تا عطرِ سپیده در فضا میپیچد
در شهر صدای آشنا میپیچد
هر صبح میان شادیِ گنجشکان
خورشید به باغِ دلِ ما میپیچد
#صفیه_قومنجانی
@nabzeghalam
در دو چشم من نشین ای آنَکه از من منتری
#مولانا
از گرد و غبار زندگی پاک شویم
لبریز از آفتاب ادراک شویم
از رویش جاودانه غفلت نکنیم
حالا که قرار است همه خاک شویم
#صامره_حبیبی
عمر ما همچون قطار و عشق ما مانند ریل
عمر طی شد، همچنان ما در موازات همیم
#مستان
می شود مایل به عاشق درد در هر جا که هست
جانِ سختِ عاشقان آهنربای دردهاست...
#صائب_تبریزی
46.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعرخوانی رضوی «محمدسعید میرزایی»
در برنامهٔ سرزمین شعر
#میلاد_امام_رضا
#محمدسعید_میرزایی
اگر برای تو مردن، چه باک از آن مردن؟
هزار بار برای تو می توان مردن
بروز وصل تو دانی که چیست حالت ما؟
نفس نفس بتودیدن، زمان زمان مردن
زمان عشق و جوانیست مرگ من مطلب
که مشکلست بصد آرزو جوان مردن
بر آستان تو جان می دهم، چه بهتر ازین؟
سعادتست بر آن خاک آستان مردن
خدای را، که دگر ناگهان برون مخرام
وگرنه پیش تو خواهیم ناگهان مردن
تو و گرفتن تیر و کمان بقصد شکار
من و ز دیدن آن تیر و آن کمان مردن
بخاک پای تو مردن حیات اهل دلست
هزار جان هلالی فدای آن مردن
#هلالی_جغتایی
طااق ابروی چو محراب تو از بس زیباست...
هر که آمد به تماشا به نمازش نرسید...!
#مولوی
دردا که وصل یار به جز یک نفس نبود
یک جرعه از وصال چشیدیم و بس نبود
#محتشم_کاشانی
یا خواب و به غفلت برود،دور بماند
یا بی خبر از چشم تو ، مأمور بماند
از موی شرابی ِ تو ، این باد ِ پیاپی
در حدّ ِ همین قافیه ، محصور بماند
ای نخل رطب،سلسله تب،سعدی ِلبریز
دستور بفرما دف و سنتور بماند
در کوفهیابرویشماصنعت ِ شمشیر
بر نای ِ دَفَ ام ، خنجر ِ ماهور بماند
تا زلف شما توی خیابان نخورد چشم
لطفاً ! گره ی روسری ات ، کور بماند
انگور تر از بادهیجاماست نباید
لب های تو در میکده مستور بماند؟!
زیباتر ازآن شیوهی لبخند مگر هست؟
ای کاااااش لبت حالت مذکور بماند
تا شعر تویی، مست ِ سلیمانی خویشم
این راز ِ غزل ، بین من و مور بماند
#محسن_دادرس_پور
هدایت شده از ای نازنین شعری بخوان
اسمِ زیبای تو آمد ناگهان شعرم گرفت
دخترِ شیرینِ ذهنم جملهای را دَم گرفت
«دوستت دارم بیا، من دوستت دارم بیا»
آن قَدَر فریاد زد تا حالتی مبهم گرفت
خواست پیشِ چشمِ زیبایت کند کشفِ حجاب
از نگاهِ زهرآلودِ غریبان رو گرفت
کشتیِ احساسِ او بر موجِ شادی میگذشت
تندبادِ غصّه آمد، ناگهان پهلو گرفت
طفلکی از طعنههای نانجیبان خسته بود
گوشهای کِز کرد و بعد از هقهقی، خوابش گرفت
در میانِ خوابِ خود میدید عمرِ بی تو را
مثلِ کاه از هُرمِ تنهاییِ خود آتش گرفت
اوّلش که موجِ تغییراتِ او خیلی نبود
کارِ عشقش، پلّه پلّه، دم به دم، بالا گرفت
شوریِ خودخواهیاش با آبِ تلخِ صبر رفت
عشقِ شیرین آمد و در خانهٔ او جا گرفت
کودکِ احساسِ من از روزِ اوّل گیج بود
مادرِ دل آمد و این قصّه را گردن گرفت
باد تندِ ناامیدی داشت در دل میوزید
