💢 #جنـــگـــــ_نــــــــرمــــہ💢
#حواسمــــــون_هستــــــــ⁉️
✅یه روز یه #ترڪـه میره سبزی فروشی تا ڪاهو بخره ،
عوض اینڪه ڪاهوهای خوب را سوا ڪنه ، همه ڪاهو های #نامرغوب را سوا میڪنه و #میخره.
⁉️ازش مــی پرسنـد چرا #اینڪار را ڪــردی میگه: صاحبـــــ سبزی فروشــی پیرمــرد فقیــری هست
مردم همه ی ڪاهوهای خوب را میبـرند و این ڪاهوها روی دست او میمانند
و من بخاطر اینڪه ڪمڪـی به او بڪـنم اینها را میخــرم، اینها را هم میشـــود خـــورد..
☑️> این #ترڪـه ڪســی نبود جز #عـــارف بزرگــ آقا سید علــی #قاضی تبریــزی(ره)✔️
🔰یه روز یه #ترکــه میره #جبهه، بعد از یه مدت #فرمانـــده میشه
یه روز بهش میگن #داداشت #شهیــد شده افتاده سمت #عراقـــی ها اجازه بده بریم #بیاریمــش.
جواب میده ڪـــدوم #داداشــــم؟ اینجا #همه #داداش من #هستن.
اون #ترکـــه تا زنده بود #جنگید و به داداش های شهیدش #ملحـــق شد✳️
👈> اون ترڪـــه ڪســـی نبود جز مـهـــدی باڪـــری👉
❌از ایــــن به بعــــد قــــبل جڪـــــ تعریفــــــ ڪــردن حواسمـــــون باشــه چه ڪسانــــی رو به سخـــــــره میگیریـــــم❌
💟یه #لـــره میشه #شهیــــد بهنام #محمـــــدی. اولیــــن #نوجـــوان 13 سالـــه شهید راه #وطن
و...
🔴👈یه روزی یه #ترڪــه، یه #عربــــه، یه #قزوینیـه، یه #آبادانیـــه، یه #اصفهانیـــه، یه #شمالیــــه، یه #شیرازیـــه، #بوشهریـــه و ...
مثل #مــرد جلــوی #دشمـــن وایـــستادن تا کســــی #نگـــاه چپ به #خاڪـــ و #ناموسمــون نکنـــــه👉
🌷 لـره...........شهید محمد بروجردی بود
🌷 ترڪـه.......... شهید مهدی باکری بود
🌷 عربـه......... شهید علی هاشمی بود
🌷 قـزوینیه...... شهید عباس بابایی بود
🌷 آبادانیـه...... شهید طاهری بود
🌷 اصفهـانیه.... شهید ابراهیم همت بود
🌷 شمـالیـه...... شهید شیرودی بود
🌷 شیـرازیـه...... شهید عباس دوران بود
🌷 بوشهریـه.....شهید نادر مهدوی
⛔️👈 #مواظــب باشیـــم ، #دشمــــن امـــــروزی با #ســـلاح ســـرد و گـــــرم #حملـــه #نمیـکنـــه...👉⛔️
🌹 #یادشهداباصلوات🕊🕊🕊
زنده زنده سوخت....
اما آخ نگفت....
😭😭
حسین خرازی نشست ترک موتورم.
بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در #آتش می سوخت.
فهمیدیم یک #بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد!
من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.
گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش!
جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا #ضجه و #ناله نمی زد!
و همین پدر همه ی ما را درآورده بود!
بلند بلند فریاد می زد:
#خدایا!
الان پاهام داره می سوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی!
خدایا!
الان سینه ام داره می سوزه!
این سوزش به سوزش سینه ی حضرت #زهرا نمی رسه!
خدایا!
الان دست هام سوخت!
می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم!
نمی خوام دست هام گناه کار باشه!
خدایا!
صورتم داره می سوزه!
این سوزش برای امام زمانه!
برای ولایته!
اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت!
آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمی تونم،
دارم تموم می کنم.
لااله الا الله،
خدایا!
خودت #شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم!
آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم!
بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود.
دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟
ما #فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟
زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.,
تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر #گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ #اشک شد.
