eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
25 فایل
راه ارتباطی برای ارسال شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
اینجا دلم گرفته از این شهر غم‌زده از این‌همه تراکم باروت نم‌زده از کوچه‌های ساکت بی‌انتهای شهر پس کوچه‌های خلوتِ خاموش خم‌زده دیگر دلی برای رهایی نمی‌تپد در این هوای ساکنِ بی‌روح سم‌زده یک دشت بی‌شقایق غمگین نصیب ماست یک دشت بی‌قرار که گیسو بهم‌زده اینجا غروب چشم شقایق گناه کیست؟ این را چه کس برای شقایق رقم‌زده؟ دردی غریب در دل من ضجه می‌زند بغضی غمین به دفتر اشکم قلم‌زده من تا حریم سرخ شفق گریه می‌کنم دریا به سوی چشم من اینک قدم‌زده راهی نمانده تا وزش مرگ سرخ من مرگی پر از طراوت چشمان نم‌زده
صبح آمده برخیز خدا را بو کن با خنده، غم ِگذشته را جارو کن با مهر، لبِ پنجره ها عشق بکار با عشق، به قابِ زندگانی رو کن @nabzeghalam
ای علت شیدایی من، صبح‌به‌خیر ای روح مسیحایی من، صبح‌به‌خیر خورشید به اشتیاق تو سرزده است محبوب تماشایی من، صبح به‌خیر ()_شاعر کانالمون و مدیر کانال آبادی شعر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌𝐉𝐎𝐈𝐍 𝐔𝐒:👇C᭄ᥫ᭡ https://eitaa.com/Bahar_narenj00
تشکر از لطف و محبت مدیر محترم کانال بهار نارنج @Bahar_narenj_00 🌼🌼🌼🌼 https://eitaa.com/Bahar_narenj00
رویای سپید قوی من را بردی زیبایی آرزوی من را بردی من بچه خوب و سر به راهی بودم ای عشق ، تو آبروی من را بردی
اینگونه گفته‌اند به ما از زبان مرگ: آرامش است خوب‌ترین ارمغان مرگ گویا ارادتی‌ست به ما پیک مرگ را حلقه‌‌ست دور گردن ما بازوان مرگ مشتی کبوتریم که بی‌بال می‌پریم آوار گشته بر سر ما آشیان مرگ ما جای قصه‌های شبانگاه، خوانده‌ایم هر شب برای کودک خود داستان مرگ شب‌ها اگر که خواب بیاید به چشم ما از خواب می‌پریم همه با اذان مرگ یک‌لحظه دختر و پسری در کنار هم یک‌لحظه مادر و پدری میهمان مرگ در جشن دختران دم بخت‌مان کسی عَقدی نخوانده است مگر خطبه‌خوان مرگ آرام در سپید کفن، پیش روی ما طفلی به خواب رفته روی پرنیان مرگ از بس که خاک کرده زنان قبیله را رفته‌ست دیگر آبروی پهلوان مرگ ای شهر داغدار مقاوم! رسیده است تا آسمان، ز داغ تو، حتی فغان مرگ روزی بهارِ زندگی از راه می‌رسد طاقت بیار ! کمی در خزان مرگ
تماشا می‌شوی آیه به آیه در قنوت من تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم
جز خسوف روی ماهت اتفاقی شوم نیست می‌پرستم ماه را، از سجده‌ام معلوم نیست؟ آنقَدَر با سرعت این "عاشق شدن" رخ داد که صحنه‌ی آهسته‌اش هم آنچنان مفهوم نیست! ترکمانچایی که من با چشمهایت بسته‌ام بین کشورهای عاشق پیشه هم مرسوم نیست! این درشت افتادنِ چشمت درون عکسها منکرش باشی، نباشی، مطلقا از زوم نیست! لا اقل تا زنده‌ام سیبی برایم قاچ کن! در جهنم سهم من چیزی به جز زقّوم نیست! گرچه حاشا میکند اخمت، ولی مانند تو هیچ کس در مهربانی راحت الحلقوم نیست!
فرش قرمز پهن کن در من که خون برگشته است عقل این فرمانروای سرنگون برگشته است سیلِ از کف رفته‌های من به کوهش باز گشت رنگ و رویم نیز شاید تا کنون برگشته است هر کجا یک دست و پا گم کرده بودم یافتم بعد از آن جنجال بی پایان، سکون برگشته است می زنم زیرِ بساط ِ چیزها بر میزها خشم من بر چهره‌ی خوار و زبون برگشته است مالک ِ بازارهای بَرده در من نیستی فرصت تغییر اوضاع درون برگشته است راه را غرق علامت های مصنوعی نکن از مسیری غیر از این صحرا، جنون برگشته است جز تو مضمونی ندارم تا فراموشش کنم عشق برگردد، به میز آزمون برگشته است سال‌ها از سن رشد خویش دور افتاده‌ام آدمِ این غار از خواب ِ قرون برگشته است در میانِ تاجِ نازت گور می‌کندی ولی از میان گور، این محتاجِ خون برگشته است
تقصیر خودم بود، تو تقصیر نداری چون خوابِ دَم صبحی و تعبیر نداری هر وقت زمانش برسد، می‌رسی از راه چون مرگی و یک ثانیه تأخیر نداری عقل آمده با لشکرش، امّا تو چه ای دل؟! حتّی سپر و نیزه و شمشیر نداری ای بخت نگون‌بخت من! امروز عوض شو فردا که شود، فرصت تغییر نداری گفتی که وفادار بمانیم؟ وفا چیست؟ چیزی‌ست که تو، از بدِ تقدیر نداری...
