eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 💠💠 #پیامبران و #مهدویت(43) 2⃣ آغاز تفرقه و سقوط با مرگ سلیمان علیه السّلام به عنوان آخرین پیا
❣﷽❣ 💠 💠 و (44) تحلیل واقعه: این نخستین باری بود که قوم بنی اسرائیل مورد قتل و اسارت و تبعید قرار می گرفت، اما در ادبیات تاریخی یهود این آخرین و تنها نوبت نیست. بعدها مورخان یهودی موارد بسیاری از جمله حمله بخت النصر، حمله رومیان، قتل عام و تبعید یهود بنی قریظه در صدر اسلام، یهودستیزی در اروپا و نهایتاً کوره های آدم سوزی آلمان در جریان جنگ جهانی دوم را بدان افزوده اند. ضمن این که امروزه دروغ بودن مورد آخر کاملاً به اثبات رسیده و در مورد آن کتاب ها و مقالات متعددی نوشته شده، برای نمونه در کتاب لیال یهودیه به اثبات کذب بودن سه مورد نخست نیز پرداخته است. در خصوص این وقایع و تحلیل آن در آینده بیشتر سخن خواهیم گفت، اما آنچه جریان حمله شلمناسر را-در صورت وقوع در ابعاد گزارش شده-از بقیه موارد پس از خود جدا می کند، این واقعیت است که در این حمله یکی از دو کشور منسوب به قوم بنی اسرائیل مورد تاخت و تاز قرار گرفت و کشور دیگر تا مدت ها پس از آن به حیات خود در امنیت ادامه داد. مورخان سبب این امر را وسعت کم و ثروت اندک کشور یهودا دانسته اند. همچنین ساکنان بنی اسرائیلی کشور اسرائیل در پی این حمله و به اسارت برده شدن-آنچنان که مورخان یهودی می نویسند-به تدریج در زمان اسارت با اقوام دیگر درآمیختند و از بین رفتند. این اتفاق در مورد هیچ کدام از حوادث مشابه پس از حمله شلمناسر نیفتاده است. اگر قوم یهود مورد حمله و هجمه ای واقع شده، همه قوم در برابر این ابتلاء قرار گرفته اند و اینچنین نبوده که گروهی در اسارت و گروهی در امنیت به سر برند و مهمتر از آن قوم به اسارت رفته و تار و مار شده، بر اثر انسجام توانسته اند پس از مدتی خود را بیابند و به حیات خویش ادامه دهند. در واقع با این حمله، بخش بزرگی از قوم بنی اسرائیل در تاریخ گم شد و از این مقطع مقدمات جایگزینی قوم یهود به جای آنان و با مصادره همه افتخارات و تاریخ آنان فراهم شد. با این تحلیل و با بررسی حوادث پس از آن می توان این فرضیه را مطرح کرد که این جریان یک صحنه سازی یا دست کم یک استفاده شیطانی از موقعیت ایجاد شده است که در طی آن یک پاکسازی درون قومی گسترده اتفاق افتاده و بخش کوچکی از این قوم بزرگ تجربه برادرکشی قابیل را تکرار کرده و مأموریت اجداد خود را در قتل یوسف و خاموش کردن نور خداوند در خاندان اسرائیل به انجام رسانیده اند. در قرآن کریم موردی از کشتار و تبعید داخلی در بنی اسرائیل ذکر شد که می تواند بر این جریان تطبیق داده شود. این در حالی است که آرتور کسلر در کتاب قبیله سیزدهم(1361) قوم فعلی یهود را حتی از بازماندگان این جریان نمی داند و ریشه قوم امروزی را به قبیله ای ترک تبار به نام “خزر” باز می گرداند که در شمال دریای خزر ساکن بوده و در جریان تاریخی در حدود سال 740 میلادی و در اواخر دوران بنی امیه به دین یهود درآمده اند. این قوم سپس با حمله وایکینگ ها-که نام غربی آنان بود و در