eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
110 دنبال‌کننده
2هزار عکس
830 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 -مراقب خودت و سجادم باش زینب: توام مراقب خودت باش -به روی چشم زینب: التماس دعا -محتاجیم به دعا خواهرم زینب نفسش توی سینه حبس کرد تازه فهمیدم چه گندی زدم -نههه نههه منظورم این بود که محتاجیم به دعا عزیز دلم نفس بیرون داد و سر تکون داد زینب: بار اخرت باشه میگی بهم خواهراا خندیدم -از دهنم در رفت ببخشید زینب: خعله خب زودتر برو تا نماز تموم نشده -اخ ببخشید خداحافظ از مسجد که برگشتم دو شاخه گل رز و نرگس گرفتم و رفتم خونه درو باز کردم تمام چراغ ها خاموش بود و شمع روشن بود در رو بستم و توی حال رفتم زینب پشت میزی که روش کیک بود منتظرم بود رفتم کنارش بغلش کردم سرش روی سینم گذاشت کمرش نوازش کردم بعد چند دقیقه ازم جدا شد آخرین لحظه های دوتایی قشنگی سپری می کردیم بعد کلی عکس گرفتیم نوبت فیلم شد -خب سلام علیکم امشب آخرین شبی هست که دوتایی هستیم فردا شب سجاد کوچولومون به دنیا میاد و خانواده مارو سه نفره می کنه این کیک خوشمزه و قشنگ هم خانومم زحمت کشیده برای آخرین شب دوتایی بودنمون ، دستش درد نکنه ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 زینب: خواهش می کنم -خبب انشاالله که امشب شب خوبی داشته باشیم زینب: انشاالله زینب: برام گل گرفتی؟ -بله بانو زینب: دستت درد نکنه ولی من برات کادو نگرفتم همین که موهات از ته نمی زنم خودش کلیه زدم زیر خنده -انشاالله یک روزی میاد که میدم شما این موهارو از ته بزنی زینب: انشااللهه شام از بیرون پیتزا گرفتم و باهم خوردیم بهش نگاه کردم -مطمئن باش صد تا بچه هم داشته باشیم باز تو عروسک منی که هیچ وقت هیچ وقت با هیچ کس قابل عوض کردن یا مقایسه نیستی پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم : بچه هامونم بیشتر از جانانم دوست ندارم که خندید بعد شام زینب گفت: زینب: رضاااجونممم خنده بلندی کردم -باز چی شده خانوم خانوما که شدم رضا جونم؟ چشم هاش ریز کرد زینب: خیلی دلم میخواد بشینیم باهم فیلم ببینیماااا ولی خب می ترسم بزنیممم خنده بلندی کردم -اخ اخ اخ ، خانوم بلااا. بهش نگاه کردم چشم هاش ریز کرده بود و بهم نگاه می کرد -شب آخر زوج بودنمونه دیگه ، باشه آقا باشه زینب: هورااااااااااااااااا -از دست شیطنتات ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
50.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«آرمان عزیز...!» -یه چند جمله بشنو از آرمان عزیز... -یه دهه هشتادی آرمانه، یه دهه هشتادی منم -قصه آرمان درد به داغ مونده است...! 🎙بشنوید این پادکست صوتی رو با روایتگری کربلایی حمیدرضااسدی 📍به مناسبت سالگرد شهادت شهید دهه هشتادی آرمان علی وردی @One_month_left
🌠☫﷽☫🌠 درباره شهادت آرمان تنها چیزی که آرامم میکند این است که خدا رحمت کند علامه طباطبایی را که نقل به مضمون می‌فرمود شهیدی که در معرکه تیر خورده و در خون خودش دست و پا می‌زند ما خیال میکنیم او درد می‌کشد! نه! او مثل آدمی تشنه است که وارد استخری خنک شده و لذت می‌برد... طلبه‌ی مجاهد اولین سال زندگی در بهشت مبارکت! 🤍 فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه @One_month_left
