eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
7⃣2⃣1⃣1⃣ 🌷 💠 ادامه جلسه خواستگاری/ کتاب 🌷گفت: این‌که خیلی خوبه، من هم دوست دارم رعایت کنیم؛ بعد پرسید: شما با شغل من مشکل نداری؟! من ، ممکنه بعضی روزا ماموریت داشته باشم، شب‌ها افسر نگهبان بایستم، بعضی شب‌ها ممکنه بمونید، جواب دادم: با شغل شما هیچ مشکلی ندارم، خودم بچه پاسدارم، میدونم شرایط زندگی یه آدم نظامی چه شکلیه، اتفاقا من شغل شما رو خیلی هم دوست دارم. 🌷بعد گفت: حتما از خبر دارین؟ دوست ندارم بعدا سر این چیزا به مشکل بخوریم، از حقوق ما چیز زیادی در نمیاد، گفتم: برای من این چیزا مهم نیست، من با همین حقوق بزرگ شدم، فکر کنم بتونم با کم و زیاد زندگی بسازم. همان جا یاد خاطره‌ای از افتادم و ادامه دادم: من حاضرم حتی تو خونه‌ای باشم که دیوار کاه‌گلی داشته باشه، دیوارها رو ملافه بزنیم، ولی زندگی و داشته باشیم 🌷حمید خندید و گفت: با این حال حقوقمو بهتون میگم تا شما باز فکراتون رو بکنین، ماهی ششصد و پنجاه‌هزار تومن چیزیه که دست ما رو می‌گیره. زیاد برایم مهم نبود، فقط برای اینکه جو صحبت‌هایمان از این حالت و رسمی خارج بشود، پرسیدم: اون‌وقت چقدر دارین؟ گفت: چیز زیادی نیست، حدود شیش میلیون تومن، پرسیدم: شما با شیش میلیون تومن میخوای زن بگیری؟ در حالی که می‌خندید سرش را پایین انداخت و گفت: با به خدا همه چی جور میشه 🌷بعد ادامه داد: بعضی شب‌ها میرم، امکان داره دیر بیام، گفتم: اشکال نداره، هیئت رو میتونین برین، ولی شب هر جا هستین برگردین خونه، حتی شده نصفه شب. قبل از شروع صحبتمان اصلا فکر نمی‌کردم موضوع این‌همه جدی پیش برود، هر چیزی که حمید می‌گفت مورد من بود و هر چیزی که من می‌گفتم حمید تایید می‌کرد، پیش خودم گفتم: این‌طوری که نمیشه، باید یه بگیرم که حمید بره، با این وضع که داره پیش میره باید دستی دستی دنبال لباس باشم. 🌷به ذهنم خطور کرد... 🔻ادامه ماجرا رو میتونید با خرید و مطالعه کتاب جذاب و عاشقانه دنبال کنید. لینک خرید کتاب↙️ https://payping.ir/d/Vyqf 🌷 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
ثبت نام با تسهیلات ویژه مهلت ثبت نام تا فردا ( ۲۷ خرداد ) اعزام به صورت زمینی و هوایی جهت ڪسب اطلاعات بیشتر و ثبت نام به لینڪ زیر مراجعه کنید ↙️ samaneh.labbayk.ir 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
‍ ‌‌‏ 9⃣6⃣ #خاطرات_شهدا🌷 ‌‌💠 راز شهادت #شهید_محمد_مهدی_مالامیری، بعد از سه سال از زبان پدر 🌷☘🌷☘
#عاشقانه_شهدا❣ 💞محمدمهدی همیشه تاکید داشت #شاد زندگی کنیم! یکی از برنامه هایی که داشتیم #پیاده روی بود. و همیشه تو پیاده روی هامون یک #مسجد رو مقصد قرار میدادیم که یک ساعت پیاده رویمون ختم به #مسجد و #اذان میشد... #عشق_رسوایی_محض_است_که_حاشا_نشود #عاشقی_با_اگر_و_شاید_و_اما_نشود 💞هیچ کدوم از #خوشی هامون خرج بردار نبود و اصراری نداشتیم که حتما با #پول خوشی کنیم، سعی میکردیم تو لحظه خوش باشیم... از کوچیکترین اتفاقات زندگی، حتی غذاخوردنمون هم، برای خودمون #خوشی میساختیم... مثلا اگر برنج درست میکردم و ته دیگ داشت برنج رو پشت و رو میکردیم و روش #شمع میزاشتیم و #تولد میگرفتیم...