eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
32 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
بنویسید که در اول این مهر،پدر خواست تا نان بدهد در عوضش جان داده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اون قد و بالایی که از گاری بیرون زده و اون قد و بالایی که اصلا معلوم نیست.... 😭😭😭
باز هم فصل خوش شیرین زبانی‌ها رسید فصل خوب خنده‌های شمعدانی‌ها رسید زنگ زد پاییز و در گوش درختان، باد گفت بوی ماه مهر!ماه مهربانی‌ها رسید
📩 پیام تسلیت رهبر معظم انقلاب اسلامی در پی حادثه اندوهبار معدن طبس 📢 برای کاهش ابعاد این مصیبت هر اقدام لازم را انجام دهید 🔹️ در پی حادثه اندوهبار انفجار معدن در طبس و جان باختن شماری از کارگران، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی ضمن تسلیت به خانواده‌های داغدار، بر لزوم بیشترین تلاش برای امدادرسانی به کارگران تاکید کردند. 📝 متن پیام رهبر انقلاب به این شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم حادثه‌ی تلخ و اندوهبار، در معدن ذغال سنگ در طبس را که در آن تعدادی از کارگران قربانی یا مصدوم شدند، به خانواده‌های این عزیزان و مردم آن منطقه تسلیت عرض می‌کنم. به مجموعه‌ی امداد که از سوی مقامات دولتی برای کمک به محل حادثه رفته‌اند تاکید می‌کنم که بیشترین تلاش خود را مصروف نجات آنان کنند و برای کاهش ابعاد این مصیبت هر اقدام لازم را انجام دهند. رسیدگی فوری به وضع مصدومان نیز باید مورد اهتمام قرار گیرد. سیدعلی خامنه‌ای اول مهر ۱۴۰۳ 💻 Farsi.Khamenei.ir
آبادی شعر 🇵🇸
اون قد و بالایی که از گاری بیرون زده و اون قد و بالایی که اصلا معلوم نیست.... 😭😭😭
ای مانده به گرده هایتان رنج گران ای چشم به راهتان دمادم نگران پیچیده صدای رنجتان در معدن ای کارگران کارگران کارگران...
از زندگی، از این همه تکرار خسته‌ام از های و هوی کوچه و بازار خسته‌ام دلگیرم از ستاره و آزرده‌ام زِ ماه امشب دگر زِ هر که و هر کار خسته‌ام دل خسته سوی خانه تن خسته می‌کشم آخ ... کزین حصار دل آزار خسته‌ام بیزارم از خموشی تقویم روی میز وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته‌ام از او که گفت یار تو هستم ولی نبود... از خود که بی‌شکیبم و بی‌یار خسته‌ام تنها و دل گرفته و بیزار و بی‌امید... از حال من مپرس که بسیار خسته‌ام 💚
با چتر بسته زیر بارانی که من بودم ای‌کاش بودی در خیابانی که من بودم‌‌‌...
مردان خدا به عشق عنوان دادند به اهل و عیال امید و ایمان دادند رفــتــنــد کــه نـــان بــیــاورنــد، امــا آه بر دوش ذغال‌سنگ‌ها جان دادند
یک روز که رویِ بخت از ما برگشت از معدنِ رنج، جسم بابا برگشت با غیرتِ خود نذاشت تنها باشیم جان داد میانِ کوه، اما برگشت
در سینه‌ی خود اگر غمی سنگین داشت بر چهره ولی تبسمی شیرین داشت معدنچیِ گنجِ آبرو در همه عمر با قصه‌ی مرگ، الفتی دیرین داشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
با دسـت پر از پینه به مــــا نان دادی درس شـــــــرف و امید و ایمان دادی رفــــــــــتی پی رزق خود ولی بابا جان در‌‌ دست فرشته‌ها چه شد جان دادی
دلبرا، پیش وجودت همه خوبان عدمند...
پدرم را خدا بیامرزد مردِ سنگ و زغال و آهن بود سال‌های دراز عمرش را کارگر بود، اهل معدن بود از میان زغال‌ها در کوه عصرها رو سفید بر می‌گشت سربلند از نبرد با صخره او که خود قله‌ای فروتن بود بارهایی که نانش آجر شد از زمین و زمان گلایه نکرد دردهایش یکی دوتا که نبود! دردهایش هزار خرمن بود از دل کوه‌های پابرجا از درون مخوف تونل‌ها هفت خوان را گذشت و نان آورد پدرم که خودش تهمتن بود پدرم مثل واگنی خسته از سرازیر ریل خارج شد بی خبر رفت او که چندی بود در هوای غریب رفتن بود مردِ دشت و پرنده و باران مردِ آوازهای کوهستان پدرم را خدا بیامرزد کارگر بود، اهل معدن بود
بُریـدم  از  هَمــه و  آمَـدَم  به  دیدارَت کبوترانه  نِشستم  به شوق ِ  دانه‌ی  تو 💚
قلم به دست گرفتم، ولی چه بنویسم؟ که شرح بی کسی‌ام در خطوط پیشانی است..
از همه کس گذر کنم از تو گذر نمی شود 💚
سایه‌ام را می‌توان چون زلفِ خوبان شانه کرد بس که طبعِ من به صد فکرِ پریشان آشناست
تو آنجایی؛ و «آنجا» نمی‌داند که چه‌قدر خوشبخت است.
هرگز نمى بيند نگاهى، اشكِ ماهى را
بچه‌بازی است مگر؟! عشق جگر می‌خواهد
آسان ز سیب سرخ ازل دل بریده است آنی که از دوگونه تو بوسه چیده است گنجشکِ پشت پنجره‌ات بس که غرق توست پرواز هم ز حافظه‌ او پریده است تا در طواف چشم تو باشد شبانه روز این یاس در حوالی تو قد کشیده‌ است در گرگ و میش چشم تو آن چشم مشکی‌ات انگار شب به سینه صبحی چکیده است باغ بهشت را ز چه ایمان بیاوَرَد؟ آنکس که باغ پیرهنت را ندیده است در پیش غیر، سروم و نزد تو مثل بید مجنون همیشه سر به ارادت خمیده است
🖤 [ برای چشم‌ها و دستان مجروح حزب‌الله... ] یک کاسه خون... چشم غروب‌آلود آفاق است هر صبح و شب دنیا به خون تازه مشتاق است رو می‌کند هر روز طرزی تازه از کشتن ماییم و حیرت؛ بس که این سلاخ خلّاق است از چشم ما گر بنگری این زخم‌ها مرهم از چشم ما گر بنگری این زهر تریاق است این چشم‌های غرق خون، دستان بی‌پیکر تعبیر بانگ «کُلّنا عباسِ» عشاق است رفته‌ست آه کودکان تشنه تا عیّوق ای اذن میدان! طاقت عباس‌ها طاق است
در آسمان غزل عاشقانه بال زدم به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم در انزوای خودم با تو عالمی دارم به لطف قول و غزل قید قیل و قال زدم کتاب حافظم از دست من کلافه شده است چقدر آمدنت را چقدر فال زدم غرور کاذب مهتاب ناگزیر شکست همان شبی که برایش تو را مثال زدم غزال من غزلم، محو خط و خال تو شد چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم به قدر یک مژه برهم‌زدن تو را دیدم تمام حرف دلم را در این مجال زدم...