داداش مهدی خیلی دلداده #امام_رضا علیه السلام بود. یه روز که عازم مشهدالرضا علیه السلام بودیم بهم گفت: میدونی چطوری باید زیارت کنی و از آقا حاجت طلب کنی؟ گفتم: چطور؟
گفت: باید دو زانو روبه روی ضریح بشینی و سرت رو کج کنی، خیلی به آقا التماس کنی تا حاجتت رو بده، زود بلند نشی بری.
فکر میکنم برات شهادتش رو هم همینجوری از امام رضا علیه السلام گرفت؛ چون قبل از آخرین سفر به #سوریه، رفته بود پابوس امام رضا علیه السلام..🕊
به روایت خواهر شهید #مهدی_لطفی_نیاسر💛
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
┏━━━ 🥀🕊🌷 ━━━┓
کانال وصیت ستارگان @Vstargan
┗━━━ 🌷🕊🥀 ━━━┛
وصیت ستارگان 🌷💫
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربا
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚
دلتنگ نباش!🥺
🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
(قسمت هفتاد ویکم)
ادامه...
زینب تا وارد مسجد شد، چشمش🌷...
به #مادر رضا افتاد. سلام کرد "حاج خانوم، مادر #شهید کجاست خیلی دوست دارم ببینمش. "🌺
مادر رضا با دست به سمت خانم نسبتا جوانی اشاره کرد "اوناها #مادر! اون خانمی که اونجا نشسته. "👈
#زینب تشکر کرد و به سمت مادر #رسول رفت. با هر قدمی که به او نزدیک می شد ، قلبش تند تر می زد.💓
مادر رسول #گریه و بی تابی نمی کرد. وقتی به او رسید، جلوی پایش نشست و گفت:"حاج خانوم، #تسلیت می گم."🏴
مادر رسول #فروتنانه دست داد و تشکر کرد. زینب صورتش را جلو برد و این بار با صدای آرام تری گفت: "تو رو خدا برای من و شوهرم و زندگیم دعا کنید. خیلی محتاج #دعاتون هستم. "🤲
مادر رسول چشم هایش را روی هم گذاشت و سرش را تکان داد و گفت:"حتما #عزیزم. ان شاالله خوشبخت وعاقبت بخیر بشی #دخترم."🇮🇷
زینب تشکر کرد و رفت گوشه ای نشست و مشغول #قرآن خواندن شد.📖
مراسم که تمام شد، بین مردم بروشورهای #زندگینامه_شهید رسول خلیلی را پخش کردند. زینب بروشور را گرفت و مشغول خواندنش شد. جلوی نحوه شهادت نوشته بود:"در حین خنثی سازی بمب به #شهادت رسید. "🕊🌷
از #مسجد که بیرون آمد، اولین حرفی که به #روح_الله زد، همین بود:"ببین، نوشته وقتی می خواسته بمب را #خنثی کنه، شهید شده. " 🥺
روح الله به بروشور نگاه کرد "آره، کار ما همینه زینب. اولین #اشتباه آخرین اشتباهه. من باید این قدر درسم رو خوب بخونم، این قدر کارم رو با دقت انجام بدم که اولین اشتباهم #آخرین اشتباهم نشه. "🇮🇷
_یعنی چی؟ من اصلا نمیفهمم تو چی می گی ؟
حرف های او خیلی برایش #سنگین بود.🤔
روح الله نگاه بهت آلود زینب را که دید، گفت" تو #نگران چی هستی ؟ من شهید نمی شم، خیالت راحت. حالا خیلی مونده که کارم #شروع بشه. "
تا نگرانی می خواست به قلب زینب چنگ بزند، روح الله با حرف های #امید بخشش جلوی آن را گرفت.💚
اولین پنجشنبه بعد از #شهادت_رسول رفتند قطعه ۵۳. از کوچه باریک آنجا که داخل می شدند، اولین شهید #محرم_ترک بود.🌷
روح الله با انگشت به سنگ مزار شهید محرم ترک زد و شروع کرد به #فاتحه خواندن. نظر زینب جلب شد "این کیه روح الله؟تو می شناسیش؟" 😳
_آره،. سال ۹۰ #سوریه شهید شد. خیلی کارش درست بود، استاد ما بود. تو حرفه ما حرف اول رو می زد. رسولم از #شاگرداش بود.🦜
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
ادامه دارد...🇮🇷
🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰
💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫
https://eitaa.com/V_setarega
✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆
وصیت ستارگان 🌷💫
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚 دلتنگ نباش😞 🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚
دلتنگ نباش😞
🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
(قسمت نود و هفت )
ادامه...