#شهیدسردارحاج_حسین_خرازی 🌷
شہـداے گمنــ🌹ـامـ
😭😭😭
اللّٰھُمَّ عجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجْ
🌷 #طنز_جبهه8⃣3⃣
🔹 سه خیابان🛣 را پشت سر گذاشتیم تا رسیدیم به تنها حسینیه ی شهر.
🔸از زور سرما و خستگی. هل خوردیم داخل شبستان تا استراحت کنیم و فردا صبح ☀️به مدافعان خسته و کم تعداد شهر ملحق شدیم. هر کس به گوشه ای پناه برد.
🔹قبضه آر. پی. جی هفت ام را آرام روی زمین خواباندم و کف #شبستان پهن شدم.
🔸فرمانده گروه قدم زد و خودش را رساند به من. دستی به ریش کشید و گفت:
«چیه؟ چیزی کم و کسر داری!؟» 😏
با لحنی پر آب و تاب گفتم:
«ها قربون! اگه باشه لحاف و تشک، نباشه کیسه خواب. نبود پتو رنگی.»😜
🔹 #فرمانده خم شد و زد روی شانه ام و با لهجه مخلوط اصفهانی و شیرازی گفت:
«کاکو شیرازی خط که رفتیم می دم سنگر تو مبلمان کنن🛋. خوبس!»
🔸از جا بلند شدم و با شوخی احترام نظامی گذاشتم و گفتم:
«خوبس قربون!»
خندید و دور شد. 😄😄
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🌹🍃🌹🍃 @abbass_kardani✅
🌷 #طنز
💠پسر فداکار😂
🔸موقع #خواب بود كه یكى از بچه ها سراسیمه آمد تو #چادر و رو به دیگران گفت:
«بچه ها امشب #رزم_شب اشكى داریم. آماده بخوابید!»
🔹همه به هول و ولا افتادند و #پوتین به پا و لباس ها كامل سر به #بالین گذاشتند.
فقط حسین از این جریان خبر نداشت. چون از ساعتى پیش او به دست بوسى هفت پادشاه(خواب)رفته بود!
🔸نصفه نیمه هاى #شب بود كه ناگهان صداى گلوله و انفجار و برپا، برپا بلند شد.
بچه هاى آن #چادر كه آماده بودند مثل #قرقى دویدند بیرون و جلوى محوطه به صف شدند.
🔹خوشحال كه آماده بوده اند.
اما یك هو چشمشان افتاد به پاهاى شان. هیچ كدام جز حسین #پوتین به پا نداشتند!
#فرمانده رسید. با تعجب دید كه فقط یك نفر پوتین دارد. بچه ها كُپ كردند و حرفى نزدند.
🔸فرمانده گفت:
«مگر صدبار نگفتم همیشه #آماده باشید و پوتین هایتان را دم در چادر بگذارید تا تو همچین وضعیتى #گیج نشوید حالا پا به پاى ما پیاده بیایید»
🔹صبح روز بعد همه داشتند پاهایشان را مى مالیدند و #غُر مى زدند كه چطور پوتین ها از پایشان پرواز كرد.
یك هو حسین با ساده دلى گفت:
«پس شما از قصد پوتین به پا خوابیده بودید؟»
🔸همه با #حیرت سربرگرداندند طرفش و گفتیم:
«آره»
مگر خبر نداشتى كه قرار است رزم شب بزنند و ما قرار شد آماده بخوابیم؟
حسین با تعجب گفت:
«نه ، من كه نشنیدم»
🔹داد بچه ها درآمد:
- چى؟
- یعنى تو #خواب بودى آن موقع؟
- ببینم راستى فقط تو پوتین پات بود و به وضعیت ما دچار نشدى؟
- ببینم نكنه...
🔸حسین پس پسكى عقب رفت و گفت:
«راستش من نصفه شب از خواب پریدم. مى خواستم برم بیرون دیدم همه تان با پوتین خوابیده اید. #دلم_سوخت.