آن لشکر پوشالیِ بی عرضه‌ی مست شد خوار، به دستِ غزه‌ی سنگ به دست از لشکر ما که جای خود، لپ گنده ؛ از لشکر زنبور کنون خورده شکست ۱۴۰۳/۲/۲۳
کمی باران، کمی عشق و کمی صحبت کنار او چه تصویری، چه تفسیری، کجایی جانِ جانانم؟
اردیبهشت ای کاش ماه‌ها همه اردیبهشت بود ای کاش راه‌ها همه راه بهشت بود باغ از شکوفه خرّم و صحرا ز سبزه سبز گویی که از بهشت خدا رونوشت بود دیوار خانه‌ها همه نسرین و نسترن گل جای خاک و آجر و سیمان و خشت بود چوپان کنار چشمه و سرگرم نی زدن دهقان میان مزرعه مشغول کشت بود بارانِ پرلطافت، می‌شست و می‌زدود هر جا که خار، یا خس و خاشاک زشت بود ای کاش هیچ‌کس دل کس را نمی‌شکست دنیا به کام مردم نیکوسرشت بود «هر جا که هست، پرتو روی حبیب هست» گیرم که دیر و مسجد و گیرم کنشت بود اردیبهشتی‌ام من و در خود شکفته‌ام ای کاش ماه‌ها همه اردیبهشت بود... ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
زیبایی‌ات من را به یادِ آن زمان انداخت روزی که چشمت چایی‌ام را از دهان انداخت تخمِ سکوت افتاده در بازار مسگرها چشمان تو یک شهر را از آب و نان انداخت دزدانه آمد هر سحر از بامتان بالا خورشید را آن چشم‌ها٬ از نردبان انداخت ابرو کشیدی آهوانِ خسته رم کردند بهرام در غاری خزید، آرش کمان انداخت من از قلم افتاده‌ای بودم که چشمانت نام مرا در کوی و برزن بر زبان انداخت هر جنگجویی که شبی مهمان چشمت شد از ترس جانش صبح زین بر مادیان انداخت مردان هنوز از رنج‌های ایل می‌گویند روزی که چشمت لرزه بر اندام خان انداخت
اجاق خاطره خاموش می‌شود، برگرد! کلام عاطفه مخدوش می‌شود، برگرد! نگاه روشن تو قبله‌گاه زیبایی است فضای آینه مغشوش می‌شود، برگرد! کبوتری که پیام‌آور رهایی‌هاست شکار فاجعهٔ قوش می‌شود، برگرد! دلی به‌حال دل باغبان نخواهد سوخت بهار، بی‌تو فراموش می‌شود، برگرد! دلم برای غزل‌های ناب تو تنگ است تمام پیکر من گوش می‌شود، برگرد!
تو در کنار خودت نیستی نمی دانی که در کنار تو بودن چه عالمی دارد...!
یکشنبه است، بوی غزل می‌دهد تنت بوی گلاب،بوی عسل می‌دهد تنت   در انحنای عصر غریبانه‌ای چنین انگار باز طعم بغل می‌دهد تنت   آهسته تر قدم بزن از روی شعرهام روی زمین بکر، گسل می‌دهد تنت   ـ حیّ علی ببوسمت عالیجناب شعر! ـ حیّ بخیر خیر عمل می‌دهد تنت   عاشق‌ترین دقایق یکشنبهء منی وقتی مجال بحث و جدل می‌دهد تنت   من هم به رقص آمده‌ام بس که آنقدر مفعولُ فاعلاتُ فعل می‌دهد تنت   صبح دوشنبه شاعر این چند بیت مست طعم غزل، عسل و بغل می‌دهد تنش...
من بی تو در غریب ترین شهر عالمم بی من، تو در کجای جهانی که نیستی؟!
به میزبانی هیئت حضرت رسول اکرم هیئت حضرت زینب کبری مهاجرین افغانستانی دستجرد با اجرای؛ سید محمدجواد شرافت باحضور: حجت‌الاسلام جواد محمدزمانی سید مهدی موسوی مرتضی حیدری آل‌کثیر محسن کاویانی سید علی نقیب مجتبی خرسندی حمزه محمودی زمان؛ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳ بعد از نماز مغرب و عشاء مکان؛ دستجرد،میدانک، امامزاده ذکریا کانال در ایتا؛ @Farakhanesher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار خسته‌دلانت زیارتی ناب است زیارتی که تمنای چشم بی‌خواب است به لحظه‌های مناجات شبروان سوگند دخیل گنبد زردت، نگاه مهتاب است
با دیدن تو تار شده چشمانم هر ثانیه بیمار شده چشمانم از بس که برات شعله روشن کرده دهقان فداکار شده چشمانم
مرداب به رود گفت: تو چیکار کردی که انقدر زلالی؟ رود پاسخ داد: "گذشتم..."
چرخاندن ذوالفقار در جای خودش چرخاندن آفتاب در دست علی است
ماییم کسی که بی سبب می کوشد آن تشنه که از جوی عطش می نوشد خسران زده ایم و سرنوشتش این است آن کس که در آفتاب، یخ بفروشد
راه گم کردم چه باشد گر به راه آری مرا زحمتی بر من کنی واندر پناه آری مرا می‌نهد هر ساعتی بر خاطرم باری چو کوه خوف آن ساعت که با روی چو کاه آری مرا ​​​​