eitaa logo
وصیت ستارگان 🌷💫
4.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
بسم رب الشهداء 🌷شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زيارتگاه اهل یقین است. آنها همچون ستارگانی هستند که می‌توان با آنها راه را پیدا کرد🇮🇷 🌹وصیت وزندگینامه شهیدان 🌹مفاهیم انقلابي،بصیرتی ارتباط با اعضا☆☆☆ @yazaynab72
مشاهده در ایتا
دانلود
داداش مهدی خیلی دلداده علیه السلام بود. یه روز که عازم مشهدالرضا علیه السلام بودیم بهم گفت: میدونی چطوری باید زیارت کنی و از آقا حاجت طلب کنی؟ گفتم: چطور؟ گفت: باید دو زانو روبه روی ضریح بشینی و سرت رو کج کنی، خیلی به آقا التماس کنی تا حاجتت رو بده، زود بلند نشی بری. فکر می‌کنم برات شهادتش رو هم همینجوری از امام رضا علیه السلام گرفت؛ چون قبل از آخرین سفر به ، رفته بود پابوس امام رضا علیه السلام..🕊 به روایت خواهر شهید 💛 ┏━━━ 🥀🕊🌷 ━━━┓ کانال وصیت ستارگان @Vstargan ┗━━━ 🌷🕊🥀 ━━━┛
وصیت ستارگان 🌷💫
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربا
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت هفتاد ویکم) ادامه... زینب تا وارد مسجد شد، چشمش🌷... به رضا افتاد. سلام کرد "حاج خانوم، مادر کجاست خیلی دوست دارم ببینمش. "🌺 مادر رضا با دست به سمت خانم نسبتا جوانی اشاره کرد "اوناها ! اون خانمی که اونجا نشسته. "👈 تشکر کرد و به سمت مادر رفت. با هر قدمی که به او نزدیک می شد ، قلبش تند تر می زد.💓 مادر رسول و بی تابی نمی کرد. وقتی به او رسید، جلوی پایش نشست و گفت:"حاج خانوم، می گم."🏴 مادر رسول دست داد و تشکر کرد. زینب صورتش را جلو برد و این بار با صدای آرام تری گفت: "تو رو خدا برای من و شوهرم و زندگیم دعا کنید. خیلی محتاج هستم. "🤲 مادر رسول چشم هایش را روی هم گذاشت و سرش را تکان داد و گفت:"حتما . ان شاالله خوشبخت وعاقبت بخیر بشی ."🇮🇷 زینب تشکر کرد و رفت گوشه ای نشست و مشغول خواندن شد.📖 مراسم که تمام شد، بین مردم بروشورهای رسول خلیلی را پخش کردند. زینب بروشور را گرفت و مشغول خواندنش شد. جلوی نحوه شهادت نوشته بود:"در حین خنثی سازی بمب به رسید. "🕊🌷 از که بیرون آمد، اولین حرفی که به زد، همین بود:"ببین، نوشته وقتی می خواسته بمب را کنه، شهید شده. " 🥺 روح الله به بروشور نگاه کرد "آره، کار ما همینه زینب. اولین آخرین اشتباهه. من باید این قدر درسم رو خوب بخونم، این قدر کارم رو با دقت انجام بدم که اولین اشتباهم اشتباهم نشه. "🇮🇷 _یعنی چی؟ من اصلا نمی‌فهمم تو چی می گی ؟ حرف های او خیلی برایش بود.🤔 روح الله نگاه بهت آلود زینب را که دید، گفت" تو چی هستی ؟ من شهید نمی شم، خیالت راحت‌‌‌‌‌‌‌. حالا خیلی مونده که کارم بشه. " تا نگرانی می خواست به قلب زینب چنگ بزند، روح الله با حرف های بخشش جلوی آن را گرفت.💚 اولین پنجشنبه بعد از رفتند قطعه‌ ۵۳. از کوچه باریک آنجا که داخل می شدند، اولین شهید بود.🌷 روح الله با انگشت به سنگ مزار شهید محرم ترک زد و شروع کرد به خواندن. نظر زینب جلب شد "این کیه روح الله؟تو می شناسیش؟" 😳 _آره،. سال ۹۰ شهید شد. خیلی کارش درست بود، استاد ما بود. تو حرفه ما حرف اول رو می زد. رسولم از بود.🦜 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد...🇮🇷 🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰 💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫 https://eitaa.com/V_setarega ✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆
وصیت ستارگان 🌷💫
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚 دلتنگ نباش😞 🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚 دلتنگ نباش😞 🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت نود و هفت ) ادامه... فردا رفتند خانهٔ پدرش🌷.... روح‌الله عادت داشت هر بار که به دیدن می‌رفت، چیزی می خرید.❤️ دوست نداشت دست خالی برود، از بعد از مریضی پدرش، بیشتر میوه می خرید؛ تا وقتی هم که آنجا بود، با خیلی بازی می کرد و به حرف ها و درد و دلهایش گوش می داد. اکر کاردستی هم داشت، با برایش درست می کرد.🌸 با پدرش حال و احوال کرد، حال پدرش رو به بهبودی بود. از این بابت خیلی شد.😊 خیلی سر بسته از گفت، اما نگفت دقیقا کجا رفته بوده وچه کاری انجام داده. چون از قبل به قول داده بود که شام دعوتش کند، شام خانهٔ پدرش نماندند. از آنجا بیرون آمدند، روح‌الله گفت: "خب خانوم، چی میل داری؟"💚 _من چند وقته خیلی دلم می خواد. می شه حالا یه امشب را بزنیم زیر قول مون و پیتزا بخوریم؟🍕 حدود شش ماهی می شد که مواد غذایی را نمی خوردند. به هم قول داده بودند سوسیس وکالباس، پفک ونوشابه را به طور کامل از شان حذف کنند.🌸🌸 روح‌الله کمی فکر کرد. 🤔 _باشه، حالا یه امشب رو نداره. دیگه دوماه نبودم بابد جبران کنم دیگه. هر چی تو بخوای همون می شه.☺️ بعد از چند ماه رفتند باهم بیرون و خوردند. شب خوبی شد برای شان. یک سری از وسایل را نگه داشته بود تا به خانه خودش ببرد. چون خانه قبلی شان خیلی بود، نتوانست وسایل را بیاورد.❤️ فرش وکمی از وسایل خانه پدرش بود، کمد ها و هم در انباری خانهٔ پدر خانمش. حالا که این خانهٔ دو تا اتاق خواب داشت، قرار شد وسایل مادرش را بیاورد ودر یکی از بچیند. 🇮🇷 همان شب اتاق را چید. دو تا پشتی که مادرش بود، گذاشت داخل اتاق. زینب از قبل پرده سفیدی هم برای اتاق خریده و کرده بود. سفید انتخاب کره بود تا به فرش آبی و سفید مادر روح‌الله بخورد.🌸❤️ روح الله اتاق را که چید، دست به کمر زد وبه آن کرد. از اینکه وسایل مادرش را در اتاقش چیده بود، خیلی داشت. زینب هم از خوشحالی او کیف می کرد.🥰 فردا صبح روح‌الله باید می رفت . پدرش کاری را به او سپرده بود که باید انجام می داد. زینب هم همراهش رفت. قبل از اینکه برود ، به زینب قول داده بود که وقتی برگشت او را سفر ببرد.🌴🌱 💫🌺💫🌺💫🌺🇮🇷💫🌺💫🌺💫🌺 بین راه، سر رسیدِ مشکی اش را.... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد...🇮🇷 🔵کانال وصیت ستارگان 🕊 ╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮ https://eitaa.com/V_setaregan ╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
وصیت ستارگان 🌷💫