🎂 💞همیشه اول سفرمون #تولدت_مبارک داشتیم و هفته ای سه چهار بار ما #تولد داشتیم... و همسایه ها هم همیشه میگفتند چقدر شما #تولد میگیرید و چقد #شادید... #شهید_محمدمهدی_مالامیری #سالروز_ولادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ * ....* 1 💕◈•══•💖•══•◈💞 مقدمه به نام پروردگار عالم... 🌺 هر کدوم از ما آدما دوست داریم به بالاترین لذت های دنیا برسیم.☺️ 🔹معمولا تلاش هایی که میکنیم برای رسیدن به این خواسته ی قلبیمون هست. 🌷 اگه ته دل همه ی آدما رو ببینید، همشون در نهایت یه چیز رو میخوان: 💕یه آغوش گرم....💖 🌹 آغوش قدرتمندترین و مهربان ترین موجود عالم هستی... 💕همه ی انسان ها، لذت آغوش خداوند مهربان رو میخوان... و خداوند هم دقیقا همین راه رو برای ما انتخاب کرده.👌✅ 🏵 برای رسیدن به این لذت بی نهایت، به یه مسیر درست و مطمئن نیازه. 💢که پذیرش برخی رنج ها و عبور از برخی خواسته ها مقدمه ی راه هست. 🔹به حول و قوه ی الهی، قدم گذاشتن در این راه رو با یه استاد دلسوز آغاز میکنیم... ❇️ مجموعه ی لذت آغوش خدا، مطالب کتاب تنهامسیر آرامشه که برگرفته از صحبت های حکیمانه و زیبای هست. 🌷 ملتمس دعای خیر شما عزیزان هستیم.... ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
امام زمانی - 1_mixdown.mp3
3.27M
77 و تو تنهــا خورشیـ🌞ـدِ عالَمی! وای بر من، آنقدر به ستاره های دور و برم خو گرفته ام، که انگار اصلاً نمی بینمت! ✨تا دیـر نشـده... چشمانم را برای دیدنت بینا کن👆👆 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷وداع مردم تهران با پیکر‌های #110_شهید دوران دفاع مقدس 🏴در آستانه سالروز #شهادت امام جعفر صادق (ع)، مراسم #وداع با پیکر‌های ۱۱۰ شهید⚰ تازه تفحص شده دوران دفاع مقدس در موزه انقلاب اسلامی برگزار خواهد شد. 🔸این مراسم 📂روز #چهارشنبه مورخ ۵ تیرماه ۱۳۹۸ ⏰ بعد از نماز مغرب و عشاء 🚏در نشانی میدان #ونک، بزرگراه شهید حقانی، خیابان سرو، موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس میزبان شهروندان خواهد بود🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#دختر_یا_پسر ❣بعد از چند ماه #انتظار می خواستم خبرِ #پدر_شدنشو بدم اما وقتی از منطقه اومد فورا رفت
💢 #کاوه در منطقه کردستان برای مبارزه با ضد انقلاب👿 که از حمایت‌های خارجی برخوردار بود و با انجام جنایاتی هولناک💥 توطئه #شوم جدایی این منطقه از میهن اسلامی را در ذهن می‌پروراند، شب و روز🌓 نداشت 💢و به دلیل #تلاش بسیار زیاد، جدیت و پشتکار، شجاعتی💪 که داشت، پس از مدت کوتاهی، به سمت #فرماندهی عملیات سپاه سقز منصوب شد✅ در این زمان در عین ناباوری، همراه تعداد کمی نیرو و با شهامتی وصف‌ناپذیر، عملیات آزادسازی منطقه مرزی #بسطام را طرح‌ریزی و45 کیلومتر جاده مرزی را طی یک مرحله و در عرض بیست وچهار ساعت⏰ آن هم در قلب منطقه تحت نفوذ ضد انقلاب، #آزاد_نمود. #شهید_محمود_کاوه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢 #کاوه در منطقه کردستان برای مبارزه با ضد انقلاب👿 که از حمایت‌های خارجی برخوردار بود و با انجام جنا