فردا رفتند خانهٔ پدرش🌷....
روحالله عادت داشت هر بار که به دیدن #پدرش میرفت، چیزی می خرید.❤️
دوست نداشت دست خالی برود، از بعد از مریضی پدرش، بیشتر میوه می خرید؛ تا وقتی هم که آنجا بود، با #علی خیلی بازی می کرد و به حرف ها و درد و دلهایش گوش می داد. اکر کاردستی هم داشت، با #حوصله برایش درست می کرد.🌸
با پدرش حال و احوال کرد، حال پدرش رو به بهبودی بود. از این بابت خیلی #خوشحال شد.😊
خیلی سر بسته از #مأموریتش گفت، اما نگفت دقیقا کجا رفته بوده وچه کاری انجام داده.
چون از قبل به #زینب قول داده بود که شام دعوتش کند، شام خانهٔ پدرش نماندند. از آنجا بیرون آمدند، روحالله گفت: "خب خانوم، #شام چی میل داری؟"💚
_من چند وقته خیلی دلم #پیتزا می خواد. می شه حالا یه امشب را بزنیم زیر قول مون و پیتزا بخوریم؟🍕
حدود شش ماهی می شد که مواد غذایی #مضر را نمی خوردند. به هم قول داده بودند سوسیس وکالباس، پفک ونوشابه را به طور کامل از #زندگی شان حذف کنند.🌸🌸
روحالله کمی فکر کرد. 🤔
_باشه، حالا یه امشب رو #اشکال نداره. دیگه دوماه نبودم بابد جبران کنم دیگه. هر چی تو بخوای همون می شه.☺️
بعد از چند ماه رفتند باهم بیرون و #غذا خوردند. شب خوبی شد برای شان.
#روح_الله یک سری از وسایل #مادرش را نگه داشته بود تا به خانه خودش ببرد. چون خانه قبلی شان خیلی #کوچک بود، نتوانست وسایل را بیاورد.❤️
فرش وکمی از وسایل خانه پدرش بود، کمد ها و #کتابخانه هم در انباری خانهٔ پدر خانمش.
حالا که این خانهٔ دو تا اتاق خواب داشت، قرار شد وسایل مادرش را بیاورد ودر یکی از #اتاق_ها بچیند. 🇮🇷
همان شب اتاق را چید. دو تا پشتی که #یادگاری مادرش بود، گذاشت داخل اتاق. زینب از قبل پرده سفیدی هم برای اتاق خریده و #آویزان کرده بود. سفید انتخاب کره بود تا به فرش آبی و سفید مادر روحالله بخورد.🌸❤️
روح الله اتاق را که چید، دست به کمر زد وبه آن #نگاه کرد. از اینکه وسایل مادرش را در اتاقش چیده بود، خیلی #حس_خوبی داشت. زینب هم از خوشحالی او کیف می کرد.🥰
فردا صبح روحالله باید می رفت #کرج. پدرش کاری را به او سپرده بود که باید انجام می داد. زینب هم همراهش رفت. قبل از اینکه برود #سوریه، به زینب قول داده بود که وقتی برگشت او را سفر #شمال ببرد.🌴🌱
💫🌺💫🌺💫🌺🇮🇷💫🌺💫🌺💫🌺
بین راه، #روح_الله سر رسیدِ مشکی اش را....
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
ادامه دارد...🇮🇷
🔵کانال وصیت ستارگان 🕊
╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮
https://eitaa.com/V_setaregan
╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
وصیت ستارگان 🌷💫
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚 دلتنگ نباش😞 🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚
دلتنگ نباش😞
🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
(قسمت صد و بیست)
ادامه...
زینب تا این را شنید🌷...
با #تعجب نگاهش کرد " چی کارمی خوای بکنی؟ می خوای مأموریت رو کنسل کنی؟ تو این همه زحمت کشیدی روحالله. حالا که بهت #مأموریت دادن، نمی خوای بری؟😳
_ آخه با این عنوانی که میخوان من را ببرن، #فایده نداره. من دلم نمی خواد اینجوری😔...