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚 دلتنگ نباش😞 🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚 دلتنگ نباش😞 🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت صد و بیست) ادامه... زینب تا این را شنید🌷... با نگاهش کرد " چی کارمی خوای بکنی؟ می خوای مأموریت رو کنسل کنی؟ تو این همه زحمت کشیدی روح‌الله. حالا که بهت دادن، نمی خوای بری؟😳 _ آخه با این عنوانی که میخوان من را ببرن، نداره. من دلم نمی خواد اینجوری😔... زینب بلافاصله حرفش را قطع کرد: " باشه میدونم، اما تو از فروردین ماه رفتن هستی. حالا که شهریور می خوان اعزامت کنن، می گی نمی رم! اسمت رفته تو لیست‌ حتما بهت داشتن که گفتن بیا.🤨 باید این مأموریت را بری. این همه تلاش کردی. این مأموریت را برو برگرد، بعد برو دنبال کارای ." به فکر فرو رفت.🤔 زینب کلافه تر از همه بود وقتی روح‌الله مأموریت می رفت، آن هم جای دوری مثل . اما دلش نمی آمد مانع کارش شود، آن هم به دو دلیل؛ یکی این که نمی توانست به (س) نه بگوید و دیگر آنکه تلاش های روح‌الله را دیده بود.💚 بارها می شد وقتی به اتاقش می رفت تا برایش چای ببرد، می دید تمام جزوه ها و کتاب های نظامی جلویش باز است. روح‌الله تمام ها و کتاب هایش را برای بار چندم می خواند. 📚 آن قدر خوانده بود که همه را از بَر بود، اما باز هم می خواند. وقتی هم سر کار بود، در حال ورزش و افزایش آمادگی بود.🤸‍♀ حالا زینب نمی توانست ببیند روح‌الله بعد از این همه تلاش و این همه سختی ای که در این کشيده است، راحت مأموریتش را کنسل کند.🥺 روح الله حرف های زینب را که شنید، شد. به نظرش حرف درستی می زد. حالا که او را برای مأموریت خواسته بودند، باید می رفت. و بر می گشت، بعد برای انتقالی اش می کرد. این شد که دیگر پی انتقالی اش را نگرفت. تاریخ اعزام، ۱۹ شهریور بود.💚❤️ از اول کم کم کارهایش را می کرد. باز هم از زینب خواست را جمع کند. زینب دوباره برایش خشکبار و خوراکی خرید و در ساکش گذاشت. 🧳 هم قرار شد اعزام شود. همگی با هم رفتند فروشگاه تا چیزهایی را که می خواستند، بخرند. روح‌الله دو دست برداشت؛ یک دست برای خودش، یک دست برای حسین. با خنده به سید می گفت: "حسین منه. هرچی می خرم، باید برای اونم بخرن."☺️ بعد از خرید همه با هم رفتند... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد....🇮🇷 🔵کانال وصیت ستارگان 🕊 ╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮ https://eitaa.com/V_setaregan ╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
وصیت ستارگان 🌷💫
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚 دلتنگ نباش😞 🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚 دلتنگ نباش😞 🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت صد و بیست و هفتم) ادامه... 🏴🏴🏴🏴🏴 جمع شان خیلی شده بود🌷... علی با میثم مدواری خیلی عیاق شده بود.💚 با هم درد و دل می کردند، چون هر دو خود را از دست داده بودند ودر زندگی سختی زیادی کشیده بودند، همدیگر را درک می کردند.