eitaa logo
ابوابراهیم۵٧
51 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.6هزار ویدیو
9 فایل
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 🌐 گاه نوشت #ابوابراهیم 🆘 eitaa.com/aboebrahim57 📳 hoorsa.com/aboebrahim57 💻 http://aboebrahim57.blog.ir 💠 ما را به دوستان معرفی کنید. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
مشاهده در ایتا
دانلود
ابوابراهیم۵٧
#رمان 📚 #قصه_دلبری 💞 #قسمت_سی_ودوم 2⃣3⃣ 💟از نظر جسمی خیلی ضعیف شده بودم. زیاد پیش می اومد که باید س
📚 💞 3⃣3⃣ 💟وقتی آمد لباس های نظامی و پوتینش را بگذارد داخل کوله, سعی کردم کمی حالت به خود بگیرم. بهش گفتم: اونجا خیلی خوش می گذره یا اینجا خیلی بد گذشته که این قدر ذوق مرگی☹️ انگشتانم را فشار داد و شروع کرد به خواندن: ما بی خیال مرقد نمی شویم ❌ روی تمام حساب کن💪 💟تا اعزامش چند روزی بیشتر طول نکشید. یک روز خبر داد که کم کم باید بار و بنه اش را ببندد. همان روز هم بهش زنگ📞 زدند که خودش را برساند فرودگاه✈️ هیچ وقت ندیده بودم صبحش را به این سرعت بخواند. حالتی شبیه کلاغ پر‌. بهش گفتم: خب حالا توام خیالت راحت جا نمی مونی. فقط یادم هست مرتب می پرسیدم: کی بر می گردی⁉️ چند روز می شه؟ نری یادت بره هم داشتی ها😏 💟دلم می خواست همراهش می رفتم تا پای . اما جلوی همکارانش خجالت می کشیدم. خداحافظی کرد👋 ورفت. دلم نمی آمد در را پشت سرش ببندم. نمی خواستم باور کنم که رفت. خنده روی صورتم خشکید😢 هنوز هیچ چیز نشده برایش تنگ شد. برای خنده هایش، برای دیوانه بازی هایش, برای گریه هایش😭 برای ١روضه خواندن هایش 💟صدای زنگ موبایلم📳 بلند شد. محمدحسین 😍بود. به نظرم هنوز به نگهبانی شهرک نرسیده بود. تا جواب دادم گفت: ! تا برسد فرودگاه, چند دفعه زنگ زد. حتی پای پرواز که، الان سوار شدم و گوشی رو خاموش می کنم📴 💟می گفت: می خوام تا لحظه آخر باهات حرف بزنم😍 من هم دلم خواست با او حرف بزنم. شده بودم مثل آن زمانی که در دوران ، در حرف زدن سیری ندارند. می ترسیدم 😢به این زودی ها صدایش را نشنوم. دلم نیامد گوشی را قطع کنم. گذاشتم خودش قطع کند. انگار دستی از داخل صحفه گوشی پلک هایم را محکم چسبیده بود. 💟زل زده بودم به آسمان. شب🌃 اولی که نبود, دلم می خواست باشد و خروپف کند. نمی گذاشتم بخوابد. باید اول من خوابم😴 می برد بعد او. حتی شب هایی که خسته و کوفته از ماموریت بر می گشت. ... ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⬅️ ابوابراهیم کانال روشنگری 🌐 ابوابراهیم 🆘 https://eitaa.com/aboebrahim ☑️ @aboebrahim 💠 ما را به دوستان معرفی کنید. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ابوابراهیم۵٧
#رمان📚 #قصه_دلبری 💞 #قسمت_سی_وسوم 3⃣3⃣ 💟وقتی آمد لباس های نظامی و پوتینش را بگذارد داخل کوله, سعی ک
📚 💞 4⃣3⃣ 💟تا صبح مدام گوشی ام را نگاه می کردم. نکند خاموش شود یا احیاناً در خانه ی آرپاتمانی در دسترس نباشم. مرتب از این پهلو به آن پهلو می شدم. صبح از زنگ 📞زد. کد دار صحبت می کرد و نمی فهمیدم منظورش از این حرفها چیست. خیلی تلگرافی حرف زد. آنتن نمی داد. چند دفعه قطع و وصل شد. 💟بدی اش این بود که باید چشم انتظار می نشستم تا زنگ بزند. بعضی وقتها باید چند بار تماس می گرفت تا بتوانیم دل سیر حرف بزنیم. بعد از بیست دقیقه قطع می شد. دوباره باید زنگ می زد. روزهایی می شد که سه چهار تا بیست دقیقه ای⏰ حرفمان طول کشید. 💟اوایل گاهی با وایبر و واتساب هایی رد و بدل می کردیم. تلگرام که آمد, خیلی بهتر شد. حرف هایمان را ضبط⏯ شده می فرستادیم برای هم. این طوری بیشتر صدای همدیگر را می شنیدیم وبهتر می شد را به هم نشان بدهیم. 💟۴۵ روز سفر اولش, شد ۶۳ روز. دندان هایش پوسیده بود. رفتیم پیش دایی اش دندان پزشکی. دایی اش گفت: چرا مسواک نمی زنی؟ گفت: جایی که هستیم, آب برای پیدا نمیشه. توقع دارین مسواک بزنم⁉️ 💟اگر خواهر یا برادرم یا حتی دوستان از طعم و مزه یا نوع غذایی خودششان نمی آمد😖 وناز می کردند, می گفت: نکنین! مردم اونجا توی وضیعت سختی زندگی می کنن😔 بعد از سفر اول, بعضی ها از او می پرسیدند: که تو هم شدی و آدم کُشتی؟ می گفت: این چه ربطی به قساوت قلب داره؟ 💟کسی که قصد داره به حرم حضرت زینب(س) تجاوز کند, همون بهتر که کشته 🔫بشه! بعضی می پرسیدند: چند نفرشون رو کشتی؟ می گفت: ما که نمی کشیم. ما فقط برای می ریم. اینکه داشت از حرم آل الله دفاع می کرد و کم کم به آرزویش می رسید, خیلی برایش لذت😍 بخش بود 💟خیلی عاطفی بود. بعضی وقت ها می گفتم: تو اگه نویسنده📝بشی, کتابات📚 پر فروش می شن! با اینکه ادبیات نخوانده بود, دست به قلمش عالی بود✅ یکسری شعر گفته بود. اگر اشعار ونوشته های دوران دانشجویی اش را جمع کرده بود, الان به اندازه یک کتاب 📓 مطلب داشت. 💟خیلی دل نوشته, می نوشت, می گفتم: حیف که نوشته هات✍ رو جمع نمی کنی وگرنه وقتی بشی, توی قد و قواره ی آوینی شناخته می شی! با کلمات خیلی خوب بازی می کرد. ... ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⬅️ ابوابراهیم کانال روشنگری 🌐 ابوابراهیم 🆘 https://eitaa.com/aboebrahim ☑️ @aboebrahim 💠 ما را به دوستان معرفی کنید. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
ابوابراهیم۵٧
#رمان 📚 #قصه_دلبری 💞 #قسمت_سی_وچهارم 4⃣3⃣ 💟تا صبح مدام گوشی ام را نگاه می کردم. نکند خاموش شود یا ا
📚 💞 5⃣3⃣ 💟هر دفعه بین وسایل شخصی اش دوتا از های من را با خودش می برد. یکی پرسنلی, یکی دیگه هم را خودش گرفته📸 وچاپ کرده بود. در ماموریت , با گوشی📱از عکس هایم عکس گرفت و با تلگرام فرستاد. گفتم: چرا برای خودم فرستادی؟ گفت: می خوام رو گوشی داشته باشم! 💟هر موقع بی مقدمه یا بد موقع پیام میداد. میدونستم سرش شلوغ است. گوشی از دستم جدا نمی شد. ۲۴ ساعته نگاهم روی صحفه اش بود. مثل معتادها هر چند دقیقه یک بار را نگاه می کردم ببینم وصل شده است یا نه. زیاد از من عکس و فیلم می گرفت. خیلی هایش را که اصلاً متوجه نمی شدم یک دفعه برایم فرستاد📲 💟عکس سفرهایمان را می فرستاد که، یادش بخیر, پارسال همین موقع! فکر اینکه درچه راهی و برای چه کاری رفته است, مرا و دوری را برایم تحمل پذیر می کرد. گاهی به او می گفتم: شاید تو و دیگران فکر کنین من الان خونه ی پدرم🏡 هستم و خیلی هم خوش می گذره. ولی این طور نیست❌ هیچ جا خونه ی خود آدم نمی شه. هم چیزیه که تمومی نداره. گرفتاری شیرینی بود. 