چند روز پیش، یکی از رفقای نویسندهام
@jeiranmahdanian
در کانالش
https://eitaa.com/ghahtab
با زبان طنزگونه و زیبا از سختیهای پیرنگ نوشتن و غرق شدن در شخصیت داستانش نوشته بود. آن روز که متنش را خواندم لبخند شیرینی نشست روی لبهایم. در پس آن چند جمله ساده مکالمه تلفنیاش، یک مرد درشت هیکل لوطیوار را با یک دستمال گردنی نخی چهارخانه قرمز و مشکی در ذهنم تصویر کردم که هر از گاهی، یک دور دستمال را دور مچ دست راستش میپیچد و انتهای ریش ریش دستمال گردن را با دست چپ میکِشد و صاف میکند.
آن روز جرقه ایده سلسله یادداشتهایی با موضوع "در پیچوخم مسیر نوشتن" درباره سختیهای نوشتن، به ذهنم رسید که امیدوارم بزودی و در یک فرصت مناسب، بتوانم با یک چالش و دعوت از دوستان نویسندهام به جریان بندازمش.
امروز در جمع صمیمی دوستانی بهتر از آب روان که یادگار دوران لیسانس هستند و سابقه رفاقتمان به لطف خدا، مرز ۲۲ سال را رد کرده است، یکی از دوستانم خبطی کرد و نظر بقیه را برای رمانی که در دست نوشتن دارد پرسید. آن وقت بود که سیل پیشنهادهای جذاب به سمتش سرازیر شد! این، فقط یک نمونه قابل انتشار از آن لیست پیشنهادهاست😅
"اسم منم توی فصل بعدی بذار روی قهرمان داستان یادت نره! حالا میخوای اون شخصیت رو در طول داستان بکُشی، شهیدش کنی، مثلهاش کنی، تیکهتیکهاش کنی مهم نیست! فقط اسم من روی قهرمانت باشه خوووو؟!! راستی حتما هم توی داستانت، عاشقش کن😁 عاشق یه مرد خیلی خرپول و خوشتیپ🤪"
#اندر_سختیهای_نویسنده_شدن
#شما_هم_ازین_رفقای_ناب_دارید؟
#رفیق_ناب
#روایت_زندگی
@Negahe_To
خدایا
گیرم که اصلا ما خیلی بدیم، خیلی خرابکاری میکنیم؛ تو که خودت میدونی هر چی هم بشه، ما هیچ جایی جز در خونهات نداریم که بریم. میدونی دیگه، مگه نه؟...
#شب_شد_خیر_است
#دلنوشته
@Negahe_To
چجوریه که آدم یه وقتایی دوست داره یه خط تولید وجود داشت که میشد خودش رو بده بهشون تا ازش چند تا تکثیر کنند و اونا رو بده به آدمای مختلف؛ یه وقتایی هم نیاز داره همین یدونه که هست رو هم غیرفعال کنه و از دسترس همه آدما خارج کنه!
#دلنوشته
@Negahe_To
معنای کَرب را در لغت، اندوه نفسگیر گفتهاند. یعنی غم و اندوهی که وقتی روی قلب مینشیند راه نفس کشیدن را بر انسان تنگ میکند.
صفت امروز دعای جوشن، "یا مُنَفِّسَ عَنِ المَکروبین" است. خدایی که راه نفس را باز میکند برای آدمی که دچار کرب شده است.
#دعای_جوشن_کبیر
#صبح_شد_خیر_است
@Negahe_To
[نگاه ِ تو]
"این نوشته، اصلا داستان نیست" اولین نقد جدی، رسمی و بیتعارف از نوشتههایم را دقیقا دو ماه پی
دقیقا یکماه پیش، اینجا، به بهانه نقد داستانم، چند خطی از استادیار دورههای نویسندگیام نوشتم. از فاطمه سادات موسوی عزیزم.
@muuusavi
@chiiiiimeh
امروز که آخرین روز مردادماه و روز شهادت حضرت رقیه است، خبر چاپ اولین کتابش، شیرینی قشنگی را نشاند توی دلم. یک شیرینی آمیخته با یک غم قشنگ!
دعوتتان میکنم به خواندن کتاب "خیمه ماهتابی".
@Negahe_To
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
📔#خیمه_ماهتابی
📢 گاهی وقتا یه اتفاقی میافته که از حکمتش اطلاعی نداری و فقط گذر زمان علت رو بهت نشون میده. همه تلاش و انرژیمون رو گذاشتیم که این کتاب به محرم برسه، اما نشد. به روز سوم، روز عاشورا و شام غریبان هم نرسید. "گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود."