سرزمین های شرقی “روس” خوانده می شدند-و در پی آن با حمله مغول از این سرزمین کوچ کرده و در سرزمین های اروپای شرقی ساکن شدند. بنابر ادعای وی جمعیت اصلی امروز یهود در دنیا بیش از آن که نتیجه حرکت قوم از اروپای غربی به سمت شرق باشد، حاصل این کوچ از شرق به غرب است. به هر حال و با پذیرش هر نوع تحلیلی نسبت به ریشه یهودیان امروز، توجه به این واقعیت مهم است که متأسفانه نام امروزین بزرگترین دریاچه جهان در شمال کشورمان از نام این قوم مهاجم و وحشی گرفته شده است. از وقایع مهمی که در این دوره دویست ساله و پس از آن در درون قوم بنی اسرائیل اتفاق افتاد و قرآن کریم نیز به آن اشاره کرده است، جریان پرحجم قتل انبیا است، به نظر می رسد. در لحظات آخر فروپاشی و انحراف این قوم، خداوند از روی لطف و برای اتمام حجت، پیامبران بزرگوار خود را در حجمی زیاد به سوی آنان مبعوث کرده تا مگر دست از این انحراف بزرگ برداشته و عهد خود را با خداوند متعال به یاد آورند. در مقابل، این قوم لجوج در دام شیطان گرفتار آمده و به مقابله گسترده با این جریان برخاستند و دست به چنان کشتار عظیمی از پیامبران الهی در تاریخ زدند که در قرآن کریم به عنوان یکی از جرائم بزرگ آنان مورد تأکید قرار گرفته است. در نقلی است که ایشان در یک بین الطلوعین هفتاد پیامبر را به شهادت رسانده اند. تعداد قابل توجهی از این پیامبران به ایران آمده و در این سرزمین وفات کرده و یا به شهادت رسیده اند که در جای خود قابل بررسی دقیقتر می نماید. 🔻🔻🔻 . . . 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_6050734877039395575.mp3
4.73M
#سفر_پرماجرا ۲۳ هرچی وابستگی بیشتر میشه؛ ترک تعلّق هم،سخت تر میشه❗️ از نعمتهای دنیات برای خودت نعمتهای آخرتی بساز! هرچی بیشتر برای اونور خرج میکنی؛ تعلّقت کمتر و وفاتت راحت تر میشه👆👆 🎤🎤 #استاد_شجاعی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
♥️🍃| #سیره_شهید #بابڪ گفت: میخوام برم #خارج از #ڪشور مردم #فڪر ڪردند میخواد بره #آلمان همچون #براد
✍همرزم شهید نوری: 🌸توی مناطق که بودیم موقع #نگهبانی بابک اگه میدید کسی #خسته است از خواب بیدارش نمیکرد. خودش #بجای اون شخص پست میداد. پ ن : توی این عکس خستگی از چشماش میباره. #شهید_بابک_نوری_هریس 🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
‼️فیلم کامل سخنان #شهید_محسن_حججی در اردوی جهادی 🌹 درس هایی که شهید مدافع حرم "محسن حججی" با حضور د
📚برشی از کتاب #سربلند‌ 📝برای من #قلیان حکم زاپاس داشت؛ آماده توی صندوق‌عقب🚕. باهم رفتیم دنبال رودخانه🏞 رفتم کیف قلیان را آوردم. 📝گفت: خداوکیلی کاری کن #ماهم حال کنیم. گفتم: خب من هم می‌خوام همین کار رو بکنم؛ مگه نمی‌بینی⁉️ دارم قلیون چاق می‌کنم! 📝ابروهاش گره خورد😠 و گفت: من از این چیزا خوشم نمیاد. دوید از توی ماشین🚕 منچ آورد. هیچ قلیانی نمی‌توانست به اندازه آن #ماروپله سرحال بیاردمان. آخ که چقدر خندیدیم😄! حتی هیجان بازی بارسا و رئال هم به پایش نمی‌رسید. 📝این وسط‌ها هم که حق نداشتی دهانت را باز کنی. تا حرف #یک‌نفر را می‌کشیدی وسط سریع شاخکش فعال می‌شد: آقا #غیبت نکن⛔️ #شهید_محسن_حججی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰مسلمان و شیعه شدن یک #مسیحی توسط #حاج_عمار 💢بعد از #شهادت حاج عمار وارد مقر قبلی‌اش شدم. رزمنده ا
