eitaa logo
شعر انقلاب
2.5هزار دنبال‌کننده
491 عکس
151 ویدیو
2 فایل
انقلاب اسلامی ایران در آینۀ شعر ارسال پیام: @Shaere_Enghelab
مشاهده در ایتا
دانلود
صدای داود چه فرق می‌کند اصلاً که دیر یا زود است خیالم از تو و از وعدۀ تو آسوده‌ست نوشته‌اند می‌آیی و وقت آمدنت چه فرق می‌کند اصلاً که دیر یا زود است همین به راه رسیدن، رسیدن است آری که موجِ اوّل دریا، تلاطمِ رود است فقط نه هر کس هیزم بیاورد، هر کس نسوخت پای غمت، در سپاهِ نمرود است هر آن‌که منتظر قائم است، برخیزد هر آن‌که منتظر غایب است، مردود است به گوشِ لشکر جالوت این خبر برسد صدا ز کوه می‌آید؛ صدای داود است ✍🏻 🏷 🇮🇷 @Shere_Enghelab
چرا سکوت کنم؟ مگر نه اینکه همان طفل غزه طفل من است چرا سکوت کنم سینه‌ام پر از سخن است برای من اگر انسانم و مسلمانم جوانِ جان به کف غزه نیز هموطن است هنوز هم که هنوز است خون‌نوشتۀ «قدس» برای پیکر اسلام نقش پیرهن است به آتشی که برافروخته‌ست باد خزان چه غنچه‌ها که زبان‌بسته گرم سوختن است ببین مقابلۀ تانک‌ها و انسان را کسی نگفت چرا! این چه جنگ تن به تن است؟ جوان سنگ به دستی به خط زد و دیدیم به روی شانۀ شهری شهید بی‌کفن است مگر پرندۀ ما از قفس چه می‌خواهد؟ تمام آرزویش لحظۀ رها شدن است ✍🏻 🏷 | | 🇮🇷 @Shere_Enghelab
دادگاه بزرگ وجدان غزه در خون خویش ‌غلتان است دادگاه بزرگ وجدان است دل من بود زیر بمباران... سوخت جانم، چه جای کتمان است؟ هر طرف نعش طفلی افتاده دل من مثل کودکستان است آی دنیا نگاه کن! دل من مثل این خانه‌هاست ویران است مثل آن مادرِ پسرمرده زلف لالایی‌اش پریشان است دل من بس‌که خون از او رفته‌ست زرد مانند برگ‌ریزان است نیست باریکه‌ای غریب... ببین غزه دیگر برای من جان است پرچمی زنده، باد را لرزاند شک ندارم زمان طوفان است دل من، رنگ انتقام بزرگ رنگ خونخواهی شهیدان است دست و پا می زنند خونخواران عمر این ظلم رو به پایان است هان! حقوق بشر چه شد؟! غزه دادگاه بزرگ وجدان است ✍🏻 🏷 | | 🇮🇷 @Shere_Enghelab
هم‌رکاب منجی ای مسیح! ای هم‌رکاب منجی عالم! ما تو را یکشنبه‌ها تنها نمی‌جوییم چارده قرن است در زیارت‌نامۀ پیغمبر خاتم از تو می‌گوییم از تو و نوح و خلیل و حضرت آدم ما فقط در ابتدای سال یاد میلادت نمی‌افتیم چارده قرن است در خوشحالی و ماتم از تو با تقویم‌ها گفتیم مهربانی در مرام ما به نام توست پاک‌دامانی به نام مادرت مریم اینک ای روح خدا! ای پاک! سرزمینت را ببین آکنده از باروت خون مظلومان نگر بر خاک از یمن تا غزه تا بیروت حاکمان با ظلم، هم‌پیمان حامی مظلوم، تنها ملت ایران خود قضاوت کن مسیح، ای راوی انجیل! رهروانت در تل‌آویوند یا تهران؟ فارس بر حق است، یا سران غرب و اسرائیل؟ ✍🏻 🏷 علیه‌السلام | | 🇮🇷 @Shere_Enghelab
سبکباران ساحل‌ها «اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها» که درد عشق را هرگز نمی‌‌فهمند عاقل‌ها... به ذکر یا علی آغاز شد این عشق، پس غم نیست «اگر آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها» همین که دل به لبخند کسی بستند فهمیدند «جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها» به یُمن ذکر یا زهرایشان شد باز معبرها «که سالک بی‌خبر نبوَد ز راه و رسم منزل‌ها» به گوش موج‌ها خواندند غواصان، شب حمله: «کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها»... و راز دست‌های بسته آخر فاش شد آری! «نهان کی مانَد آن رازی کز او سازند محفل‌ها؟» شهادت آرزوشان بود و از دنیا گذر کردند «مَتی ما تَلقَ مَن تَهوی دَعِ الدُنیا و اَهمِلها» ✍🏻 🏷 | 🇮🇷 @Shere_Enghelab
