eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
109 دنبال‌کننده
2هزار عکس
832 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 -یعنی وقت دنیارو میگیرید با این عاشق شدناتون همه خندیدن رفتم تو اتاقم امیر حسین هم اومد تو امیر حسین: عکسشه برگشتم -چه جوری عکس گرفتی امیر حسین: تو دانشگاه بود دیگه عکس رو نگاه کردم خشکم زد عکس زینبه -از کجا فهمیدی مجرده؟ امیر حسین: حلقه دستش نبود زینب کشتمت -آهان ، ایشالا هرچی صلاحه پیش بیاد امیر حسین: ایشالا رفت نخواستم خجالت زدش کنم و کدورتی پیش بیاد یه وقت عصبی هم بودم که زینب چرا حلقشو دستش ننداخته بود نشستم کارمو انجام بدم در اتاق زده شد و حسین اومد تو اتاق حسین: رضا جان یک هفته ماموریت خورده بهت ۳ روز دیگه -باشه ممنون حسین رفت کارم تموم شد ساعت ۵ رفتم خونه -سلام خانوم عزیزممم چطوری؟ زینب: سلام خسته نباشید کیفم گذاشتم زمین دست هام باز کردم اومد بغلم -شمام خسته نباشید بانو رفتم لباس هامو عوض کردم دست و صورتم شستم زینب: بیا چایی بخور -دست شما درد نکنه زینب: دستت بهتر شد -نمی دونم بزار بازش کنم باند رو باز کردم زخمم رو بسته بود زینب: بده بندازمش اشغالی -ممنون چایی مو خوردم -زینب ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
و شد جواد بی‌پدر💔:) الهی به حق یتیم ِ شاه خراسان ، عجل‌لولیک‌الفرج🕊 @One_month_left
🖤❤️ رضا سگه ... یه لات بود تو مشهد ... هم سگ خرید و فروش می کرد و هم دعواهاش از نوع ... بود ... یه روز داشت میرفت سمت کوه سنگی برای دعوا و غذا خوردن ... دید یه ماشین داره تعقیبش می کنه ... آرم ماشین : " ستاد جنگهای نا منظم" راننده، شهید چمران ... شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت : " فکر کردی خیلی مردی ؟! " - بروبچه ها اینجور میگن !! - اگه مردی بیا بریم جبهه ... به غیرتش بر خورد ... راضی شد ... بردش جبهه ... شهید چمران تو اتاق نشسته بود ... یه دفعه دید که صدای دعوا میاد ! ... با دست بند، رضارو آوردن تو اتاق ... رضارو انداختنش رو زمین .... : " این کیه آوردید جبهه ؟! .. " رضا شروع کرد به فحش دادن ... چه فحشای رکیکی... اما چمران مشغول نوشتن بود.... دید که شهید چمران توجه نمیکنه .... یه دفه داد زد : " کچل با توام!!! " یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد : " بله عزیزم ! چی شده عزیزم ؟ چیه آقا رضا ؟ چه اتفاقی افتاده ؟ " قضیه این بود.... آقا رضا داشت میرفت بیرون .... بره سیگار بگیره و برگرده ... با دژبان دعواش شده بود .... شهید چمران : " آقا رضا چی میکشی ؟!! .... برید براش بخرید و بیارید ...! " شهید چمران و آقا رضا ... تنها تو سنگر ... آقا رضا : میشه یه دو تا فحش بهم بدی ؟! کشیده ای، چیزی !! شهید چمران : چرا ؟! آقا رضا : من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده ... تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه ... شهید چمران : اشتباه فکر می کنی ...! یکی اون بالاست، هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمیکنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده ... هی آبرو بهم میده ... تو هم یکیو داشتی که هی بهش بدی میکردی بهت خوبی می کرده ...! گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده بگم بله عزیزم ... یکم مثل اون شم ...! ♥️:) آقا رضا جا خورد ... تلنگر خورد به شخصیت معنویش... رفت تو سنگر نشست ...