صبح رفتم قبرستان. کنار قبرهای خلوت، سالن اجتماعات داشت. آدمهای زنده صندلی گذاشته بودند کنار هم. نشستم روبروی رفیقِ پدر از دستدادهام. گفتم: "ما کِی اینقدر بزرگ شدیم که خودمون بشینیم روی صندلیهای صاحب عزا؟ مگه قرار نبود ما همیشه اون ردیفهای پشتی باشیم؟" گفت: "آره قرار بود اما نمیدونم یدفعه چی شد". بعد با هم شروع کردیم به خیال کردن. به قصه ساختن. خیال کردیم که ما هم مثل پدرش، یک روزی میشود که کارهایمان را توی دنیا انجام دادهایم و قبل از رفتن عاقبت بخیر میشویم. قصه ساختیم که آدمها همه به خوبی از ما یاد میکنند و دلتنگمان میشوند.
عصر رفتم مجتمع ارگِ جهاننما. کنار مغازههای شلوغ، کافه داشت. آدمهای زنده صندلی گذاشته بودند کنار هم. نشستم روبروی استادِ نویسندگیام. گفتم: "نوشتن سخت است، نوشتن از ترسها سختتر". گفت: "ننوشتن خطرناکه. ننوشتنِ بعد از نوشتن، خطرناکتر". بعد با هم شروع کردیم به خیال کردن. به قصه ساختن. استاد جلائی گفت: "فقط قصه است که میتونه ما رو نجات بده".
بمونه به یادگار
از یک روز پُرپیچوخم
از چشمها و پاهای خسته
از افکارِ پریشان و دلِ امیدوار
#روایت_زندگی
#استاد_جلائی
@Negahe_To
برگرد ای توسلِ شب زندهدارها
پایان بده به گریه چشم انتظارها
از یک خروش ناله عشاق کوی تو
«حاجت روا شوند هزاران هزارها»
یک بار نیز پشت سرت را نگاه کن
دل بسته این پیاده به لطف سوارها
ما را به جبر هم که شده سربهراه کن
خیری ندیدهایم از این اختیارها
باید برای دیدن تو «مهزیار» شد
یعنی گذشتن از همگان «محض یار»ها
یک بار هم مسیر دلم سوی تو نبود
اما مسیر تو به من افتاده بارها
شبها بدون آمدنت صبح ظلمتاند
برگرد ای توسلِ شب زندهدارها
این دستها به لطف تو ظرف گداییاند
ای ایّها العزیزِ تمام ندارها
#شعر
#علیاکبر_لطیفیان
@Negahe_To
◾️ استاد محمدعلی بهمنی هم رفت...
متن زیر یادداشت خانم پرستو علیعسگرنجاد است:
"صدای ناصر عبداللهی با ترانههای شما جاودانهتر میشد. شادمهر از گلوی شما قصهٔ یک پسر سادهٔ دهاتی را میخواند و دلها را رقیق میکرد.
هنوز اسفندها که پیاده راه میروم مچ خودم را میگیرم که دارم زیر لب میخوانم
«بهار بهار! صدا همون صدا بود
صدای خندهها و گریهها بود»
هنوز عمیقترین غزلی که از همان نوجوانی شاعرم کرد، کلمات شماست:
با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو
شاید که خستگی بشود شرمسار تو
شما همان بودید که سهراب میگفت
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افقهای باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید."
#استاد_محمدعلی_بهمنی
@Negahe_To
خبر از عشق ندارد-دمو.mp3
1.1M
🪴 خبر ازعشق ندارد...
#شب_شد_خیر_است
@Negahe_To
اولی شیشه ماشین را پایین کشید و گفت: "پنچری!" دومی سوار موتور بود. پشت چراغ قرمز کوبید روی کاپوت ماشین. "جناب راننده، لاستیک عقبت پنچره." سومی پیچید جلوم و داد کشید: "خانووووم! میفهمی پنچری یا نه؟!"
فقط سر تکان دادم که میفهمم. نگفتم که آپاراتی نزدیکه. زیر لب گفتم: کاش پنچری روح آدمها مثل لاستیک ماشین بود. همینقدر توی چشم میآمد و آپاراتی هم نزدیک بود.
#روایت_زندگی
@Negahe_To
🍃 یسری از انتخابهای ریز و درشت ما توی زندگی، ظاهرش انتخابِ اختیاریه اما در واقع انتخابِ اجباریه! آدمها، محیط و شرایطه که مجبورت میکنه مسیری رو انتخاب کنی که نه قبولش داری نه دوستش داری!