🥺 با هم رفیق شده بود. قدیر وقت هایی که سوژه جالبی پیدا می‌کرد یا بچه ها حرف می زدند، همراهش، را در می آورد و فیلم می گرفت.📱 گاهی هم در جواب بچه ها که می‌گفتند : "چرا می گیری؟" می گفت:"اینا همش خاطره می شه. خوبه این فیلم‌ها را داشته باشیم." به قدیر می گفتند:"تو آوینی تیپ مایی. "😊 علی و قدیر بیشتر با هم بودند. هم پیر غلام تیپ شان بود. از جانبازان هفتاد درصد جنگ که با شنیدن اوضاع منطقه به آمده بود.🌷 گاهی که برای چیزی نداشتند، را با آب قاطی می کردند و می خوردند.🥺 ابو سعید با بچه ها می کرد. هر روز صبح بیدارشان می کرد و می گفت: "بچه ها پاشید شیرتون را بدم."☺️ همین حرف ابو سعید همه را با خنده از خواب بیدار می کرد. بین نیروهایش تفاوتی قائل نمی شد. با همه خیلی گرم و صمیمی رفتار می کرد. وقت فراغت شان هم باب شوخی و خنده باز بود.💚❤️ یک بار قضیه علی پیش آمد تا مدت ها سوژه خنده شان بود. یکی از به مقرشان آمده بود تا از روی نقشه، مناطق عملیاتی را بررسی کنند.☘ نقشه بین خودشان معروف بود به سفره. وقتی می گفتند سفره را پهن کن، یعنی نقشه را پهن کن.🌸 تازه از خواب بیدار شده بود و پایین شلوارش توی جورابش بود. وقتی نقشه را پهن ديد، آمد و کنار آن نشست. خیلی بی مقدمه نظرش را گفت و کرد که درست می گوید. یک لحظه سکوت شد.🙂 عمار و اسماعیل با به علی نگاه می کردند، اما علی بی توجه به نگاه‌ها روی نظرش تاکید کرد. هم سرش پایین بود و با لبخند حرف او را تایید می کرد.🇮🇷 کارشان که تمام شد و رفت، خانه از خنده بچه ها منفجر شد. همان طور که می خندید، به علی گفت: " تو با چه انگیزه ای با این شلوار اومدی نشستی جلوی سردار؟ حالا چرا شلوارت را کرده بودی تو جورابت؟" علی نگاهی به شلوارش انداخت و گفت: "شلوارش بد بود؟"😳 با این حرفش، دوباره همه زدند زیر . عمار گفت: "چقدرم تأکید داشت اینی که من می گم درسته. تا می خواست حرف بزنه، علی می گفت نه اینی که من می گم."❤️ عمار این را گفت و.... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد....🇮🇷 🔵کانال وصیت ستارگان 🕊 ╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮ https://eitaa.com/V_setaregan ╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
وصیت ستارگان 🌷💫
. 🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺 🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی
. 🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺 🇮🇷زندگینامه مصطفی صدرزاده🌷 《قسمت چهارم》 باز هم من وسجاد هوای شمال را داشتیم🕊..... 🇮🇷تا پایان دبستان، هنوز ثلث سوم تمام نشده می‌رفتیم مخابرات و به عزیز خبر می‌دادیم که بیشتر از یکی دو امتحانمان نمانده و را بفرست دنبالمان.😍 عزیز هم از پشت قربان صدقه مان می‌رفت و چَشم چَشمی می‌گفت و می‌داد بابابزرگ را راهی کند. ☎️ بابابزرگ می‌آمد، یکی دو شب می‌ماند، بعد من و سجاد را برمی‌داشت و با خودش می‌برد .😊 🇮🇷باز خانهٔ مادربزرگ بود و مرغ و خروس و اردک و دوزرده و نان‌های داغ تنور و بازی با غازها و اردک‌ها و خواندن و نشستن کنار درگاهیِ پنجره و تماشای بارانی که گرده افشانی می‌کرد و غریب به سینه مان می‌پاشید.