ابرِ پُربارِ دعا یکباره باریدن گرفت
تا که ابرِ عاشقی آمد به بالایِ سرش
آبِ رحمت از فرازِ زندگی شُرشُر گرفت
شعلهای از عشقِ سرخش بر زمینِ دل نشست
خرمنِ «خود را پرستیدن» همان دم گُر گرفت
ترکِ خودخواهی دلیلِ اصلیِ نامآوریاست
شخصِ مجنون از همین «بیخود شدن» نامی گرفت
بعد از آن، از عشقِ جاویدانِ لیلا بهره بُرد
از نگاهِ ساده و خوشمزّهاش کامی گرفت
داشت میمُرد از فشارِ خودپرستیهای نفس
نفسِ خود را کُشت و بعد از مرگِ او، جانی گرفت
با فداکاری و تعریف از صفاتِ پاکِ عشق
زهر چشمی اَز حسادتهای شیطانی گرفت
گرچه در آغازِ قصّه از غمِ بیدلبری
اندکی ترسید و بعدش خُرده تشویشی گرفت
بعد از آن با خندههای دلنشینِ دلنواز
سازِ شادی آمد و از سوزِ غم پیشی گرفت
دید خارِ شک و شبهه، ذهنِ او را خسته کرد
دست بُرد و اَز مسیرِ فکر، خار و خس گرفت
با تسلّط بر ورودیهای حلق و چشم و گوش
دفترِ افکار را از دستِ شیطان پس گرفت
قدرتِ بازوی آدم از غذا و آب نیست
جسمِ انسان از نشاط و شورِ جان، نیرو گرفت
تابشِ روحِ خدایی از فلک هم برتر است
چون که خورشیدِ فروزان پیشِ ماهِ او گرفت
روحِ عاشق، میهمان و قلبِ عاشق، میزبان
میزبان آمد سریع و حال و احوالی گرفت
قلب در کنجِ قفس بییاور و بیمار بود
تا سرودِ عاشقی آمد، پر و بالی گرفت
چشمِ خود را سویِ معشوقِ حقیقی باز کرد
از تمامِ این مجازیها نگاهش را گرفت
پایِ خود را در مسیرِ جاودانیها گذاشت
سمتِ راهی ماندگار و راست راهش را گرفت...
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
یک صافدل در انجمن روزگار کو؟
عالم گرفت تیرگی آیینه دار کو؟
هر جا که هست صاف ضمیری شکسته است
آیینه درست درین زنگبار کو؟
چون ریگ، تشنه اند حریفان به خون هم
در قلزم فلک گهر آبدار کو؟
خونین دلی چو نافه درین دشت پرشکار
کاآفاق را کند به نفس مشکبار کو؟
تا تیغ کهکشان بدر آرد ز دست چرخ
یک مرد سرگذشته درین روزگار کو؟
بی خون دل ز چرخ فراغت طمع مدار
بر خوان سفله نعمت بی انتظار کو؟
پروانه تا به شمع رسید آرمیده شد
دریای بی قراری ما را کنار کو؟
ای آن که دم ز رهروی عشق می زنی
در پرده نظر، اثر زخم خار کو؟
چون شمع اگر ترا به جگر هست آتشی
رنگ شکسته و مژه اشکبار کو؟
تا صبر هست درد به درمان نمی رسد
دردی که از شکیب برآرد دمار کو؟
تب لرزه آفتاب جهان را گرفته است
هنگامه گرم ساز درین روزگار کو؟
در آتش است نعل سفر کوه طور را
در زیر بار عشق تن بردبار کو؟
چون شمع زیر دامن صحرای روزگار
مانند لاله یک جگر داغدار کو؟
ناصح عبث ز ریگ روان سبحه می زند
داغ درون سوختگان را شمار کو؟
دولت بود به پای تو مردن به اختیار
اما نیازمند ترا اختیار کو؟
هان آن غزل که حضرت عطار گفته است
از آتش سماع دلی بی قرار کو؟
#صائب_تبريزی
مـا را چـو ز مـا گـرفت جـا داد به ما
خـون ریخت ز ما و خونبهـا داد به ما
میخواند حدیث طفل و گوهر که خدا
چـون پیـر شدیـم عشق را داد به ما
* * * *
رفتیم و نپرسید کسی کیست پریش
معلوم نشد که هست یا نیست پریش
ماننـد شقایق از کسـی وام نخواست