فداییان زینب تا چند از این داغ لبالب باشیم در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم گفتند در باغِ شهادت باز است ای کاش فداییان زینب باشیم ✍🏻 🏷 🇮🇷 @Shere_Enghelab
وقت سفر آینه گفت: عاقبت پیر شدی، شهید نه موی‌سپید هم شدی آخر و روسپید نه آینه گفت: خسته‌ای؟ گفتمش: آه خسته‌ام در قفسی نشسته‌ام چاره نه و کلید نه آینه! حیرتم فقط، شوق شهادتم فقط آه چه دارم آینه؟ هیچ به‌جز امید؟ نه لالۀ واژگونم و حسرت بازماندنم داغ نُوِی نفس نفس آمده و نوید نه آینه گفت: صبر کن! گفتمش: آه، سوختم در دل شعله می‌توان لحظه‌ای آرمید؟ نه! آینه گفت و... زیر لب گفت شهید می‌شوی آینه! راست گفته‌ای؟ وقت سفر رسید؟ نه؟ ✍🏻 🏷 🇮🇷 @Shere_Enghelab
چهار رکعت دلواپسی میان بارش بارانی از ستاره رسید اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید چهار پارۀ تن، نه چهار پارۀ دل چهار ماه شب بی‌کسی ولی کامل چهار ابر به باران رسیده در ساحل چهار رود به پایان رسیده، دریادل چهار فصل طلایی ولی میان خزان چهار بغض غم‌انگیز و مادری نگران چهار مرتبه وقتی به غم دچار شوی برای دشمن خود نیز گریه‌دار شوی مدینه، حسرت دیرینۀ دو چشم ترش چهار قبر غریب است باز در نظرش چقدر خاطره مانده‌ست در مفاتیحش و دانه‌ دانۀ اشکی که بوده تسبیحش نشسته بود شب جمعه‌ای کنار بقیع کمیل زمزمه می‌کرد در جوار بقیع غروب، لحظۀ تنهایی‌اش دوباره رسید غروب‌ها دل او خون‌تر است از خورشید به غصه‌های جگرسوز می‌زند پهلو دوباره شعله کشیده‌ست آب وقت وضو شروع می‌کند او لیلة‌ المصائب را همین‌ که دست به پهلو نماز مغرب را… چهار رکعت دلواپسی پس از مغرب چهار نافله در بی‌کسی پس از مغرب در آسمان نگاهش که بی‌ستاره شده چهار آینه مانده، هزار پاره شده شکست آینه‌هایش میان گرد و غبار شلمچه، ترکش و خمپاره، کربلای چهار از آن زمان که پسرهای او شهید شدند یکی یکی همه موهای او سفید شدند و همسری که به دل غصه‌ای گذاشت، وَ رفت نماز صبح سر از سجده برنداشت، وَ رفت اگرچه بین غم و غصه‌های خود تنهاست ولی چهارم هر ماه روضه‌اش برپاست طراوتی که نرفته‌ست سال‌ها از دست بهشت خانۀ او سفرۀ اباالفضل است صدای گریه بلند است بین مرثیه‌ها چه دلنواز شده یا حسین مرثیه‌ها نشسته گوشۀ ایوان کنار گلدان‌ها برای بدرقه با اشک خود به مهمان‌ها - - در التماس دعایش چه حرف‌ها گفته‌ست به لطف آن کمر خسته کفش‌ها جفت است... یکی یکی همه رفتند و باز هم تنهاست... ✍🏻 🏷 علیهاالسلام | 🇮🇷 @Shere_Enghelab
حسین دیگر گمان مکن که مرا، ناتنی‌برادر بود قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود... ز شام تا به سحر دور خیمه‌ها می‌گشت که ماه هاشمیان بود و مهرپرور بود سقوط قلعۀ خیبر اگر به نام علی‌ست فرات، خیبر و عباس مثل حیدر بود به لرزه بود از او پشتِ هفت‌ پشت عدو به حق که یک‌تنه یک تن نبود، لشکر بود... به جای دست روی چشم خویش تیر گذاشت ببین که تا به چه حدی مطیع رهبر بود به روی خاک چو اُفتد گلی، شود پرپر ولی گل تو سرِ شاخه بود و پرپر بود ✍🏻 🏷 علیهاالسلام | علیه‌السلام 🇮🇷 @Shere_Enghelab