🌧🌺 " خونهٔ مادربزگه،‌ هزار تا قصه داره!" خانه‌ای که فوقش هفتاد متر بود و به زور دوازده متر، اما برای ما بود.🏡 🇮🇷تابی فلزی گوشهٔ حیاط بود که وقتی سوارش می‌شدیم، ما را با خود تا دل می‌برد. ☁️🌥 بازی ما بچه‌ها، هفت سنگ و قایم باشک و گرگم به هوا بود. زن‌ها روی ایوان خانه‌ها می‌نشستند و بساط چای به پا می‌کردند. ☕️🫖 مادربزرگ هم گاه خانهٔ یکی از آن‌ها می‌رفت یا دعوتشان می‌کرد که بیایند. در این دورهمی های زنانه روی خوراک پزی، گوش فیل و خاتون پنجره و نان نخودچی می‌پختند.🍪 🇮🇷خانهٔ مادربزرگ همیشه از تمیزی برق می‌زد. این تمیزی از او به مادرم هم رسیده و حالا من هم سعی می‌کنم این را حفظ کنم.😊🌸 مادربزرگ برای صبح که بیدار می‌شد دیگر نمی‌خوابید. حیاط را آب و جارو می‌کرد، سفرهٔ صبحانه را می‌انداخت و با و نان و پنیر خانگی و گردو و حلوا اردهٔ مغزدار، از همه پذیرایی می‌کرد. 🧀🍞☕️ 🇮🇷بعد موهایم را آب و شانه می‌زد. انگار با بافتنشان آرام و قرار می‌گرفت. این بود. مادربزرگ سفره باز بود و . روزی نبود که خانهٔ کوچکش رنگ مهمان را نبیند. شاید هم برای اخلاق و رفتار پدربزرگ بود. هر که از برای کار و خرید می‌آمد، خانهٔ سید ابراهیم می‌شد. 💚☺️ پدربزرگ اهل هم بود و مادربزرگ هم دل و دماغ شنیدن داشت. بعدها هم که تو او را شناختی، بابابزرگم را می‌گویم، مریدش شدی. می‌رفتی شمال تا از او برنج بخری و برای فروش بیاوری تهران. 🇮🇷به قول خودت شده بود ﷼مرادت. چقدر از رفتار و کردارش تعریف می‌کردی! از اینکه چطور کباب چنجه درست می‌کند، چطور گوشت‌ها را در اناردان می خوابانَد، چقدر ضرب‌المثل بلد است و چه دود و دمی دارد!💙💜 🇮🇷آن‌قدر مریدش شدی که بعدها اسم جهادی ات را گذاشتی . اولین بار که از زبانت شنیدم وقتی بود که از آمده بودی. گفتم:" تو که اسم بابابزرگ من رو روی خودت گذاشتی، حداقل فامیلی ش رو هم می‌گذاشتی! چرا گذاشتی سید ابراهیم احمدی؟ خب می‌گذاشتی سید ابراهیم !" 😊💚 خندیدی، از همان خنده‌های.... 🦋 ....🇮🇷 🔵کانال وصیت ستارگان 🕊 ╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮ . 🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺 🇮🇷زندگینامه مصطفی صدرزاده🌷 《قسمت چهارم》 باز هم من وسجاد هوای شمال را داشتیم🕊..... 🇮🇷تا پایان دبستان، هنوز ثلث سوم تمام نشده می‌رفتیم مخابرات و به عزیز خبر می‌دادیم که بیشتر از یکی دو امتحانمان نمانده و را بفرست دنبالمان.😍 عزیز هم از پشت قربان صدقه مان می‌رفت و چَشم چَشمی می‌گفت و می‌داد بابابزرگ را راهی کند. ☎️ بابابزرگ می‌آمد، یکی دو شب می‌ماند، بعد من و سجاد را برمی‌داشت و با خودش می‌برد .😊 🇮🇷باز خانهٔ مادربزرگ بود و مرغ و خروس و اردک و دوزرده و نان‌های داغ تنور و بازی با غازها و اردک‌ها و خواندن و نشستن کنار درگاهیِ پنجره و تماشای بارانی که گرده افشانی می‌کرد و غریب به سینه مان می‌پاشید.🌧🌺 " خونهٔ مادربزگه،‌ هزار تا قصه داره!" خانه‌ای که فوقش هفتاد متر بود و به زور دوازده متر، اما برای ما بود.🏡 🇮🇷تابی فلزی گوشهٔ حیاط بود که وقتی سوارش می‌شدیم، ما را با خود تا دل می‌برد. ☁️🌥 بازی ما بچه‌ها، هفت سنگ و قایم باشک و گرگم به هوا بود. زن‌ها روی ایوان خانه‌ها می‌نشستند و بساط چای به پا می‌کردند. ☕️🫖 مادربزرگ هم گاه خانهٔ یکی از آن‌ها می‌رفت یا دعوتشان می‌کرد که بیایند. در این دورهمی های زنانه روی خوراک پزی، گوش فیل و خاتون پنجره و نان نخودچی می‌پختند.🍪