زندگــے ... از #شہادت آغاز می‌شود آنانڪہ یڪ عمر #مرده_اند ، 💥یڪ لحظہ هم شهید #نخواهندشد❌ #رزقک_شهادت 🌷 #شهید_محمدحسین_محمدخانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
زندگــے ... از #شہادت آغاز می‌شود آنانڪہ یڪ عمر #مرده_اند ، 💥یڪ لحظہ هم شهید #نخواهندشد❌ #رزقک_شه
9⃣7⃣9⃣ 🌷 🗓تولد: 9 1364 / تهران 📋مسئولیت: فرمانده تیپ سیدالشهدا (ع) 🌷شهادت: 16 1394 / حلب 🔰شهید محمدحسین ، متولد نهم تیرماه 1364  دانشجوی مهندسی عمران  دانشگاه آزاد🏢 واحد یزد، از فعالان دانشجویی و از فعالان ستاد تدفین 🌷 این دانشگاه بود 🔰حضور وی در با عنوان مربی آموزشی شروع شد، 💥اما چنان در بین نیروها درخشید که مورد توجه ارشد نظامی واقع شد👌 و بعد از مدتی به عنوان فرمانده تیپ هجومی (ع) منصوب شد. 🔰محمدحسین را در سوریه به نام مستعار « » می‌شناختند. حاج قاسم سلیمانی نگاه ویژه‌ای به محمدحسین داشت☺️ و در یکی از دیدارهایش گفته بود: عمار برای من مثل « » بود. شجاعت💪 و دلاوری محمدخانی باعث شده بود که همواره او را در ببینند. 🔰دل بی‌باک و سر نترس❤️ محمدحسین در بین نیروهایش مشهور بود. تا جایی که می‌ توانست از خواب و می‌گذاشت که ♨️حتما خودش در خط حضور داشته باشد. فرمانده بارها بهش می‌گفت: «شما وقتی فرمانده هستی، بری خطِ اول و بجنگی. اگه اتفاقی برای شما بیفته، شیرازهٔ کار از هم می پاشه💥 » 🔰اما قبول نمی کرد❌ میخواست حتماً کنار نیروهایش وسط معرکه باشد. خیلی راحت می توانست بیاید عقب خط بنشیند، بی سیم📞 دستش بگیرد و با بی‌سیم نیروها را کنترل و مدیریت کند؛ ولی این کار را نمی کرد. 🔰 به دست میگرفت و می رفت خطِ اول جبهه. در عین فرماندهی و هوش نظامی💬همیشه در میانه میدان بود. تا اینکه نیمه سال 94، آرزوی دیرینه‌اش تحقق یافت و در حومه شهر به خون سرخ❣ خویش آغشته گشت و خود را به قافله رسانید🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 #مجروحیت_وتحمل_درد 🌷دفعه دوم که اومده بود سوریه یه #ترکش خورد تو دستش. همه طبق معمول تو این فکر ب
🌹 🔹سوریه که بود پیام داد📲 گفت عجیبی دیدم بعد از اینکه کلی اصرار کردم خوابش رو تعریف کرد. گفت خواب دیدم وضع خراب بود و هوا سرد☃ داشتم با نماز📿 میخوندم. 🔹یکی اومد شروع کرد به حرف زدن و گفت قبول نیست❌ و منم به شک‌افتادم.بعد از چند دقیقه⌚️ تو خواب دیدم که یه اومد به خوابم و گفت: ازت قبوله خداخیرتون بده ان شاءالله☺️ ⭕️تا به خودم اومدم فهمیدم رو دیدم و از خواب پریدم🗯 ❤️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در آتـ🔥ـش بود و به خود میپیچید😞 استخوانهای ضعیف انگار شکستــ💔ــ کاش مدینه وسطش نداشت😭 سینه ی او با نوک مسمار شکسـ⚡️ـت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
تو قرار منی زهرا.mp3
7.5M