گفتم حتما #خسته بوده اید. آرام بندها را باز كردم و پوتین هایتان را درآوردم. بدكارى كردم؟
🔹آه از نهاد بچه ها درآمد و بعد در یك اقدام همه جانبه و هماهنگ با یك #جشن_پتوى مشتى از حسین تشكر كردند!🍂
منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
خاطرات_شهدا 🌷
#عاشقانه_شهدا
🔹زمان جنگ وقتی #فرمانده نیروی زمینی بود، چند ماه خونه نیومده بود🚫،یه روز دیدم در می زنند، رفتم پشت در🚪 دو نفر بودند.
🔸یکیشون گفت: منزل جناب #سرهنگ_شیرازی همین جاست؟،دلم هری ریخت😥، گفتم، حتما برایش اتفاقی افتاده
🔹گفت : جناب #سرهنگ براتون پیغام فرستاده📩 و بعد یه پاکتی بهم داد💌،اومدم توی حیاط و پاکت رو بازکردم
🔸هنوز فکر می کردم خبر #شهادتش را برایم آوردند، آن را باز کردم ،یه نامه📜 توش بود با یه #انگشتر عقیق💍
🔹در آن نامه نوشته بود📝: "برای #تشکر از زحمت های تو، #همیشه دعات می کنم"،
از خوشحالی اشک توی چشمام جمع شد☺️.
#شهید_صیاد_شیرازی
🌹🍃🌹🍃 @abbass_kardani✅
.
بغض کرده بود.
از بس گفته بودند: #بچه است، زخمی بشود آه و ناله میکند و #عملیات را لو میدهد!
شایدهم حق داشتند.
نه #اروند با کسی #شوخی داشت، نه عراقیها.
اگر عملیات لو میرفت، #غواصها (که فقط یک چاقو داشتند) قتل عام میشدند
.
#فرمانده که بغضش را دید و اشتیاقش را، موافقت کرد.
.
.
بغض کرده بود.😢
توی گل و لای کنار اروند، در ساحل #فاو دراز کشیده بود.
.
جفت پاهایش زودتر از خودش رفته بودند.😔
یا کوسه برده بود یا #خمپاره...!😪
.
دهانش را هم پر گِل کرده بود تا عملیات را لو ندهد...😭
.
بچه بود
بچهای بزرگ...😔
.
🌺هدیه به روح تمام شهدا #صلوات🌺
.
.
#شهدا_شرمنده_ایم 😔
@abbass_kardani✅
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
🍂هرکس که بر سرش زده #باعشق سر کند 🍃باید هواى داشتن #دردسر کند 🍂باید هر آنکسى که پى وصل💞 میرود 🍃ت
💠خاطره یکی از رزمنده های #یگان_فاتحین
🔰سال گذشته برای #عملیات_محرم عازم #سوریه شده بودیم بعد از رسیدن به دمشق ما رو سوار اتوبوس ها🚌 کردند. قبل از سوار شدن به اتوبوس حسابی مارو توجیه کردند که تو مسیر از ماشینها پیاده نشیم🚫 و کلی از این دست #تذکرها.
🔰اتوبوس ها حرکت کردند ماهم با رفیقامون کنار هم👥 نشسته بودیم روحیه بچه ها خیلی #عالی_بود، مقصد ما #حلب بود 💥اما به خاطر شرایط و خوردن به تاریکی شب🌚 مجبور بودیم شب را در #حماء بمانیم.
🔰حدود نماز مغرب📿 بود رسیدیم به مقر اصلی حماء که قرار بود #شب را آنجا بمانیم جمعیت نیروها زیاد بود. بعد از نماز زیارت عاشورا📖 و بعد هم شام رو خوردیم🍲 کم کم #هوا_سرد شده بود نیروهایی که تو اون مقر بودند برامون #پتو آوردند و خودشون پتو هارو تقسیم میکردند.
🔰من با #رفقام حلقه زده بودیم و مشغول حرف زدن بودم که نفری که پتو تقسیم میکرد #رسید به ما، ناگهان سرم رو بلند کرده که پتو رو بگیرم که یه دفعه خشکم زد😦
🔰کسی که پتو تقسیم میکرد کسی نبود به جز #مهدی_حسینی تا دیدمش بی اختیار پریدم بغلش💞 کلی ذوق کردم😍 اونم کلی خوشحال شد. کلی باهم حرف زدیم بهش گفتم حاج مهدی اینجا چیکار میکنی⁉️ گفت داداش خدمتگزاری رزمنده رو انجام میدم بهش گفتم سمتت چیه؟
گفت: #هیچ_کارم اینجا میبینی که دارم پتو پخش میکنم!!!