آدمی که مغرور بود و زیر باز کسی نمیرفت زار زار گریه می کرد ...عجب! یکی بوده هرچی بدی کردم بهم خوبی کرده؟ اذان شد ... آقا رضا اولین نماز عمرش بود ... رفت وضو گرفت ... سر نماز ، موقع قنوت صدای گریش بلند بود ... وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد ... صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد ... آقا رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد ..! فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش .... توبه واقعی و یه نماز واقعی .... با خدا چی معامله کرد که خدا اونو برای شهادت انتخاب کرد؟ ... در لحظه انتخاب ، درست و مخلصانه انتخاب کرد و خدا این اخلاص و این "لحظه شناسی" را که " عرضه خود بر مقاطع نفحات الهی" است ، دوست دارد... قال رسول الله صلی الله علیه و آله : اِنَّ لِرَبِّکُمْ فی ایامِ دَهْرِکُمْ نََفَحاتٌ فَتَعَرَّضُوا لَها لَعَلَّهُ اَن یصیبَکُمْ نَفْحَةٌ مِنْها فَلا تَشْقَوْنَ (بحار الانوار، ج‏71، ص‏221) در ایام زندگی شما نسیم‌های روح‌بخش ربوبی می‌وزد پس مواظب باشید آنها را از دست ندهید (و از آنها بهره برداری کنید) و خودتان را در مسیر آنها قرار دهید باشد که نسیمی به شما برخورَد و تیره روز نشوید) @One_month_left
✅شهید شیخ احمد کافی نقل می کرد که: ✍شبی خواب بودم که نیمه های شب صدای در خانه ام بلند شد از پنجره طبقه دوم از مردی که آمده بود به در خانه ام پرسیدم که چه می خواهد؛ گفت که فردا چکی دارد و آبرویش در خطر است.می خواست کمکش کنم. 💭لباس مناسب پوشیدم و به سمت در خانه رفتم، در حین پایین آمدن از پله ها فقط در ذهن خودم گفتم: با خودت چکار کردی حاج احمد؟ نه آسایش داری و نه خواب و خوراک؛ همین. رفتم با روی خوش با آن مرد حرف زدم و کارش را هم راه انداختم و آمدم خوابیدم. همان شب حضرت حجه بن الحسن (عج) را خواب دیدم... فرمود: شیخ احمد حالا دیگر غر میزنی؛ اگر ناراحتی حواله کنیم مردم بروند سراغ شخص دیگری؟ آنجا بود که فهمیدم که راه انداختن کار مردم و کار خیر، لطف و محبت و عنایتی است که خداوند و حضرت حجت (عج) به من دارند.... ‌@One_month_left
طرف با قمه مردم رو تهدید کرده؛ به رهگذرا و مأمورین حمله کرده؛ دوتا پلیسم مجروح کرده (محاربه) در نهایت به خاطر عدم توجه به تیر هوایی و اخطار پلیس، با شلیک مامورا کشته شده. حالا تیتر بی‌بی‌سی رو ببینید! همین قدر وقیح و خبیث @One_month_left
با نام رضا به سینه ها گل بزنید با اشک به بارگاه او پل بزنید فرمود که هر زمان گرفتار شدید بر دامن ما دست توسل بزنید @One_month_left
السلام علیک یا امام رضا یا امام رضا دلم هوای تو کرده شه خراسانی .. چه می شود که بیایم حرم به مهمانی…؟ دلم زکثرت زشتی بریده آقاجان… عنایتی که بیایم، تویی که درمانی @One_month_left
آمد از راه و کشیده است عبا را به سرش وای از سینه سوزان و دل شعله ورش همچو شمعی که بسوزد ز شرر آب شود آب کرد آتش آن زهر ز پا تا به سرش @One_month_left
دلم هواتو کرده🥺🖤..... @One_month_left