🎧 زمینه جدید و بسیار دلنشین 🎼 تو قرار منی کس و کار منی... 🎤 🏴شهادت (س) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠اینک شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق به روایت همسر(فرشته ملکی) 5⃣4⃣ #قسمت_چهل_وپنجم 💞تا صبح رو
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ به روایت همسر(فرشته ملکی) 6⃣4⃣ 💞{منوچهر هوس کرده بود با لثه هاش بجود. سال ها غذایش پوره بود، حتی قورمه سبزی را که دوست داشت برایش آسیاب می کرد که بخورد. اما آن روز حاضر نبود پوره بخورد. جگرها را دانه دانه سرخ می کرد و می گذاشت دهان منوچهر. لپش را می کشید و قربان صدقه ی هم می رفتند. دایی آمده بود بشان سر بزند. نشست کنار منوچهر گفت: «این ها را ببین. عین دو تا مرغ عشق می مانند.»} 💞 از یک چیز خوشحالم و تاسف نمی خورم؛ که منوچهر را دوست داشتم و بهش نگفتم. از کسی هم خجالت نمی کشیدم. منوچهر به دایی گفت:«یک حسی دارم، اما بلد نیستم بگویم. دوست دارم به فرشته بگویم از تو به کجا رسیده ام نمی توانم.» 💞دایی شاعر است. به دایی گفت:«من به شما می گویم. شما شعر کنید، سه چهار روز دیگر که من نیستم، برای فرشته از زبان من بخوانید.» دایی قبول کرد، گفت: «می آورم خودت برای فرشته بخوان.» منوچهر خندید و چیزی نگفت. 💞بعد از آن، نه من حرف رفتن می زدم، نه منوچهر. اما صبح که بیدار می شدم، به قدری فشارم می آمد پایین که می رفتم زیر سرم. من که خوب می شدم، منوچهر فشارش می آمد پایین. ظاهراً حالش خوب بود، حتی سرفه نمی کرد. فقط عضلات گردنش می گرفت و غذا را بالا می آورد. من دلهره و اضطراب داشتم. انگار از دلم چیزی کنده می شد، اما به فکر رفتن منوچهر نبودم.... 💞ظهر سه شنبه غذا خورد و خون و زرداب بالا آورد. به دکترش زنگ زدم. گفت: «زود بیاوریدش بیمارستان.» عقب ماشین نشستیم. به راننده گفت:«یک لحظه صبر کنید.» سرش روی پام بود. گفت:« سرم را بیاور بالا.» خانه را نگاه کرد. و گفت:«دو روز دیگر تو بر می گردی.» نشنیده گرفتم. چشم هایش را بست. چند دقیقه نگذشته بود که پرسید «رسیدیم؟» گفتم: «نه چیزی نرفتیم.» گفت:«چه قدر راه طولانی شده. بگو تندتر برود.» 💞از بیمارستان نفرت داشت. گاهی به زور می بردیمش دکتر. به دکتر گفتم: «چیزی نیست. فقط غذا توی دلش بند نمی شود. یک سرم بزنید، برویم خانه.» منوچهر گفت:« من را بستری کنید.» بخش سه بستری شد، اتاق سیصد و یازده. توی اتاق چشمش که به تخت افتاد نفس راحتی کشید و خدا را شکر کرد که تخت رو به قبله است. تا خواباندیمش روی تخت، سیاه شد. من جا خوردم. منوچهر تمام راه و توی خانه خودش را نگه داشته بود. باورم نمی شد این قدر حالش بد باشد. انگار خیالش راحت شد تنها نیستم. 💞 شب آرام تر شد. گفت:« خوابم می آید ولی انگار چیز تیزی فرو می رود توی قلبم.» صندلی را کشیدم جلو. دستم را بالای سینه اش گرفتم و حمد خواندم تا خوابید. ...