرما میخوری
تا مامانم رفت تو آشپزخونه جارو ... رو برداره ، فوری یه روسری سرم کردم ژاکتمم پوشیدم چنگ زدم جارو از دستش گرفتم
چقدر تو فضولی نرگس
همینطور که داشتم در اتاق رو باز میکردم با لبخند گفتم
مامان خانوم فضول نیستم کنجکاوم ... در اتاق بستم
سلام حاج خانوم
سلام دخترم
جا رو گرفتم سمتش بفرمایید دست دراز کرد جارو گرفت
ببخشید همسایه جدید ما هستید
بله دخترم
دختر هم سن و سال من دارید؟
یه دونه دختر دارم اونم شوهر داره
همین یه دونه دختر رو دارید ؟
چهارتا هم پسر دارم
منم یک ساله ازدواج کردم یه دونه پسر دارم
چشماش گرد شد
تو شوهر داری ؟؟
بله
ایرانی ها که دخترها شونو زود شوهر نمیدن
با لبخند گفتم بعضی هاشون میدن ... بابای منم داد
الهی خوشبخت بشی دخترم
با خودم گفتم ... میگه ، شما ایرانی ها مگه خودش برای کجاست ؟
ببخشید مگه شما ایرانی نیستید .
نه دخترم ما افغانستانی هستیم ... برو تو خونه سرما میخوری
چشم میرم ... ببخشید اسمتون چیه ؟
خدیجه
در حیاط رو بستم لرز افتاد به جونم اومدم تو اتاق رفتم کنار بخاری...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.com/Narges1343/2
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_355 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله مامان میشه یه نذری بپزی نذر ادا نکرده ندارم
#پارت_356
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
علی اصغر به مامانم کمک کرد سفره شام رو پهن کرد ... ناصر بشقاب منو برداشت پلو کشید گذاشت جلوم
مامان رو کرد به ناصر
پس فردا دهم نرگس هست قدیم میگفتن حمام زایمان می خوام یه جشن خونوادگی بگیرم
خیلی هم خوب هرچی لازم دارید بگید خودم تهیه می کنم
ممنون خودم می گیرم
نه چرا شما به زحمت بیفتید خودم تهیه می کنم
شام رو خوردم دیدم عزیز بیدارشده داره دست و پاشو تکون میده رفتم بغلش کردم خوشگل مامان بیدار شدی بغلش خوابیدم سینمو گذاشتم دهنش قربون صدقش میرفتم دیدم مامانم و ناصر دارن با هم پچ پچ می کنن
چی دارید به هم می گید ... بلند ، بگید منم بشنوم
مامانم گفت هیچی نمیگیم
رو کردم به ناصر چی می گفتید ؟
خنده صداداری کرد
هیچی نمیگیم
اینجوریه ... باشه منم دارم برات
قاه قاه خندید همه لذت های دنیا به یک طرف لذت تو رو سر کار گذاشتن به یک طرف
من که خودم می فهمم چی می گفتید ... نوبت منم میرسه
ناصر برو فیلم کانی مانگا رو بیار اینجا با مامانمینا ببینیم
آخرهای فیلم چشمم افتاد به ساعت ... یازده شب بود خوابم گرفت چه جور ، دلم میخواست بچمو بغل کنم ببرم خونم اما نمی گذاشتند ... تو دلم به خدا گفتم میشه یه روزی بیاد که اینقدر برای من تصمیم نگیرند .
با نوازش دست ناصر روی صورتم از خواب بیدار شدم پاشو خانومی دیگه ده روزه از زایمانت میگذره حالت که ماشاالله خوبه از امروز باید خودت برام صبحانه درست کنی چشمامو باز کردم
سلام
سلام صبح بخیر پاشو یه آب به صورتت بزن می خوام چایی که خانوم خوشگلم برام میریزه بخورم
من اول باید برم به عزیز شیر بدم
عزیز و ولش کن فعلا بابای عزیز و داشته باش
آخه بچم الان بیدار میشه شیر میخواد
رفتم خونه مامانت نون تازه بدم دیدم داره بهش شیر خشک میده بیا اینجا کنار من با هم صبحانه بخوریم دلم برای یک صبحانه دونفره تنگ شده
داشتم چایی می ریختم چشمم افتاد به ماه تابه املت ... دستت درد نکنه املت درست کردی
آره ... بریز بشقاب بیار بخوریمش
ظرف املد و دوتا استکان چای رو گذاشتم توی سفره
نرگس جان صبحانه تو بخور برو پیش مامانت بگو برای امشب هرچی لازم داره بنویسه با هم بریم تهیه کنیم ... یه دست لباسم برات بخرم امشب بپوش
ناصر و علی اصغر داشتن خونه رو با بادکنک و کاغذ رنگی تزیین می کردن .
یک دسته گل نرگس سفید و زردم گرفته بود روی دیوار با گل زردو سفید نوشت ... نرگس
رو به ناصر کردم
وای چقدر خوشگل شده اسم خودتم مینوشتی ... جشن برای توعه برای من نیست
نماز مغرب و عشاء مو خوندم لباسی که صبح با ناصرخریده بودیم رو پوشیدم وایسادم جلوی آینه ... چقدر بهم میومد ... حیف که مهمونی امشب زن و مرد قاطیه منم مجبورم شال و چادر سرم کنم اگر فقط زنونه بود چه خوب میشد ... یه چرخی جلوی آینه زدم ...
صدای زنگ خونه به صدا درآمد علی اصغر در رو باز کرد صدای یا الله پدر شوهرم اومد
بابام رفت تو حیاط بفرمایید خوش آمدید
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.com/Narges1343/2
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_356 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله علی اصغر به مامانم کمک کرد سفره شام رو پهن کرد
#پارت_357
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
ازشیشه اتاق نگاه کردم ... همشون با هم اومدن ... وارد اتاق شدند سلام و احوال پرسی گرمی کردند ... نشستن
پدر شوهرم رو کرد به من
اون عزیزالله نوه خوشگلمو بده ببینمش
خوابه باباجون
ناصر از جاش بلند شد فوری عزیز رو پیچید لای پتو گذاشت روی پای باباش
تو دلم گفتم ... نگاه کن اصلا براش مهم نیست بچه خوابه ... بگو خوشت میاد خودت خوابی یکی بغلت کنه بدت به کسی
پدر شوهرم یه نگاه عمیق همراه با عشق پدر بزرگ و نوه بهش انداخت ... خنده پهنی زد ... رو کرد به عمه هاجر
ببین مو نمی زنه با ناصر ... شکل ، شکل خودشه
عمه از بغل پدر شوهرم گرفتش .
آره میبینی حاج نصرالله شکل بچم ناصره .
