eitaa logo
[نگاه ِ تو]
281 دنبال‌کننده
445 عکس
44 ویدیو
2 فایل
‌ من، بی نام ِ تو‌ حتی یک لحظه‌ احتمال ندارم. چشمان تو‌ عین الیقین من،‌ قطعیت "نگاه ِ تو‌" دین من است.‌‌‌ [قیصر امین‌پور] ‌ ‌ 🌱 روایت لحظه‌های زندگی 🌱‌ ‌ ‌ برای معاشرت: @MoHoKh ‌ ‌صفحه اینستاگرام: @fatemehakhtari14‌ ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
[نگاه ِ تو]
‌ ‌ 🌱 ‌امروز یه استاد نویسندگی گفت: "ما نقاش هستیم و ابزار نقاشی‌مون، کلمه است. ما قراره با کلمات، ن
‌ ‌ رفیقم پیام داده: "شاید نتونیم نقاشی بکشیم؛ ولی می‌تونیم کتاب رنگ‌آمیزی بگیریم و نقاشیاش رو رنگ بزنیم.😉" و همین پیام به ظاهر ساده، حجم قشنگی از آرامش رو به قلبم جاری کرد! @Negahe_To
هدایت شده از دختر دریا
سبز ماندن ریشه می‌خواهد؛ بهانه می‌خواهد؛ علاقه می‌خواهد. @dokhtar_e_daryaa
‌ ‌ ‌🌾 برای قوی شدن باید نقطه ضعف‌ها رو خوب شناخت و خوب هم تمرین کرد. در مسیر قوی شدن، همونقدر که مراقب غرور بی‌جا هستید، مراقب خودکم‌بینی هم باشید. خود‌کم‌بینی و ندیدن درست توانمندی‌ها، بیشتر مانع رشده تا موجب رشد. @Negahe_To
‌ ‌ امروز، روز آخر چله، روز آخر ماه محرم و ۱۵۰ امین روز سال ۱۴۰۲ با صفت "یا حبیب التوّابین" است. حبیب التوّابین، یعنی ما آدم‌ها گریزی نداریم از اینکه هی مسیرهای اشتباه را برویم و هی برگردیم و خودمان را بندازیم در آغوش خدا. یعنی خدایی که ما را خلق کرده، همیشه آغوشش برایمان باز است. تازه نه تنها با اخم و تَخم، بلکه با لبخند و عشق. خودش گفته آنهایی که به من امید دارند و هی مدام توبه می‌‌کنند و برمی‌گردند به آغوشم را خیلی دوست دارم. در ادامه مسیر پرتلاطم زندگی، هر وقت حس کردی نیاز به جمله انگیزشی داری، حس کردی خسته‌ای و تلاش‌هایت نتیجه نمی‌دهد، حس کردی باید یکی بیاید دستت را بگیرد و کمکت کند، سری به طبیعت بزن. به تلاش آرام، مداوم و بی‌سروصدای طبیعت، نگاه کن. به خاک، به درخت، به جوانه‌های ریز و کوچک که از هر جایی سربرآورده‌اند. بنشین کنار لانه مورچه‌ها و تماشا کن تلاش بی‌وقفه و خستگی‌ناپذیرشان را، که واقعا شگفت‌انگیز است و امیدبخش. 🌱خداقوت رفیق، برای تمام ادامه دادن‌ها و ناامید نشدن‌ها! @Negahe_To
‌ ‌ ‌خودم هم از کلیشه "سَرریز شدن با یک قطره آب" خسته شده بودم چه برسد به اینکه بخواهم به کسی با گفتن این جمله مشاوره بدهم. همان مثال مشهور تشبیه یک آدم به یک لیوان آب که لب‌به‌لب پُر است و در ظاهر هیچ مشکلی هم ندارد. اما وقتی فقط یک قطره آب به آن اضافه می‌شود، که گاهی یک اتفاق خیلی کوچک، یک جمله، یا حتی فقط یک نگاه است، سرریز می‌کند. اینجاست که اطرافیان آن آدم، متعجب و گاهی هم عاقل اندر سفیه نگاهش می‌کنند که مگر یک قطره کوچک آب چقدر جا لازم داشت که تو اینطور بهم ریختی؟ غیر از کلیشه‌ای بودن این عبارت، حس می‌کردم جنس حالش، اینبار کمی با سررریز شدن هم متفاوت است. حس می‌کردم کسی یا چیزی آمده و گرد آشفتگی را روی تمام وجودش پخش کرده است. بهش گفتم، به نظر من، همه آدم‌ها، توی آن لحظاتی که حالشان خیلی خوب است، شبیه یک حوض پُر از آب صاف و زلال و آرام هستند. اما ته این حوض، همیشه چیزهایی ته‌نشین است که در شرایط عادی دیده نمی‌شود. گاهی شن و ماسه است که رسوب کرده آن پایین، گاهی هم جلبک سبز است که چسبیده کف حوض. کافی است یک سنگ کوچک پرت شود ته حوض، تا تمام آن شن و ماسه‌های ته‌نشین شده، در چشم‌برهم‌زدنی پخش بشوند لابه‌لای ذرات آب و دیگر خبری از آن صافی و زلالی نباشد. همه چیز کدر و مبهم و تار بشود. وجودت، طعم تلخ و گس بگیرد و اینجا طبیعتا طول می‌کشد تا باز بتوانی برگردی به آن شفافیت و زلالی قبل. گاهی هم البته، دست یک آدم می‌رسد به آن اعماق وجودت و تکه‌ای از جلبک‌ها کنده می‌شود و می‌آید روی سطح آب. اینجا دیگر صرف گذر زمان هم چیزی را درست نمی‌کند. باید سختی برداشتن جلبک‌ها را از وجودت تحمل کنی تا بتوانی همان آدم قبل بشوی. گفتم، حس می‌کنم دست یک آدم، یا ردپای خاطراتش، رسیده به اعماق دلت و همان، اینجوری بهم‌ات ریخته و آشفته‌ات کرده است. سکوت کرد؛ و من یاد سکانس فوق‌العاده زیبای صحبت کردن هاشم، پدر فرهاد با پسرش در سریال شهرزاد افتادم. آنجا که با یک بغض مردانه قشنگ، به فرهاد نگاه کرد و گفت: "همیشه یک چیزی از وجود معشوق توی قلب عاشق، ته‌نشین می‌شه؛ برای همیشه؛ حتی اگه همدیگه رو ترک کرده باشن." @Negahe_To
‌ ‌ ‌سرت را بالا بگیر، به سمت نور، به سمت روشنایی🌻 @Negahe_To
‌ ‌ ‌خیلی وقت‌ها به این فکر می‌کنم که ما ایرانیان مسلمان، گاهی یا شاید بیشتر وقت‌ها زیادی خودمان را جدی می‌گیریم. یعنی زیاد دچار این توهم می‌شویم که نقش ما در حفظ دین اسلام در جهان، خیلی پررنگ و عجیب و خاص است. خیال برمان می‌دارد که ما بهتر از همه دنیا، پیامبر را می‌شناسیم. اصلا امام علی فقط امام ما هست و لاغیر. تصور می‌کنیم که راه شناخت و اتصال آدم‌های سراسر جهان به خدا، به دین، به پیامبر و امام، از ما و از کشور ما می‌گذرد و بس. در حالی که در واقعیت اینطور نیست. ما، ایرانیان مسلمان، فقط گوشه‌ کوچکی از این عالم بزرگ هستیم که البته به لطف خدا از کودکی در اتمسفر دین اسلام نفس می‌کشیم و همین هم باعث می‌شود که اصلا نفهمیم از لحظه تولد، در چه نعمتی غرق هستیم. از امروز قرار است در یک جمعی از دوستان، خواندن