8⃣2⃣1⃣1⃣ 🌷 💠سیره شهدا 🔰شبی🌒 از شبهای تحصیل، نشسته بود در اتاقش به انجام تکالیف📝 رفتم برای صدایش کنم، گفت: گیر کرده‌ام در حل ۲ تا مسئله . معلم، توپ چهل‌تکه⚽️ جایزه گذاشته برایش. اگر اجازه بدهی، تا این ۲ مسئله را شام بی‌شام⛔️ 🔰بی‌خیالش شدم تا به درسش برسد. یک ساعت🕰 بعد، دوباره رفتم اتاقش. دیدم هنوز است. صدایش کردم؛ متوجه نشد✘ گرم کاری میشد، چنان دل می‌داد که تا تکانش نمی‌دادی، سر و صدای اطرافیان نمیشد❌ نیم ساعت بعد به حاج آقا گفتم: برو صدایش کن بلکه آمد شامش را خورد. 🔰حاجی نرفته برگشت😕 و دیدم با یک دارد می‌رود اتاق محمود! صبح برای نماز📿 از خواب بلندش کردم؛ شام که نخوردی! لااقل بگو بدانم را حل کردی یا نه⁉️ خندید و گفت: حل کردم آنهم چه‌جور😍👌برای هر ۲ مسئله، از ۳ طریق به رسیدم! 🔰محمود عاشق بود. توپ چهل‌تکه⚽️ هم خیلی دوست داشت! ظهر از مدرسه برگشت خانه. گفتم: پس جایزه‌ات🎁 کو؟ از جواب طفره رفت! (تا اینجا را حالا شما داشته باشید) 🔰۴۰ روز از محمود گذشته بود که زنگ🔔 خانه به صدا درآمد. حاجی رفت در را باز کرد. مردی پشت در بود؛ من محمود بودم. کلی هم گشتم🏘 تا خانه شما را پیدا کنم.حاجی دعوتش کرد بیاید تو. نه آورد؛ «قصد ندارم!» 🔰و بعد ادامه داد؛ «من سه سال🗓 دبیر ریاضی بودم. این را سال آخر فهمیدم که محمود، مسائل ریاضی را خودش حل می‌کرد✅ اما صبح☀️زودتر می‌آمد کلاس، مسئله را هر بار به یکی از دانش‌آموزان که عمدتا هم از قشر پایین بودند یاد می‌داد و جایزه🎁 هم اغلب به همان می‌رسید، چون محمود از چند راه به جواب می‌رسید. 🔰من به طریقی سال که دبیر ریاضی محمود بودم متوجه ماجرا شدم. از قبل هم البته برایم بسیار عجیب بود😟 چرا محمود که همیشه را ۲۰ می‌گیرد، هیچ وقت برنده این جوایز نمی‌شود⁉️ کشیدمش کنار👥 «امروز از فلانی شنیدم این مسئله را حل کرده‌ای!» اول بنا کرد طفره رفتن، بعد قبول کرد! چرا؟ 🔰جواب داد:همین فلانی، اولا یک ریاضی را یاد گرفته از چند راه حل کند. اینکار بدی است آقا معلم❓ ثانیا جایزه کتانی👞 بود و من خودم کتانی دارم. آیا بهتر نبود این کتانی برسد دست این که کتانی‌اش از چند جا پاره شده؟ من آنجا فهمیدم چه روح بلندی😇 دارداین محمود شما. خواستم موضوع را با مدیر مدرسه درمیان بگذارم تااز ، سر صف صبحگاه، تقدیر شود. قسمم داد؛ اگر برای کس دیگری این موضوع را لو بدهید، دیگر این مدرسه نمی‌آیم❌ راوی: مادر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌸🍃🌸🍃 🔸بچه های زینبیون میگفتند: #پدر ماست! راست میگفتند؛ وقتی برای خانواده شهدا🌷 و #جانبازان مشکلی
سردار سلیمانی در وصف شهید جنتی میگوید: چند روز قبل یکی از بهترین آنها را (شهید جنتی) را از دست داده ام. در حالی که در آرزوی یکی از آن صدها شیر دیروز له له میزنم و به درد چه کنم دچار شدم 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_6016902547770442251.mp3
4.3M