حاجی خوب ببینش بدش به نرگس ببره بزاره گهوارش ... اذیت میشه بچم
پدر شوهرم بچمو از عمه هاجر گرفت آروم بوسیدش ... گرفتش سمت من
بیا ببر بخوابونش ...
گرفتم بغلم ... نگاهش کردم ، اصلا انگار نه انگار که اینو از جاش بلند کردن ... خواب ، خوابه
خوابوندمش تو گهوارش ... برگشتم نشستم کنار ناصر
چشمم افتاد به نیلوفر که داشت خیره ، خیره نگاه میکرد به دیواری که ناصر اسم منو با گل نوشته بود ... نگاهشو داد سمت من .
طرح کی بوده ؟ چقدر قشنگه
بالخند و گوشه چشم ناصرو نشون دادم
ایشون همسرجان
اوهومی گفت و سرشو ریز تکون داد ... با ارنجش زد به محمد زیر لبی گفت یاد بگیر ... محمد برگشت نگاهش کرد
چیو یاد بگیرم
با اشاره چشمش دیوارو بهش نشون داد
اسم زنشو با گل نوشته روی دیوار
من کم برای تو ازاین کارا کردم
نیلوفر دلخورانه لب زد .
عه توهمم میزنی ... روشو از محمد برگردوند .
رو کرد به ناهید ... دیوارو دیدی ناصر چقدر قشنک با گل نرگس اسم زنشو نوشته ؟
ناهید نگاه بی تفاوتی انداخت و گفت ... چیه ورداشته گلهارو حروم کرده
خیلی داشت بهم خوش میگذشت و اصلانم حرفاشون برام مهم نبود
سفره شام رو جمع کردن ... ناصر رو کرد به علی اصغر پاشو بریم
سرچرخوندم سمت ناصر
کجا ؟؟
صبر کن الان میفهمی
از اتاق رفتن بیرون چند دقیقه بعد ناصر یه کیک تولد بزرگ ... علی اصغرم یه دستش ظبط صوت که داشت میخوند ... تولد ، تولد ، تولدت مبارک یه دستشم برف شادی بود وارد اتاق شدند
هاج واج مونده بودم ... عه مهمونی حموم زایمانه یا جشن تولد
علی اصغر برف شادی رو گرفت بالا رو به سقف اتاق می زد ... برفها معلق توی هوا فضای قشنگی رو ایجاد کرده بود
مامانم سریع چادر توخونه ایشو کشید روی گهواره عزیز ...
مامان چرا روشو کشیدی
اینا مواد شیمیایی میریزه روی عزیز ... براش خوب نیست
محسن بلند شد وسط اتاق شروع کرد به رقصیدن ... صدای کف زدن و خوندن ترانه ... تولد ، تولد، تولدت مبارک و خنده به رقص محسن همه فضای خونه رو پرکرد
منم به خیال اینکه این جشن تولد بچم هست ... دست میزدمو میخندیدم ...
ناصر رو کرد به جمع حالا موقع فوت کردن شمع
زدم زیر خنده رو کردم به ناصر ... عزیز باید شمع فوت کنه
نه مامان عزیز باید فوت کنه
با خودم گفتم چون من مامانشم باید شمع تولد بچمو فوت کنم سرمو گرفتم پایین لبامو جمع کردم ...شمع فوت کنم ... دیدم روی کیک نوشته
نرگس جان تولدت مبارک
فوتم نیومد ... یه شوق عجیبی تو دلم اومد سرمو گرفتم بالا لبخند پهنی زدم رو به ناصر با تعجب گفتم
تولد منه ؟؟؟
آره دیگه امروز شیشم بهمنه
آآآآآخ راست میگیا شیش بهمنه یادم رفته بود ... هواسم پرت شد که همه دارن منو نگاه میکنن ... دستمو گذاشتم روی قلبم بهش گفتم
دوست دارم
لپاش سرخ شدن زد زیر خنده
ناهید گفت ... یعنی عدد دوازده روی کیک رو ندیدی
با لبخند گفتم
نه دقت نکردم
ابرو هاشو داد بالا لبشم کشید پایین و گفت
وااااا
ناصر بی توجه به حرف ناهید با دستش اروم زد به بازوم
فوت کن نرگس جان
شمع دوزاده سالگیمو فوت کردم ...
صدای کف سوت و هوراااااا تو خونه پیچید .
دلم شور عزیز و زد بچم ازاین همه سرو صدا بیدار نشه
رفتم چادر مامانمو از روی گهوارش زدم کنار ... دیدم به قول مامانم ... داره هفت پادشاه و خواب میبینه ...
دلم شور افتاد وااااای چرا با این همه سرو صدا این خوابه تو دلم گفتم نکنه یه وقت م * ر* د* ه * ب* ا* ش * ه ... دستمو گرفتم جلوی بینیش ... دیدم نفس میکشه ... نفس عمیقی کشیدم و خدا رو شکر کردم که زنده است .
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_357 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله ازشیشه اتاق نگاه کردم ... همشون با هم اومدن ...
#پارت_358
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
ناصر رو به مامانم کرد
امانتی که پیشتون گذاشتم و بدید
مامانم رفت یه کارتن کادو شده آورد
ناصر یه لبخند دندان نمایی زد هدیه رو گرفت رو به من
تقدیم به همسر عزیزم که خیلی دوسش دارم
با اشاره سرو چشم وابرو گفتم چی توشه ؟
اگه گفتی؟
من اصلا طاقت نداشتم کادو ، رو نگه دارم مهمون ها برن باز کنم ، و اگر یک وقت مجبور به این کار می شدم واقعاً زجر می کشیدم که توش چیه ... تندی چسبهای کاغذ کادو رو کندم در کارتون رو باز کردم دیدم واااااااااای خدای مننننن دوربین فیلمبرداری ناخدا گاه بلند شدم پریدم بالا
یو هووووووو خدای من شکرت ... رفتم سمت ناصر که بپرم بغلش سفت فشارش بدم ... ازش تشکر کنم .