اسلام علیک یا علی ابن موسی الرضا🖐❤️ @One_month_left
میخام بگم که تویی پناه من کرمت بیشتره از گناه من...✨ @One_month_left
اطلاعات در باره ی زندگی امام رضا(ع) @One_month_left
سلام ، اینهمه ریزش؟ دقیقا چرا؟💔
پارت رمان های 6/25👇🏻
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 زینب: جانم -امروز رفتم سرکار دیدم امیر حسین یکی از همکارام عکست گرفته بود تو دانشگاه دیده بودت و عاشقت شده بود حلقه هم دستت نکرده بودی فکر کرده بود مجردی زینب: اون شب شامی درست کردم حلقه هامو درآوردم یادم رفت بندازم -من چیزی بهش نگفتم چون دیدم اگه بگم چیزی درست نمیشه بعدم گفتم که .. زینب تو از زندگی با من راضی هستی؟ زینب: سرت به جایی خورده؟ معلومه که آره شمام دیگه ملاحضه نکن بزن تو دهنش خندیدم -بنده خدا پر پر میشه باهم میریم پایگاه میبینمون دیگه زینب: باشه -سه روز دیگه میریم ماموریت یک هفته زینب: عه ، باشه -راستی محسن میاد خونمون درباره کاره یه سری چیز ها توضیح بده و اینا زینب: باشه گونش بوسیدم -خیلی خسته شدم بیا شونه هامو ماساژ بده زینب: باشه -آفرین زینب: کی میری برای ا*غ*ت*ش*ا*ش*ا*ت -ساعت ۶ الان محسن بیاد باهم میریم این چند وقته مردم از خستگی و بی خوابی دلم خیلی می سوزه می دونی چقدر شهید دادیم؟ ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 شهدایی که با مظلومیت شهید شدن مشکلشون چه ربطی به مردم داره؟ اولا دارن چرت و پرت میگن مهسا امینی اون‌جوری کشته نشده واقعیت چیز دیگه ای هست بعدم مردم چه گناهی کردن بچه هایی که بی پدر شدن مردم نمی تونن بی اهمیت باشن نسبت به این اتفاق ، این کشور امنیت می خواد اونا باید باشن که امنیت کشور حفظ بشه اونا غیرتشون هم اجازه نمیده ولی خونشون بی گناه ریخته شده با وحشی گری هاشون کشتنشون یه عالمه آه پشت سرشونه الهی که خدا ازشون نگذره ایشالا زینب: هعیییی زنگ خونه خورد محسن بود در رو باز کردم -سلام چطوری محسن: سلااام باهم دست دادیم زینب: سلام خوش آمدید محسن: سلام ممنون -بفرما داخل زینب برامون چایی آورد و رفت تو اتاق و ما باهم صحبت می کردیم بعد رفتم تو اتاق تا آماده بشم -خانوم من دیگه میرم زینب: مراقب خودت باش پیشانیش بوسیدم -چشم شما هم همین طور اون شب هم رفتیم و اومدیم فردا هم رفتیم پایگاه دوتایی و امیر حسین متوجه اشتباهش شد. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 فردا می خواستم برم ماموریت زینب تو اتاق بود داشت ساکم جمع می کرد میوه خورده کرده بودم بردم تو اتاق -میوه آوردم دوتایی بخوریم زینب دستش به صورتش کشید و هول شده گفت : دستت درد نکنه ظرف میوه گذاشتم رو زمین -چیه؟ چی شده برگرد ببینم بر نگشت ، دستم بردم سمت صورتش و روبه روی خودم ثابت کردم -داری گریه می کنی چی شده؟ زینب: دلم برات تنگ میشه بغلش کردم -فدات بشم بار اولم نیست که میرم که زینب: می دونم ولی الان چند وقته که بهت عادت کردم ، به وجودت تو خونه دوریت سخته برام کلیپس موهاش باز کردم ، موهاش ریخت دورش از وقتی باهم ازدواج کردیم نزاشتم موهاش کوتاه کنه البته گاهی اوقات خیلی کلافه می شد میگفت گرمم میشه منم هر دفعه میرفتم موهاش می بافتم بعد دور سرش می پیچیدم و با گل سر می بستم براش بهش می گفتم: اینقدر بهونه نگیر دختر کوچولو دستم رو روی موهاش کشیدم -قربونت برم من چشم رو هم بزاری من اومدم اینقدر زود میگذره که زینب: نخیرم وقتی منتظری انگار زمان دیر میگذره ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست.▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 -سرت شلوغ می کنم خب کاری نداره که فردا ساعت پنج علیرضا میاد دنبالت میری باشگاه کاراته بعدم میری خونه مادرت سه شنبه هم یکی میاد دنبالت بری خونه ما تاریخ کلاس ها رو هم مربی میگه تنهایی جایی نرو حتما با یکی برو خب؟ یکی هم دوستات نه یه مرد زینب: باشه -ساک خودتم جمع کن زینب: دوست دارم تو خونه خودمون باشم -بری بیرون مهمونی ، زمان زود میگذره برات حوصله ات سر نمیره قشنگ من زینب: ساعت چند میری؟ -ساعت ۵ زینب:اگه تونستم بیدار میشم -باشه. شب گرفتم رو تخت خوابیدم زینب هم اومد مدتی بود که رو قلبم می خوابید تا تو بغلم سرش گذاشت رو سینم دست هام رو دورش حلقه کردم صبح زینب بیدار نشد منم بیدارش نکردم براش یادداشت نوشتم قشنگم ، من دارم میرم چند دقیقه قبل از اینکه بری دانشگاه به امیر علی زنگ بزن بیاد دنبالت راستی این سری من کمتر باهات صحبت می تونم بکنم و باهات ارتباط داشته باشم ولی تا حد امکان سعی خودم رو می کنم نگران نباش. «رضا» درو بستم و رفتم نماز صبحم رو خوندم گوشیم باز کردم ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
پارت رمان های امروز👇🏻
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 ۲۱ پیام از طرف زینب صفحه رو باز کردم زینب: واااااییی رضا نتونستم بیدار شممم (استیکر گریه گذاشته بود) برام نامه نوشته بود و یک شعر فرستاده بود شعر خوندم : تو را اندازه‌ی باران و شبنم، دوستت دارم نمی‌دانم، شدیداً یا که نم نم، دوستت دارم تو را می‌خواهمت فرقی ندارد شاد یا غمگین چه درشادی چه دراندوه وماتم دوستت دارم مپنداری که دست بردارم و یادت نباشم من درون قلبمی اینگونه هر دم، دوستت دارم اگر تلخ و غم انگیز است دنیایم ولی من شبیهِ تلخیِ دنیایِ آدم، دوستت دارم تماماً هستیِ خود را درون برگِ گل دیدم ببین اندازه‌ی گل‌های مریم، دوستت دارم چنان نایاب و کم، در کل عالم گشته‌ای، یار که من در حینِ بسیاری، کَما کم، دوستت دارم اگر شعرم شود گنگ و تماماً یک معمایی شبیه واژه‌های سخت و مبهم، دوستت دارم زینب: تصمیم گرفتم هر شب برات نامه بنویسیم بفرما اینم چایی دونفره ( عکس دو فنجون چای فرستاده بود) ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 و.... آخر نوشته بود خیلی حرف زدم مثل اینکه خیلی دلم برات تنگ شده شب بخیر جواب پیام هاشو دادم و گوشی خاموش کردم ساعت نه شب گوشیم برداشتم زینب: وااااای رضا سلام نمی دونی وقتی از دانشگاه اومدم و دیدم پیام دادی چقدر خوشحال شدممم -سلام عزیزم سریع دید زینب: سلام رضا خوبی؟ -الحمدلله عزیزم تو خوبی؟چه خبر زینب: الان که دارم باهات حرف میزنم خوبم بعد شروع کرد اتفاقات امروز برام تعریف می کرد من هم اونور پیش زینب بودم هم اینور پیش بچه ها بچه ها با محسن شروع به مسخره بازی کردن یهو حسین درو باز کرد اونا خشکشون زد همه خندیدیم ترکیدیم یعنی صحنه قشنگی بود زینب: رضااا کجایی؟ براش تعریف کردم زینب: عه مثل اینکه آقا محسن دارن جای منو برات پر می کنن🙂 از گذاشتن این ایموجی یعنی حالش بد شده -نه عزیزم هیچ کس جای شمارو برام نمیگیره ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست.▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 زینب: فعلا که گرفتن ( و همون ایموجی گذاشت) اتفاقات امروزش خوندم حس عجیبی در من به وجود اومد یه جورایی انگار حسادت کردم به دوستاش جواب پیامش نوشتم و همون ایموجی به کار بردم زینب: عههه رضا قهر نکنن دیگه -قهر چیه مگه بچم ، عزیزم من باید برم خداحافظ گوشی قطع کردم و رفتم سراغ کارام صبح نگاه کردم دیدم نامه نوشته با شعر پاییز آمده ست که خود را ببارمت! پاییز: نام ِ دیگر ِ «من دوست دارمت» بر باد می دهم همه ی بود ِ خویش را یعنی تو را به دست خودت می سپارمت! باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو... وقتی که در میان خودم می فشارمت پایان تو رسیده گل ِ کاغذی ِ من حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت اصرار می کنی که مرا زودتر بگو گاهی چنان سریع که جا می گذارمت! پاییز من، عزیز ِ غم انگیز ِ برگریز! یک روز می رسم... و تو را می بهارمت!!! جواب پیامش دادم ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 فردا حسین گفت: بچه ها به نت وصل بشید فقط برید دنبال کارایی که گفتیم صبح بعد نماز نگاه کردم دیدم یا خدا زینب عصبی شده زینب: آنلاین میشی جواب پیام های منو نمیدی؟ واقعا که یه کاری می خواستم انجام بدم تو گروهی پرسیدم درباره برنامه بود و از قضا زینب هم توی اون گروه بود زینب: تو اون گروهه پیام میدی ولی جواب پیام های منو نه براش توضیح دادم که حسین گفت فقط دنبال کار هامون باشیم فردا ظهر گوشیم چک کردم زینب: عه پس این آقا حسین همیشه مزاحم حرف زدن ماعه باید باهاش صحبت کنم -شما خیلی اشتباه می کنی ، نخیرم اومدم ماموریت کار هامو انجام بدم دیگه اون شب هم شعر برام فرستاد یه کلیپ هم برام درست کرده بود عکس منو خودش بود بدون خنده‌های تو، جهان به سر نمی‌شود تو که نباشی زندگی، همچو گهر نمی‌شود بیا که در فراق تو دلم درون ظلمت است شبِ سیاه ما دگر، بی تو سحر نمی‌شود تلخیِ روزگارم و قصه‌ی ما درد و غم است بی‌تو دگر تلخی و غم، مثل شکر نمی‌شود شبی بگفتم که منم سفر کنم به شهر دل دلم کجا کند سفر؟ بی‌تو سفر نمی‌شود هرآنچه گفتی به دلم، برای من غنیمت است بیا که در کنار تو، شبم هدر نمی‌شود تمام قصه را فقط نوشته‌ام به عشق تو ورق بزن، کمی بخوان، که مختصر نمی‌شود نیامدی دو چشم من، غبارِ غم گرفته‌است برای من دو چشم تو، غمین و تر نمی‌شود ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ششمین دوئل! تیلور - یزدانی؛ ویترین جهان ⏰ 21:00 شبکه3 🇮🇷به امید پیروزی حسن آقایزدانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 منتشر شده توسط صفحه اصلی "اتحادیه جهانی کشتی" از تمرین تیم ملی کشتی آزاد در اینستاگرام که بیش از چهار میلیون بازدید گرفته‌...😳 👤 نکته جالب اینجاست که این کلیپ با صوت مداحی "حیدر حیدر؛ اول و آخر حیدر " حاج‌محمود منتشر شده...👏 @One_month_left
سلام به همه آقا کشتی داریم دعا کنین حضرت عباسی یه نقره فعلا گرفتیم ان شاء الله دو کشتی بعد طلا باشه
جهت زیبایی کانال❤️🫀 @One_month_left