🔰بعد از حدود یه ساعت⌚️ حرف زدن بهم گفت برو #بخواب صبح زود باید حرکت کنی بعد از هم خداحافظی👋 کردیم گفت فردا میبینمت #داداش.
🔰قبل از اذان📣 بیدارمون کردند و رفتیم برای نماز خوندن بعداز #نمازجماعت صبح گفتن به خط بشیم با تمام تجهیزات؛ #فرمانده مقر و مسئول انتقالمون به حلب میخواست صحبت های نهایی رو انجام بده✅
🔰تمام نفرات به خط شدیم👥 که فرمانده بیاد که دوباره مات شدم😧. #آقامهدی دیدم داره میاد پیش نیروها و با همون #لحن_زیبا و لبخند همیشگی🙂 شروع کرد برای نیروها صحبت کردند. بعد از تموم شدند حرفای آقا مهدی خواستیم سوار اتوبوس🚌 بشیم بهش گفتم :
حالا تو هیچکاره ای با معرفت⁉️
گفت : داداش دعا کن #عاقبت_بخیربشیم
که عاقبت بخیر هم شد🌷
#شهید_سیدمهدی_حسینی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
🌀حساسیت روی بیت المال🌀
لباس های حاج محسن در طول عملیات والفجر8 خیلی #فرسوده و کهنه شده بود. وضع پوتین هایش #بدتر از لباس هایش بود.
هر آن ممکن بود پوتین هایش وا برود.
مسئول #تدارکات دیدش و گفت حاج محسن چه وضعیتی داری شما مثلا #فرمانده گردان هستی! بیا بریم تدارکات خودم #نونَوارت بکنم.!
محسن سخت زیر این مسائل می رفت چون به قول خودش نمی خواست برای #بیت.المال خرج بتراشد.
یک بار با ماشین از منطقه امد و #صبح که میخواستیم برویم گفتم برو ماشین روشن کن بریم. حاج محسن گفت مگه خودت ماشین نداری؟
گفتم چرا ولی پارکه، گفت: با ماشین خودت بیا، این ماشین را #سپاه داده به من تا باهاش برم منطقه نمیتوانم استفاده ی #شخصی بکنم.
منبع:کتاب معبر دوپازا
#شهید_محسن_دین_شعاری🌷
🍃🌹🍃🌹
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
🌀حساسیت روی بیت المال🌀 لباس های حاج محسن در طول عملیات والفجر8 خیلی #فرسوده و کهنه شده بود. وضع پوت
🌷پيش از شروع يکي از حملات💥 همه مسئـولين و فرماندهان #لشکر 27 محمد رسول الله (ص) در جلسه ای توجيهی شـرکت داشتنـد👥 #حاج_محمدکوثری فرمانده لشکر پشت به ديگران👤، رو به نقشـه🗺مشغول توضيح #منطقه_عملياتی بود و آنرا شرح می داد.
🌷 #حاج_محسن دين شعاري در رديف اول نشسته بود. يکي از نيروها، يک ليوان آب يخ🚰 را از پشت سر ريخت توي يقه👕 حاج محسن😨. حاجی مثل برق گرفته ها از جا #پريد و آخَش بلنـد شد.
🌷برگشت و به سوی کسی که این کار
را کرده بود، انگشتش را به علامت #تهديد👈 تکان داد. بلافاصله يک ليوان آب يخ❄️ از پارچ ريخت و به #قصـدپاشيـدن، به طرف او نيم خيز شد.
🌷حاج محمد که متوجه سر و صداي #حاج_محسن و خنده هاي بچه ها😄 شـده بود، يک دفعه برگشت و به پشت سرش نگاهي کرد👀 حاج محسن که ليوان #آب_يخ را به عقـب بـرده و آمـاده بود تا آن را به سـر و صورت آن برادر👤 #بپاشـد، با ديـدن حاج محمــد دستپاچه شـد😁 و يک باره ليوان را جلـوي دهانش گرفت و #سرکشيد.