چشمان صبور کی صبر چشمان صبورت سر می‌آید؟ کی از پس لبخندت این غم برمی‌آید؟ با هر صدای کوبۀ در بعد سی‌ سال جان و دلت با شوق،‌ پشت در می‌آید گفتی پس از صد سال هم من مطمئنم تنها چراغ خانه‌ام آخر می‌آید! گفتی خودش دیشب به خوابم آمد و گفت «دارد زمان انتظارت سر می‌آید...» سی سال پای قاب عکسی صبر کردن این عشق‌ها تنها به یک مادر می‌آید صبح است؛ پشت گوشی از بخش تفحص گفتند دارد باز هم پیکر می‌آید عصر است؛‌ در بخش شناسایی جوانی با برگه‌ای و چشم‌هایی تر می‌آید از سرو رعنای تو حالا بعد سی سال یک پیکر از قنداقه کوچک‌تر می‌آید آه از صدای روضه‌خوان ظهر تشییع: «اکبر به میدان می‌رود اصغر می‌آید...» بخش شهیدان حرم؛ فردای آن روز با چشم‌ تر دارد زنی دیگر می‌آید... ✍🏻 🏷 🇮🇷 @Shere_Enghelab
تنها گریه کن ...بخوان به نام خدا داستان ایمان را حدیث زینبی مادران ایران را بخوان به نام خدا از شکوه بت‌شکنان که روح تازه دمیدند باغ و بستان را پس از حماسۀ گردآفرین دوباره بخوان غرور صف‌شکن این زن مسلمان را به سمت لشکر طاغوت بی‌سلاح دوید که جاودانه کند شوکت سلیمان را اگر چه مادر و همسر ولی به راه «ولی» گرفته در کف اخلاص گوهر جان را بخوان حکایتی از صبر «اشرف‌السادات» که یادگار بماند زنان دوران را شکوه شیرزنی، مادری صبور و شکور نماد عشق و بصیرت، غرورِ شعر و شعور... :: نهال سرزده را گرمِ آبیاری شد ستون خانۀ او پایگاه یاری شد کمی گذشت و کلاغان هجوم آوردند زمان یاوری دین و پاسداری شد اگر چه سنگر او پشت جبهه بود ولی برای جبهه نشان امیدواری شد بسیج کرد زنان را به نام حضرت عشق به نام حضرت زهرا سلام جاری شد.. چه کار بهتر از آیینه‌داری خورشید که افتخار دلش بود یاری خورشید :: رسید نوبت دردانۀ دلش، پسرش گل محمدی‌اش، شاخسار پر ثمرش نگاه کرد به مادر: «اجازه می‌خواهم» کشید دست نوازش به گوشۀ جگرش بلند گفت: «که من راضی‌ام، برو پسرم» گرفت مصحف و پاشید آب پشت سرش «خوشا به حال شماها که مرد مِیدانید» به یاد خونِ خدا، خون فشاند چشم ترش خدا قبول کند از من این امانت را فدای اصغر و اکبر، فدایی قمرش فدای شاه شهیدان، برو برو پسرم مباد باز بمانی ز یاری پسرش به راه لشکر اسلام جان و دل دادم چه غم اگر که نماند ز خادمی اثرش شکوه مادری و ذکر یا رب و یا رب به جان و دل همه در راه حضرت زینب :: محمّد آن گل باغ محمدی بالید همین که صبر و تولّای مادرش را دید نگاه کرد به دستان زخمی مادر کنار چادر و دستان خسته را بوسید به شرم گفت به فکر لباس آخرتم و شال سبز... اگر پیکرم به خانه رسید مرا به دست خودت خاک کن، دعایم کن به صبر زینبی و اجر مادران شهید مباد اشک بریزی و خم شود کمرت بایست محکم، من زنده‌‌ام مکن تردید فقط به خلوت خود گریه کن به یاد حسین به شکر آن‌که نگاهش به جان ما تابید گذشت چندی و از گل خبر نیاوردند خبر از آن گل خونین‌جگر نیاوردند :: گواه می‌دهد این دل که یار می‌آید گل محمّدی‌ام نام‌دار می‌آید دلِ شکسته مبادا که آه و ناله کنی! که با رسیدن یارت قرار می‌آید خبر رسیده به قلبم ز کاروان شهید که سرفراز از آن کارزار می‌آید خبر رسیده به جانم علی‌اکبر من هزار زخم به جان، استوار می‌آید به سر شتافته این جان و دل خوش‌آمدگوی به پیشواز تو ای غمگسار می‌آید خوش آمدی ز سفر، مادرت فدایت باد به خانه آمده‌ای، خانۀ دلت آباد :: حماسه بی زن و زن بی حماسه بی‌معناست که بر سر شهدا، دست حضرت زهراست چو کوه در وسط قبر نوجوان شهید... اگر چه در جگرش داغ عصر عاشوراست چو کوه چادر خاکی به سر، دل مادر به جستجوی نشانی ز خاک کرب‌وبلاست چنان شکوه دماوند در غم فرزند چنین صلابت نستوه، ناب و بی‌همتاست گذاشت صورت فرزند را به سینۀ قبر به خاک گفت که این نوجوان حبیب خداست کنون که بار امانت به خاک می‌سِپُرَد به سربلندی دردانه‌اش، سرش بالاست چه شیرکوه زنی، مثل مادرش زهرا صبور و شکرگزار است و در دلش غوغاست شکوه زینبی و صبر «اشرف‌السّادات» نماد و جلوۀ ایثار مادر شهداست گلم رسید، سرافراز و روسپیدم کرد به شانزده غزلش مادرِ شهیدم کرد :: اگر چه در غم روی تو نیستم تنها چنان که خواسته بودی گریستم تنها تو در کنار منی هر نفس، خدا اینجاست نه، صادقانه بگویم که نیستم تنها گرفته دست مرا هر زمان به مرحمتی هر آن زمان که به یادت گریستم تنها تو خواستی که نبیند غم مرا دشمن تو خواستی که چو زینب بایستم تنها تو خواستی که ببینی که من سرافرازم که یاد اوست همه هست و نیستم تنها بخوان دوباره بخوان روضه‌خوان، هلاک شدم به یاد حضرت ارباب زیستم تنها شکسته پا و زمین‌گیر و خسته‌ام مادر مُحَرّم است ببین دلشکسته‌ام مادر :: صدای نوحه مرا برد تا کجا آن شب صدای نوحه و بال فرشته‌ها آن شب صدای نوحه و عطر شهید و دیدن تو مرا رساند به دیدار کربلا آن شب نگاه کردی و گفتی چرا شکسته دلت گرفت دست تو دلتنگی مرا آن شب نه درد ماند به پایم نه غم میان دلم گرفتم از نفس آشنا شفا آن شب علی اکبر من از زیارت ارباب رساند هدیه سبزی به مبتلا آن شب نشان ماست همان شال سبز کرب‌وبلا که عطر دوست مرا برد تا خدا آن شب «منم که دیده به دیدار دوست کردم باز چه شکر گویمت ای کارساز بنده‌نواز».. ✍🏻 🏷 | | | 🇮🇷 @Shere_Enghelab
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم نه با دل خود، سری به افلاک زدیم از خون شهید لاله‌ها روییده ماها چه گُلی بر سر این خاک زدیم؟ ✍🏻 🏷 | 🇮🇷 @Shere_Enghelab
عمری شهید بود دی بود و درد بود، زمستان ادامه داشت آن سوی پنجره تب طوفان ادامه داشت از چشم آسمان کبود آیه می‌چکید فصل نزول سورهٔ باران ادامه داشت انسان پر از دریغ، پر از غم، پر از قصور! عصر هزارسالهٔ خسران ادامه داشت شب ناگهان رسید و سر صبح را برید صبحی که روز بعد، کماکان ادامه داشت بر رحل نی تلاوت خون بود و تا ابد بغض غریب قاری قرآن ادامه داشت عمری شهید بود و شهیدانه پر کشید اما هنوز در دل میدان ادامه داشت جغرافیای عشق به نامش قیام کرد تشییع او به وسعت ایران ادامه داشت می‌رفت و گریه‌های سپاهی سیاه‌پوش در امتداد خیس خیابان ادامه داشت.. ذکر بهار بود و لب غنچه‌های سرخ شور جوانه در دل گلدان ادامه داشت دی بود و درد بود و زمستان... ولی هنوز در دشت، لاله لاله بهاران ادامه داشت ✍🏻 🏷 | 🇮🇷 @Shere_Enghelab
صبر و بصیرت عمری‌ست بی‌قرار، به سر می‌بریم ما بر این قرار تا نفس آخریم ما همراز روضه‌ها و نواخوان نوحه‌ها دمساز سوز سینه و چشم تریم ما ما را به سر هوای شهیدان بی سر است از سر گذشته‌ایم چو بر این سریم ما نام حسین محشر عظمای جان ماست جان دادگان زندۀ این محشریم ما محشر به پا کنیم به فریاد یا حسین امروز لشکر شه بی‌لشکریم ما ما را به دست، پرچم صبر و بصیرت است با عشق و شور همدم و همسنگریم ما ما امّت نه دی و اهل حماسه‌ایم مرد جهاد و همقدم حیدریم ما حرف ولیّ ماست که «من انقلابی‌ام» در راه انقلاب ز جان بگذریم ما با طلحه و زبیر بگویید تا ابد عمّار وار همنفس رهبریم ما «اَلفتنةُ أشدُّ مِن القتل» خوانده‌ایم هرگز ز جرم فتنه‌گران نگذریم ما با فاتحان بدر ز سازش سخن مگو امروز رهسپار دژ خیبریم ما چشم انتظار منتقم آل مصطفی چشم انتظار معرکۀ آخریم ما ✍🏻 🏷 | | 🇮🇷 @Shere_Enghelab
نهم دی باقی‌ست بال پرواز گشایید که پرها باقی‌ست بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقی‌ست پشت بت‌ها نشود راست پس از ابراهیم بت‌شکن رفت ولی باز تبرها باقی‌ست گفت فرزانه‌ای، امروزِ شما عاشوراست جبهه باقی‌ست و شمشیر و سپرها باقی‌ست جنگ پایان پدرهای سفر کرده نبود شور آن واقعه در جان پسرها باقی‌ست گرچه پیروزی از آن من و تو خواهد بود شرط‌ها مانده و اما و اگرها باقی‌ست «شرط اول قدم آن است که مجنون باشی در ره منزل لیلی که خطرها» باقی‌ست نیست خالی دل ارباب یقین از غصه فتنه‌ها می‌رود و خونِ جگرها باقی‌ست... قصه تلخ است چه تلخ است! بگویم یا نه؟ صبرتان می‌رود از دست! بگویم یا نه؟ شاید از قصۀ ما خُلق شما تنگ شود! یا که این گفته خود آغازگر جنگ شود قصه آن بود که دشمن دهنش آب افتاد کشتی وحدت ما سخت به گرداب افتاد آتش فتنه چنان شد که خدا می‌داند آنقدر دل نگران شد که خدا می‌داند قصه آن بود که یک طایفه که فتنه از اوست دوست را دشمن خود خواند، وَ دشمن را دوست آری آن طایفه خود را ز خدا منفک کرد روی بر سامری آورد به موسی شک کرد سامری گفت بیایید به شهرت برسیم با پرستیدن گوساله به قدرت برسیم سامری گفت که در شور حکومت شعف است باید این‌بار به قدرت برسیم این هدف است آری آن صدرنشینان بنی‌صدر شده خویش را قدر ندانسته و بی‌قدر شده گرچه یاران علی... حیف که سازش کردند با معاویه نشستند و خوش و بش کردند نکته‌ها بر لبمان رفت و خریدار نبود گوش آن طایفه انگار بدهکار نبود آری آن طایفه می‌گفت: نصیحت کافی‌ست خسته‌ایم از سخن مفت! نصیحت کافی‌ست نیست در حافظۀ دهر، زهیر و طلحه کم بسازید در این شهر، زهیر و طلحه کم بگویید ز صفین و جمل، این آن نیست «این همان قصه اسلام ابوسفیان» نیست داشت آن طایفه هر چند صدایی دیگر آب می‌خورد ولی فتنه ز جایی دیگر قصه آن بود که یک طایفه درویش شدند جانماز آب‌کشان، عافیت‌اندیش شدند گاه از این سوی سخن، گاه از آن سو گفتند هر چه گفتند در آن‌روز دو پهلو گفتند خواستند امر نماید به حمیّت مولا تن دهد باز به امر حکمیّت مولا همچو امروز پر از فتنه شود فرداها اُفتد این کار به تدبیر ابوموسی‌ها... چشم ما در پی این حادثه چون کارون بود بد به دل راه ندادیم ولی دل خون بود آه از آن فرقۀ با اجنبی خودنشناس گونه‌گون ظاهراً اما سر و ته یک کرباس مُهر بر لب زده بودند و تماشا کردند از پس حادثه‌ها چهره هویدا