🔻 #مادر بیا، ببین چقدر #پیر شدم 🎤🎤 حامد #زمانی 👈به یاد مادران چشم انتظار #شهدا❤️ #بسیار_زیبا👌 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌟🌷🌟🌷🌟🌷 🌺یادمان باشد در همین کوچه ی ما🏘 هست که را داد تا عاشــ💖ـق بشوی 🍁نگذاریم♨️ که تنها بشود.!! کاش کاری بکنیم که دلش 💔 ✍پی نوشت: عکس متعلق است به در شهرفسا او زیر درختی🌳 که پسرش 30 سال پیش در حیاط خانه کاشته میکند‌. 🌷 سی و چند سال مگه مادر از بچه ش سیر میشه⁉️ شادی روح شهدا و تسلای دل مادران شهدا 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ 🌼 #صبحت_بخیر 🍃ای غزل ناب دفتـ📖ـرم 🌸ای #اولین سروده و 🍃ای شعر آخرمـ📝 🌼صبحی که #یادتو 🍃در آن شکفته شد 🌸گویا تلنگـــ⚡️ـری زده 🍃بر #صبح محشرم #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
↶اگر حرف های دلمـ❤️ بی #اگر بود .. ↶اگر فرصت چشــ👁ـم من بیشتر بود .. ↶اگر می توانستم از خاک یک دسته #لبخند🙂 پر پر بچینم ↶ #تو را می توانستم ای دور👤، از دوووور #یک_بار دیگر ببینم ... ! 😔 #شهید_جهاد_مغنیه🌷 #سلام_صبحتون_شهدایی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5773843970463368685.mp3
3.59M
🎙واعظ: حاج آقا #پناهیان 🔖 من حیف نشدم؟ 🔖 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
دل نوشته خواهرِ #شهید_طلبه_مدافع_حرم🕊❤️ #شهید_محمدامین_کریمیان🌷 بخوانید👇👇 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
زاده شدیم برای ، نه برای ماندن. و چه نیک رفتنیست، در خون. و بدا بحال ما ... 🌷 🔻کلام شهید: خدایا میگویند بزرگ ترین شڪست از دست دادن ایمان است؛ بہ من عنایت ڪن ڪہ دراین روزهای سخت امتحان‌ روزگار ی_شهدا_نشوم... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
زاده شدیم برای #رفتن، نه برای ماندن. و چه نیک رفتنیست، #غلتیده در خون. و بدا بحال ما #جاماندگان...
9⃣2⃣1⃣1⃣ 💠خوابی که با شهادتش تعبیر شد 🌷محمدامین روزهای آخر قبل از رفتنش به سوریه حس و حال عجیبی داشت، بسیار خوشحال بود، انگار قرار است شود، یادم است وقت رفتن از تمام اقوام و فامیل خداحافظی کرد و به رفت و با آن‌ها نیز وداع کرد. 🌷این اولین بار نبود که محمدامین به سوریه می رفت، چند بار دیگر هم رفته بود و این بار که می‌خواست به سوریه برود به او گفتم: بمان؛ اما او گفت: حرمین شرفین در خطر است، دشمنان حرامی به حضرت زینب (س) رحم نمی‌کنند، مامان! چگونه از رفتن من ممانعت می‌کنی، آیا یادت رفت روز عاشورا برخی با امام حسین (ع) را گذاشتند. 🌷مي‌گفت مامان 30 سال پيش سفره پهن‌ شده بود الآن اين سفره دوباره پهن‌ شده و ما بايد از آن استفاده كنيم. محمدامین با گفتن این حرف‌ها مرا کرد که به سوریه برود، 15 روز از رفتنش به سوریه می‌گذشت 27 خردادماه سال 95 که عموی فرزندم به‌اتفاق همسرش به منزل ما آمدند و دقیقاً ساعت 10:30 دقیقه شب بود که حاج قدرت از من و همسرم پرسید: از محمدامین خبری داری؟ 🌷من در جوابش گفتم: بله چند روز قبل که تلفنی با او صحبت می‌کردم به من گفت حالم خیلی خوب است، ناراحت نباشید. داشتم به سخنانم ادامه می‌دادم که دیدم عموی محمدامین شروع کرد به ریختن؛ از او پرسیدم: چه شد آیا محمدامینم شهید شد؟ دیدم حاج قدرت با بغض و گریه می‌گوید: بله محمدامین شهید شد. 🌷وقتی این خبر را شنیدم گریه کنم، نمی‌دانستم چگونه جای خالی محمدامین را پرکنم، چون او پسری بسیار و بود، نمی‌توانستم باور کنم که او شهید شد، بعد از گذشت چند روز به یاد روزهایی افتادم که محمدامین از من می‌کرد: مامان! دعا کن من . از اینکه می‌دیدم پسرم به آرزوی خود رسید خدا را شکر کردم و با خود گفتم مگر یک مادر جز اینکه فرزندش به آرزوی خود برسد خواسته دیگری دارد. 🌷پسرم به هم‌رزمانش گفته بود «الآن ديدم امشب عملياتي در پيش است و من و فرمانده شهيد مي‌شويم پ جنازه‌مان را هم نمي‌آورند.» بعد از آن مي‌گيرد و آماده شهادت مي‌شود. بعد از شروع عمليات سربازان سوري در جناحين آن‌ها بودند. از شدت آتش دشمن زمین‌گیر مي‌شوند و فرمانده‌شان مجروح مي‌شود، اما محمدامین برمي‌خيزد و مي‌كند و مي‌گويد «مگر ما شيعه علي بن ابيطالب نيستيم. شيعه علي ترسو نيست به پا خيزيد و برويد. من هستم.» 🌷بعد به سمت دشمن تيراندازي مي‌كند و با شجاعتش 160 نفر از آن مهلكه جان سالم به درمی‌برند. منتها خود محمدامین كنار كه به شهادت رسيده بود مي‌ماند و دو تير يكي به‌زانو و ديگري به پشتش مي‌خورد. هم‌رزمانش مي‌گفتند اول فكر كرديم كه تير به كتفش خورده و مي‌تواند بيايد. بنابراين برخي از رزمندگان در كانال مي‌مانند؛ اما ساعت از 9 شب گذشت جبهه النصره عكس شهيد محمدامین را در شبكه اورينت مي‌گذارد و همه متوجه مي‌شوند كه خواب او با شهادتش تعبير شده است... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 وصیت نامه تکان دهنده شهید 👈از زبان ذاکر اهل بیت جواد مقدم 🔻 خواب عجیب خواهر شهید رو میتونید اینجا بخونید 👇👇 eitaa.com/ShahidNazarzadeh/1579 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهدا ❤️ 🍂 #هرشب در منـزل 🏡محفل شبی با قرآن داشتیم از ۱۰ صفحه تا یک جز میخواندیم 😊 🍂 ودر آ
📝شعر و درد و دل #پدرانه برای #پسر_شهید و جاویدالاثرش #حسن_رجایی_فر 🎗گل همیشه بهارمـ🌸 تو با بهار #بیا ❣ببر ز دیده ی ما رنج #انتظار بیا 🎗کنون که مژده دیدار یار💫می آید ❣ #تو هم به پیش من زاردل فغان بیا 🎗ز پا فکنده مرا انتظار دیدارت 😔 ❣برای دیدن دلهای بی قرار💓 بیا 🎗حدیث #عشق مرابیگمان تومیدانی ❣تو ای ستاره درخشـ🌟ـان روزگاربیا 🎗توراچومردمک چشمـ👁عزیزمیدارم ❣تو را قسم به دیار این #شهیدان بیا 🎗کبوتران🕊 وطن جملگی رها شده ❣تو ای کبوتر دربند انتظار #بیا 🎗بیاکه جان وتنم در #غم_تو میسوزد ❣برای مرهم دلهای داغدار💔 بیا 🎗تو نور✨ چشمان بی فروغ منی ❣تو ای #چراغ فروزان شام تار بیا 🎗گرفته دشت بوی #نرگس و ریحان ❣تو ای بنفشه شاداب جویبارها🏝بیا 🎗 #دعای‌ خیر‌ من و هم #مادر را ❣به گوش جان بشنو و شادکام بیا #شهید_حسن_رجایی_فر #شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📖بخشی از کتاب #دلتنگ_نباش 🔹وقتی مراسم تمام شد، بین مردم بروشورهای📂 زندگی‌نامۀ #شهید #رسول_خلیلی را