ناصر زد زیر خنده خودشو کشید کنار دستش رو به حالت استپ گرفت جلوی من ... خودتو کنترل کن
همه زدن زیر خنده
ناهید گفت واااا چه ندید بدید
تو دلم گفتم ای بدبخت تو هم بخند شادی کن غمباد میگیریا
چشمم افتاد به نیلوفر که داشت با حسرت نگاه میکرد با ارنجش زد به محمد زیر لبی گفت یاد بگیر
محمد چشم غره ای بهش رفت و آروم گفت
بس می کنی یا نه
همه هدیه هاشون رو دادن
من انقدر محور در دوربین فیلمبرداری شده بودم که دیگه علاقهای به باز کردن هدیه های بقیه نداشتم ... ناصر دوربین رو داد به محسن بیا فیلم بگیر چاقو رو گذاشتم روی کیک یه برش زدم ناصر کیک رو برد توی آشپزخونه رفتم کمک کنم ... مامانم به تعداد مهمانها کیک برید ... دوتا برش بزرگ هم زد رو به علی اصغر گفت
اینارو بده به دوتا از همسایه هامون
رو کردم به علی اصغر یکی شو بده به همسایه جدیدمون خدیجه خانوم
ناصر گفت خدیجه خانم کیه
همسایه جدیدمونند افغانستانید
مامانم گفت خیلی هم مومنن من که میرم مسجد میبینم جلوتر از من تو صف نماز جماعته
مهمونی تموم شد همه خداحافظی کردن رفتن .
مامانم همه هدیه هارو گذاشت توی یک مشما رو کرد به منو ناصر رفتید هدیه هاتونوهم ببرید
ناصر رو کرد به من بیا بریم نرگس
دلم پیش بچم بود دوست داشتم عزیز رو هم ببریم پیش خودمون چشمامو ریز کردم ملتمسانه به ناصر گفتم عزیزم ببریم
دست منو گرفت کشید بیا بریم صبح بیا ببینش بابام به شوخی گفت
شما هم بخواهید ببریدش من نمیزارم عزیز دیگه پسر ما شده
ناصر جلو رفت در خونه رو باز کرد ... رفتیم تو من رفتم سراغ دوربین فیلمبرداری یه خورده زیر روش کردم
ناصر گفت چیکار می کنی میخوای یاد بگیری ؟
آره می خوام تمرین کنم یاد بگیرم
بیا یادت بدم با این دکمه روشن خاموش میشه ... اینو بزنی فیلم میگیره توضیحاتش رو بهم داد
یاد گرفتی ؟
سرمو تکون دادم
اره
دستشو گرفتم بوسیدم نگاه تشکرآمیز ای بهش کردم ممنون امشب خیلی خوشحالم کردی دلیل پچ چتونم با مامانم جشن امروز بود
سرشو تکون داد
آره ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_358 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله ناصر رو به مامانم کرد امانتی که پیشتون گذاشتم
#پارت_359
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
امشب خیلی بهم خوش گذشت ... غافلگیر شدم
یه فیگور زور خونه ای به خودش گرفت
ما اینم دیگه عشقمونو سورپرایز میکنیم .
خنده پهنی کردم ... متشکرم قبله عالم
یه سورپرایزم فردا برات دارم
ابروهامو دادم بالا سرموتکون دادم
چی هست ؟
نه دیگه مزه اش به اینه که ندونی
اگر میخواستی نگی باید از اول هیچی نمیگفتی ... حالا که گفتی باید بگی چی هست
ابرو بالا انداخت
نچ نمیگم
اگر نگی نمی زارم بخوابی ... بگو
خنده صدا داری کرد
باید صبر کنی تا فردا
دستمو بردم زیر بغلش شروع کردم به قلقلکش دادن .... زود باش بگو ... یالله بگو
صدای قاه قاه خندش خونه رو برداشت
باشه میگم ... باشه میگم ... دستتو بردار
دستمو برداشتم ... زود باش بگو
بابام گفت بیا جهاز زنتو ببر
دستمو مشت کردم پرت کردم هوا یوهووووووووو عالی میشه ... دلم برای وسایلهام یه زره شده
مامان واکسن نوزاد رو از چند وقتگیش میزنن الان عزیز یک ماهشه دیر نشه ؟
نه نگران نباش من حواسم هست از دوماهگی میزنن
با خودم گفتم بزار بگم خودمون یواشکی ببریم ختنش کنیم ببینم چی میگه
آروم و خواهشنا گفتم
مامان میای خودمون بریم عزیز و ختنه کنیم بزرگ بشه بچم خیلی دردش میاد میترسه
والا منم گفتم دو ماهگی پدر شوهرت میگه دو سالگی ختنش کنیم میخوام براش جشن بگیرم
ولش کن اونو ... بیا خودمون بریم
وااای نه مامان جون برامون شر میشه
دیدم قبول نمیکنه بیخیالش شدم
رفتم سراغ بچم شروع کردم باهاش حرف زدن ای جوووون تو خندیدی
جیغ کشیدم مامااااان بدو
چی شده نرگس جان ؟؟
سرمو گرفتم بالا
داشتم باهاش حرف میزدم خندید
عه نرگس ... ترسیدم ... دستشو گذاشت تو سینش ... قلبم اومد تو دهنم ... گفتم چی شده ؟
بچست دیگه میخنده آغون واغون میکنه
مامان قشگ خندید خودم دیدم
سرشو تکون داد
هرچی بیشتر با بچه سرو کله بزنی هوشش زیاد میشه ... بشین باهاش حرف بزن ...
چشمم به ساعت بود کی شیش میشه ناصر بیاد بهش بگم
تا صدای کلیدی که داشت در خونه رو باز میکرد به گوشم خورد پریدم تو درگاه در
ناصر عزیز خندید
راست میگی ؟
آره بخدا خودم دیدم
ناصر اومد لباس عوض نکرده رفت سراغ عزیز
الان که خوابه
آره صبح باهاش حرف زدم خندید
با لحن مهربون ولی جدی رو به ناصر گفتم
دیگه نمی زارم شبها مامان عزیز رو ببره میخوام پیش خودم باشه
ببین نرگس جان منم دوست دارم بچم پیش خودمون باشه ولی میترسم نتونی ازش مراقبت کنی یه وقت بلایی سرش بیاد ... به خاطر همین میگم تا یه مدتی شبها پیش مانانت باشه
نه هیچیش نمیشه خودم مواظبشم ... دیگه نمی زارم شبها ببرش ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_359 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله امشب خیلی بهم خوش گذشت ... غافلگیر شدم یه فی
#پارت_360
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
اشتباه میکنی حرف منو گوش کن روزا که پیش خودته شبها بزار پیش مامانت باشه ... به خیال راحت تا صبح بخواب
نمی خوام ... شبا چند بار بلند میشم هوش و حواسم میره پیش بچم ... دیگه نمی زارم ببرش .
فکرم رفت پیش جهازم ... سرمو گرفتم بالا تو صورتش نگاه کردم
پس کی جهاز منو از خونه بابات میاری ؟
تنها که نمی تونم به محسن گفتم دو تا از دوستاشو هماهنگ کنه فردا جمعه میارم .