💟هیچ وقت از کارش نمی گفت🤐 در خانه هم همین طور, خیلی که سماجت می کردم چیزهایی می گفت و سفارش می کرد: به کسی چیزی نگو❌ حتی به پدر و مادرت. البته بعداً رگ خوابش دستم آمد. کلکی سوار کردم، بعضی از اطلاعات را که لو می داد, خودم را طبیعی جلوه دادم ومتوجه نمی شد😉 روحم در حال معلق زدن است. با این ترفند خیلی از چیزها دستم می آمد. 💟حتی در مهمانی هایی که با خانواده های همکارانش دور هم بودیم. باز لام تا کام حرفی نمی زدم. می دانستم اگر کلمه ای درز کند, سریع به گوش همه می رسد و تهش بر می گردد به خودم. کار حضرت فیل بود این حرف ها را در دلم❤️ بند کنم. اما به اش می ارزید. 💟می گفت: شیعه واقعی هستن. واز مردانگی هایشان😍 تعریف می کرد. از لابه لای صحبت هایش دستگیرم می شد, پاکستانی ها وعراقی ها خیلی دوستش💞 دارند. برایش نامه💌 نوشته بودند. عطر و انگشتر و تسبیح 📿بهش هدیه داده بودند. 💟خودش هم اگر در محرم و صفر می رفت یک عالمه کتیبه و پرچم 🏴 واین طور چیزها می خرید می گفت: حتی سُنی ها هم اونجا با ما عزاداری می کنن. یا می گفت: من عربی می خوندم واونا با من . جو هیئت خیلی بهش چسبیده بود. از این روحیه اش خیلی خوشم😍 می آمد که در هر موقعیتی برای خودش راه می انداخت. ... ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⬅️ ابوابراهیم کانال روشنگری 🌐 ابوابراهیم 🆘 https://eitaa.com/aboebrahim ☑️ @aboebrahim 💠 ما را به دوستان معرفی کنید. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ابوابراهیم۵٧
#رمان 📚 #قصه_دلبری💞 #قسمت_سی_وپنجم 5⃣3⃣ 💟هر دفعه بین وسایل شخصی اش دوتا از #عکس های من را با خودش م
📚 💞 6⃣3⃣ 💟کم می خوابید. من هم شب ها🌌 بیدار بودم. اگر می دانستم مثلاً برای کاری رفته تا برگردد, بیدار میموندم تا از نتیجه کارش مطلع شوم. وقتی می گفت: می خوایم بریم یه کاری بکنیم و برگردیم، می دانستم که یعنی در تدارکات هستند. زمانی که برای عملیات می رفتند, پیش می آمد تا۴۸ساعت 🕰 هیچ ارتباط وخبری نداشتیم. 💟یک دفعه که دیر آنلاین📴 شد, شاکی شدم که: چرا دسترس نیستی؟ دلم هزار راه رفت. نوشت: گیر افتاده بودم. بعد از شهادتش🌷فهمیدم منظورش این بوده که در افتادیم. فکر می کردم لَنگ لوازم شده است. یادم نمی رود که نوشت: تایم ما با تایم رفتن تو یکی شده. اون جا رفتی برای ما دعا کن🙏 💟گاهی که سرش خلوت می شد, طولانی با هم می کردیم می گفت: اونجا اگه داشته باشی کار یه دفعه انجام می شه. پرسیدم: چطور مگه؟ گفت: اون طرف یه عالمه آدم بودن و ما این طرف ده نفر👥 هم نبودیم, ولی متعال وامام زمان(عج) یه طوری درست کردن که قضیه جمع شد 💟بعد نوشت: خیلی سخته اون لحظات، وقتی طرف می خواد بشه, خداوند متعال ازش می پرسه ببرمت یا نبرمت؟؟ کنده می شی از ⁉️ اون وقته که مثه فیلم🎞 تمام لحظات شیرین زندگی جلوی چشمات رد میشه! 💟متوجه منظورش نمی شدم. می گفتم: وقتی از زن و بچه ت بگذری و رو بگیری کف دستت که دیگه حله! ماه 🌙رمضان پارسال تلوزیون 📺6 فیلمی را از جنگ های ۳۳روزه ی لبنان پخش می کرد در آشپزخانه دستم بند بود که صدا زد: بیا, بیا, باهات کار دارم. 💟گفتم: چی کار داری؟ گفت: اینکه میگی دل کَندن رو درک نمیکنی اینجا معلومه! سکانسی بود که یک ی لبنانی می خواست برود برای عملیات استشهادی, اطرافش را اسرائیلی ها گرفته بودند😰 خانمش بود وآن لحظات می آمد جلو چشمش. 💟وقتی می خواست دل💔 من را بشکند, دستش می لرزید. تازه بعد از آن ماموریت رفتنش برایم شده بود. ولی باز با خودم می گفتم: اگه رفتی باشه می ره, اگه هم موندنی باشه, می مونه. به تحلیل آقای پناهیان هم رجوع می کردم که: تا پیمونه ات پر نشه, تو را نمی برن🚷 این جمله افکارم😇 را راحت می کرد. ... ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⬅️ ابوابراهیم کانال روشنگری 🌐 ابوابراهیم 🆘 https://eitaa.com/aboebrahim ☑️ @aboebrahim 💠 ما را به دوستان معرفی کنید. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
ابوابراهیم۵٧
#رمان📚 #قصه_دلبری 💞 #قسمت_سی_وششم 6⃣3⃣ 💟کم می خوابید. من هم شب ها🌌 بیدار بودم. اگر می دانستم مثلاً
📚 💞 7⃣3⃣ 💟می خواستم بگوییم نرو. نیازی به قهر و دعوا نبود. می توانستم با زبان خوش از رفتن منصرفش کنم.باز حرف های آقای پناهیان تسکینم می داد. می گفت: مادری می خواسته بره جبهه. به زور راهی میشه. وقتی پسرش دفعه اول بر می گردد, دیگه اجازه نمیده اعزام بشه. یه روز که این پسره میره برای خرید نون, ماشین 🚗می زنه بهش و کشته میشه. این نکته آقای پناهیان در گوشم بود. 💟با خودم می گفتم: اگه پیمونه ی عمرش پر شده بشه ویا مریضی یا تصادف واینها بره, من مانع هستم از اول قول دادم نشم😢 وقتی از سوریه برمی گشت بهش می گفتم: حاجی گیرینوف شدی هم لیاقت را پیدا نکردی؟ در جوابم فقط می خندید. 💟این اواخر دوتا می انداخت گردنش. می گفتم: فکر می کنی اگه دو تا پلاک بندازی, زودتر شهید🌷 میشی؟ میلی به نداشتم, بیشتر قصد سر به سر گذاشتنش را داشتم. می گفت: بابا این پلاکا هر کدوم مال یه ماموریته! تمام مدت ماموریتش, خانه ی پدرم بودم و آن ها باید اخم و تخم هایم را به جان می خریدند. 💟دلم جای دیگر پر بود, سر اونها غُر می زدم. مثل بچه ها که بهانه ی مادرشان را می گیرند. احساس دلتنگی💔 می کردم. پدرم از بیرون زنگ 📞می زد خانه که اگه کسی چیزی نیاز داره, براش بخرم. بعد می گفت: گوشی رو بدین 💟وقتی آروم می پرسید سفارشی چیزی نداری, می گفتم: همه چی دارم. فقط اینجا نیست🥺 اگه می تونی اون رو برام بیار! نه که بخوام خودم را لوس کنم. جدی می گفتم. پدرم می خندید و دلداری ام می داد. بعدها که پدر و مادرم در لفافه معترض شدند که یا زمانای ماموریتت رو کمتر کن. یا دست رو بگیر وبا خودت ببر 💟خیلی خونسرد گفت: با نرفتنم مشکلی ندارم. ولی اون وقت شما می تونید جواب (س) رو بدین؟ پدرم ساکت شد. مادرم هم نتوانست خودش را کنترل کند و زد زیر گریه😭شرایطی نبود که مرا همراه خودش ببرد. 💟به قول خودش, در آن بیابان مرا کجا می برد. البته هر وقت از آنجا پیام می فرستاد یا تماس می گرفت, می گفت: تنها مشکل اینجا, 😍 همه ی سختیا رو می شه تحمل کرد. الا دوری تو. 💟نمی دانم به دلیل وضیعت کاری بود یا چیزهای دیگر. ولی هر دفعه تاکید می کرد. کسی از بو نبره❌ فقط مادرم خبر داشت. ... ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⬅️ ابوابراهیم کانال روشنگری 🌐 ابوابراهیم 🆘 https://eitaa.com/aboebrahim ☑️ @aboebrahim 💠 ما را به دوستان معرفی کنید. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