🔸کمتر پیش می‌آمد که روح‌الله #بیکار باشد. همیشه مشغول بود با برنامه ریزی📝 دقیق و خاص خودش👌 تمام کارهایش را به #ترتیب انجام می‌داد. 🔹گاهی بین کارهایش، زمان‌های کوتاهی⌛️ پیش می‌آمد که وقتش خالی بود حتی برای آن زمان‌های #کوتاه هم برنامه‌ریزی داشت✅ 🔸یک #قرآن جیبی کوچک همیشه همراهش بود در زمان‌های خالی اش مشغول قرآن خواندن📖 می‌شد.️ کتاب زبان انگلیسی🔠 و #عربی را هم به همراه داشت تا در اوقات بیکاری زبان بخواند. روح‌الله برای تک تک #ثانیه‌های زندگی‌اش برنامه داشت... . #شهید_روح_الله_قربانی 🌷 #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید علی الهادی نوجوان ۱۷ ساله مدافع حرم از حزب الله لبنان 💗 #رویای_صادقه دوستم شهید #علی_الهادی
مادرم گفت که عاشق نشوی گفتم چشم‌ چشم های تو مرا بی خبر از چشمم کرد ... #شهید_علی_الهادی🌷 #شهید_17ساله_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠خواب مادر شهید 🌷درد #فراق و دوری احمد برایم رنج‌آور شده بود😔 و گاهی #سخنان اطرافیان بر دردم می‌افز
💠دوست داشتنی 🌷بچه #اول بود، خیلی هم شیرین و دوست داشتنی نمی دانم خدا در وجود این فرزند چه چیزی قرار داده بود که من را این قدر به خودش #وابسته کرده بود، دوست نداشتم حتی لحظه ای از او دور باشم 🌷حتی وقتی برای #نماز جماعت به مسجد می رفتم سریع خودم را به منزل می رساندم تا این فراغ و #دوری از احمد زیاد طول نکشد. عجله کردن برای بازگشت به خانه به قدری ظاهر و مبین بود که اهل مسجد با شوخی و خنده می گفتند کجا با این عجله؟ دوباره میخوای احمد روببینی؟ 🌷یادم می آید دو روز از تولد احمد می گذشت که من برای شرکت در کلاس وارد حوزه شدم. در حوزه مسول حضور و غیاب بودم و #آخرین کسی که باید از کلاس خارج می شد من بودم 🌷بیشتر وقت ها تا مغرب توی مدرسه می ماندم ولی آن روز به محض اینکه استاد گفت: والسلام علیکم و رحمه الله #سریع از جا بلند شدم و آمدم خانه اصلا یادم رفته بود که باید حضور و غیاب کنم. 🌷فردای آن روز معلم مچم را گرفت و گفت: دیروز کجا بودی؟ چرا اینقدر با عجله رفتی؟ گفتم: کار داشتم. با خنده گفت کار داشتی یا می خواستی بری بچه تو ببینی؟ راوی: پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان #شهید_احمد_مکیان🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
عاشقانه های شهدا💞 🔰بعد برگشت از #اولین اعزامش به سوریه مسئول تربیت بدنی #سپاه پاسداران استان البرز
💞 ❣مسجد که میرفتم، چند باری دیدمش... خیلی ازش خوشم می اومد چون بودن را در اون می دیدم... برای رسیدن بهش چله گرفتم...😊😮🌹 ❣ساده زیست بود، طوریکه خرید عروسی اش فقط یه 4500 تومنی بود ... مهریه ام 14 سکه و یه سفر حج بود که یه سال بعد داد؛-ميگفت مهریه از نون شب واجب تره و باید داد.. ❣هیچ وقت بهم نمی گفت عاشقتم... میگفت میگفت اگه عاشقت باشم به زمین می چسبم .... ❣من از سه سال قبل آماده شهادتش بودم، چون می دیدم که برایش ماندن چقدر سخت است ... برای چله گرفتم چون خیلی دوستش داشتم و میخواستم به آنچه که دوست دارد برسد و دوست نداشتم اذیت شود ( 💟همسر شهید برای رسیدن و با مهدی عسگری چله میگیرد و ده سال بعد برای رسیدن مهدی به چله می گیرد 💟) 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh