eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
713 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
190 ویدیو
15 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. فرمانِ شیرین ✍طیبه روستا با قیافه‌ای متفکرانه که پشت آن هیجان را می‌بینم می‌گوید: _یه خبر خیلی مهم! سرش توی گوشی است و من تا جواب "چی شده؟ " را بدهد، ده‌ها سوال از واژه‌ی "مهم" برای خودم ساخته‌ام. "امنیت؟ جنگ؟ اقتصاد؟ سیاست؟ امنیت؟ فرهنگ؟ مسائل حاشیه‌ای روزمره که جفت پا آمده وسط زندگی‌های ما معمولی‌ها؟ امنیت؟ " این "مهم" کدام قسمت از دنیای ما آدم‌ها را درگیر کرده بود؟ مرد سالمندی از نانوایی موکب، نان شیرمال داغ برایمان می‌آورد. عطر نان را نفس می‌کشم و به آسمان نگاه می‌کنم. چند تا ستاره پرنور و دو سه تا رشته ابر سفید کم پشت بر پهنه‌ی سورمه‌ای رنگش نشسته‌اند به تماشای ما؛ و دود آتشی که از پشت دیوار بلوکی حسینیه کنار نخل‌ها بالا می‌رود. صدای" حسین حسینِ" مداحی عربی با سر و صدای مردمی که کنارمان نشسته‌اند یکی شده؛ شلوغی‌های مسیر پیاده‌روی هم. عده‌ای ساندویچ صمون به دست می‌آیند و روی موکت‌های پر از خاک می‌نشینند. بعضی دیگر بار و بندیلشان را جمع می‌کنند و می‌روند. کوچ کردن روح آدمی است انگار؛ از عالمی به عالم دیگر. تعدادی در صف حمام و سرویس بهداشتی ایستاده و گپ و گفت می‌کنند. همه غریبه‌اند و همه آشنا؛ عرب، ایرانی، پاکستانی. چشم‌هایم را می‌بندم و به صفحه گوشی نگاه می‌کنم. خبر را توی دلم می‌خوانم؛ "کوله‌های خاکی‌تان را بردارید و یاعلی بگویید! هرجا که هستید، قبل یا بعد از مرزها! اول مسیر یا انتها! پیاده یا سواره! تنها یا گروهی! این نبرد آخر است! می رویم برای آزادی! قدس جان ما و برای ماست! پیامِ سرنوشت سازِ... " بی درنگ کوله خاک گرفته‌ام را برمی‌دارم و دست بچه‌ها را می‌گیرم. :باید بریم! _کجا؟ :فلسطین! _فلسطین؟؟!! گوشی را به چشم‌های متعجب‌شان نشان می‌دهم و می‌گویم: "فرمان آقاست!" ولوله‌ای افتاده بین جمعیت... چشم‌هایم را باز می‌کنم. صدای حسین حسین می‌آید... سرش را دوباره فرو می‌کند توی صفحه گوشی و باز هم متفکرانه می‌خواند: "طی ساعات آینده جزئیات مهمی از اجرای یک پروژه موفق و تاثیرگذار بر امنیت_ملی، از سوی وزارت دفاع منتشر می‌شود. به طور قطع بیان ابعاد و پیچیدگی‌های این پروژه، شگفتی زیادی ایجاد خواهد کرد. نور نیوز این خبر را به زبان های مختلف از جمله عبری نیز منتشر کرد. " واژه ی"عبریِ" درون خبر را می چسبانم به واژه" قدسِ" توی فکرم. همین قدر نزدیک. چه می‌توانست باشد؟ نیمه‌های شب اینترنت ندارم و تا صبح خواب آن خبر را خواهم دید. پیرمردی کتری رویی بزرگی با چند لیوان کاغذی می‌گیرد روبرویمان و می‌گوید: بفرمایید شربت! نگاهی به سیگار لای دو انگشتش می‌کنم و با اکراه لیوانی برمی‌دارم. پیکسل کارگاه داستان قدس را روی کوله‌ام نگاه می‌کنم "ما عاشق مبارزه با صهیونیست‌ها هستیم"؛ آه می‌کشم و به همسرم می‌گویم: "کاش می‌تونستیم تا موکب نداالاقصی بریم" _"می بینی که، بچه ناخوشه. بذار خاطره‌ی خوش از پیاده روی اربعین داشته باشه" نگاهی به تابلوی موکب حسینیه زید بن علی می اندازم و زیرلب می‌گویم: " عمود 