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | ✏️ رهبر انقلاب: آرمان عزیز چه گناهی کرده بود؟ اینکه او را شکنجه کنند، زیر شکنجه او را بکشند، جسدش را بیندازند در خیابان. 📌 نخستین سالگرد شهادت آرمان علی‌وردی @One_month_left
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
#شهید_آرمان_علی_وردی #آرمان_عزیز #مرگ_بر_منافق #انتقام_خون_شهدا_ازتون_میگیریم #شهیدانه #استوری
همراهان گرامی! ⛔️⛔️⛔️ وقتی از کلیپی کپی می کنید لطفا اگر لوگو یا ایدی داره حذف نکنید! چون اون شخصی که این لوگو یا ایدی رو زده برای این بوده که کسی کارش کپی نکنه! در ضمن می تونید از طریق اون ایدی ها به کانال هاشون هم مراجعه کنید و کلیپ های بیشتری ببینید✨
خدا چند گناه را نمی‌بخشد: 1⃣ عمداً نماز نخواندن 2⃣ به ناحق آدم کُشتن 3⃣ عاق والدین 4⃣ آبرو بُردن این گناهان این قدر نحس هستند که صاحبانشان گاهی موفق به توبه نمی‌شوند! @One_month_left
ما دَرون عَین و شین و قاف خود را دیده‌ایم ؛ داخلش جز حٰاء و سین و یٰاء و نون چیزی نبود ..(:♥️ @One_month_left
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭دلم میخواد قبـرُ باز کنم ببینم بدن پسرم کجاش زخمه...... 💥دعوت مادر شهید مظلوم عجمیان به حضور در تجمع ساعت۱۴ در 🇵🇸با حضور خانواده شـهدای غـــزه @One_month_left
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشنهاد وعده ما در اولین سالگرد شهدای اغتشاشات،تجمع خانوادگی «حجاب،آرمانِ روح الله» 🇮🇷 یازدهم آبانماه ساعت۱۴ 🇮🇷با حضور تمامی خانواده های شهدا 🇵🇸و با حضور ویژه خانواده شهدای غزههمراه با چادری شدن دختران کم حجاب توسط مادر شهیدان عجمیان،علی وردی،امیر احمدی @One_month_left
نه‌ اینڪه‌ حرفے‌ نبـاشد هست ؛ زیـاد هم هست . . امـٰاعاشق‌هـا‌ مے‌داننـد دلتنگی‌ به‌ استخوان‌ ڪھ برسـد میـشود سڪوت ...💔 @One_month_left
تسکین هق‌هق‌های خفه‌شده توی گلو؛ روضه‌ی خرابه و سه ساله.....🥀💔 @One_month_left
حِسۍبَراۍگُفتَنِ‌شِعرۍجَدید‌نیست یِڪ‌مِصرَ؏ۅخُلـٰاصِہ‌دِلَم‌تَنگ‌ِکَـربَلـٰاستシ!' @One_month_left
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
_
خبری در راه است ... کامنت مردم جهان در زیر پست‌های سرود سلام فرمانده ، خیلی جالب و شگفت انگیزه !!! "این مهدی موعود کیست؟" @One_month_left
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 از لب تاپ فیلم گرفتیم به تلویزیون وصل کردیم و شروع به دیدن کردیم زینب هم توی بغلم بود ، سرش روی سینم گذاشته بود و همین طور که پفیلا می خورد و به منم می داد ، فیلم هم میدید منم دست هام دورش حلقه کرده بودم و سرم روی سرش گذاشته بودم و فیلم می دیدم تا اینکه فیلم تموم شد و خوابیدیم صبح زود بیدار شد آماده شدیم رفتیم دنبال مامان زینب و مامان خودم و بعد رفتیم بیمارستان چند ساعت گذشت تا کارای پذیرش و ... اینا انجام شد و زینب راهی اتاق عمل شد. پشت در اتاق عمل ذکر می گفتم و از خدا می خواستم یک فرزند سالم و صالح بهم بده که اون رو هم در راهش فدا کنم. از خدا سلامتی هر دو شون رو خواستم. اینقدر ذکر گفتم که دهنم خشک شد و مامانم یک لیوان آب بهم داد. از