کردند این جماعت چه شباهت به خمینی دارند؟! چقدر در دل خود شور حسینی دارند؟! کوفه کوفه‌ست ولی ترک سفر جایز نیست که سکوت من و تو وقت خطر جایز نیست همه گفتند بمان مرتبه پیمایی کن در همین مکه اقامت کن و آقایی کن دست کم سمت حوالی وطن هجرت کن ای عقیق از همه بگذر به یمن هجرت کن همه گفتند بمان او سخنی دیگر داشت آن سفر کرده هوای وطنی دیگر داشت کوچ کرد از وطنش بال و پری پیدا شد رفت در جاده شتابان، سفری پیدا شد شب تاریخ پر از قهقهۀ غفلت بود ناگهان عطر دعای سحری پیدا شد بانگ زد عقل که «اقبالِ» شقایق با اوست «نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد» گفت هنگام قیام است سر و جان بازید سر مَدُزدید اگر فتنه‌گری پیدا شد وای اگر اهل بصیرت اُحُد از یاد بَرَند چون غنیمت زدگان ترک خود از یاد بَرَند وای اگر مزرعه‌ها سوخته با رعد شود مُلک ری آفت عُمْرِ عُمَر سعد شود گفت ای پاکدلان ختم به خیر است این راه راه بیداریِ صد حر و زهیر است این راه گفت ای پاکدلان سنت مألوف چه شد ای جوانان عرب! امر به معروف چه شد این چنین بود اگر یک شبه رسوا شد خصم با دو صد دبدبه و کبکبه رسوا شد خصم این چنین است که ما بیرق و پرچم داریم هر چه داریم من و تو ز محرم داریم هر چه داریم از آن مرد شهادت پیشه‌ست که نماد شرف و عاطفه و اندیشه‌ست آنکه آموخت به موسی جگران نیل شدن بر سر ابرهه‌ها فوج ابابیل شدن بین محراب دعا چون زکریا بودن در دل طشت زر حادثه یحیی بودن این چنین بود که ایران همه عاشورا شد با سر انگشت دعا مُشتِ خیانت وا شد و حسین بن علی باز به امداد آمد و چنین بود خدای تو به مرصاد آمد عبرت‌آموز ز تاریخ که خائن کم نیست این هم از عبرت ایوان مدائن کم نیست و خدا هست و هر آن چیز که از وی باقی‌ست فتنه خاموش شد اما نهم دی باقی‌ست ✍🏻 🏷 | | 🇮🇷 @Shere_Enghelab
به کدامین گناه؟ چگونه رنج زمین را زمان نمی‌بیند؟ چگونه این همه خون را جهان نمی‌بیند؟ چرا نمی‌شنود رعد و برق ایمان را؟ صدای عشق به اقصی کشانده طوفان را قیامتی شده برپا چرا نمی‌پرسند؟ از این تقابل خونین که می‌شود خرسند؟ چقدر کودک و زن بی‌پناه کشته شدند! به راستی به کدامین گناه کشته شدند؟ جهان و عافیتش ارزنی نمی‌ارزد به این‌که کودکی از هول مرگ می‌لرزد منادیان حقوق بشر نمی‌شنوند به حجتی که تمام است اگر نمی‌شنوند زمان، زمان رسیدن به داد مظلوم است - شکست ظلم - خدا وعده داده، محتوم است یکی بیاید و مرهم شود فلسطین را به سُرب پر کند این گوش‌های سنگین را به دست قهر ببندد درِ سیاست را به سنگ خشم بکوبد سرِ سیاست را سیاستی که به جز نیش مار و کژدم نیست سیاستی که به نفع حقوق مردم نیست سیاستی که به اشغالگر امان داده‌ست به این نژاد پراکنده سازمان داده‌ست سیاستی که اگر بوده حق، به جانب تو، ربوده حقِ تو را با فریب حقِ وتو سیاستی که چنان غرق در مرض شده است که جای ظالم و مظلوم هم عوض شده است سیاستی که در آن روزن امیدی نیست به دست هیچ زبان‌بسته‌ای کلیدی نیست.. سیاستی که ندارد دیانت، آلوده‌ست مگر نه این که، همین بوده تا جهان بوده‌ست همیشه راه رسیدن به حق، سیاسی نیست که گاه، چاره به جز حمله‌ای حماسی نیست نشان عشق و جنون بی‌نشانه رفتن‌هاست میان آتش و خون عاشقانه رفتن‌هاست کنون که قرعه به نام حماس افتاده‌ست به جان اهل سیاست هراس افتاده‌ست یکی برآمده بر بام خون علم بزند بساط این همه تزویر را به هم بزند چنان کند که جهان بشنود فلسطین را به چشم صدق ببیند صلابت دین را قسم به اَشهدِ آن کودک سرا پا آه که گفت: «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلا الله» حرم که سوخت کسی محترم نخواهد ماند چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند ✍🏻 🏷 | | 🇮🇷 @Shere_Enghelab