#پریشان_نویسی
@Negahe_To
👩⚕️ چجوری نفس بکشیم؟
تا حالا به نفس کشیدن نوزاد دقت کردین؟ بچه وقتی به دنیا میاد، یه جورایی همه تنظیماتش، تنظیماتِ اصلِ کارخونه سازندشه! چون هنوز خیلی دست ما آدم بزرگها بهش نرسیده که بخواییم تنظیماتش رو خراب کنیم😅 بچهها وقتی نفس میکشن با هر دموبازدم، شکمشون بالا و پایین میره؛ برعکسِ ما آدم بزرگها که موقع نفس کشیدن، فقط قفسه سینهمون بالاوپایین میره. یعنی یهجورایی شبیه خیلی کارای دیگهمون، نفس کشیدنمونم دیگه عمیق نیست! انگار سرسری و فقط برای رفع حاجت، نفس میکشیم.
تنفس شکمی، که ما اصطلاحا بهش میگیم تنفس طبی، بهترین و عمیقترین نوع نفس کشیدنه و برای سلامت جسم و روح ما خیلی خیلی مهمه. حالا بیایین با هم انجامش بدیم:
▫️دراز بکشید؛ جوری که قسمت سر و گردن کمی بالاتر از بدن قرار بگیره و بتونین راحت حرکت شکم رو ببینین.
▫️تا جایی که میتونین یه نفسِ عمیق بکشین. جوری که شکم رو از هوا پُر کنین. یعنی شکم تا جایی که ممکنه باد کنه و بالا بیاد.
▫️هر چند ثانیه که میتونین نفس رو حبس کنین. یعنی شکم رو توی همون وضعیتِ بالا اومده نگه دارین. هرچی بیشتر، بهتر. طبیعتا اول کار، این زمان کوتاهه و با تکرار، بیشتر میشه.
▫️حالا برای بازدم، نفس رو خیلی آروم از طریق دهان بیرون بدین و با بازدم، حرکت شکم رو نگاه کنین که آروم آروم (نه یدفعهای) پایین میاد. هر چقدر بیرون دادن نفس رو آرومتر و طولانیتر انجام بدین بهتره. کاملا شبیه نفسگیری شنا و خالی کردن آروم نفس، زیر آب.
بهتون آفرین میگم که الان یه نفس عمیق طبی کشیدین😇
🔸️سعی کنین حتما توی هر شبانهروز چندین مرتبه تنفس طبی رو تمرین کنین. هرچی بیشتر، بهتر. اگه مداومت داشته باشین کمکم سیستم تنفسِ ناخودآگاهتون برمیگرده به تنظیمات کارخونه! و دیگه کلا به جای قفسه سینه، همیشه با شکم، نفس میکشین.
🔸️اگه از اون دسته آدمهایی هستین که موقع خواب، طپش قلب میگیرین یا کلا سخت خوابتون میبره، تکرارِ تنفس طبی قبل خواب، براتون کمککنندست.
🔸️اگه به یه جای خوش آب و هوا سفر کردین یادتون نره که اون هوا رو حتما با تنفس طبی به کل بدنتون برسونین. به قول یکی از رفقام، توی حرم امام رضا و امام حسین، هم برای خودتون و هم به نیابت از اونا که دوست دارین باشن، تنفس طبی فراموش نشه🌹
🌱 جسمتون سالم
و دلتون شاد باشه رفقای خوبم😇
#یک_پیاله_طب
@Negahe_To
[نگاه ِ تو]
هر سال که شب قدر، دعای جوشن را تند تند میخواندم حسرت مینشست روی قلبم که چقدر با این صفتها غریبه
🍃 امروز ۱۷۱ امین روز از سال صفرسه است. صفت امروز دعای جوشن برای من، "یا مَن لا یَبسُطُ الرزقَ اِلّا هو" است. خدایی که رزق را بسط میدهد و البته فقط اوست که توانایی این کار را دارد.
"بسط" را در لغت، فراخی، گسترش، پهنا، وسعت، گشادگی و انشراح معنی کردهاند. "یا من یبسط الرزق اِلّا هو" یعنی خدایی که نه تنها تمام رزقهای عالم دست اوست بلکه به هر رزق، هر چقدر که بخواهد میتواند وسعت بدهد. زندگیتون پُر باشه از رزقهای بیحساب و وسیع🌱
#دعای_جوشن_کبیر
@Negahe_To
[نگاه ِ تو]
پارسال، حوالی همین وقتها، متنی را به عنوان تمرین روزانهنویسی برای رفقای همنویسم نوشته بودم. آن روزها حال روحیام خوش نبود. در تکراری عجیب، امسال هم یک جور دیگری گرفتار آن حال شدهام. امروز عصر یادش افتادم و رفتم سراغش. از اول متن شروع کردم به خواندن برای خودم. هرچه جلوتر رفتم مطمئنتر شدم که این متن ارزش انتشار ندارد. پاراگراف یکی مانده به آخر، دیگر به یقین رسیدم. اما پاراگراف آخر، یکدفعه همه چیز را عوض کرد. دلم میخواست دلتنگیام برای حرم رفتن را با این یک پاراگراف بریزم روی دایره، جلوی چشم همه. با خودم تکرار کردم: "حس میکنم دوای دردم فقط روبروی ضریح ایستادن است". پیامی در ایتا رسید. از کسی که نمیشناختمش. کسی که دقیقا توی همین دقیقهها به نیابت از من روبروی ضریح ایستاده بود و جامعه کبیره خوانده بود... نگاهِ مهربانِ امام رئوف هم قلبم را آرام کرد و هم مُجابم کرد اینجا بنویسمش. هرچند که خودافشایی، همچنان سخت است و عوارض هم دارد.