نهارشو خورد ... رفت سراغ عزیز ... دستشو گرفت
بابایی بیدار نمیشی ؟ چقدر میخوابی ؟ مامانت میگه خندیدی ... بیدارشو یه خنده ام برای بابایی کن خستگیم در بره ... خم شد بوسش کرد
خواهشانه گفتم
ناااا صر تو رو خداااا بیا ببریمش ختنش کنیم
برگشت چپ چپ بهم نگاه کرد
چشمتو چپ نکن واقعا چپ میشنا
چرا اینقدر یه حرفی رو تکرار میکنی ؟
برات مهم نیست بچت بزرگ شه درد بکشه
خب بکشه مرد باید درد بکشه
یعنی الان تو که مردی روزی یه میخ تو تن خودت فرو میکنی که دردت بیاد
چرا چرت میگی نرگس یه بار بهت گفتم نه یعنی نه ... بد پیلگی نکن ... چیزی لازم نداری شب دارم میام بگیرم
نه همه چی داریم
خدا حافظی کرد رفت
صدای نق و نوق عزیز بلند شد ... رفتم بغلش کردم ... خوشگل مامان چی شده ... غصه نخور خودم میبرمت ... جیگریه مامان
رفتم تو فکر ... دنبال یه راهی میگشتم که خودم ببرمش ... جرقه ای به ذهنم زد ... نگاه به ساعت کردم پنج بعد ازظهره ... الاناست که علی اصغر بیاد ... تا صدای در حیاط اومد ... رفتم تو حیاط
سلام دادش یه دقیقه میای خونه ما کارت دارم
کی خونتونه
تنهام عزیزم خوابیده
بشین کنار بخاری گرم شی ... تا یه چایی برات بریزم
چایی ریختم گذاشتم جلوش
چیکار داری نرگس ؟
ببین داداش یه سوال ازت دارم ...
جانم بپرس
اگر یکی بخواد یه بچه ای رو اذیت بکنه تو بتونی جلوشو بگیری ، چیکار میکنی ؟
تمام تلاشمو میکنم که جلوشونو بگیرم
نیگاه کن من میگم عزیز رو الان که کو چولویه دردش کمتر ... بعدم یادش نمی مونه ختنش کنیم ... پدر شوهرم میگه نه صبر کنیم دوسالش بشه جشن بگیریم ...ناصر هم به حرف باباش گوش میکنه
سرشو تکون داد
الان میگی چی ؟ من باید ختنش کنم ؟
پکی زدم زیر خنده ... نه نمیگم تو ختنش کنی ... میخوام بهم کمک کنی ببرمش خانه بهداشت ختنش کنم
ول کن نرگس اینقدر سرخود بازی از خودت درنیار
علی اصغر تو داییشی بی رحم نباش
نرگس من هنوز به خاطر کارهای خودم از طرف بابا دعوا نشدم هرچی بابا منو دعوا کرده به خاطر حمایت از کارهای تو بوده
الهی فدات بشم برات جبران میکنم ... چشمامو ریز کردم ملتمسانه گفتم ... تورو خدااااا
باید چیکار کنم ؟
فردا صبح برو خانه بهداشت ببین چه جوریه ... کِیا ختنه میکنن ... باید قبلش وقت بگیریم ... یه نه هر وقت بریم انجام میدن ؟ ... همه رو بپرس بهم بگو
باشه میرم ... اگه دیگه کار نداری من برم پایگاه بسیج جلسه داریم
نه برادر انقلابی عزیزم کاری ندارم ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_360 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله اشتباه میکنی حرف منو گوش کن روزا که پیش خودته ش
#پارت_361
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
شام خوردیم سفره رو جمع کردم رفتم سرویس برگشتم یه سر به عزیز بزنم دیدم تو گهوارش نیست
ناصر داشت روزنامه میخوند رفتم روزنامه رو از دستش گرفتم
معترض بهم نگاه کرد !
مامانم عزیزُ برد ؟
آره
چرا گذاشتی ببره مگه نگفتم میخوام شبها هم پیش خودم باشه ؟
کامل تکیه داد به پشتی ... یه نفس عمیق کشید ... خیره خیره منو نگاه کرد .
تکیه شو از پشتی برداشت
یه وقتها که انتظار دارم بزرگ بشی و رفتار بچه هارو نداشته باشی برعکس میشه ... چنان بچگی میکنی که دهن منو میبندی ... میگم خب کم سن و ساله ... انتخاب خودمم بوده ... یه وقتها بر عکسش میشه یه رفتارهایی میکنی که میگم چقدر نرگس زود بزرگ شد ... رفتارش به سنش نمی خوره ...
من میگم چرا گذاشتی بچمو ببره تو برای من سخنرانی میکنی ؟
عصبی شد صداشو یکم برد بالا
نرگس عزیز خیلی ریزه ، کوچیکه ضعیفه اگر نصف شب حواست نباشه شیر بپره گلوش تو متوجه نشی ... ممکنه اتفاقی بیفته که نشه جبرانش کنی ... اینو میفهمی ؟
نُه ماه تو شکمم بود هیچیش نشد الانم خودم مواظبشم
به قول خودت میگی تو شکمت بوده ولی الان نیست
بی توجه به حرفش در خونه رو باز کردم رفتم خونه مامانم
چند تقه به در زدم ... صدای بابام اومد
بیا تو
رخت خوابا شونو پهن کرده بودن ، بابامم دراز کشید تو جاش
سلام
سلام بابا جان کاری داری ؟
ببخشید اومدم بچمو ببرم میخوام شبها هم خودم نگهش دارم
بابا جون صبر کن یه خورده لورچکی بشه ... شبها هم خودت نگهش دار
مامانم گفت ... والا من از خدام بود شماها کوچیک بودید شبها مادرم بیاد بچه منو ببره صبح هم تر گل ورگل برام بیارش ... من به خاطر راحتی تو میارمش وگرنه جز زحمت چیزی دیگه ای برای من نداره
ممنون مامان میخوام ببرمش
بابام گفت بزار یه دو شب ببرش ببینه نمی تونه بخوابه خودش میاره دو دستی تقدیمت میکنه
رفتم عزیز رو پیچیدم لای پتو بغلش کردم بردمش خونه خودمون
ناصر هنوز سرش تو روزنانه بود تا منو با بچه دید روزنامه رو گذاشت کنار ... با اخم به من گفت :
آوردیش
ذل زدم تو چشاش و هیچی نگفتم
باتشر بهم گفت
اگر بلایی سر این بچه بیاد من میدونم و تو
تو دلم گفتم ... تو که اول میخواستی بکشیش بعدم میخواستی بدیش به خواهرت ... من با جون و دل همیشه مواظب بچم بودم و هستم
خوابوندمش تو گهوارش پتو رو هم کشیدم روش
ناصر که اعصابش از دست این کار من خورد بود روزنامه رو پرت کنارو رفت خوابید .
منم چراغ خواب روشن کرم ... برق و خاموش کردم خوابیدم
از اضطراب اینکه نکنه عزیز گرسنش بشه بیدارشه شیر بخواد من متوجه نشم ، خوابم نمیبرد ... هی بیدار میشدم می رفتم سر گهوارش نگاهش میکردم ، میدیم خوابه ، برمیگشتم تو رخت خوابم .
صدای نق و نوقش در اومد فهمیدم گرسنشه از گهوارش اوردمش پایین شیر خودمو دادم بهش خورد آروغشم گرفتم گذاشتمش تو گهوارش ... خیالم راحت شد که سیر شده خوابم رفت
با سرو صدای که از بیرون میومد ازخواب بیدار شدم ... رفتم پشت پنجره اتاق خواب ... یه کم پرده رو کنار زدم ... دیدم ناصر کامیون گرفته ، همه جهاز منو از خونه باباش گذاشته کامیون آورده ، دارن با محسن و دوستاش ... وسایل از ماشین میارن پایین ... ساعت و نگاه کردم ، وااای ساعت نه صبح ... چرا ناصر منو بیدار نکرده ... صبحونه چی ؟ حتما یا نخورده ، یا دیده من خوابم خودش درست کرده خورده
نگاه کردم به عزیز ... بیدار بود داشت تکون تکون میخورد ... دستمو بردم از گهوارش بیارمش بیرون ، دستم خیس شد ... نگاه کردم دیدم بچم تا کمرش خیسه ... خدایا من چطوری اینو بشورم ... چادرم رو سرم کردم از اتاق خواب اومدم بیرون رفتم سراغ مامانم
سلام صبحتون بخیر
با لبخند جواب داد : سلام عزیزم صبح توام بخیر ... دیشب تونستی بخوابی ... عزیز چطوره
از اضطراب و استرس که نکنه بیدار بشه شیر بخواد من متوجه نشم ، شبو ، نه ، خوابم نرفت ... ولی عوضش صبح خواب موندم .
حالا یواش یواش عادت میکنی
مامان میای عزیزو بشوری خودشو بد جور خیس کرده .
باهم اومدیم در اتاق خوابمو باز کردم رفتیم تو ... مامانم یه نگاه به عزیز انداخت ... رو به من پرسید
کی عوضش کردی
از دیشب که از خونه شما اوردمش دیگه عوضش نکردم .
باید تا الان دوبار پوشک بچه رو عوض میکردی ، اینطوری به خیسی میفته یه وقت سرما میخوره .
مامانم بردش حموم شستش لباساشم عوض کرد ... توی گهوارشم تمیز کرد خوابوندش سرجاش ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گ
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_361 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله شام خوردیم سفره رو جمع کردم رفتم سرویس برگشتم ی
#پارت_362
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
در خونه باز شد ناصر اومد تو
نرگس بچه رو بردار برو خونه مامانت ... با محسن و دوستاش اثاثامونو بیاریم بچینیم ... یه چاییم بزار هم من ... اشاره کرد به بیرون ... هم اینا صبحونه نخوردیم
عزیزو بغل کردم با مامانم رفتیم خونشون ...
محسن و دوستاش خدا حافظی کردن رفتن
تندی رفتم خونه خودمون ... واااای خدایا شکرت ... همه جهازمو داده بودن ... چقدر دلم براشون تنگ شده بود ... محسن و ناصر به چیدمان خونه خوش سلیقه بودند از چینششم خوشم اومد ...
رو کردم به ناصر .
الان که خونمون خوشگل شده چقدر دلم میخواد مهمونی بدم .
سرشو چرخوند سمت من .
امشب مامانتینارو دعوت کن شام بیان اینجا
چی درست کنم ؟
هیچی شب کباب میگیرم میارم
خنده پهنی زدم متشکرم سرورم
تو آشپزخونه داشتم ظرف میشستم صدای گریه عزیز اومد ... دستهامو خشک کردم ... رفتم بالاسرش ، چی شده پسر ... قندو عسل ... جوجه طلا ... پسر بلا .بغلش کردم ... گرسنه شدی ... سینمو گذاشتم دهنش ... بیا جیگر من بخور ... باید حاضر شیم الان بابایی میاد ... ما رو ببره خونه بابا بزرگ ... میخواد برات عقیقه کنه
دیگه چهل روزت شده ، فردا با دایی میبرمت ختنت میکنم ... چه دیدنی بشه حال بابایی ...
یه دفعه ترس افتاد به جونم با خودم گفتم یعنی ناصر بامن چه برخوردی میکنه وقتی ببینه بدون اجازش عزیز رو ختنه کردم ... نفس عمیقی کشیدم ... باشه هر چی هم بشه بهتره تا بچه من بزرگ بشه دردش بیشتر بشه یا طفلکم بترسه
آماده شدیم ناصر گفت ببین مامانتینا هم حاضرن با ما بیان ؟
وارد حیاط مادر شوهرم شدم دیدم وای چه خبره پدر شوهرم پنج تا گوسفند گرفته برای عقیقه همه فامیل رو هم دعوت کرده چه فامیل های ما چه فامیل های خودشون همسایههای نزدیک رو هم گفته موقع نهار از آبگوشت عقیقه به من ناصر ندادن برای ما جدا درست کرده بودن .... گفتن از عقیقه پدر و مادر بچه نباید بخوره
سفره انداختن از این سر تا اون سر خونشون ظرف ، ظرف آبگوشت پر می کردن برای همسایه ها می بردند .
تو دلم گفتم خدایا آیا این عقیقه و از اینا قبول میکنی ؟
اگر الان به جای عزیز نازنین زهرا بود باز هم این بریز به پاش ها بود ته دلم این مهمونی و عقیقه بهم نچسبید
مهمانی تموم شد داشتیم میومدیم خونه توی راه در گوش علی اصغر گفتم
وقت گرفتی برای فردا
گفت آره ساعت ده صبح حاضر باش ... ده و نیم نوبت ما میشه نیم ساعتم توی راه هستیم ولی ای کاش منصرف می شدی ببین پدر شوهرت چه جشنی و چه مهمانی برای پسرت ترتیب داده ... حتماً می خواد یک همچین مراسمی هم برای ختنه سرونش بگیره دردسر برای خود درست نکن
گفتم ولش کن من به این کارها کار ندارم بچم گناه داره من به فکر بچه هستم منتظرت هستم حتما بیا بریم ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_362 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله در خونه باز شد ناصر اومد تو نرگس بچه رو بردا
#پارت_363
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
با صدای بسته شدن در حیاط از خواب بیدار شدم ... کنارمو نگاه کردم ناصر نبود چشمم افتاد به ساعت ... هفت و نیم صبحه فهمیدم رفته نون بگیره ... صدای ویز ویز کتری که رو گاز گذاشته بود به گوشم رسید ... پتو رو از روم کنار زدم ... رفتم کنار گهواره عزیز ... چه خواب نازی میکنه این نفس من ... رفتم سرویس برگشتم تخت و مرتب کردم ... چند تا گوجه خورد کردم ریختم ماه تابه روغنم ریختم توش ... زیر گازو کم کردم ... رفتم اتاق خواب لباسهامو عوض کردم موهامم بورس کشیدم ... گل سنجاقکم رو به موهام زدم ... تو آینه خودمو ورانداز کردم ... به خودم گفتم حرف نداری نرگس فقط یه کم آرایش کم داری که اینم حاج آقامون نمی زاره ... از کلمه حاج آقایی که بر زبونم گل کرد خندم گرفت ...