آن مرد... تماشا کن تکان شانه‌ها را حکایت کن غم پروانه‌ها را از آن مردی بگو که تکیه دادیم به عکس او ستون خانه‌‌ها را ✍🏻 🏷 🇮🇷 @Shere_Enghelab
مُلک سلیمانی‌ کو آن علم‌به‌دوش؟ بگو! رفت و برنگشت؟ بی او نفس چه شد که فرو رفت و برنگشت؟ افسوس! رودِ آینه‌رو رفت و برنگشت دیدند بچه‌ها که عمو رفت و برنگشت بی‌وقفه است بارش باران بدون او تشدید شد غریبی یاران بدون او رفت آن که سال‌ها نفسش بوی سیب داشت مویش سپید بود و نشان از حبیب داشت در چشم‌هاش آیهٔ فتحٌ قریب داشت داغش برای ما تب امّن یُجیب داشت هرجا که بود نصرُ مِنَ الله می‌رسید شب پیش او به درک سحرگاه می‌رسید اینک به صبح روشن پیشانی‌اش قسم به ژرفنای طینت قرآنی‌اش قسم به چارسوی مُلک سلیمانی‌اش قسم به خشم آسمانی و طوفانی‌اش قسم ماییم یک به یک همه سرباز لشکرش تسبیحِ خون رسیده به الله اکبرش صاحب‌نفوذِ قلعهٔ دل‌هاست خون او مثل فلق، گواهی فرداست خون او در موج موج حادثه دریاست خون او تضمین فتح مسجدالاقصاست خون او این تیغِ از نیام برون، می‌رسد به قدس آری سپاه قاسمیون می‌رسد به قدس.. ✍🏻 🏷 🇮🇷 @Shere_Enghelab
کربلا تا قدس حاج قاسم رفت اما داستانی مانده است حاج قاسم رفت و راه بی‌کرانی مانده است در تنور سینه‌ها آتش‌فشانی مانده است مکتبش را دوستان و دشمنانی مانده است حاج قاسم رفت اما امتحانی مانده است تازگی‌ها هرطرف رو می‌کنی روز خداست مالک اشتر زمین افتادنش هم ماجراست حاج قاسم راز و رمز فتح خرّمشهرهاست با علی همراه شو، میزان علی مرتضاست غیرت صفّینیان را نهروانی مانده است ای خمینی‌باوران! دنیا جمارانی شده‌ست ای مسلمان! وقت تجدید مسلمانی شده‌ست شهر را یک‌روز می‌بینی چراغانی شده‌ست کربلا تا قدس لبریز سلیمانی شده‌ست منتظر باش اتفاق ناگهانی مانده است نور پنهان، ماه پشت ابرها، ظلمت زیاد دشمنی بسیار و فتنه بی‌حد و بدعت زیاد بزدل و کج‌فهم و سازش‌کار و بی‌غیرت زیاد کوفیان! ما اهل ذلت نیستیم! عزّت زیاد! در دل ما قاب عکس پهلوانی مانده است حاج قاسم کربلایی بود و سرتاپا حسین خوش به حال آن‌که تا آخر بماند با حسین لِلذینَ آمَنوا فی هذهِ الدنیا... حسین هرکه عزم کربلا دارد بگوید «یا حسین» بار سنگینی به دوش کاروانی مانده است ✍🏻 🏷 | 🇮🇷 @Shere_Enghelab
مرد میدان هنگام حماسه تیغ بران بودی همرزم دلاور شهیدان بودی هربار که انقلاب سربازی خواست سردار همیشه مرد میدان بودی ✍🏻 🏷 🇮🇷 @Shere_Enghelab