🔥 سفیانی اولین علامت اصلی ظهور ✍ در روایات شیعه و اهل سنت، به عنوان اولین علامت از امام مهدی علیه‌السلام، شمرده شده ✍ سفیانی از نسل بنی امیه و از فرزندان ابوسفیان است که در سالِ ظهور امام مهدی، از منطقه‌ی در منطقه‌ی شامات (سوریه) خروج و شورش خواهد کرد. ✍ سفیانی از لحظه‌ی شورش تا مرگ خود، جمعا پانزده ماه فعالیت خواهد کرد. سفیانی شش ماه می‌جنگد و نُه ماه هم بر الکور الخمس (مناطق پنجگانه) در منطقه شام و حکومت خواهد کرد. ✍ سفیانی به عنوان بزرگترین دشمن علیه‌السلام، پس از تسلط بر ، با حمله به عراق و حجاز، به قتل و کشتار می‌پردازد. ✍ سفیانی البته بعد از درگیری در بزرگترین جنگ در خاک سوریه موسوم به ، به عنوان طرف پیروز این جنگ، وارد عراق، میشود. ✍ سفیانی به فتوحات برق آسا ادامه می‌دهد تا اینکه در منطقه بیداء در بین مکه و مدینه، لشکر اعزامی سفیانی به عربستان، در زمین فرو رفته و میشود. ✍ سفیانی بعد از عقب‌نشینی از و حجاز و شام، در نبرد توسط امام مهدی، جنگ در به قتل میرسد. سفیانی، در این جنگ از پشتیبانی رومی‌ها (غرب) و یهودی‌ها (باقیمانده‌ی اسرائیل) برخوردار است. ✍ به این ترتیب، دشمن اصلی امام عصر از بین رفته و لشکریان امام مهدی، پیروزمندانه وارد شده و آزاد میشود. و اندکی بعد برای همیشه، بساط جبهه‌ی مستکبرین برچیده میشود. ----------------- اگر یک نفر را به او وصل کردی برای سپاهش تو سردار یاری... به سوی ظهور🌷
وصیت ستارگان 🌷💫
⬅️گزیده ای بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی #امام_سیدعلی در دیدار هزاران نفر از اقشار مختلف مردم ۱۴۰۳/
🎥 بخشی دیگر از بیانات درباره‌ی وقایع منطقه و : 🔹 حادثۀ برای ما، برای یکایک ما برای مسئولین ما هم درس دارد هم دارد. باید درس بگیرد. یکی از درس‌های این مسئلۀ است، غفلت از دشمن؛ بله در این حادثه دشمن با سرعت عمل کرد، اما اینها بایستی از قبل از حادثه می‌فهمیدند که این دشمن عمل خواهد کرد و با سرعت عمل خواهد کرد. ما به اینها کمک هم کرده بودیم. دستگاه اطلاعاتی ما از چند ماه قبل گزارش‌های دهنده‌ای را به مسئولین سوریه منتقل کرده بود، من نمی‌دانم البته آیا این دست آن مقامات بالا رسیده بود یا نه همان وسط‌ها گم‌ و گور شده بود. ولی مسئولین اطلاعاتی ما به اینها گفته بودند از شهریور، مهر، آبان، پشت سر هم گزارش داده بودند. 🔹 از دشمن نباید شد. دشمن را حقیر هم نباید شمرد، به تبسم دشمن هم نبایستی کرد. گاهی دشمن با لحن خوش با انسان حرف می‌زند با تبسم حرف می‌زند، اما خنجر را پشت سرش گرفته منتظر فرصت است. 🔹 بعد از خاموش شدن فتنه ، برخی نیروها در سوریه ماندند اما جنگ اصلی را باید بکند. 🔹 نوع حضور نظامی ما در سوریه و به معنای لشگرکشی و بردن ارتش و سپاه به آنجا و جنگیدن به جای ارتش آنها نبود. نیروهای ما کار در عراق و سوریه انجام دادند. 