اینکه سجاد توی ماه تولد من به دنیا می اومد نهایت ذووق رو داشتم. اذان ظهر رو که گفتن رفتم نمازم رو خوندم و بعد دوباره پیش مامان اینا برگشتم. خلاصه این انتظار طولانی و با استرس به پایان رسید و ساعت های دو ظهر بود که پرستار ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 با سجاد کوچولوی من بیرون اومد. پرستار: اینم از گل پسرتون صحیح و سالم خدمت مادر بزرگ عزیزش. مبارک باشه مامان اومد تشکر کرد و سجاد گرفت و پیش مامان زینب برد -حال خانومم خوبه؟ پرستار: خداروشکر حال هر دو خوبه -خداروشکر مامان سجاد به بغلم داد ، سجادم رو بغل گرفتم و دست های کوچیکش توی دستم گرفتم و بوسه ای روی گونه های گرم و کوچولوش زدم و آروم دم گوشش زمزمه کردم -خوش اومدی به این دنیا خوشگل من. بعد دوباره دادم دست پرستار و سریعا رفتم بیرون، توی نماز خونه و نماز شکر به جا آوردم و بعد رفتم گل فروشی و یک دسته گل خریدم و بعد هم رفتم شیرینی گرفتم و به سمت بیمارستان راه افتادم وارد شدم ، ساعت ملاقات بود و همه اومده بودن رفتم تو اتاقی که زینب بود. اینقدر دور تختش شلوغ بود که کنار ایستادم سجاد دست فاطمه و نیایش و ستایش و دوقلو ها بود داشتن قربون صدقش می رفتن نیایش می خواست بچه بغل کنه ولی ستایش نمیداد بهش خنده دار داشتن دعوا می کردن سر بچه داشتم بهشون نگاه می کردم که یهو دستی رو شونم نشست برگشتم دیدم علیرضاست ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 علیرضا: آقا اجازه بدین شوهرشم بره دیدن خانومش به همه سلام کردم و سرم پایین انداختم و ریز خندیدم دور زینب خالی کردن ، رفتم پیشش دستش گرفتم -سلام عزیزدلم خوبی؟ با بی حالی گفت: سلام ، خوبم تو خوبی؟ -خداروشکر منم خوبم ، گل ها تقدیم به شما زینب: دستت درد نکنه ، آخ -چی شد؟ زینب: هیچی ، شب کجا می خوابی؟ -قربونت برم که به فکر منی ، میرم خونه مامان اینا زینب: باشه امیر علی: کسی تو گوش بچه اذان گفته؟ همه: نه -خب آقاجون یا شما بگید یا بابام بابا گفت من نمی گم و گفت پدر زینب بگه آقاجون هم گفت من نمیگم بابام بگه و بابا هم قبول نمی کرد خلاصه اینقدر بهم پاس دادن که آخر گفتن من بگم منم می خواستم مخالفت کنم که دیدم بقیه جوری نگاهم می کنن که اگر نگم باید فاتحه ام بخونم بچه رو گفتم از فاطمه -سلام خوشگل بابا. در گوش هاش اذان و اقامه گفتم و بعد بچه رو کنار زینب گذاشتم و باران بغل کردم -دیدی نی نیمو؟ با لحن بچه گونش گفت باران:آره دیدم لپاش خیلی نرم بود خندیدم -نی نیه منه دیگه باران: نی نی توعه؟ -بله ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 باران: نخیرم من نی نی توام و سرش روی شونم گذاشت خندیدم و موهاش نوازش کردم -تو دختر کوچولوی منی اینم پسر کوچولو من باران: نی نیت پسره؟ -آره عزیزم باران: اسمش چیه دایی؟ -سجاد باران: گشنگه -اسم توام قشنگه عزیزم زینب امروز مرخص شد و آوردیمش خونه مادر زینب پیشش موند تا ازش مراقبت کنه و بعد از ظهر مامانم هم اومد خونمون سجاد شیرش خورد مامانم بچه داد دستم و گفت: آروم آروم بزن پشتش آروغش بگیر -چشم آروم پشت سجاد زدم و بعد که آروغش گرفتم توی بغلم خواباندمش و بعد توی تختش گذاشتم مامان تا شب کنارمون موند و بعد شام رفتم رسوندمش خونشون وقتی اومدم همه خواب بودن زینب و مادرش تو اتاق سجاد خوابیدن و منم رفتم تو اتاق خودمون دراز کشیدم ولی دلتنگی از زینب مانع خوابیدنم می شد ، چند روزی بود که بغلش نکرده بودم و بازم دلم بی تابی اش رو می کرد سعی کردم بخوابم که یهو دیدم کسی از اتاق سجاد بیرون اومد و اومد تو اتاق من ، دقت کردم دیدم زینبه پاشدم نشستم ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
‹✌️🏻😎😂› - آمریکا در چه فکریه؟ لندن پر از بسیجیه @Rfigh_shhidam
با هرنفسۍ‌سلام ڪردن عشق است آقا به تو احترام ڪردن عشق است اسم قشنگت به میان چون آید... از روی ادب قیام ڪردن عشق است :) تعجیـل‌در‌ظهـور صلـوات♥️ @One_month_left
.تلگرام.روبیکاو... دیگہ‌توصفحہ‌ام‌عکسی‌نمیزارم لایک‌بشہ‌وکامنت‌بزارن♥️ گوشی‌ام‌خاموش‌میشہ‌هیچ‌پیامی ازدوست‌آشنانمیاد... پس‌چی‌میمونہ؟!🤔 ← قرآنی‌کہ‌وقتی‌زنده‌بودم‌خوندم ← پنج‌وعده‌نمازی‌کہ‌میخوندم ← حجابم‌رورعایت‌کردم ← دروغ‌نگفتم‌تهمت‌نزدم ← کارهای‌خوبی‌کہ‌کردم ← همه‌کارهای‌که‌اینجاانجام‌دادم ← درقبرآنلاین‌خواهدبود چقدرحواسمون‌به‌لحظاتمون‌تواین‌دنیا هست‌رفیق🙂💔 @One_month_left
یک‌روزمی‌آیدکھ‌تمام‌زندگیت‌ازجلوي چشمانت‌میگذرد..؛ پس‌ڪاری‌کن‌کہ‌ارزش‌دیدن‌داشتہ باشد. . 🍃 @One_month_left
!!‼️ شوخی نبود که، شب عروسی بود!!‼️ همان شبی که هزار شب نمیشود همان شبی که همه به هم محرمند... همان شبی که وقتی عروس بله میگوید به تمامی مردان داخل تالار که نه، به تمام مردان شهر محرم میشود! این را از فیلم هایی که در فضای سبز داخل شهر می‌گیرند فهمیدم!! همان شبی که فراموش می‌شود عالم محضر خداست... آهان یادم آمد، این تالار محضر خدا نیست، تا میتوانید معصیت کنید!! همان شبی که داماد هم آرایش میکند... همه و همه آمدند حتی خان دایی... اما ای کاش امام زمانمان هم می آمد، حق پدری دارند بر ما...🥺🙂!! مگر میشود او نباشد!؟ عروس برایش کارت دعوت نفرستاده بود، اما آقا آمده بود... به تالار که رسید سر در تالار نوشته بودند!! دورترها ایستاد و گفت دخترم عروسیت مبارک ولی... ای کاش کاری میکردی تا من هم میتوانستم بیایم...🙂 مگر میشود شب عروسی دختر، پدر نیاید!؟ من آمدم اما... گوشه ای نشست و برای خوشبختی دخترکش دعا کرد...🙂 چه ظالمانه یادمان میرود که هستی! ما که روزیمان را از سفره تو میبریم و میخوریم، با شیطان میپریم و می گردیم... میدانم گناه هم که می‌کنیم، باز دلت نمی آید نیمه شب در نماز دعایمان نکنی اشتباه میکنند این روزها نه مانتوهای تنگ و جلو باز مد است نه ساپورت های رنگاوارنگ نه انواع شلوارهای پاره و مدل های موی غربی و نه روابط نا مشروع و دزدی این روزها فقط در آوردن اشک مهدی فاطمه (عج) مد شده! @One_month_left
یه‌روز‌لباس‌ِتنگ ... یه‌روز‌لباس‌ِگشـاد ... یه‌روز‌لباسِ‌ڪوتـاه ... یه‌روز‌لباسَ‌بلند ... یه‌روز‌لباسِ‌تیره ... یه‌روز‌لباس‌ِشاد ... یه‌روز‌لباس‌ِپاره ... هی‌رفتیم‌دنبال‌ِمدڪه‌یه‌وقت بھمون‌نگن‌عقب‌موندھ❗️ رفتیم‌دنبال‌سِت‌ڪردن‌ڪه بشیم‌شیڪ‌تریــن‌آدمِ‌دنیا :| یه‌وقت‌به‌خودت‌میای‌میبینی باشیطون‌ست‌شدے !!! « ســـوره‌اعـــراف‌آیــھ²⁶ » وَلِبٰـــــاسُ‌اَلتَّقْــــوىٰ‌ذٰلِكَ‌خَیْــــرٌ بھترین‌لباس؛لباسِ‌تقواست🌿💜 @One_month_left