🖊 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠اینک شوڪران ✫⇠ به روایت همسر(فرشته ملکی) 7⃣4⃣ 💞{ هیچ خاطره ی خوشی به ذهنش نمی آمد. هرچه با خودش کلنجار می رفتم، تا می آمد به روزهایی فکر کند که می رفتند کوه، با هم مچ می انداختند، با عصا دور اتاق دنبال هم می کردند و سر به سر هم می گذاشتند؛ تفأل دایی می آمد به دهانش. « آیتی بود عذاب اندُه حافظ بی تو /که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود » 💞منوچهر خندیده بود، گفته بود«سه چهار روز دیگر صبر کنید.» نباید به این چیزها فکر می کرد. خیلی زود با منوچهر برمی گشتند خانه. } از خواب که بیدار شد، روی لبهاش خنده بود، ولی چشم هاش رمق نداشت. 💞گفت:«فرشته وقت وداع است.» گفتم: «حرفش را نزن.» گفت:«بگذار خوابم را بگویم، خودت بگو، اگر جای من بودی می ماندی توی دنیا؟» روی تخت نشستم، دستش را گرفتم. گفت:«خواب دیدم ماه رمضان است و سفره ی افطار پهن است. رضا، محمد، بهروز، حسن، عباس، همه ی شهدا دور سفره نشسته بودند. بهشان حسرت می خوردم که یکی زد به شانه م. حاج عبادیان بود. گفت: بابا کجایی؟ ببین چقدر مهمان را منتظر گذاشته ای. بغلش کردم و گفتم من هم خسته م. حاجی دست گذاشت روی سینه ام ؛ گفت با فرشته وداع کن. بگو دل بکند، آن وقت می آیی پیش ما. ولی به زور نه.» 💞اما من آمادگی نداشتم. گفت:«اگر مصلحت باشد خدا خودش راضیت می کند.» گفتم: «قرار ما این نبود.» گفت:« یک جاهایی دست ما نیست. من هم نمی توانم دور از تو باشم.» گفت: «حالا می خواهم حرف های آخر رابزنم. شاید دیگر وقت نکنم. چیزی هست که روی دلم سنگینی می کند. باید بگویم. تو هم باید صادقانه جواب بدهی.» پشتش را کرد. 💞گفتم: «می خواهی دوباره خواستگاری کنی؟» گفت:«نه، این طوری هم من راحت ترم هم تو.» دستم را گرفت. گفت:« دوست ندارم بعد از من ازدواج کنی.» کسی جای منوچهر را بگیرد؟ محال بود. گفتم: «به نظر تو، درست است آدم با کسی زندگی کند؛ اما روحش با کس دیگر باشد؟» گفت:«نه» گفتم: «پس برای من هم امکان ندارد دوباره ازدواج کنم.» ...🖊 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5827878412848464403.mp3
21.59M
🎵 #صوت_شهدایی ❣گفته بگویم مادرم، قابل ندارد ❣نذر شما بال و پرم قابل ندارد 🎤🎤 #سیدرضا #نریمانی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#ننه_لالا_لالا_بکن_خوابی #مادر_همه_خوابن_تو_بیداری مادرعزیزم ای به قربون جمالت پریدی توی آسمون قربون بالت نون حلالُ، سفرۂ بابا چه کرده فداسَر مولام شدی، شیرم حلالت #شهید_محمد_معافی🌷 #سالروز_شهادت #شبتون_شهدایی🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ 💖 آقاجان آنروز ڪہ #عاشق جمالت گشتم دیوانہ روی #بے_مثالت گشتم دیدم نبود در دو جهان جز تو ڪسے بیخود شدم و #غرق_کمالت گشتم #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌸🍃🌸🍃🌸 صبح☀️ می آید، مـرا جان میدهد شعـرهایم، بوی #باران🌧 میدهد 💫صبح می آید تازه ‌تر از #بوی_گل🌼 رونمـایی می‌ڪنم از روی گل...🌺 #شهید_محمودرضا_بیضایی #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1_10493627.mp3
2.84M
♨️ علائم نفوذ شیطان 👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی 🎤 حجت الاسلام #عالی 📡 حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
یک روزِ گرم #اردیبهشتی، 1400 کیلومتر آن طرفتر از خاک کشورمان🇮🇷 یک جوان رعنای ایرانی بود و ده‌ها نیرو