🔹 حداقل ۳۰۰ و حداقل ۷۵ نقطهٔ سوریه را کردند. بسیاری از مناطق بمباران‌شده برای سوریه و است. رژیم صهیونیستی علاوه بر این سرزمین‌های سوریه را تصرف کرد و تانک‌هایش تا نزدیک آمدند. 🔹 و و دولت‌هایی که در این موارد برای سایر کشورها روی یک متر و ۱۰ متر هم حساسند، نه‌تنها سکوت بلکه به این تجاوز کمک هم می‌کنند. اگر این‌ها پشت‌سر گروه‌های مسلح و تروریستی قرار ندارند، چرا به آنها کمک می‌کنند و از کمک به جلوگیری می‌کنند؟ 🔹 دستگاه‌های امنیتی ما از شهریور به بشار، این ماجرا را گفته بودند. این گروه فعلی هم زمان زیادی . جوانان سوری خواهند کرد. 🔹 البته این مهاجمینی که گفتم، هر کدام یک غرضی دارند. اهداف‌شان با هم متفاوت است، بعضی‌ها از یا دنبال تصرف سرزمین‌اند، به دنبال این است که جاپای خودش را در منطقه محکم کند، اهداف‌شان اینهاست. و نشان خواهد داد که ان‌شاءالله هیچ کدام به این هدف‌ها نخواهند رسید. 🔹 مناطق تصرف‌شده‌ی سوریه به وسیله‌ی آزاد خواهد شد؛ شک نکنید این اتفاق خواهد افتاد. جاپای آمریکا هم قرص نخواهد شد، به توفیق الهی، به حول قوه‌ی الهی، آمریکا هم به‌ وسیله‌ی از منطقه اخراج خواهد شد. ۱۴۰۳/۹/۲۱🇮🇷🇵🇸 📡 وصیت ستارگان⇩ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🆔 @V_setaregan
🚨آغاز در مصر! ✍ از دقایقی قبل، اِخوانی‌های با الهام از اخوانی‌های سوریه، علیه حکومت عبدالفتاح السیسی به خیابان‌ها ریخته و شعار (مردم خواستار سرنگونی حکومت هستند) سر می‌دهند. 📌 اما چند نکته‌ی ✍ نظامیان مصر و ارتشی‌های آن، بیش از ۶۰ سال است که در این کشور حاکم‌اند. فرماندهان ارتش مصر، عمدتا با حس ناسیونالیستی، ضداسرائیلی هستند، اما فساد حاکمیتی و فساد بدنه‌ی نظامیان این کشور، کاملا قابل رقابت با پاکستان و ارتش آن است! برخی نظامیان مصر، در این سالها قطعا توسط سرویس‌های امنیتی موساد و سیا و ام‌آی‌سیکس جذب شده و میشوند! ✍ بعد از امضای کمپ‌دیوید و صلح بین مصر و با میانجی‌گری آمریکا؛ ارتش و حکومت مصر بخصوص در زمان دیکتاتور نظامی سابق، عملا در راستای منافع غرب و صهیونیست‌ها عمل میکرد! ✍ با سقوط مبارک در سال ۲۰۱۱ و در اوج (بیداری اسلامی)، به مدت ۸ ماه حزب اسلام‌گرای با ریاست محمد مُرسی به حکومت رسید! اما بجای نزدیکی به ایران، با همسو شده، به آمریکا و اسراییل اعتماد کرد و علیه بخصوص سوریه وارد صحنه شد! ✍ با کودتای نظامیان همسو با ، اخوان المسلمین ساقط شده، و رهبران آنها دستگیر و اعدام شدند! ترکیه با مصر قطع ارتباط کرد! ✍ حالا با شورش در و تسلط اخوانی‌ها و تکفیری‌ها بر دمشق با حمایت ترکیه و غرب، مجددا اخوانی‌های مصر وارد میدان شده‌اند! ❤️ السلام علیک یا صاحب الزمان 🇮🇷🇵🇸
30.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ مکالمه دیدنی یک علوی ایرانی الاصل با خبرنگار جنگی در ورودی فرودگاه تحت کنترل روسیه 📌یک کاربر عراقی در مورد این پیرمرد ایرانی که در در میان تکفیری‌ها است، نوشته است: شیری در وسط انبوهی از سگان با سلاح ایمان و عقیده 👌