🌷انگار نه انگار که اتفاقي افتاده باشد، گفت : #ياحســين( ع ) با اين کار، صداي انفجـار خنده بچه ها😂 سنگر را پر کرد و #فرمانده لشگر، بي خبر از آنچه گذشته بود، لبخندي زد😄 و براي حاج محسن سري تکان داد.
🌷حاج محسن دين شعاري، #شهید همیشه خندان را بعدها يک #مين_والمري💣 در سردشت آسمانی کرد🕊🌷
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
#شهید_محسن_دین_شعاری🌷
🌹🍃🌹🍃
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
نام کتاب: #عباس_برادرم
(( خاطرات و یادداشتهای #شهید_مدافع_حرم #عباس_کردانی ))
#حمید_داودآبادی
#انتشارات_شهید_کاظمی
.
برشی از کتاب:
.
مجروحین رو که میبردیم عقب ، یک تویوتا اومد که #عراقی بودند. تا خواستیم مجروحین رو ببریم سوار تویوتا کنیم ، تویوتا رو زدن. سه نفر هم دوباره اونجا #شهید شدند. تویوتا رو با [موشک] کورنت زدند.
متاثر میشه آدم. نمیدونه چیکار کنه. بعد خلاصه #جانبازان رو میبردن عقب. فقط شهید نبود.
مثلا طرف اومده بود دستش کنده بود، دستش افتاده بود. گفتم دستت کو؟
گفت اون جاست. نشون داد رفتم دستش رو آوردم . دستش هنوز گرم بود. متصلش میکردم، میبستم کنارش گفتم شاید بشه پیوند بزنند.
هیچکس نمیاومد. همه کُپ کرده بودند. نمیدونستن چیکار کنند؟
حالا من یک #تخریب_چی بودم. #فرمانده میاومد میگفت من چیکار کنم؟ رفتم خط رو دوباره سر کشیدم. مجروحین رو آوردم، شهدا رو آوردم. گفتم شهدا جا نمونن. شهدا رو یک کیلومتر زیر آتیش میآوردم عقب....
.
#فروش_ویژه
مجموعه کتب #مدافعان_حرم
15 الی 30 دیماه
خرید آسان:
http://yon.ir/H7P6l
مرکز پخش:
02537840844
5⃣0⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
نام و نام خانوادگی: مهدی صابری
تاریخ تولد: ۱۳۶۸/۱/۱۴
تاریخ شهادت: ۱۳۹۳/۱۲/۱۳
سمت: فرمانده گردان حضرت علیاکبر (ع) از #تیپ_فاطمیون
🔰مهدی صابری یکی از شهدای #افغانستانی مدافع حرم است. بیست و چهار پنج سال بیشتر نداشت اما #فرمانده توانای گروهان حضرت علیاکبر (ع) نیروی مخصوص👌 تیپ فاطمیون بود، تیپی که امروز تبدیل به لشکر👥 شده است.
🔰در ماجرای گرفتن #تل_قرین که اهمیت فوقالعادهای در از بین بردن کمربند حائل رژیم صهیونیستی👹 در بلندیهای جولان داشت، اواخر سال ۹۳ به #شهادت رسید🌷
🔰شهید صابری، یکتنه👤 هر کاری انجام میداد به قول معروف همه فن حریف بود💪 از آشپزی در #هیئت گرفته تا کارهای امدادی، فنی، مخابراتی و اقدامات تخصصی #عملیاتی. همیشه سنگ تمام میگذاشت.
🔰برایش فرقی نداشت❌ کجا کار میکند، با کدام تیم شریک است یا کاری که میکند چه چیزی است. هرجایی که بود #بهترین بود. بعد از شهادت🌷 او، سنگینی جای خالیاش روی دوش خیلیها حس شد😔 اینها را #پدرشهید «مهدی صابری» میگوید.
🔰همه او را به یک دلبستگی💞 خاص میشناختند؛ آن هم حُبّ #حضرت_علیاکبر (ع) بود. هر جا که به نام علیاکبر (ع) مزین بود #مهدی_صابری هم یکگوشه آن مشغول بود✅ فرقی نداشت هیئت محلیشان باشد یا گروهان مخصوص تیپ #فاطمیون.