سفیر صلح سلام روح بلندِ گذشته از کم دنیا! تو ای مسافر بدرود گفته با غم دنیا حبیب! مسلم! ابوذر! بریر! حنظله! سلمان! تو وارث عطش قاسم و شکوه سلیمان! نه فاتح و نه سپهبد، نه ذوالفقار و نه سردار برای نام تو تنها «شهید» بود سزاوار و صلح معنی سازش نداشت در دل تنگت سفیر صلح! کجایی؟ کجاست تیر و تفنگت؟ قسم به عاشقِ غمگینِ مهربانِ درونت قسم به راه عزیزت، قسم به سرخی خونت که خطّ قرمز تو مرزهای دین و وطن بود و خطّ اشک یتیمان بی‌پناه یمن بود چه دست‌ها که گرفتی، چه شانه‌ها که تکاندی چه خنده‌ها که به لب‌های ناامید نشاندی نمانده‌ است پس از تو برای شام چراغی چگونه خوب بخوابند کودکان عراقی؟ چه غم؟ که بیدِ ستبری‌ست یادگارِ جنونت جهادِ زنده به نامت، جهادِ زنده به خونت هنوز خاک شریف است و هر گلی که بروید شمیم عطر تو دارد برای هر که ببوید ✍🏻 🏷 🇮🇷 @Shere_Enghelab
دو مرد میدان دو تک‌ستاره که از نور باخبر بودند به گوش خستۀ شب، مژدۀ سحر بود دو تا کبوتر هم‌بال و پر شدند آخر دو هم‌مسیر که تا عرش همسفر بودند دو دست‌شستۀ از جان، دو مرد میدان که به وقت حادثه‌ها در دل خطر بودند دو تربیت‌شده در پای درس عاشورا که در برابر جولان تیغ، سر بودند دو تا شهید که چیزی نماند از تنشان دو تا شهید که انگار یک نفر بودند خوشا به حال شهیدان که با شهادتشان به وقت چیرگی مرگ، باهنر بودند ✍🏻 🏷 | 🇮🇷 @Shere_Enghelab
خورشیدی شدی گم کرده چنان شب‌زدگان فردا را خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را خورشید شدی، دمیدی از نو در خون خونِ تو مگر به خود بیارد ما را ✍🏻 🏷 🇮🇷 @Shere_Enghelab
نگین سلیمان حاشا که شعلۀ تو بسوزاند ای دیو! این نگین سلیمان را بر خاک ریخت خون شهید ما تا نشکنند حرمت ایران را آن سوی مرزِ واهمه جنگیده هرجا که حرف خوف و خطر بوده هرجا که جاده خوانده، سفر کرده هرجا که تیغ سر زده، سر بوده ای غیرت زمانۀ ما، ای مرد! این خانه با نگاه تو ایمن شد چون تیر آرش، از خط خونِ تو مرز دقیق عشق معیّن شد تو قلّۀ بلند دماوندی ضحّاک‌ها به دست تو در بندند آنَک شکوه سلسله‌های خشم تا با تو روز رزم بپیوندند تا هست، این شهید وطن زنده‌ست در هر شعار مرگ بر آمریکا چیزی نمانده تا تپش این خشم تا انفجار مرگ بر آمریکا ✍🏻 🏷 🇮🇷 @Shere_Enghelab
صحن قدس روز تشییع پیکر پاکش همه جا غرق در تلاطم بود وسعتِ «صحن جامع رضوی» کشت‌زار خروش مردم بود حاج قاسم میان جمعیت با امام رئوف نجوا داشت بر لبش آیۀ تبسم بود این تبسم چقدر معنا داشت! از همان دور، از دل تابوت گفت: «سلطان طوس! ممنونم» با دعای شما شهید شدم من به این بارگاه مدیونم او که پولاد‌مرد میدان بود باز پل زد به پنجره‌فولاد با همان دستِ از تن‌ افتاده دل خود را به دست آقا داد مردی از «صحن انقلاب» آمد گل پرپر، به شوق ریشه رسید گل سرخی که ارباً اربا بود انقلابی‌تر از همیشه رسید «صحن رضوان» به وجد آمده بود چون که زیبایی‌اش دو چندان شد خون «صحن غدیر» می‌جوشید «صحن کوثر» گلاب‌باران شد «صحن آزادی» حرم هرگز در حصار قفس نمی‌افتد تا که آزادمردها باشند «صحن قدس» از نفس نمی‌افتد به شهید حرم نگاه کند هر کسی که به عشق مشکوک است «صحن جمهوری» امام‌رضا ساعت آفتابی‌اش کوک است بغض نقّاره‌خانه چندین‌بار در غم خادمی عزیز شکست با هیاهوی کفش‌داری‌ها روی تابوت او غبار نشست غرفه‌ها، بقعه‌ها پر از حسرت حجره‌ها غرق در پریشانی همه زیر رواق‌ها گفتند: «مرحبا قاسم سلیمانی!» یا امامِ رضا! منِ شاعر کاش می‌شد ملازمت باشم! دعبلِ تو که نه، ولی ای کاش دعبلِ حاج قاسمت باشم! ✍🏻 🏷 🇮🇷 @Shere_Enghelab