صدای چرخوندن کلید توی در اومد به ذهنم رسید بترسونمش ... رفتم پشت در قایم شدم تا در و باز کرد بیاد تو پریدم جلوش .
یو ها ها ها ها ها
سرچرخوند منو نگاه کرد
به به به آفرین قبل از اینکه من بیدارت کنم خودت پاشدی
لبامو جمع کردم خودمو لوس کردم ... چرا نترسیدی ؟
خنده صدا داری کرد
چون ترسناک نشدی ولی اگه تو بخوای الان میترسم ... دستشو گذاشت رو قلبش خودشو لرزوند
وییییی
بی مزه ... دوست دارم واقعی بترسی
نترسیدم ولی از اینکه اول صبحی تیپ زدی انرژی گرفتم ... سفره رو پهن کن نون و بزارم توش ... تا عزیز بیدار نشده با هم صبحانه بخوریم
ابرو انداختم بالا سرو گردن اومدم .
چشم حاج آقا
با خنده سرشو تکون داد ... زیر لب زمزمه کرد ... حاج آقا
از جانونی سفر رو برداشتم پهن کردم روی میز ... چایی ریختم ... املتم اماده کردم آوردم ... خوردیم ... اورکتشو پوشید رفت سراغ عزیز خم شد یه بوسه آروم از صورتش کرد ... ایستاد با لبخند یه خورده نگاهش کرد ... چرخید سمت من صورت منم بوسید ... منم بوسیدمش .
چیزی نمیخوای ظهر بگیرم بیارم
نه همه چی داریم ... تا در خونه بدرقه اش رفتم ... در حیاط رو بستم .
صدای نق و نوق عزیز اومد ... از تو گهواره برش داشتم ... ای وااای تو دوباره پس دادی ... این مامانم چه جوری تو رو پوشک میکنه تو پس نمی دی ... تمیزش کردم ... دستمو آب کشیدم ... سینمو گذاشتم دهنش ... دلشوره افتاد به دلم ... یعنی چی میشه ؟ ناصر خیلی بهش برمیخوره بدون اجازش برم ... پدر شوهرم که حتما قیامت میکنه ... سرمو تکون دادم ... اَه فکرهای بیخود برید بیرون از تو سرم ... هر چی که میشه بشه ... من فقط باید به فکر بچم باشم ... آروغشو گرفتم گذاشتم گهوارش ... برای ناهار آبگوشت گذاشتم ... میز صبحانه رو هم تمیز کردم ... داشتم خونه رو جمع و جور میکردم ... صدای تقه در اومد ... به ساعت نگاه کردم عه ساعت ده شده ... تندی در رو باز کردم .
سلام داداش
سلام حاضری
چرا از در کوچه اومدی ؟ از در حیاط خونمون میومدی
مامانو پیچوندم اگر از از در حیاط خونمون میومدم هواسش جمع میشد ... زود باش بیا بریم
لباس گرم تن عزیز کردم پیچیدمش لای پتو .
بیا تو اینو بگیر ، تا منم حاضر شم
لباس پوشیدم کلید خونه رو برداشتم ... سرمو گرفتم سمت آسمون ... الهی به امید تو ... بریم داداش
از اینکه بدون اجازه ناصر داشتم میرفتم دلشوره بدی اومد سراغم ... همش فکر میکردم الان ناصر جلوم سبز میشه ... یاد اون پسره بی شعور رامین افتادم ... خدایا اون فرار کرد نتونستن بگیرنش یه وقت الان اینجاها نباشه ... یه چشمم به دست علی اصغر بود مواظب بودم پتو از روی عزیز کنار نره ... یه چشمم دورو اطراف و نگاه میکردم که ناصر نیاد ... یه وقت اون پسره جلومو نگیره ... چشمم افتاد به تابلوی خانه بهداشت ... آخییییش بالاخره رسیدیم ... کمی دلم اروم گرفت
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_363 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله با صدای بسته شدن در حیاط از خواب بیدار شدم ...
#پارت_364
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
وارد سالن شدیم ... علی اصغر رو کرد به من ... نرگس بچه رو بگیر برو بشین .
بچه رو از بغلش گرفتم نشستم روی صندلی
علی اصغر این پا و اون پا کرد ... اِن و مِنی کرد ... دستشو کشید لای موهاش برد پشت سرش
نیگاش کردم ... به ذهنم رسید نگه من وانمیستم ... اگه بگه من تنهایی نمیتونم ... رو بهش گفتم
چیزی شده ؟
چیزی که نشده ... ببخشید آبجی بخدا اگر داشتم بهت نمیگفتم ... من پول ندارم
نگذاشتم حرفش تموم شه پاشدم وایسادم به پهلو چرخیدم سمتش کیف کولیم گرفتم طرفش ... سرمو چرخوندم ... درشو باز کن کیف پولمو در بیار هر چقدر لازمه بردار
دست دست کرد سرشو تکون داد ... ببخشید ...
وااا علی اصغر چیو ببخشم این حرفا چیه میزنی ... همینقدر که با من اومدی خیلی هم ممنون ... پولو برداشت رفت ... نشستم روی صندلی
صدایی آشنایی به گوشم خورد
نرگس جان تویی
کامل به سمت صدا چرخیدم ببینم کیه .