🔰برای همین وصیتش را بعد از #بسمالله با «یا علیاکبر ِ لیلا» آغاز کرد. رفته بود که برای ایام فاطمیه🏴 برگردد، همین هم شد. روز #شهادت حضرت زهرا (س) خبر شهادتش را آوردند😔
🔰پیکر مطهر این شهید و سه تن دیگر از شهدای #لشکر_فاطمیون همزمان با ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا(س)🚩 با حضور مردم شهر مقدس #قم تشییع و در قطعه شهدای مدافعان حرم🌷 بهشت معصومه (س) به خاک سپرده شد.
#شهید_مهدی_صابری
#شهید_مدافع_حرم(افغانستانی)
🌺🌺🌺 @abbass_kardani 🌺🌺🌺
🔰شهیدی که سنگ مزارش همیشه معطر است
🔸او #فرمانده آر پیچیزنهای گردان عمار در لشکر 27 حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بود. در یکی از پایگاه های زمان جنگ، به عنوان یک سرباز👤 معمولی کار میکرد.
🔹 #خدمت به رزمنده ها را دوست داشت. مثل همیشه برای سرکوبی و مبارزه با نفس داوطلبانه مشغول نظافت دستشویی ها بود🚽 برایش مهم نبود که بدنش همیشه #بوی_بد توالتها را بدهد.
🔸او همیشه مشغول #نظافت توالت های پایگاه بود و همیشه بوی بدی بدنش را فرا می گرفت. در یک حمله هوایی در حال نظافت بود که موشکی به آنجا برخورد میکند💥 و او #شهید و در زیر آوار مدفون میشود.
🔹بعد از بمب باران، هنگامی که امداد گران در حال جمع آوری زخمی ها و #شهیدان بودند، متوجه میشوند که بوی شدید "گلابی" از زیر آوار می آید❗️ وقتی آوار را کنار میزدند با پیکر پاک این شهید🕊 روبرو میشوند که غرق در بوی گلاب بود.
🔸هنگامی که پیکر آن شهید را در #بهشت_زهرا تهران، در قطعه 26 به خاک میسپارند، همیشه سنگ قبر این شهید نمناک میباشد بهطوری که اگر سنگ قبر شهید پلارک را خشک کنید از آن طرف سنگ از #گلاب مرطوب میشود🍃
#شهید_احمد_پلارک🌹
🦋🦋یاد شهدا کمتر از شهادت نیست 🦋🦋
🦋❣🦋 @abbass_kardani 🦋❣🦋
.
#شهید_همت
.
در خاطرهای آمده است: " «بسیجیها آنقدر دوستش داشتند که یک روز وقتی حاج همت به اردوگاهی میرفت تا به نیروهایش سر بزند، بچههای بسیجی به طرف او هجوم میبرند تا او را ببوسند. حاج همت با زحمت زیادی از دست بچهها خلاص شد. یک نفر حاج همت را دید که انگشتش را گرفته است و با خنده میگوید: بی انصافها انگشتم را شکستند! او باور نمیکند؛ اما روز بعد، همه حاجی را میبینند که انگشت شستش را بسته است. هجوم بسیجیها برای دیدن او آنقدر زیاد بود که راستی راستی انگشت حاجی را شکسته بودند!»
.
.
.
#سبک_زندگی_شهدا
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#رفاقت
#فرمانده
#چمران
#آوینی
@abbass_kardani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏱ #ساعت_عاشقی
📍 ساعت ۱:۲۰ دقیقه #شب_جمعه هر هفته برایمان تا ابد تلخ و فراموش نشدنی خواهد بود... 😔
🍃 ما خواب بودیم #فرمانده بیدار بود
#حاج_قاسم برای همیشه زنده ست🌹
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
💦🍃💦🍃💦🍃💦🍃💦🍃
👉 @abbass_kardani👈
💦🍃💦🍃💦🍃💦🍃💦🍃
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
#شهید_ابومهدی_المهندس🌷 🌹🍃🌹🍃
♡بسم رب الشهید♡
.