♥شستن استکان های #روضه ✿هر سال ایام #فاطمیه یک ماه در مسجد ما روضه حضرت زهرا(س)🏴 برپا می شود که به خاطر دوری راه من نمی توانستم به مجلس روضه بروم⭕️ یک روز سر راه از #حامد خواستم مرا به مسجد ببرد که حداقل یک روز را پای #روضه بنشینم. وقتی رسیدیم روضه تمام شد و خانم ها از مسجد پراکنده شده بودند😔 ✿به حامد گفتم اشکالی ندارد❌ حداقل داخل می رویم و برای جمع و جور کردن و #تمیزکردن مسجد کمک می کنیم. وقتی می خواستیم داخل شویم به من گفت: مادر جان من یک نیتی کردم شما بروید و #استکان های چای روضه را بشویید. ✿حامد به من نگفت نیتش چیست❗️ اما من به همان نیت استکان ها را #شستم. دو سه روز پس از آن به سوریه رفت و خبر مجروحیت💔 و بعد خبر #شهادتش را برایمان آوردند. شک ندارم که آن روز #نیتش_شهادت بود🌷 راوی: مادر شهید مدافع حرم #شهید_حامد_جوانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 #عاشقانه_شهدا ❤️ ⚜دوران #نامزدی باید برای حضور در یک دوره سه ماهه پزشک یاری به مشهد می رفت. ⚜فر
🍃🌺🍃🌺 🔰در باشگاه بیشتر از همه به یکی از شاگردان که توجه نشان میداد، بچه های باشگاه خیلی داشتند 🔰به و ارشد از خودش خیلی احترام میگذاشت مثلا وقتی کسی از کاراته می آمد اینقدر با حیا و با ادب بود که میرفت انتهای کلاس پشت سر بچه های کمربند پایین به استاد می ایستاد. 🔰حمید آقا نسبت به درآمدشان خیلی بودن که حتما باشه، حتی گاهی اوقات ساعت کاری که تمام میشد حمید آقا مشغول به کار بودن چون نمیخواستند که کرده باشند و پولی که به خانه می برند مورد داشته باشد. ‌‌ ✍به روایت دایی شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
ثبت نام اعتکاف حرم مطهر رضوی و ۶ مسجدوابسته ✅ آغاز ثبت‌نام اولیه: از ۱ بهمن‌ماه ✅ آخرین مهلت ثبت نامه اولیه: ۱۴ بهمن‌ماه ❇️ ثبت‌نام از طریق: �� سایت: goo.gl/1pj8iL یا 🔰 ارسال عدد ۸ به سامانه پیامکی ۳۰۰۰۰۰۰۸ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های مجید #سخت کار کردن و دست و دل بازی‌اش بود. ❣خیلی کار می‌کرد و شب که به
✍پیش از #شهادتش خواب دیده بود اما هرگز خوابش را به ما نگفت🚫 و برای عمه‌اش توضیح داده بود که #حضرت_زهرا(س) را به خواب دیده است که ایشان می‌فرمایند مجید اگر به #سوریه بیایی، تنها یک هفته☝️ مهمان ما خواهی بود. مجید از زمان اعزام تا شهادتش🕊 تنها هفت روز یعنی #یک_هفته طول کشید. #شهید_مجید_قربانخانی🌷 #حر_مدافعان_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣از #زیارت برمی‌گشتم، دیدم توی #دارالحجه خانمی با قلم #خوشنویسی به نستعلیق می‌نویسد‌. ❣اومدم به مح
🔻پدربزرگوار #شهید_حججی: خواهش میکنم مردم نسبت به #گناهان بیتفاوت نباشند و همیشه #نهی_ازمنکر کنند. همه تذکر لسانی بدهند تا خون شهدا #پایمال نشود و گناه #عادی نشود. محسن من به گناهکاران، #تذکر میداد ولی به نحو صحیحش #شهید_محسن_حججی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻پدربزرگوار #شهید_حججی: خواهش میکنم مردم نسبت به #گناهان بیتفاوت نباشند و همیشه #نهی_ازمنکر کنند.
