eitaa logo
یاوران‌جبههٔ‌انقلاب(آبادی شعر) 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.5هزار ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم ترکیب‌بند مدح و مرثیه ایام زیارت مخصوص و مختوم به دعا برای فرج به دست لطف تو معنای کم؛ "فراوان" است که درحریم تو "دارالکرم" فراوان است زبان گریه‌ی بی‌اختیار می‌گوید؛ "و یَسمَعونَ کَلامی" که غم فراوان است به کیمیای تو هر قطره می‌رسد به کمال کنار آب‌خوری جام جم فراوان است قرار شد که کنار تو بشکند تبعیض اگر که هم عرب و هم عجم فراوان است نمونه‌اند سلیمان و حاتم طائی گدا برای تو از این رقم فراوان است قسم به جان جواد تو می‌دهم گرچه برای عرض نیازم قسم فراوان است به شعر ساده‌ی من هم صله عنایت کن اگر چه دور و برت محتشم فراوان است دودست خالی و بار گناه آوردم به بارگاه تو آقا پناه آوردم... دوباره عرض‌ادب، عرض‌احترام از دور دوباره قسمت ما می‌شود؛ "سلام از دور" "سلام حضرت سلطان، مرا نمی‌طلبی؟" ببین چقدر فرستاده‌ام پیام از دور منی که دست به‌سینه گذاشتم هرصبح، سلام داده‌ام از روی پشت‌بام، از دور...! اویس نیستم، اما نسیم رحمت تو همیشه درد مرا داده التیام از دور نگاه نافذ تو آهوی خیال مرا به یک اشاره‌ی کوتاه کرده رام از دور به‌رغم فاصله، گلدسته‌های تو انداخت کبوتر دل تنگ مرا به دام از دور دلم هوایی دیدار توست از نزدیک... اگرچه لطف تو بوده‌ست مستدام از دور امید ما کرم توست یا امام رضا زیارت حرم توست یا امام رضا خوشا به حال هرآن‌کس که شد مسافر تو که جنّ و انس و ملک بوده‌اند زائر تو تمام ثروت عالم نصیب آن دل شد که مشهدی شده و آمده مجاور تو دل کبوتر صحن تو شاد خواهد شد دمی که پر بزند در حریم طاهر تو رضای توست رضای خدا امام رضا گذشته است اگر از همه به خاطر تو چقدر در دل خود با تو حرف‌ها دارد که بین قافیه‌ها گم شده‌ست شاعر تو حدیث جابر پیغمبر است مدرک ما به کافری هرآن کس که بوده کافر تو به لطف توست که ما گریه‌کن شدیم آقا هزارشکر که شد رزق ما شعائر تو اگرچه باعث خوشحالی است آمدنت ولی برای تو سخت است دوری از وطنت تو ای امام که از خاندان خود دوری غریب و خسته و تنهاترین و مهجوری جهان برای تو زندان تنگ و تاریک است به این دلیل که از خانواده‌ی نوری همین بس است برای غم تو ای آقا که در پذیرش حکم خلیفه معذوری چه صرفه‌ای‌ست در این منصب بلابهره برای تو که ولی‌عهد می‌شوی زوری؟ چقدر تهمت بی‌جا زدند نامردان ولی غمی به سلیمان نیامد از موری شهادت است فقط ارث خانواده‌ی تو تو نیز کشته‌ی زهر درون انگوری برای گریه به مظلومی حسین از تو رسیده‌است به ما روضه‌های مشهوری تو مُشرِفی به غم کربلا، تو روضه بخوان... تو روضه‌خوان حسینی، بیا تو روضه بخوان دلم گرفته از این روزگار یابن‌شبیب! ببین اسیر خزان شد بهار یابن‌شبیب! به‌هوش‌باش که "اِن کُنتَ بَاکیاً لِشَّیء" فقط برای حسینم ببار یابن‌شبیب همان که از اثر تشنگی به چشمانش شد آسمان و زمین چون غبار یابن‌شبیب همان که آب شد از آن زمان که بر نی دید که