🍃کتاب دلدادگی را ورق میزنم به سیصد و شصت و پنج روز پیش میروم چشمانم خط به خط کتاب را میکاود و با هر کلمه بغض میکنم:
آسمان گرگ و میش است، ابرها از هم سبقت گرفته اند و باران منتظر است تا پیک آسمانیان را به دستمان برساند.
.
🍃 دلواپس به قاب عکس روی دیوار چشم دوخته ام. این چند وقت اخیر آرامش چهره اش اضطراب را میهمان دلم کرده بود. موهای سپیدش خستگی و دوندگی این سالها را به رخ میکشید. چشمانش خوابی عمیق را طلب میکرد و همین من را میترساند که نکند...
.
🍃شایعات امانم را بریده بود کانال های خبر را بالا و پایین میکردم تا اینکه نگاهم میخ یک خبر شد: #فرمانده حشدالشعبی عراق ابومهدیالمهندس در این حمله موشکی به #شهادت رسید. خبر های بالاتر را میخوانم انفجاری در فرودگاه #بغداد! نفسم در سینه حبس میشود آسمان میغرد و من بغض میکنم.
.
🍃خبر ها میگفتند عمو ق.ا.س.م و پدر هردو در یک ماشین به شهادت رسیدند اما امان از دلم که باورش نمیشد به همین زودی پدر را در خوابی عمیق کنار رفیقش میبیند...
اما....نه!
.
🍃آسمان میبارد صدایی میگوید تن ارباً اربا پدر و عمو را کنار هم میبینی، #روضه_گودال پیش چشمانم جان میگیرد #علمداری که علمش افتاده. پدری کنار پسر زانو زده و دنیای بعد از پسرش را لعنت میکند...
.
🍃آتش انفجار را تصور میکنم جرقه ای در ذهنم کوچه را یادم میآورد یاسی که بین در و دیوار در آتش میسوزد، مگر نمیدانستند که یاس تاب در و دیوار ندارد؟
آه میکشم...تقویم، #فاطمیه را نشان چشمانم میدهد و ارادت پدر یادم میآید...
.
🍃من نیز همراه آسمان میبارم و روضه خوان #حضرت_مادر میشوم دلم آرام میگیرد .ندایی از عمق وجودم آهسته میگوید: #شهادتت_مبارک بابا جون!
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
🌺به مناسبت سالروز شهادت #شهید_ابومهدی_المهندس
🌹🍃🌹🍃
~🕊
#روایت_عشق
پدرش میگفت:
آخرین بارے ڪه آمده بود مرخصے خیلے حال عجیبے داشت،نیمه شب با صداے ناله اش ازخواب پریدم رفتم پشت در اتاقش سرگذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه میڪرد میگفت:«خدایا اگرشهادت را نصیبم ڪردے میخواهم مثل مولایم امام حسین #سر نداشته باشم مثل حضرت عباس #بیدست شهیـد شوم »
دعایش مستجاب شد
و یڪجا سر و دستش را داد...
#عملیات ڪربلاے پنج
#فرمانده گردان سیدالشهدا
#لشڪر۴۱ ثارالله
#شهید_ماشاءالله_رشیدی🌷
#سردار_بےدست_بےسر🕊
❣یـــازهــرا سـلام الله علیها ❣
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸
👉@abbass_kardani👈
🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾
#شجاعت
•
🍃در یکی از عملیات ها در شهر #حلب در حالی که #دشمن تکفیری با موشک🚀 های بسیار پیشرفته #کورنت و #تاو نسل ۲ " اهدایی #اسرائیلی ها و #آمریکایی ها به جبهه النصره و ارتش آزاد" ادوات زرهی رو به آتش میکشید🔥و به همین علت هم هیچ تانک و نفربری جرات مانور قدرت در آن عملیات رو نداشت😱
•
🍃به آقا مهدی اطلاع می دهند که عده ای از رزمندگان فاطمیون🤩 #زخمی شده اند و به دلیل آتش سنگین دشمن و از جمله استفاده از موشک 🚀 های هدایت شونده تاو ، امکان جابجایی #مجروحین وجود نداره ❌
•
🍃این#فرمانده شجاع 💪بدون تردید و مصلحت اندیشی های دنیوی سراغ یک نفربر میره و با علم به اینکه ممکنه مورد اصابت #موشک قرار بگیره و زنده زنده در #آتش بسوزه ابراهیم وار، وارد آتش میدان دشمن میشه و تک و تنها به سراغ مجروحین میره و همه اونها رو یکی یکی سوار نفربر میکنه و به سلامت بیرون میاد
😳•
🍃پ.ن: امام صادق علیه السلام میفرمایند: سه کس اند که شناخته نشوند جز در سه جا: ۱-#بردبار شناخته نشود جز به هنگام خشم ۲- #شجاع شناخته نشود جز به وقت نبرد ۳- #برادر و دوست شناخته نشود جز به وقت نیاز
🕊شهید_مهدی_صابری🕊
🕊یـــازیـــنــب_کـــبری🕊
🕊🕊یا فاطمه الزهرا 🕊
⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘🍃
👉 @abbass_kardani👈
⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘🍃
#فرمانده در #تیرماه سال 1361 رفت و هنوز برنگشته است...