عه خدیجه خانم شمایید ... سلام
سلام دختر خوبم ... برای چی اومدی ؟ میخوای واکسنشو بزنی ؟
نه برای ختنه اومدیم
چشماش گرد شدو با تعجب پرسید
تنها اومدی پس مامانت کجاست ؟
نباید میزاشتم بفهمه مامانم نمی دونه ... با اینکه از دروغ گفتن متنفر بودم ... شرمنده از خدا گفتم
داشت میمومد براش کار پیش اومد برگشت ، گفت شما برید من الان میام
نگران نباش اگر نوبتت شد مامانت نیومد من اینجا هستم ... فکر کن منم مامانتم ... هرکاری از دستم بر بیاد برات انجام میدم
باشه ممنون
خو شحال شدم ، تو دلم گفتم اتفاقا خیلی خوب شد ... چون ممکن بود بگن تو بچه ای برو
بزرگترتو بیار . با خودم گفتم ... خدیجه خانوم برای چی اومده خانه بهداشت
رو کردم بهش پرسیدم
ببخشید شما برای چی اومدی ؟
اشارکرد به سمت راستش ... عروسم بچشو آورده برای واکسن منم همراهش اومدم
خودمو کشیدم جلو صورتمو کامل چرخوندم ... دیدم یه خانم محجبه جووون که چهره دلنشینی هم داشت یه بچه تقریبا یک ساله هم روی پاش نشسته ...تا چشم تو چشم شدیم گفتم
سلام
با لبخند جوابمو گرفت
سلام
علی اصفر با یه برگه نوبت تو دستش اومد .
سر تکون دادم ...چی شد؟
ما نفر دومیم ... تازه دکتر اومده
سرمو تکیه دادم به صندلی رفتم تو فکر حالا چی میشه ... که منشی صدای زد ... شماره صد بیاد داخل
نگاهمو دادم به افرادی که تو سالن د ببینم شمار صد کیه ... یه حاج خانوم و یه آقای و خانم جوونی رفتن تا پشت در ... پرستار بچه رو گرفت ... اوناهم نگران پشت در بودن ... صدای گریه بچه از توی اتاق بلند شد ... خانم جوون هم زد زیر گریه شوهرش زیر بغلشو گرفت نشوندش روی صندلی ... بچه بیچاره ام چه گریه بدی میکرد ... یا ابالفضل یعنی عزیز هم اینطوری گریه میکنه ... سستی بدی رو توی بدنم احساس کردم ... پشیمون شدم ... دو دلی بدی اومد سراغم ... خدایا چیکار کنم ... یه دلم میگفت پاشم بچمو بردارم برم خونم یه دلم میگفت نه بشین ... بالاخره که این بچه باید ختنه شه ... تو فکرم با خودم در گیر بودم که دست علی اصغر رو ... روی شونم حس کردم
نرگس صد و یک و خوند نوبت ماست
خدیجه خانم رو کرد به من ... نیومد مامانت
سر بالا انداختم نه
عه عه عه چه رنگ رویی کردی دخترم ... ناراحت نشو حتما براش کار پیش اومده ... تو همین جا بشین بچتو بده به من با داداشت میبریمش
سر تایید تکون دادم ... ببرید ممنون
بچمو گرفت بغلش برد
انگار داشتن رگهای پشت زانو منو میکشیدن بیرون ... پشیمون شدم خواستم بگم نه نمیخواد که دیدم پرستار بچمو از خدیجه خانم گرفت برد ... چشمم به در اتاق بود ... صدای گریه بچم بلند شد ... هم زمان خودمم زدم زیر گریه ... الهی برات بمیرم هنوز صدای گریشو اینطوری نشنیده بودم ... قلبم داشت پاره میشد ... بدون در نظر گرفتن عواقبش ... ارزو میکردم ایکاش الان ناصر بیاد اینجا ... با دست لرزون دست کردم تو کیفم موبایلمو در اوردم ... ولی با لرزش و بی حسی دستم نتونستم شماره بگیرم ... صدای گریه عزیز داشت دیونم میکرد ...در باز شد عزیز و که یه پارچه سفید انداخته بودن روی ختنه گاش ... کمی هم خونی بود و دادن دست خدیجه خانوم ... به زور بلند شدم برم سمتش بچمو بگیرم ... سالن دور سرم چرخید ... پرت شدم روی زمین ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_364 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله وارد سالن شدیم ... علی اصغر رو کرد به من ... ن
#پارت_365
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
از حال رفتم ... صداها رو میشنیدم ولی قدرت حرف زدن نداشتم .
دستهای علی اصغر روی شونه هام که هی تکونم میداد و حس کردم
نرگس ... نرگس جان چی شدی ؟ آبجی بخدا عزیز حالش خوبه چشماتو باز کن ... صداش بلند شد ... یکی کمک کنه
برید کنار ... برید کنار دورشو خلوت کنید .
دستهای قوی مردانه ای رو روی بازوها و پاهام احساس کردم ... بلندم کردن گذاشتن روی برانکارد و دیگه هیچی نفهمیدم
صداهایی به گوشم رسید .
چرا این کارو کرده ... عجب خیره سره چه جراتی داره .
صدای دیگه ای اومد ... نه بابا دختره دیونست احمقه .
نه دیونست نه احمق ... وقتی هرچی سر جای خودش قرار نگیره همینطور میشه ... آخه این دختر بچه وقت مادر شدنشه ؟
شوهرش چقدر از دستش عصبانی بود .
بیخود کرده مرتیکه یاردان قلی ، ندیدی باهاش دعوام شد ... بهش گفتم جمع کن خودتو ...هرکی طاوس خواهد جور هندوستان کشد ... دلت زن بچه سال خواسته ، باید مرد باشی ... پای بچه بازیاشم وایسی بخدا روم نشد وگرنه خیلی حرفا داشتم بهش بگم .
آره والا طفلی فکر کرده ختنه کردنم عوض کردن پوشک بچشه گفته خودم این کارو میکنم
اروم ، اروم چشمامو باز کردم ... با خودم گفتم اینا دارن در مورد کی حرف میزنن ... چرا من اینجام ... یادم اومد بچمو برای ختنه آوردم خانه بهداشت ... اومدم پاشم ... دردی رو توی دستم احساس کردم ... سر چرخوندم دیدم عه بهم سرم وصل کردن ... دورو برمو نگاه کردم ... اینجا اتاق تزریقاته ... وااای بچم چی شد ؟؟ علی اصغر کجاست ؟
صدا زدم
داداش ... علی اصغر
یه خانومی که دوتا تخت اونطرفتر من خوابیده بود با صدای بلند گفت
یکی بیاد اینجا این دختره به هوش اومده
یه خانم سفید پوش اومدتو اتاق
حالت خوب شد ... فوری فشار منو گرفت
خدا رو شکر فشارتم خوبه
چی شده ؟ چرا من اینجام ؟
پسرتو آورده بودی ختنه کنی طاقت نیاوردی افت فشار پیدا کردی اوردیمت اینجا بهت سرم زدیم ...