◻️بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم ◻️ ِ 💠حدیث روز💠 💕امام سجاد (ع) می فرمایند: 💕 🔶 وَ الذُّنوبُ الَّتى تَرُدُّ الدُّعاءَ: سوءُ النِّيَّةِ وَ خُبْثُ السَّريرَةِ وَالنِّفاقُ مَعَالاِْخْوانِ وَ تَركُ التَّصديقِ بِالاِْجابَةِ وَ تَأخيرُ الصَّلَواتِ الْمَفروضاتِ حَتّى تَذْهَبَ اَوقاتُهاوَ تَرْكُ التَّقَرُّبِ اِلَى اللّه ِ عَزَّوَجَلَّ بِالْبِرِّ وَالصَّدَقَةِ وَاسْتِعْمالُ الْبَذاءِ وَ الْفُحْشِ فِى الْقَولِ ؛✨ 🔷گناهانى كه دعا را رد مى كنند ، عبارت اند از : بدى نيّت ، بد ذاتى ، دورويى با برادران ،باور نداشتن اجابت دع ، به تأخير انداختن نمازهاى واجب تا هنگامى كه وقتشان بگذرد وتقرّب نجستن به خداوند عزّوجلّ با نيكى كردن و صدقه دادن و بدزبانى و ناسزا گفتن. ✨ 📚 معانى الأخبار ، ص ۲۷۱، ح ۲🌾 ✅ امروزیکشنبه ☀️۱۸ - آذر. - ۱۳۹۸ 🌙 ۹ -ربیع الاول-۱۴۴۱ ✝ ۸ - دسامبر - ۲۰۱۹ ✅ ذکر روز یک شنبه ۱۰۰ -مرتبه ✅《یا ذالجلال و الاکرام》 🌷اَلّلهُمَّـ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرج 🌷 ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⬅️ ابوابراهیم کانال روشنگری 🌐 ابوابراهیم 🆘 https://eitaa.com/aboebrahim ☑️ @aboebrahim 💠 ما را به دوستان معرفی کنید. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
💔بهترین سلطان عالم از همه تنهاتر است... 🔷 مولای غریبی که از سال ۲۲۵ هجری قمری یعنی بیش از یازده قرن برای نجات ما بیچارگان و سرگشتگان وادی جهل و تباهی آمده است و منتظر ما است که به سویش بیاییم؛ ولی ما خود را به نابینایی زده ایم و مثل اینکه او را نمی‌بینیم وهمیشه میگوییم او برای آینده است ؛ درحالیکه زمان ما همان آینده های دوری است که نسل های قبل و قبل او را به این زمانها مربوط می دانستند ... اما او هیچ گاه از ما خسته نشده و به کودکی و جهالت ما نگاه نکرده و همیشه مشتاقانه منتظر بازگشت ما به سوی خود است. 🍃🌸🍃❤️🍃🌸🍃❤️ 🌷اَلّلهُمَّـ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرج🌷 #کانال_ابوابراهیم ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⬅️ ابوابراهیم کانال روشنگری 🌐 ابوابراهیم 🆘 https://eitaa.com/aboebrahim ☑️ @aboebrahim 💠 ما را به دوستان معرفی کنید. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🔸با دوستاش رفته بود #راهیان_نور "دیار شهدا" مناطقی که به گفته خودش #غریب بود... 🔹موقع برگشت از سفر، اتوبوس🚌 رفت ولی #رسول نرفت🚷 گفت جا موندم. بعدا فهمیدیم داستان از این قراره که تیم #تفحص مستقر شده بوده و "رسول" هم با خبر شد و دلش می خواست یه مدتی رو باهاشون باشه....