🥀گفتیم حتما به شهادت امام سجاد علیه السلام میرسه؛ ولی انگار قسمت این کتاب این بوده که پنجم صفر خودش رو نشون بده. نمیدونیم چه قرابتی داره این کتاب با پنج صفر؛ اما هرچه هست نگاه بیبی جان #حضرت_رقیه(س) روی اونه.
🏴 «خیمه ماهتابی» فقط یه کتاب داستان نیست، یه روضه ناشنیده است از زبان یک خیمه.
خیمهای که شاهد تمام وقایع تلخ روز عاشورا بود و این بار قراره روایتگر همه اون اتفاقات برای نوجوانان باشه.
🛑روایتی از عباس و علی اکبر و علی اصغر علیهم السلام... از دست بیانگشتر و گوش بیگوشواره و معجری که سوخت...
😭شاید قراره روضه بیبی جان رو این بار یک خیمه بخونه ...
📗« #خیمه_ماهتابی» منتشر شد
روایتی داستانی برای #نوجوانان با محوریت #عاشورا از زبان #خیمه حضرت زینب کبری(س)
✍🏻 به قلم: #فاطمه_سادات_موسوی
✅ مشاهده و خرید کتاب
https://manvaketab.com/book/380849/
💯#تخفیف_ویژه به مناسبت شهادت دردانه سیدالشهدا حضرت رقیه(س)
📚 کد تخفیف: ۷۲
📍این کد تخفیف فقط تا پایان هفته اعتبار دارد
📌 انتشاراتشهیدکاظمی
🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب درکشور
🆔https://eitaa.com/joinchat/1573650433C72276e8cc1
دو روز است که مهمان خانهام شده. نمیشناختمش. مرد گلفروش گفت اسمش "لوبیای سحرآمیزه". گفت براش یه نخ نازک درست کن روی دیوار که بپیچه بهش و راحتتر بالا بره.
امروز دیدم، منتظر من نمانده که برایش مسیر بسازم. به لبه پرده پیچیده و رفته بالا. دستش را به هر جا که میرسیده محکم گرفته و خودش را بالا کشیده. زمان را از دست نداده؛ ولو به اندازه یک روز!
#روایت_زندگی
@Negahe_To
اینسِپشِن یا همان تلقین، یک فیلم علمی_تخیلی از #کریستوفر_نولان است. فیلمی با ایده بکر و فوقالعاده. روایت یک ماموریت عجیب و هیجان انگیز. سفری به لایههای درونی. سفری بین دنیای واقعی و دنیای رویا؛ بین خودآگاه و ناخودآگاه. با قابلیت عمقبخشی و نفوذ به لایههای عمیقتر.
چیدن بجا و زیبای رابطه عاشقانه کارل و همسرش در لابهلای داستان ماموریت کاری، کشش خیلی خوبی در فیلم ایجاد کرده است. از شروع تا پایان فیلم را میشود بدون ذرهای احساس خستگی، با شخصیتها همراه شد. تقریبا هیچ صحنه و دقیقهای از فیلم را نمیتوان از دست داد و البته که برای پی بردن به تمام جزئیات، حتما باید بیشتر از یکبار، فیلم تلقین را دید.
داشتن یک نماد فیزیکی منحصربهفرد برای تشخیص مرز دنیای واقعی و خیالی، از زیباییهای فیلم است. در اینسپشن، به موازات سفر و ماموریت کاری، یک سفر درونی برای کارل، شخصیت اصلی فیلم، در جریان است. سفری که در نهایت میتواند او را متقاعد کند با تمام زیبایی و هیجانانگیز بودن دنیای رویا، به دنیای واقعی و آدمهای واقعی زندگیاش برگردد.
#یادداشت_فیلم
#تلقین
#inception
@Negahe_To
هدایت شده از درونیـ ـات...🌱
.🌙 ⃟🪐"
گاهی به قولِ محمود دولتآبادی:
سرعتِ خیال، غیژ کشیدنِ شهاب را مانَد. در دَم گُم میشود. باز تو میمانی و تو. تو با همهی آنچه که زندگانیات را پُر کرده است، آشفته کرده است. تو در کانونِ هجومِ هستی. تو نیستی که بیتابی؛ این بیتابیست که تویی. خواب همچنان با تو بیگانه است. دلت آرزو میکند آرام بگیری، امّا نمیتوانی. فاصلهی میانِ خواستن و توانستن، بسیار دور است.
«کلیدر»
@daroniyat