زینب بلافاصله حرفش را قطع کرد: " باشه میدونم، اما تو از فروردین ماه #پیگیر رفتن هستی. حالا که شهریور می خوان اعزامت کنن، می گی نمی رم! اسمت رفته تو لیست حتما بهت #احتیاج داشتن که گفتن بیا.🤨
باید این مأموریت را بری. این همه تلاش کردی. این مأموریت را برو برگرد، بعد برو دنبال کارای #انتقالیت."
#روحالله به فکر فرو رفت.🤔
زینب کلافه تر از همه بود وقتی روحالله مأموریت می رفت، آن هم جای دوری مثل #سوریه.
اما دلش نمی آمد مانع کارش شود، آن هم به دو دلیل؛ یکی این که نمی توانست به #حضرت_زینب (س) نه بگوید و دیگر آنکه تلاش های #مداوم روحالله را دیده بود.💚
بارها می شد وقتی به اتاقش می رفت تا برایش چای ببرد، می دید تمام جزوه ها و کتاب های نظامی جلویش باز است. روحالله تمام #جزوه ها و کتاب هایش را برای بار چندم می خواند. 📚
آن قدر خوانده بود که همه را از بَر بود، اما باز هم می خواند. وقتی هم سر کار بود، #مدام در حال ورزش و افزایش آمادگی #جسمانی بود.🤸♀
حالا زینب نمی توانست ببیند روحالله بعد از این همه تلاش و این همه سختی ای که در این #مسیر کشيده است، راحت مأموریتش را کنسل کند.🥺
روح الله حرف های زینب را که شنید، #قانع شد. به نظرش حرف درستی می زد. حالا که او را برای مأموریت خواسته بودند، باید می رفت. و بر می گشت، بعد برای انتقالی اش #اقدام می کرد. این شد که دیگر پی انتقالی اش را نگرفت. تاریخ اعزام، ۱۹ شهریور بود.💚❤️
از اول #شهریور کم کم کارهایش را می کرد. باز هم از زینب خواست #ساکش را جمع کند. زینب دوباره برایش خشکبار و خوراکی خرید و در ساکش گذاشت. 🧳
#سید هم قرار شد اعزام شود. همگی با هم رفتند فروشگاه تا چیزهایی را که می خواستند، بخرند. روحالله دو دست #لباس_سبز برداشت؛ یک دست برای خودش، یک دست برای حسین. با خنده به سید می گفت: "حسین #هوی منه. هرچی می خرم، باید برای اونم بخرن."☺️
بعد از خرید همه با هم رفتند...
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
ادامه دارد....🇮🇷
🔵کانال وصیت ستارگان 🕊
╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮
https://eitaa.com/V_setaregan
╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
وصیت ستارگان 🌷💫
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚 دلتنگ نباش😞 🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚
دلتنگ نباش😞
🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
(قسمت صد و بیست و هفتم)
ادامه... 🏴🏴🏴🏴🏴
جمع شان خیلی #صمیمی شده بود🌷...
علی با میثم مدواری خیلی عیاق شده بود.💚
با هم درد و دل می کردند، چون هر دو #مادر خود را از دست داده بودند ودر زندگی سختی زیادی کشیده بودند، همدیگر را درک می کردند.🥺
با #قدیر_سرلک هم رفیق شده بود. قدیر وقت هایی که سوژه جالبی پیدا میکرد یا بچه ها حرف می زدند، #تلفن همراهش، را در می آورد و فیلم می گرفت.📱
گاهی هم در جواب بچه ها که میگفتند : "چرا #فیلم می گیری؟" می گفت:"اینا همش خاطره می شه. خوبه این فیلمها را داشته باشیم." به قدیر می گفتند:"تو آوینی تیپ مایی. "😊
علی و قدیر بیشتر با هم بودند. #ابو_سعید هم پیر غلام تیپ شان بود. از جانبازان هفتاد درصد جنگ که با شنیدن اوضاع منطقه به #سوریه آمده بود.🌷
گاهی که برای #صبحانه چیزی نداشتند، #شیر_خشک را با آب قاطی می کردند و می خوردند.🥺
ابو سعید با بچه ها #شوخی می کرد. هر روز صبح بیدارشان می کرد و می گفت: "بچه ها پاشید شیرتون را بدم."☺️
همین حرف ابو سعید همه را با خنده از خواب بیدار می کرد.