شد به نیزه سر شیرخوار یابن‌شبیب حجاب عرش خداوند بود عمه‌ی ما که شد به ناقه‌ی عریان سوار یابن‌شبیب از اهل‌بیت اسارت نرفته بود زنی علی‌الخصوص در آن گیرودار یابن‌شبیب ولی بدان پسرم انتقام می‌گیرد کشیده‌ایم اگر انتظار یابن‌شبیب به نیّت فرج عاجل امام زمان دعا کنیم برای دل امام زمان به هر نوشته‌ی دیگر مقدم است هنوز کسی‌که هرچه بگوییم از او کم است هنوز علاج هجر به‌جز صبح بودن او نیست که بزم هر شب ما طالب غم است هنوز خودش وحید و فرید و طرید خوانده شده ولی پناه و امید دوعالم است هنوز به انتقام عزیزان دین می‌آید او که روی گنبد اسلام ‌پرچم است هنوز اگرچه نیست، ولی لحظه‌لحظه با یادش بساط عاشقی ما فراهم است هنوز برای شستن درد فراق کافی نیست که روی گونه‌ی ما اشک نم‌نم است هنوز؟ خدا کند که به او مژده‌ی ربیع دهند که صبح‌وشام برایش محرم است هنوز. دعا کنیم شب هجر را سحر برسد زمان غیبت مولای ما به سر برسد
از ضعف، به هر جا که نشستیم وطن شد وز گریه، به هر سو که گذشتیم چمن شد جان دگرم بخش که آن جان که تو دادی چندان ز غمت خاک به سر ریخت که تن شد پیراهنی از تار وفا دوخته بودم چون تاب جفای تو نیاورد کفن شد هر سنگ که بر سینه زدم، نقش تو بگرفت آن هم صنمی بهر پرستیدن من شد عشاق تو هر یک به نوایی ز تو خشنود گر شد ستمی بر سر کوی تو، به من شد
مشـکل‌پـسند نیـست دلِ بی‌قــرار من مشکل از اوست، بُرده دل و دل نمی‌دهد
با عشق دوباره عهد بستیم ای مرگ از دل، تبِ ترس را گسستیم ای مرگ هر بار به شهر ما شهیدی آمد در مجلس ختم تو نشستیم ای مرگ
پشت سر تو، شعر نگاهم بارید از قافیه‌اش، ردیف آهم بارید تو رفتی و این رباعی ناخوانده بر حال من و سختی راهم بارید...
مگیر خرده به اشکم که می‌شود جاری کشانده طرز نگاهت مرا به بیماری دریغ می‌کنی از من کلام قلبت را نوشته بین دو چشم تو خویشتن داری ببین گرفته عزیزم دل از هوای سکوت و از دقایق عمرم فضای تکراری به روی شاخه‌ای از گل که داده‌ای دستم نوشته‌ای که بگویم مرا چه پنداری؟ تو آن حکایت عشقی به دفتر قلبم شبیه ماه قشنگی به شب پدیداری وجود پاک تو از من و در برابر آن تمام عمر سیاهم برای تو آری کشانده طرز نگاهت مرا به بیماری بگو به جان عزیزت که دوستم داری
♡ سفر نکرد دل من به آسمان خودم به خاک رفت و نزد سر به کهکشان خودم درون محفل بیگانه‌ها به شادی رفت شبی نشد دل دیوانه میهمان خودم سپرد گوش به ناقوس و سجده کرد به بت نخواست بشنود از کعبه و اذان خودم نداشت فایده عمرم بدون دیدن تو نداشت آینه تصویر جز زیان خودم گل خیال تو را کاشتم درون دلم چه خوب! هستم از امروز باغبان خودم نه اهل شعرم و نه آدم مناجاتم که حرف می‌زنم این‌گونه با زبان خودم کجاست مرهم آغوش بی‌همانندت که از گزند جهان خسته‌ام به جان خودم کجا بگردم و پیدا کنم تو را ای خوب! کجاست خانۀ مهر تو مهربان خودم! خدای مهربانم @eitaaparvanegi
ای که در هنگام خدمت با همه کردی وداع مثل بعضی ها نبُردی از مقامت انتفاع وای بر ما گر بخواهد بعد تو دیوانه ای در عبور از کوه ،با اسنپ بگیرد ارتفاع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پر لاله شده زمینِ گلگون رفح خون می‌ریزد ز قلب زیتون رفح ای صاحب ذوالفقار، عجل لفرج آه از دل و دیدگان پر خون رفح
رم میکند در واژگان هی مرکب شعری آه از پریشانی طبع آه از تب شعری دریای مضمون واژگون و شاعری دلخون وقتی نگاهی خیمه زد جایی لب شعری جایی نمیرفتم اگر بحثت نمی آمد در انجمن های قمر در عقرب شعری... موی تو شب چشم تو شب بوی توهم شب بو تو همزمان هم شعر هستی هم شب شعری... میخواستم دستم به دامان تو باشد عشق... دلدادگی دینم شد و یک مذهب شعری سروش وطن پور | کوچه بن بست... 1403/2/21
رفح یک بغض سنگین دارد انگار! به گونه اشک خونین دارد انگار! میان آتش و خاکستر و دود ردیفی درد رنگین دارد انگار! سیده محبوبه هاشمی زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نَخلِ دل را گر تکانـــــم بعـــد تو، جـــای رُطَـب خاک بر فرقم نشیند... خاک بر فرقم رفیق...
همیشه خواسته ام از خدا فقط او را چنان که خسته تنی، چای قند پهلو را!
ﻧﻤﯽﺁﯾﯽ، ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻧﯽ، ﻧﻤﯽﺟﻮﯾﯽ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﺪﺍ ﻧﺎﮐﺮﺩﻩ ﺩﺭ ﺩﻝ، ﺭﻧﺠﺸﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﮕﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ؟!
زمان شما محدود است، آن را برای زندگی دیگران تلف نکنید
بخت آیینه ندارم که در او می‌نگری خاک بازار نیرزم که بر او می‌گذری من چنان عاشق رویت که ز خود بی‌خبرم تو چنان فتنه خویشی که ز ما بیخبری به چه ماننده کنم در همه آفاق تو را کان چه در وهم من آید تو از آن خوبتری گفتم از دست غمت سر به جهان در بنهم نتوانم، که به هر جا بروم در نظری....!!
دستی به سرِ پیرهنِ ما زده است بر جنگل و دشت و چمنِ ما زده است صبح آمد و با باد بهاران، خورشید گرمای تنش را به تنِ ما زده است
می‌رود سُلطهٔ ابر سیَه ان‌شاءالله می‌رسد نوبت دیدار مَه ان‌شاءالله می‌رسد لحظهٔ پِی‌بردن این دنیا بر معنی ماه شب چارده ان‌شاءالله فصل پرسودترین داد و ستد می‌آید جان شیرین عوض یک نگه ان‌شاءالله سوی اقلیم یقین، می‌رود ارّابهٔ عمر می‌رسد جادهٔ حیرت به تَه ان‌شاءالله دل قافیّه به تنگ آمده، تا برگردد منجی سوختگان رفح ان‌شاءالله؟ بانگ تکبیر ظفر برکشد از بام جهان غزّهٔ غمزدهٔ بی‌گنه ان‌شاءالله؟ می‌رسد لشکر آن شاهسواری که مسیح سُرمه برداردش از گرد ره ان‌شاءالله می‌دهد فیصله بر سلسلهٔ خیبریون تیغ مرحب‌کُش آن پادشه ان‌شاءالله حال گردن‌کِش دوران چه تماشا دارد روز برپایی آن دادگه ان‌شاءالله ۱۱ خرداد ۱۴۰۳
همیشه خواسته‌ام از خدا فقط او را چنان‌که خسته‌تنی، چای قندپهلو را!
https://eitaa.com/joinchat/2733965801C0ff93a9088 شما دعوتید به گروه سیاسی مذهبی سفیران عشق🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیـرون نرود از آستانـت مایوس با قلب شکستـه آنکه آمد پابوس تو قبله‌ی حاجاتی و من جز حرمت حاجت نبرم به هیچ کس، شمس شموس