"چند روزیست حالم یک جور عجیبیست. سادهاش این است که حالم خوب نیست. سختش این است که دقیقا نمیدانم چم شده. فقط انقدر میفهمم که یک بغض کوچک مدام با گلویم قایم موشک بازی میکند. وقتی غرق کاری هستم نمیبینمش اما به محض کوچکترین فراغتی میپرد بیرون و میگوید دالی من اینجام. صبحها به محض اینکه چشم باز میکنم میآید جلو. همان اول صبحی از تختخواب بیرون نیامده، باید کلی انرژی خرج کنم تا دست به سرش کنم. وگرنه نمیگذارد از جایم بلند شوم و روزم را شروع کنم.
نمیفهمم دقیقا از چه روزی و از چه ساعتی آمد و جا خوش کرد توی وجودم. البته که خوب میدانم من از آن دسته آدمها هستم که حالم، زیاد نوسان دارد. بخصوص در پاییز. اصلا انگار در ذات این فصل دگرگونی هست. مثل بهار. هر چند جنس دگرگونیهاشان خیلی با هم فرق دارد. میدانم که حال من در پاییز هی موج سینوسی برمیدارد. مدام بین درونگرایی و برونگرایی نوسان میکند. عاشق جمع میشود و گریزان از جمع. اما اینکه یک چیزی اینجور بیاید بیخ گلویم بچسبد و رهایم نکند و نفهمم دقیقا از کجا آب میخورد را خیلی تجربه نکردهام.
از بچگی معروف بودهام که اشکم دم مشکم است. وسط بحث منطقی هم گاهی اشکهایم بیاختیار میآمد چه برسد به بحث احساسی. من با اشک، رفیقم. با فکر کردن درباره خودم هم رفیقم. اما نمیدانم چه شده که این بار نه دل پا میدهد برای فکر کردنِ اساسی، نه اشک پا میدهد برای سبک کردن این بغضِ چسبیده. هرچند که میتوانم توجیههای ریز و درشت را برای این حال غریب جور کنم اما سر خودم را که نمیتوانم شیره بمالم. میفهمم غیر از این دلیلهای دم دستی، پای چیزهای دیگری هم در میان است.
من در این دو هفته دو نفر آدم را دیدهام که هر کدام یک جور، با حرفهاشان، من را به هم ریختهاند. هر هفته یک نفر را. هر دو نفر بیآنکه بخواهند و اراده آگاهانهای برای اذیت من داشته باشند، قلبم را فشردهاند. در هر دو موقعیت، من سکوت کردم. نمیدانم شرایطش پیش نیامد یا احتیاط کردم یا از قضاوت اشتباهشان ترسیدم یا چون خیلی برایم عزیز بودند نخواستم ناراحتشان کنم یا چی. هر چه که بود، نگذاشت به زبان بیاورم که چقدر حالم را به هم ریختهاند. نگذاشت دعوا کنم یا اشک بریزم. همه را در خودم قورت دادم. شاید فکر میکردم ظرف وجودم آنقدر بزرگ شده که بتوانم خودم در گذر زمان، حرفها را هضم کنم. البته قسمت منطقی ماجرا را خیلی زود برای خودم هضم کردم اما حسش مانده. بغضش ولم نمیکند.
حس میکنم دوای دردم فقط روبروی ضریح ایستادن است. ضریح امام رئوف یا خواهرشان. حس میکنم فقط آنجاست که قدرت تبدیل سکوت به کلمه و تبدیل بغض به اشک، همه جوره فراهم است. باید بروم زیارت. باید سبک شوم قبل از اینکه این سنگینی بیشتر از این کار دستم بدهد. یادم باشد از استاد طبام بپرسم جنس غم و اندوه را باید در کدام دسته بیماریها بگذاریم؟ بالاخره، غم، سرد است یا سوزاننده؟"
#امام_رضا
#امام_مهربانِ_من
#روایت_زندگی
@Negahe_To
هدایت شده از دختر دریا
«خدا از ما نگیرد نعمت آشفتهحالی را»
فاضل نظری
@dokhtar_e_daryaa