#عمار بین نیروهایش تفاوتی قائل نمی شد. با همه خیلی گرم و صمیمی رفتار می کرد. وقت فراغت شان هم باب شوخی و خنده باز بود.💚❤️
یک بار قضیه #شلوار علی پیش آمد تا مدت ها سوژه خنده شان بود.
یکی از #سرداران به مقرشان آمده بود تا از روی نقشه، مناطق عملیاتی را بررسی کنند.☘
نقشه بین خودشان معروف بود به سفره. وقتی می گفتند سفره را پهن کن، یعنی نقشه را پهن کن.🌸
#علی تازه از خواب بیدار شده بود و پایین شلوارش توی جورابش بود. وقتی نقشه را پهن ديد، آمد و کنار آن نشست. خیلی بی مقدمه نظرش را گفت و #تاکید کرد که درست می گوید. یک لحظه سکوت شد.🙂
عمار و اسماعیل با #تعجب به علی نگاه می کردند، اما علی بی توجه به نگاهها روی نظرش تاکید کرد. #سردار هم سرش پایین بود و با لبخند حرف او را تایید می کرد.🇮🇷
کارشان که تمام شد و #سردار رفت، خانه از خنده بچه ها منفجر شد.
#اسماعیل همان طور که می خندید، به علی گفت: " تو با چه انگیزه ای با این شلوار اومدی نشستی جلوی سردار؟ حالا چرا شلوارت را کرده بودی تو جورابت؟"
علی نگاهی به شلوارش انداخت و گفت: "شلوارش بد بود؟"😳
با این حرفش، دوباره همه زدند زیر #خنده.
عمار گفت: "چقدرم تأکید داشت اینی که من می گم درسته. تا #سردار می خواست حرف بزنه، علی می گفت نه اینی که من می گم."❤️
عمار این را گفت و....
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
ادامه دارد....🇮🇷
🔵کانال وصیت ستارگان 🕊
╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮
https://eitaa.com/V_setaregan
╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
وصیت ستارگان 🌷💫
. 🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺 🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی
.
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲
اسم تو مصطفاست🥺
🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی صدرزاده🌷
《قسمت چهارم》
باز هم من وسجاد هوای شمال را داشتیم🕊.....
🇮🇷تا پایان دبستان، هنوز #امتحانهای ثلث سوم تمام نشده میرفتیم مخابرات و به عزیز خبر میدادیم که بیشتر از یکی دو امتحانمان نمانده و #بابابزرگ را بفرست دنبالمان.😍
عزیز هم از پشت #تلفن قربان صدقه مان میرفت و چَشم چَشمی میگفت و #قول میداد بابابزرگ را راهی کند. ☎️
بابابزرگ میآمد، یکی دو شب میماند، بعد من و سجاد را برمیداشت و با خودش میبرد #شمال.😊
🇮🇷باز خانهٔ مادربزرگ بود و مرغ و خروس و اردک و #تخممرغ دوزرده و نانهای داغ تنور و بازی با غازها و اردکها و خواندن #کتاب و نشستن کنار درگاهیِ پنجره و تماشای بارانی که گرده افشانی میکرد و #عطری غریب به سینه مان میپاشید.🌧🌺
" خونهٔ مادربزگه، هزار تا قصه داره!"
خانهای که فوقش هفتاد متر بود و #حیاطش به زور دوازده متر، اما برای ما #باغ_بهشت بود.🏡
🇮🇷تابی فلزی گوشهٔ حیاط بود که وقتی سوارش میشدیم، ما را با خود تا دل #ابرها میبرد. ☁️🌥
بازی ما بچهها، هفت سنگ و قایم باشک و گرگم به هوا بود. #عصرها زنها روی ایوان خانهها مینشستند و بساط چای به پا میکردند. ☕️🫖
مادربزرگ هم گاه خانهٔ یکی از آنها میرفت یا دعوتشان میکرد که بیایند.
در این دورهمی های زنانه روی #چراغ خوراک پزی، گوش فیل و خاتون پنجره و نان نخودچی میپختند.🍪
🇮🇷خانهٔ مادربزرگ همیشه از تمیزی برق میزد. این تمیزی از او به مادرم هم #ارث رسیده و حالا من هم سعی میکنم این #موروثه را حفظ کنم.😊🌸
مادربزرگ برای #نماز صبح که بیدار میشد دیگر نمیخوابید. حیاط را آب و جارو میکرد، سفرهٔ صبحانه را میانداخت و با #چای و نان و پنیر خانگی و گردو و حلوا اردهٔ مغزدار، از همه پذیرایی میکرد. 🧀🍞☕️
🇮🇷بعد موهایم را آب و شانه میزد. انگار با بافتنشان آرام و قرار میگرفت. این #عادتش بود. مادربزرگ سفره باز بود و #مهربان. روزی نبود که خانهٔ کوچکش رنگ مهمان را نبیند.
شاید هم برای اخلاق و رفتار پدربزرگ بود. هر که از #روستا برای کار و خرید میآمد، خانهٔ سید ابراهیم #ایستگاه_استراحتش میشد. 💚☺️
پدربزرگ اهل #شعر_و_شاعری هم بود و مادربزرگ هم دل و دماغ شنیدن داشت. بعدها هم که تو او را شناختی، بابابزرگم را میگویم، مریدش شدی. میرفتی شمال تا از او برنج بخری و برای فروش بیاوری تهران.
🇮🇷به قول خودت شده بود ﷼مرادت. چقدر از رفتار و کردارش تعریف میکردی! از اینکه چطور کباب چنجه درست میکند، چطور گوشتها را در اناردان می خوابانَد، چقدر ضربالمثل بلد است و #دکانش چه دود و دمی دارد!💙💜
🇮🇷آنقدر مریدش شدی که بعدها اسم جهادی ات را گذاشتی #سید_ابراهیم.
اولین بار که از زبانت شنیدم وقتی بود که از #سوریه آمده بودی. گفتم:" تو که اسم بابابزرگ من رو روی خودت گذاشتی، حداقل فامیلی ش رو هم میگذاشتی! چرا گذاشتی سید ابراهیم احمدی؟ خب میگذاشتی سید ابراهیم #نبوی!" 😊💚
خندیدی، از همان خندههای....
🦋 #ادامه_دارد....🇮🇷
🔵کانال وصیت ستارگان 🕊
╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮
.
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲
اسم تو مصطفاست🥺
🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی صدرزاده🌷
《قسمت چهارم》
باز هم من وسجاد هوای شمال را داشتیم🕊.....
🇮🇷تا پایان دبستان، هنوز #امتحانهای ثلث سوم تمام نشده میرفتیم مخابرات و به عزیز خبر میدادیم که بیشتر از یکی دو امتحانمان نمانده و #بابابزرگ را بفرست دنبالمان.😍
عزیز هم از پشت #تلفن قربان صدقه مان میرفت و چَشم چَشمی میگفت و #قول میداد بابابزرگ را راهی کند. ☎️
بابابزرگ میآمد، یکی دو شب میماند، بعد من و سجاد را برمیداشت و با خودش میبرد #شمال.😊
🇮🇷باز خانهٔ مادربزرگ بود و مرغ و خروس و اردک و #تخممرغ دوزرده و نانهای داغ تنور و بازی با غازها و اردکها و خواندن #کتاب و نشستن کنار درگاهیِ پنجره و تماشای بارانی که گرده افشانی میکرد و #عطری غریب به سینه مان میپاشید.🌧🌺
" خونهٔ مادربزگه، هزار تا قصه داره!"
خانهای که فوقش هفتاد متر بود و #حیاطش به زور دوازده متر، اما برای ما #باغ_بهشت بود.🏡
🇮🇷تابی فلزی گوشهٔ حیاط بود که وقتی سوارش میشدیم، ما را با خود تا دل #ابرها میبرد. ☁️🌥
بازی ما بچهها، هفت سنگ و قایم باشک و گرگم به هوا بود. #عصرها زنها روی ایوان خانهها مینشستند و بساط چای به پا میکردند. ☕️🫖
مادربزرگ هم گاه خانهٔ یکی از آنها میرفت یا دعوتشان میکرد که بیایند.
در این دورهمی های زنانه روی #چراغ خوراک پزی، گوش فیل و خاتون پنجره و نان نخودچی میپختند.🍪
🔥 سفیانی اولین علامت اصلی ظهور
✍ #سفیانی در روایات شیعه و اهل سنت، به عنوان اولین علامت از #علائم_اصلی_ظهور امام مهدی علیهالسلام، شمرده شده
✍ سفیانی از نسل بنی امیه و از فرزندان ابوسفیان است که در #ماه_رجب سالِ ظهور امام مهدی، از منطقهی #وادی_یابس در منطقهی شامات (سوریه) خروج و شورش خواهد کرد.
✍ سفیانی از لحظهی شورش تا مرگ خود، جمعا پانزده ماه فعالیت خواهد کرد. سفیانی شش ماه میجنگد و نُه ماه هم بر الکور الخمس (مناطق پنجگانه) در منطقه شام و #سوریه حکومت خواهد کرد.
✍ سفیانی به عنوان بزرگترین دشمن #امام_مهدی علیهالسلام، پس از تسلط بر #مناطق_پنجگانه_شام، با حمله به عراق و حجاز، به قتل و کشتار میپردازد.
✍ سفیانی البته بعد از درگیری در بزرگترین جنگ #آخرالزمان در خاک سوریه موسوم به #جنگ_قرقیسیا، به عنوان طرف پیروز این جنگ، وارد عراق، میشود.
✍ سفیانی به فتوحات برق آسا ادامه میدهد تا اینکه در منطقه بیداء در بین مکه و مدینه، لشکر اعزامی سفیانی به عربستان، در زمین فرو رفته و #خسف میشود.
✍ سفیانی بعد از عقبنشینی از #عراق و حجاز و شام، در نبرد #آزادی_قدس توسط امام مهدی، جنگ #طبریا در #فلسطین به قتل میرسد. سفیانی، در این جنگ از پشتیبانی رومیها (غرب) و یهودیها (باقیماندهی اسرائیل) برخوردار است.
✍ به این ترتیب، دشمن اصلی امام عصر از بین رفته و لشکریان امام مهدی، پیروزمندانه وارد #قدس شده و #مسجدالاقصی آزاد میشود. و اندکی بعد برای همیشه، بساط جبههی مستکبرین برچیده میشود.
-----------------
اگر یک نفر را به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردار یاری...
به سوی ظهور🌷
وصیت ستارگان 🌷💫
⬅️گزیده ای بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی #امام_سیدعلی در دیدار هزاران نفر از اقشار مختلف مردم ۱۴۰۳/
🎥 بخشی دیگر از بیانات #رهبر_انقلاب دربارهی وقایع منطقه و #تحولات_سوریه :
🔹 حادثۀ #سوریه برای ما، برای یکایک ما برای مسئولین ما هم درس دارد هم #عبرت دارد. باید درس بگیرد. یکی از درسهای این مسئلۀ #غفلت است، غفلت از دشمن؛ بله در این حادثه دشمن با سرعت عمل کرد، اما اینها بایستی از قبل از حادثه میفهمیدند که این دشمن عمل خواهد کرد و با سرعت عمل خواهد کرد. ما به اینها کمک هم کرده بودیم. دستگاه اطلاعاتی ما از چند ماه قبل گزارشهای #هشدار دهندهای را به مسئولین سوریه منتقل کرده بود، من نمیدانم البته آیا این دست آن مقامات بالا رسیده بود یا نه همان وسطها گم و گور شده بود. ولی مسئولین اطلاعاتی ما به اینها گفته بودند از شهریور، مهر، آبان، پشت سر هم گزارش داده بودند.
🔹 از دشمن نباید #غافل شد. دشمن را حقیر هم نباید شمرد، به تبسم دشمن هم نبایستی #اعتماد کرد. گاهی دشمن با لحن خوش با انسان حرف میزند با تبسم حرف میزند، اما خنجر را پشت سرش گرفته منتظر فرصت است.
🔹 بعد از خاموش شدن فتنه #داعش، برخی نیروها در سوریه ماندند اما جنگ اصلی را باید #ارتش_سوریه بکند.
🔹 نوع حضور نظامی ما در سوریه و #عراق به معنای لشگرکشی و بردن ارتش و سپاه به آنجا و جنگیدن به جای ارتش آنها نبود. نیروهای ما کار #مستشاری در عراق و سوریه انجام دادند.
🔹 #رژیم_صهیونیستی حداقل ۳۰۰ و #آمریکا حداقل ۷۵ نقطهٔ سوریه را #بمباران کردند. بسیاری از مناطق بمبارانشده برای سوریه #حیاتی و #زیرساختی است. رژیم صهیونیستی علاوه بر این سرزمینهای سوریه را تصرف کرد و تانکهایش تا نزدیک #دمشق آمدند.
🔹 #امریکا و #اروپا و دولتهایی که در این موارد برای سایر کشورها روی یک متر و ۱۰ متر هم حساسند، نهتنها سکوت بلکه به این تجاوز کمک هم میکنند. اگر اینها پشتسر گروههای مسلح و تروریستی قرار ندارند، چرا به آنها کمک میکنند و از کمک به #مردم_سوریه جلوگیری میکنند؟
🔹 دستگاههای امنیتی ما از شهریور به بشار، این ماجرا را گفته بودند. این گروه فعلی هم زمان زیادی #ماندگار_نیست. جوانان سوری #قیام خواهند کرد.
🔹 البته این مهاجمینی که گفتم، هر کدام یک غرضی دارند. اهدافشان با هم متفاوت است، بعضیها از #شمال_سوریه یا #جنوب_سوریه دنبال تصرف سرزمیناند، #آمریکا به دنبال این است که جاپای خودش را در منطقه محکم کند، اهدافشان اینهاست. و #زمان نشان خواهد داد که انشاءالله هیچ کدام به این هدفها نخواهند رسید.
🔹 مناطق تصرفشدهی سوریه به وسیلهی #جوانان_غیور_سوری آزاد خواهد شد؛ شک نکنید این اتفاق خواهد افتاد. جاپای آمریکا هم قرص نخواهد شد، به توفیق الهی، به حول قوهی الهی، آمریکا هم به وسیلهی #جبهه_مقاومت از منطقه اخراج خواهد شد. ۱۴۰۳/۹/۲۱🇮🇷🇵🇸
📡 وصیت ستارگان⇩
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🆔 @V_setaregan
🚨آغاز #بحران در مصر!
✍ از دقایقی قبل، اِخوانیهای #مصر با الهام از اخوانیهای سوریه، علیه حکومت عبدالفتاح السیسی به خیابانها ریخته و شعار #الشعب_يريد_إسقاط_النظام (مردم خواستار سرنگونی حکومت هستند) سر میدهند.
📌 اما چند نکتهی #مهم
✍ نظامیان مصر و ارتشیهای آن، بیش از ۶۰ سال است که در این کشور حاکماند. فرماندهان ارتش مصر، عمدتا با حس ناسیونالیستی، ضداسرائیلی هستند، اما فساد حاکمیتی و فساد بدنهی نظامیان این کشور، کاملا قابل رقابت با پاکستان و ارتش آن است! برخی نظامیان مصر، در این سالها قطعا توسط سرویسهای امنیتی موساد و سیا و امآیسیکس جذب شده و میشوند!
✍ بعد از امضای کمپدیوید و صلح بین مصر و #اسرائیل با میانجیگری آمریکا؛ ارتش و حکومت مصر بخصوص در زمان دیکتاتور نظامی سابق، #حسنی_مبارک عملا در راستای منافع غرب و صهیونیستها عمل میکرد!
✍ با سقوط مبارک در سال ۲۰۱۱ و در اوج #بهار_عربی (بیداری اسلامی)، به مدت ۸ ماه حزب اسلامگرای #اخوان_المسلمین با ریاست محمد مُرسی به حکومت رسید! اما بجای نزدیکی به ایران، با #ترکیه همسو شده، به آمریکا و اسراییل اعتماد کرد و علیه #جبهه_مقاومت بخصوص سوریه وارد صحنه شد!
✍ با کودتای نظامیان همسو با #آمریکا، اخوان المسلمین ساقط شده، #محمد_مرسی و رهبران آنها دستگیر و اعدام شدند! ترکیه با مصر قطع ارتباط کرد!
✍ حالا با شورش در #سوریه و تسلط اخوانیها و تکفیریها بر دمشق با حمایت ترکیه و غرب، مجددا اخوانیهای مصر وارد میدان شدهاند! #اخوان_الترک
❤️ السلام علیک یا صاحب الزمان 🇮🇷🇵🇸
30.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ مکالمه دیدنی یک علوی ایرانی الاصل با خبرنگار جنگی #تحریر_الشام در ورودی فرودگاه تحت کنترل روسیه
📌یک کاربر عراقی در مورد این پیرمرد ایرانی که در #سوریه در میان تکفیریها است، نوشته است:
شیری در وسط انبوهی از سگان
با سلاح ایمان و عقیده 👌