کتاب "وارث پیامبر" را شروع کنم. کتاب را، حسن عباس، نویسنده و محقق آمریکایی-پاکستانی، به زبان انگلیسی در سال ۲۰۲۱ نوشته و نشر هرمس در سال ۱۴۰۱، با ترجمه محمد کیوانفر به فارسی، آن را چاپ کرده است. امروز با خواندن چند صفحه یادداشت نویسنده برای نسخه فارسی، به وجد آمدم. در همین ابتدا حس کردم حسن عباس، خیلی بهتر از من، امام علی را می‌شناسد و قرار است در این کتاب، دست منِ بچه مسلمانِ شیعه را بگیرد و خیلی چیزها را نشانم بدهد. دعوت‌تان می‌کنم به نوشیدن جرعه‌ای از یادداشت نویسنده:‌ "اکنون زمان آن است که اعمال علی و میراث او همگان را کنار هم جمع کند. زمانه کنار گذاشتن علی نیست. علی، پُل است و بدون این پُل، هیچ وحدت یا رستگاری‌ای در کار نخواهد بود." پ.ن. چون قرار است کتاب را با مقرری‌های روزانه، جمع‌خوانی کنیم، خواندن کتاب، احتمالا چند ماهی طول می‌کشد. اگر عمری باقی بود، ان‌شاءالله، بعد از اتمام کتاب، یادداشت پایانی را برایش می‌نویسم. @Negahe_To
هدایت شده از دختر سبـــــز 💚
دختری در من سازِ امیدواری می‌نوازد ... 🎶✨️💚 @green_girl_7 | 🌸🌱
‌ ‌ ‌چند روز پیش، یکی از رفقای نویسنده‌ام @jeiranmahdanian در کانالش https://eitaa.com/ghahtab با زبان طنزگونه و زیبا از سختی‌های پیرنگ نوشتن و غرق شدن در شخصیت داستانش نوشته بود. آن روز که متنش را خواندم لبخند شیرینی نشست روی لب‌هایم. در پس آن چند جمله ساده مکالمه تلفنی‌اش، یک مرد درشت هیکل لوطی‌وار را با یک دستمال گردنی نخی چهارخانه قرمز و مشکی در ذهنم تصویر کردم که هر از گاهی، یک دور دستمال را دور مچ دست راستش می‌پیچد و انتهای ریش ریش دستمال گردن را با دست چپ می‌کِشد و صاف می‌کند. آن روز جرقه ایده سلسله یادداشت‌هایی با موضوع "در پیچ‌وخم مسیر نوشتن" درباره سختی‌های نوشتن، به ذهنم رسید که امیدوارم بزودی و در یک فرصت مناسب، بتوانم با یک چالش و دعوت از دوستان نویسنده‌ام به جریان بندازمش. امروز در جمع صمیمی دوستانی بهتر از آب روان که یادگار دوران لیسانس هستند و سابقه رفاقت‌مان به لطف خدا، مرز ۲۲ سال را رد کرده است، یکی از دوستانم خبطی کرد و نظر بقیه را برای رمانی که در دست نوشتن دارد پرسید. آن وقت بود که سیل پیشنهادهای جذاب به سمتش سرازیر شد! این، فقط یک نمونه قابل انتشار از آن لیست پیشنهادهاست😅 "اسم منم توی فصل بعدی بذار روی قهرمان داستان یادت نره! حالا میخوای اون شخصیت رو در طول داستان بکُشی، شهیدش کنی، مثله‌اش کنی، تیکه‌تیکه‌اش کنی مهم نیست! فقط اسم من روی قهرمانت باشه خوووو؟!! راستی حتما هم توی داستانت، عاشقش کن😁 عاشق یه مرد خیلی خرپول و خوش‌تیپ🤪" ؟ @Negahe_To