😊 🔸اون یه مدت شد 10 روز! و از همان جا بود که با #شهید_محمدخانی آشنا شد. با آمدن "رسول" به منطقه شرهانی، بعد از مدت ها یک "شهید"🌷 پیدا شد. چه ذوق و شوقی داشت موقع تعریف کردن ماجرای پیدا شدن #شهید نقل از: مادر شهید #شهید_رسول_خلیلی🌷 #شهید_محمدحسین_محمدخانی🌷 #کانال_ابوابراهیم ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⬅️ ابوابراهیم کانال روشنگری 🌐 ابوابراهیم 🆘 https://eitaa.com/aboebrahim ☑️ @aboebrahim 💠 ما را به دوستان معرفی کنید. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🚫 فصل رسوایی آنها در پیش است ، آماده باشید. 🚫 💢 فتنه آبان ۹۸؛ یا شورش بی سر؟؟ 🔹 فتنه ای که در آبان ماه جرقه آن زده شد، یک تمام عیار بود و نه یک شورش اجتماعی بی سر! ➕ سران قوا تاکنون اظهار داشته اند با کلیت افزایش قیمت موافق بودند اما در رابطه با و چگونگی اجرای آن توافقی نداشتند و حتی شخص روحانی نیز ناچار شد بگوید از زمان آن اطلاع نداشته است. 🔸 روحانی با قربانی کردن رحمانی فضلی و فعال کردن موتورهای پراکن و شایعه افکن قصد دارد از زیر بار مسئولیت جمعه غافلگیری شانه خالی کند 🔹 همین فرار او ثابت می کند ما با یک پدید اجتماعی و اقتصادی شده مواجه نیستیم بلکه با یک پیچیده اطلاعاتی و پارتیزانی و شبه‌نظامی روبرو هستیم. 🔸 اینکه عده ای می گویند فلانی عامل و جاسوس انگلیس و آمریکاست و به فرمان هادیان خود اقدام به یک بزرگ و سازماندهی شده کرده است را ما نمی توانیم به راحتی قبول کنیم ➖ ولی آنچه که در ایران از شنبه صبح تا یکشنبه شب رخ داد یک شورش اجتماعی کور نبود بلکه یک پیچیده و فنی و مهندسی شده بود که دامنه آن قرار بود به سطح سیاسی نیز کشیده شود ➕ اما مسدود شدن بین المللی و اقتدار و هیبت امنیتی و اطلاعاتی نظام باعث عقب زدن دشمن و جارو کردن عناصر موذی و خونریز شده و این موضوع غرب وحشی و منافقین و کفار را دچار سردرگمی نمود. 🔹 از آنجایی که جواب غافلگیری، غافلگیری است، تدبیر حکیمانه مقام معظم رهبری باعث شوکه شدن و گیج شدن اتاق فکر بین الملل فتنه۹۸ شد و پادوهای داخلی را نیز سردرگم نمود. 🔸 اگر حضرت آقا ورود نمی کردند، قرار بود مراجع معظم تقلید و و دلسوزان و چهره های شاخص یکی پس از دیگری از اقدام ساعت صفر جمعه انتقاد کنند و این انتقاد دو اتفاق را در پی خود داشت: 1⃣ دامن زدن و بخشی به شورش ها و تخریب ها 2⃣ به بهانه اینکه نمی تواند کشور را با این وضعیت کمبود بودجه عمومی اداره کند و انداختن به گردن مذهبی ها و نیروهای ! 🔹 کیش و مات. از روز دوشنبه شاهد این موضوع در فتنه داخل و نظام سلطه خارج بودیم. ➖ جلز و ولز های کفتارهای وحشی، نحس و متعفن نیز بخاطر سوزش از شکست سنگین فتنه۹۸ است. ➕ فتنه ای که هنوز ادامه دارد و روزهای ۱۶ آذر و ایام بهمن و شب های انتخاباتی، دیگر آن رونمایی خواهد شد. 🔸 آذر و بهمن ۹۸ ترین لحظه های ۴۰ سال دوم انقلاب اسلامی خواهد بود. ➕ فصل رسوایی و و استحکام نظام اسلامی در پیش است، آماده باشید./ صدای ایران. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⬅️ ابوابراهیم کانال روشنگری 🌐 ابوابراهیم 🆘 https://eitaa.com/aboebrahim ☑️ @aboebrahim 💠 ما را به دوستان معرفی کنید. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