با سیلی دایه سُرخ رو زیست پریش
* * * *
ای اشک که خانه تو را میدانم
من حـالِ شبانه تو را میـدانم
جوشیده غزل بجوش و بر دفتر ریز
مـن طـرز بهـانـه تـو را میـدانـم
استاد #پریش_شهرضائی
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••
از همان روزی که در باران سوارم کردهای
با نگاهت هیچ میدانی چکارم کردهای؟
با تو تنها یک خیابان همسفر بودم ولی
با همان یک لحظه عمری بیقرارم کردهای
موج مویت برده و غرق خیالم کرده است
روسری روی سرت بود و دچارم کردهای
تازه فهمیدم که حافظ در چه دامی شد اسیر
با نگاهت، خنده ات، مویت، شکارم کردهای
در خیابان اولین عابر منم هر صبح زود
در همان جایی که روزی غصهدارم کردهای
رأس ساعت میرسی، میبینمت، رد میشوی...
کم محلی میکنی، بیاعتبارم کردهای
در نگاهِ دیگران پیش از تو عاقل بودهام
خوب کردی آمدی... مجنون تبارم کردهای
در (و لا الضالین) حَمدَم خدشهای وارد نبود
وایِ من، محتاج یک رکعت شمارم کردهای
#مهدی_ذوالقدر
از چشم و دل مپرس که در اولین نگاه
شد چشم من خراب دل و دل خراب چشم
#صائب_تبریزی
دوستت دارمهایت را به کسی نگو.....
همه را نگه دار برای خودم....
من" جانم" را برای شنیدنشان کنار گذاشته ام. ..
فقــــطــ کــافــی اســـت پـایِ تــو دَر مــیـان باشد
#ناصر_زینعلی
هر چه این احساس را در انزوا پنهان کند
می تواند از خودش تا کی مرا پنهان کند؟
عشق، قابیل است؛ قابیلی که سرگردان هنوز
کشته خود را نمی داند کجا پنهان کند!
در خودش،من را فروخوردهست، میخواهد چهقدر
ماه را بیهوده پشت ابرها پنهان کند؟!
هرچه فریاد است از چشمان او خواهم شنید!
هر چه را او سعی دارد بی صدا پنهان کند
آه! مردی که دلش از سینه اش بیرون زده ست
حرف هایش را، نگاهش را، چرا پنهان کند؟!
خسته هرگز نیستم، بگذار بعد از سال ها
باز من پیدا شوم، باز او مرا پنهان کند
#نجمه_زارع
قصه نيستم که بگويی،
نغمه نيستم که بخوانی،
صدا نيستم که بشنوی،
يا چيزی چنان که ببينی،
يا چيزی چنان که بدانی!
من درد مشترکم...
مرا فرياد کن !!!
#شاملو
هدایت شده از آبادی شعر 🇵🇸
💚 یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
#محمود_اکرامیفر
📣 توجه❗️
#مسابقهٔ_شعر_غدیر:
با موضوع:
ولایت و امامت حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام
در قالب غزل و رباعی🍃
سلام و عرض ادب خدمت دوستان گرامی 🌸
دوستان شاعر میتوانند تا شنبه دوم تیرماه (۱۴۰۳/۴/۲) اشعار خودشون رو در قالب غزل و رباعی (دستکم ۲ رباعی) برای شرکت در مسابقهٔ شعر غدیر بفرستند. 👌📝
هدایای نفرات برگزیدهٔ غزل: 🎁
نفر اول:
مبلغ ۳۰۰ هزار تومان ✅
نفر دوم:
مبلغ ۲۵۰ هزار تومان ✅
نفر سوم:
مبلغ ۲۰۰ هزار تومان ✅
هدایای نفرات برگزیدهٔ رباعی: 🎁
نفر اول:
۱۸۰ هزار تومان ✅
نفر دوم:
۱۵۰ هزار تومان ✅
نفر سوم:
۱۲۰ هزار تومان ✅
🔸اشعار باید جدید و نوسروده باشد و قبلا جایی نشر داده نشده باشد👌
🔹داوری مسابقه توسط یکی از مدرسان شعر در ایتا خواهد بود👌🌸
🔸نفرات برگزیده در روز عید غدیر اعلام میشود.
🔹اشعار خودتون رو برای شرکت در مسابقه به یکی از شناسههای زیر بفرستید👇
@Hazrate_baran_786
@javadmd14
🌸🌼🌸🌼🌸
آبادی شعر
@abadiyesher
برای خاطرههایش
چون کمان که در دل خود تیر را جا میکند
قامت من را غم تو یک شبه تا می.کند
آه! دور از تو دلم با خاطراتت زنده است
ماهیِ تُنگی همیشه یاد دریا میکند
میشود روزی بیاید که فراموشت کنم؟
اشکهایم میرسد از راه؛ حاشا میکند
اشک، این مهمانِ ناخوانده میان بغضهام_
در مسیر آمدن؛ اینپا و آنپا میکند
بعد تو دیگر سراغم را نمیگیرد کسی
ای دریغا مرگ هم امروز و فردا میکند!
#عباس_جواهری_رفیع
صلی الله علیکیا باقر آل محمد
ما روضه را خواندیم و او در روضهها بود
از کربلا گفتیم و او در کربلا بود
تنها مُحرم نه تمام ماهها را
با دیدهی گریان در آن حال و هوا بود
یک عمر با غمهای خود آرام میسوخت
غمخانهی او در دل تنگش به پا بود
هرگز جدا از خاطرات خود نمیشد
هر لحظه در یاد امام سرجدا بود
وقتی به سوی آسمان میشد نگاهش
پیش نگاه او سری بر نیزهها بود
وقتی نگاهی بر زمین میکرد، پیشش
جسمی به خون غلتان به زیر دست و پا بود
تا لحظهای در خلوت خود چشم میبست
در یادِ ظلم دشمنان بیحیا بود
کشتند امام مهربانی را که جُرمش
بخشندگی و مهر و احسان و وفا بود
اما نگردد نور حق خاموش ،هرگز
هرکس جدا از راه حق شد، گشت نابود
#امام_محمد_باقر
#احمد_رفیعی_وردنجانی
🍃🏴 نذر شهادت جانسوز یابن السجاد(ع)
#حضرت_امام_محمد_باقر_علیه_السلام 🏴🍃
- لطفا حق روضه ادا شود -
بیدار بود و مضطرب در تب دلش خون شد
از خاطراتِ کودکی هر شب دلش خون شد
با یادِ بابایِ مریض احوالِ در خیمه
در گریه هایِ بیهوا اغلب دلش خون شد
آهی کشید و هر چه ذهنش رفت در گودال
از قاتلانِ پست ِ بد مَشرَب دلش خون شد
از خنده هایِ حرمله(لع) از فحش هایِ شمر(لع)
از نیزه های نحس ِ لامذهب دلش خون شد
با جملهٔ "ألشمرُ جالِس" جان به لب میشد
یک عمر از عنوانِ این مطلب دلش خون شد
از داغِ جدّ تشنه لب گریان شد و هر بار-
حس کرد ظرف آب را بر لب؛ دلش خون شد
از فکرِ بر انگشت و انگشتر به هم می ریخت
از نعل هایِ تازه بر مرکب دلش خون شد
در روضهٔ دروازهٔ ساعات جان میداد
میگفت،آنجاعمه-جان زینب(س) دلش خون شد...
*
آورد یک نامرد تشتِ حاویِ "سر" را
افتاد بر جانِ رقیه(س) تب...دلش خون شد!
#السلام_علیک_یا_باقرالعلوم_ع
#سلام_بر_یادگار_کربلا
#مرضیه_عاطفی
مثل زهرا...
از غم هجران جانسوزش پریشانخاطریم
طائر کوی بقیع و تربت بیزائریم
مثل زهرا در غمش رخت عزا پوشیدهایم
مثل صادق ما عزادار امامِ باقریم...
#شهادت_امام_باقر_علیه_السلام
#اکبر_اسماعیلی_وردنجانی