بچم کجاست ؟
داداشت زنگ زد به شوهرت با مادر شوهرت اومد اینجا مادر شوهرت بچتو برد ...شوهرتو مامانتم تا الان اینجا پیشت بودن ... مثل اینکه کاری واجبی براشون پیش
اومد همین الان رفتن بیرون .
صدای پای یه مرد اومد بعدم قیافه برج زهر ماری ناصر رو بروم ظاهر شد
پرستار رو به ناصر کرد
لطفا راعایت کنید ... حالشون مساعد نیست
به شما ربطی نداره قبلا افاضه کلام کردید
هرچی که گفتم درست بوده الانم مسئولیت این مریض با منه اگر باعث ...
ناصر نگذاشت حرفش تموم شه
عصبی و جدی دستشو گرفت سمت در اتاق داد زد
برو ، بیرون گفتم به شما ربطی نداره
داشتم از ترس میمردم ... از خدام بود واقعی واقعی بمیرم ... اروم ... اروم با دستم ملافه رو جمع کردم
چشماش به خون افتاده بود و داشت از حدقه میزدبیرون ... پرکهای دماغش بازو بسته میشدن ... صدای تند نفسهاش که داشت کنترلشون میکرد که یواش یواش دم و باز دم کنه رو به گوشم میرسد ... اروم ، اروم سرشو تکون داد ... گوشه لبشو جویدو لب زد ... من با تو چیکار کنم نرگس ؟؟؟ چیکار کنم ؟؟؟ هان ... چییییکارت کنم ؟؟؟
سرشو اورد پایین توی صورتم چشماشو ریز کرد غرید .
آدمت میکنم ... هنوز اون روی منو ندیدی ؟؟؟
از ترسم توان چشم برداشتن ازشو نداشتم ... حتی قدرت نفس کشیدن هم ازم گرفته شده بود ... تا به حال اینطوری ندیده بودمش ... تو دلم گفتم
خدایا نجاتم بده...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_365 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله از حال رفتم ... صداها رو میشنیدم ولی قدرت حرف
#پارت_366
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
به فکرم رسید خودمو بزنم به حال بدی که شاید دلش بسوزه این نگاهشو از من برداره
نفسهامو عمیق کردم چشمامو تند تند بازو بسته کردم ... ولی نمی دونم از کجا فهمید که من عمدی دارم حالمو بد نشون میدم
دستشو گرفت تو صورت من با انگشت سبابش تهدید کرد
الان میگم بیاد فشارتو بگیره اگر دروغی خودتو به حال بدی زده باشی یه کشیدی تو صورتت میزنم که برای همیشه حُقه بازی از سرت بپره
چشمامو و نفسهامو طبیعی کردم ... رومو ازش برگردوندم ... تو دلم گفتم ایکاش عمومجتبی میومد اینجا ... اون طرفدار منه ... مامان بابام که میدونم دعوام میکنن
پرستاری که ناصر از اتاق بیرونش کرد ... با یه آقای دکتر اومدن تو اتاق تزریقات
آقای دکتر نگاهی به من کرد
حالت خوبه ؟
سرتکون دادم بله
رو کرد به خانوم پرستار فشارشو گرفتید ؟
بله آقای دکتر ده روی شش بود
سرشو به تایید تکون داد .
خوبه .
رو به ناصر کرد
سِرمش تموم شد میتونید ببریدش ...
یه چند لحظه تشریف بیارید بیرون من باهاتون کار دارم
سه تایی رفتن بیرون
کنجکاو شدم ببینم دکتر چی میخواد به ناصر بگه
پاشدم نسشتم ... سِرمم رو از روی میله برداشتم ... آروم از تخت اومدم پایین ... سرم گیج رفت ... یه خورده صبر کردم بهتر شدم ... دروبرمو نگاه کردم کفشهامو پیدا نکردم ... دم پایی هم نبود که پام کنم ... ناچار پا برهنه رفتم دم در اتاق یواشی سرمو کردم بیرون ... اُه اُه اُه قشنگ تو دید نگاه ناصر بودم ... خدارو شکر که حواسش به حرفهای دکتر بود منو ندید . فوری برگشتم سرجام ... سِرمو اویزون کردم و دراز کشیدم ... نگاه کردم دیدم خون توی شلنگ سرم هست ... ترسیدم با صدای بلند گفتم
خاااانوم پرستار ... خاااانوم پرستار
خانمی که کنار من بهش سرم وصل کرده بودند گفت
چی شده ؟
رو کردم بهش
خون توی شیلنگ سِرمم هست
چیزی نیست رفتی پایین سرمتو نبستی خون برگشته تو شیلنگ دستتو تکون نده خونها همراه سرم بر میگرده تو رگت
پرستار اومد تو اتاق رو به من گفت
چی شده ؟
با خودم گفتم خون تو شلینگ سرمو که این خانوم گفت هیچی نیست خوبه شماره عمومجتبی رو بدم بهش زنگ بزنه بیاد اینجا پیش من
ازخون تو سِرم ترسیدم ... صورتمو کردم سمت اون خانم ...ایشون میگه عیبی نداره شما یه کار دیگه برام میکنی
سرشو تکون داد چه کاری ؟
ببخشید یه شماره بدم بهتون زنگ میزنید به عموم بگید بیاد اینجا شوهرم همش تهدیدم میکنه مامان بابامم طرفدار شوهرم هستند اما عموم ازمن طرفداری میکنه
موبایلشو از تو جیب پیرهنش در اورد
بگو
تا اومدم بگم صفر ... ناصر اومد تو اتاق ... زیر لبی گفتم
ولش کن شوهرم اومد
ناصر اومد کنار تختم رو به من کرد
با پرستارچیکار داشتی ؟
اشاره کردم به خونی که تو شیلنگ بود گفتم
اینو گفتم ... میگه عیبی نداره
دروغگو هم شدی ؟ آره ؟؟؟
چه دروغی خودت نگاه کن ببین خون برگشته تو شیلنک سِرم
یه نگاهی کرد به شیلنگ سرم ... سرشو برگردوند سمت من ... ابرو هاشو داد بالا چشماشو ریز کرد آره برگشته ولی تو داشتی یه چیز دیگه میگفتی ... میخواستی شماره تلفن بدی ... شماره کیو میخواستی بدی ؟
تو دلم گفتم وااای این چرا دست از سر من برنمی داره ...
رومو ازش برگردوندم ساکت شدم
با توام نرگس به حد کافی بهونه دارم برای تنبیه کردنت ... حرف بزن رو اعصاب من راه نرو ... شماره کیو میخواستی بدی ؟؟؟
واقعا ترسیدم ... سومو برگردوندم ... رو بهش گفتم
شماره عمو مجتبی رو میخواستم بدم بهش بیاد اینجا بهم سر بزنه ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