فرمانده ای که آرامش این روزها را از تلاش ها و رشادت های او و امثال او داریم.
چشم های زیادی منتظر حاج احمد متوسلیان هستند و دلهای زیادی از بی خبری اش پیر شدند...
او هم چون اربابش زیر بار ظلم نرفت. نمی دانم سرنوشتش چون اربابش شد یا چون کاروان اسرا اما او نمونه بارز #هیهات_من_الذله است.حال چه اسیر باشد چه #شهید....
منتظران این قصه بلا تکلیفی 39 ساله هنوز هم منتظرند.
#حاج_احمد، برگرد و پایان بده به این غم بی خبری. بیا، این انقلاب و این روزها نیاز دارد به تو....
حاج_احمد، دعا کن. #شرمنده نشویم. شرمنده تلاش های تو، دلتنگی ها و بی قراری های خانواده ات.
✍️نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🔹به مناسبت سالروز #ربوده_شدن
#حاج_احمد_متوسلیان.
📅تاریخ تولد: 15 فروردین 1332.تهران
📅تاریخ ربوده شدن: 14 تیر 1361.لبنان
#دفاع مقدس
✅طنز جبهه😂
به سلامتی فرمانده🕵
دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت🚖، حق ندارد رانندگی کند😓!
یک شب داشتم میآمدم كه یکی کنار جاده🛣، دست تکان داد
نگه داشتم😉
#سوار كه شد،🙂
گاز دادم و راه افتادم
من با
#سرعت میراندم و با هم حرف میزديم!😍
گفت: میگن #فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید!🙄😒 راست میگن؟!🤔
گفتم: #فرمانده گفته😊! زدم دنده چهار و ادامه دادم: اینم به سلامتی #فرمانده باحالمان!!!😄
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش میگيرند!!😟
پرسيدم: کی هستی تو مگه؟!🤔
گفت: همون که به افتخارش زدی دنده چهار...😶😰😨😱😂
#فرمانده_مهدےباکری
یادشهداکمترازشهادت نیست
صلوات یادت نره رفیق 😉
معلم سر کلاس از دانش آموزانش سوال کرد ، بچه ها ، دوست دارین چند سال عمر کنید ؟؟؟ بچه ها یکی یکی جواب دادند ، یکی گفت : آقا اجازه هشتاد سال...یکی گفت ۵۰ سال...یکی گفت صد سال...یکی گفت شصت سال...تا رسید به علی...علی گفت : ۲۳ سال....!!!!!!
معلم تعجب کرد ، گفت علی چرا انقدر کم گفتی ، گفت : کم گفتم چون دلم نمیخاد زیاد تو این دنیا باشم و آلوده به گناه بشم.هر چی کم تر باشیم پاک تر ازین دنیا میریم....( علی بزرگ شد و درست تو سن ۲۳ سالگی در دی ماه ۱۳۶۵ عملیات کربلای پنج به شهادت رسید...)
.
▪️#شادی روح سردار #شهید علی انتقامی #فرمانده #آموزش #نظامی #لشکر ویژه ۲۵ #کربلا #صلوات.