0⃣8⃣9⃣ 🌷 📌به روایت همسر ✍الگوی کامل ❤️✨از هرنظر و در هر زمینه‌ای که بخواهیم حسابش را بکنیم، آقامحسن معلم بنده و یک به تمام معنا برای من بود. ❤️✨معلمی بود که من را با خودش بالا کشید... اگر بالا نکشیده بود، قطعا من امروز این را نداشتم. آقا محسن، هیچ موقع خاص نسبت به من نشان نمی‌داد و همیشه با روش خاص خودش من را راهنمایی و ارشاد می‌کرد. مثلا در مورد حجاب، آن را با روش خاص خود به من نشان داد و معتقد بود برای حجاب نه تنها صرفه‌جویی کرد؛ بلکه باید چادرها را خرید و سر کرد. ❤️✨آقا محسن از همان سال ۸۵ یعنی پانزده سالگی که وارد مؤسسه شهید کاظمی شدند را شروع کرد. او از همان سال‌ها دغدغه کارهای را داشت و عجیب این حوزه برایش مهم بود. مخصوصا نسبت به صحبت‌های دغدغه خاصی داشت و شب‌هایی بود که تا صبح بیدار می‌ماند، می‌خواند و روی بیانات حضرت آقا کار می‌کرد و نکات مهم آن را در داخل سایت یا کانال‌ تلگرامی‌شان می‌گذاشت. ❤️✨محسن از همان نوجوانی در کارهای فرهنگی بود، همیشه در اردوهای جهادی شرکت می‌کرد. یکی از اعضای فعال موسسه شهیدحاج احمد کاظمی بود و کلا فعالیت‌های جهادی‌اش را از همینجا شروع کرد و حالا که نگاه می‌کنم می‌بینم حتی مسیر زندگی‌اش را هم ازهمین موسسه پیدا کرد و ادامه داد. ❤️✨محسن همیشه در پایگاه بسیج فعال بود، این اواخر در از نظر فرهنگی بسیار فعال بود، می‌گفت مقام معظم رهبری وقتی که فرموده‌اند: «جواب کار فرهنگی باطل، کار فرهنگی حق است.» ما را در انجام کار فرهنگی روشن کرده‌اند و ما نباید این عرصه فرهنگی را خالی بگذاریم و واقعا اش کار فرهنگی بود. ❤️✨محسن خیلی خیلی زیاد کتاب می‌خواند، هروقت هم جایی به مشکل می‌خورد و گیر می‌کرد، می‌گفت حتما کتاب کم خواندم که اینجوری شده... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌿عبدالحسین، اول در سبزی فروشے کار مے کرد و مدتے هم در شیر فروشے بود. اما #زود از آنجا بیرون آمد!..
💢صورتش را که دیدم جا خوردم😦 اندازه چند سال بود. یک دندان سالم هم توی دهانش باقی نگذاشته بودند❌ چند وقت مجبور شد بگذارد. 💢آن روز هر چه کردم برایم بگوید چه بلاهایی سرش در آورده‌اند، فقط گفت: نبوده. 💢یک بار که داشت برای چند تا از دوستانش تعریف می‌کرد، حرف هایش را شنیدم🎧 وحشیانه‌ای داده بودندش؛ شکنجه‌هایی که زبان آدم گفتنش شرم دارد و قلم از نوشتنش📝 عاجز است. 💢او و می‌گفت.  من گریه می‌کردم😭 و . پ ن: ایشان ارادت و توسلاتی عجیبی به (س) داشتند و پیکرشان نیز در شب شهادت حضرت زهرا(س) در سال 90 کشف شد. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh