eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
43 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
واقعا چه فایده؟ بالای خط فقر باشی و زیر خط فهم ...
گفتمش بر دل نشاندم ، تا ابد مهر توورا ... گفت از دل بهتری خواهم ... بگفتم ، روی چشم ،،، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌
دریای طوفانی ناخدای لایق می‌سازد همیشه ممنون لحظات سخت زندگی باش ...
بسی زیبا👌👌 در چشمِ تو دیدم غم پنهان شده‌ات را پنهان نکن احساسِ نمایان شده‌ات را یا دست بر این قلبِ پریشان‌ شده بگذار یا جمع کن آن موی پریشان شده‌ات را جز شانه‌ی پر مهر تو ، کو شاخه‌ی امنی ؟ گنجشکِ کم و بیش هراسان شده‌ات را گاهی به نگاهی شده یک پنجره وا کن این عاشقِ پابندِ خیابان شده‌ات را ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌
شنبه ها را دوستتر میدارمش مثل یک عاشق، غم پاییز را؛ مثل آغوش زمینی تشنه که دوست میدارد نم پاییز را...! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌
طُ را متفاوت می‌نویسم تا بدانی با همه دنیا فرق داری ...
اے ڪاش مانند ِ ڪبوتر پر بگیرم بر لب، نشان از برگ ِ نیلوفر بگیرم آه اے خداے موج و طوفان ، قایقم را یک دم رها ڪن تا ڪمے لنگر بگیرم این ڪیمیاے تازه دستاوردِ عشق است: از آب و از خاک و هوا ، آذر بگیرم دراین ڪویرخشک، فصل ِ بارشے نیست باید ڪه وام از چشم هاے تر بگیرم دیوانه ام من: همچنان امّید دارم ققنوس از این تلّ ِ خاڪستر بگیرم زندان نمے فهمد شعاع ِ بودنم را اے ڪاش مانند ڪبوتر پر بگیرم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌
این سکوت بی‌امان دائم عذابم می‌دهد با توام اما غمت غم بی‌حسابم می‌دهد گر نمی‌خواهی مرا حرفی بزن چیزی بگو بی‌تفاوت بودنت دارد عذابم می‌دهد هر سوالی می‌کنم از تو نمی‌دانم چرا جای لب چشمان گریانت جوابم می‌دهد تشنه‌ی یک جرعه آبم از لب شیرین تو جام لبهایت چرا آب از سرابم می‌دهد چرخ گردون با تو هست و من به دنبال توام چرخ گردون گرد غم‌های تو تابم می‌دهد جاده ناهموار و شب تاریک و من شبگرد کور تکسوار آرزوها کی رکابم می‌دهد؟ دل بریدم از تو و دارم غم بی‌مهری‌ات این غم بی‌مهریت چشم پر آبم می‌دهد دل درون سینه از نامهربانی‌ها شکست لاله‌ام داغ غمت غم‌های نابم می‌دهد
خَم ابروی تو سر مشق کدام استاد است که خرابات دلم در پِی او آباد است... خَم ابروی تورا دیدم و رفتم به سجود صید را زنده گرفتن هنر صیاد است ...
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد محمد معتمدی🎼 در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد حالتی رفت که محراب به فریاد آمد از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد ای عروس هنر از بخت شکایت منما حجله حسن بیارای که داماد آمد دلفریبان نباتی همه زیور بستند دلبر ماست که با حسن خداداد آمد زیر بارند درختان که تعلق دارند ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‍🌻🌻
غافلی از حال دل ترسم که این ویرانه را دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند!
. طعنهٔ خلق و جفای فلک و جور رقیب همه هیچند اگر یار موافق باشد
سردم شده است و از درون می‌سوزم حالا شده کار هر شب و هر روزم تو شعر مرا بپوش سرما نخوری من دکمه این قافیه را می‌دوزم
خلق دو جهانست گرفتار تو، لیکن در هر دو جهان نیست گرفتارتر از من
ترسم آخر ز غم عشق تو دیوانه شوم بیخود از خود شوم و راهی میخانه شوم آنقدر باده بنوشم که شوم مست و خراب نه دگر دوست شناسم نه دگر جام شراب
نذر کردم تا بیایی هرچه دارم مال تو چشم‌های خسته پر انتظارم مال تو یک دل دیوانه دارم با هزاران آرزو آرزویم هیچ قلب بی‌قرارم مال تو
‌ لطفی کن و در خلوت محزون من ای دوست آرام و قرار دل دیوانهٔ من باش
هرگز دمی زِ حال تو غافل نبوده‌ایم یا گفته‌ایم نامِ تو را یا شنیده‌ایم
ﺷﺒﻬﺎ ﮔﺬﺭﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﺴﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﺗﻮ ﻣﺴﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﯾﺶ ﺧﻮﻧﻢ ﺭﯾﺰﯼ ﺗﺎ ﺟﺎﻥ ﺑﺪﻫﻢ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ !
دوست داشتن تایپ کردنی نیست ثابت کردنیه ...
با تو حال خوش و احوال پریشان خوب است... ✍افتخاری
سلطان قلبم تو هستی ... ✍امیدزمانی
اندکی صبر کن ای بار سفر بسته به دوش ارزش عشق نه اینست تو ارزان مفروش اندکی صبر کن ای خسته حذر کن ز سفر چشم دل باز کن از رُوزَنه دنیا منگر اندکی بیش نمانده ست از این جان تهی بر من ِ غمزده یک بار دگر کن نگهی بی تو آرام ندارد دل وامانده ، مرو خاطرت کنج دلِ غمزده جا مانده ، مرو بِنِگر دیده ی خونی که روان است چو رود می روی لیک نه از خاطرم ای بود و نبود این دل آن نیست که از یاد برد خاطر تو گفتمت راز دلم ، خواه بمان ، خواه برو 🌻🌻
تفنگ می شدم ای کاش تا به شانه بگیرد و یا پرنده که به سوی من نشانه بگیرد چنان به آتش مهرش کشانده و به فرارم؛ که هرچه می دوم این شعله ها زبانه بگیرد مرا کفایت آغوش اوست آه به قدر دو مرغ عشق که مستانه کنج لانه بگیرد و چون خمیر پر از شهوت تنور شوم تا که دستهام به دستانش آشیانه بگیرد مفاعلن فعلاتن، تو را بهانه بگیرم مفاعلن فعلاتن، تو را بهانه بگیرد اگر به او نرسم پس چه بهتر این که بمیرم که انتقام مرا مرگ از زمانه بگیرد. -بابل
در خزان گر برود رونق بستان تو مرو...