833 " یادم می‌افتد به عکس بزرگ عماد مغنیه اوایل مسیر مشایه و پرچم‌های کوچک فلسطین که زائران روی کوله پشتی‌ها و پیراهن و چادرهایشان چسبانده بودند. نمی‌توانم اندوهم را پنهان کنم. می‌فهمد. می گوید: بچه ها... سرم را تکان می‌دهم و می‌گویم می‌دانم. نوجوان عرب موکب دار می‌آید، کارتن آب معدنی خنک تعارف می‌کند و با اشاره حالیمان می کند که جای خواب خانم‌ها فضای پشت درخت‌ها و بوته‌های شمشاد است. عده زیادی هنوز پیاده می‌روند. همراه دود پشت دیوار، عطر خوش چوب سوخته می‌آید. کوله خاکی ام را برمی دارم. می‌دانم که تا صبح رویای شیرین "فرمانِ آقا" را خواهم دید... @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. عقابانه در کربلانجمه صالحی در میانه راه مشایه، موکبی دیدیم که با عقاب‌های پلاستیکی تزئین شده بود و خادمین، منتظر زائرین بودند تا خستگی راه را از تن آنان بزدایند و خدمتی برایشان ذخیره شود. ناخودآگاه یاد کبوترانه حرم امام رضا علیه السلام افتادم. کبوترانه یکی از پایگاه‌های فرهنگی مخصوص کودکان در حرم مطهر امام رضا علیه السلام است. در این مرکز، در قالب انواع بازی و سرگرمی آداب زیارت، نماز و... در فضایی شاد و معنوی به کودکان آموزش داده می‌شود. چند باری دخترم مهمان این مرکز شده بود و هنوز که هنوز است خاطره‌ی‌ خوبی از آنجا دارد. هوا گرم بود و اینجا این موکب‌دار خوش ذوق، علاوه بر کولر، با ترفند این عقاب‌های اسباب بازی‌ سعی در جذب بیشتر مشایه داشت. عده‌ای اما به دلیل نزدیکی به محدوده کربلا ترجیح می‌دادند تندتر حرکت کنند! انگار همان‌قدر که آن‌ها اضطراب به موقع نرسیدن به حرم داشتند، خادمان، اضطراب نداشتن مهمان در موکب، آزارشان می‌داد! خنده‌ی پیروزمندانه‌ی موکب‌دار در توقف زائرین، دیدنی بود! @AFKAREHOWZAVI
. «آب حیات» ✍طیبه فرید آخر شب کوله ام را در حد و اندازه ی یک آدم چهل ساله با حالت خوف و رجا جمع و جور می کنم.بقول آقا جان بنی آدم هر سکه ای قرار است بزند تا قبل از چهل سالگی اش زده،رفته پی کارش.به خودم فکر می کنم،به عادت های بدی که در کهنه جرزهای روحم رسوب کرده و منتظرند سربزنگاه بیچاره ام کنند که الهی فرصت نکنند.کفه عادت های بدم هر قدر هم سنگین باشد ازکفه محبت حسین و متعلقاتش سنگینتر نیست.نه اینکه گناه من سبک باشد نه!! محبت حسین سنگین است. صبح قبل از طلوع آفتاب راه می افتیم،با کاروانی که هم بچه دارد هم جوان و هم پیرمرد.نگران چیزی نیستیم. قبلترها شهرهای مرزی موکب دارها بساطشان را علم می کردند اما حالا هر جای این مسیر باشی موکبی هست که بی آب و غذا نمانی.موکب هایی که چای تازه دمِ قند پهلوشان مدام براه است.جای خوابیدن و سرویس های نه چندان بهداشتی هم که به وفور پیدا می شود. برای من فاصله میان خانه تا شارع نجف کربلا اضطراب آور است.درد لاعلاجی که روی مانیتورینگ علائم حیاتی سفرم یک خط صاف با بوق ممتد است.پایم برسد به نجف توی ایوانش احیا می شوم و توی شارع که بیفتم با نام یا محی ضربان می گیرم!فقط برسم...... بعد مغرب می رسیم شلمچه و در موکب اهالی آغاجاری نماز می خوانیم و خستگی در می کنیم و نیمه شب کوله هایمان را که از عادت هایمان سنگینی می کند می اندازیم روی دوشمان و راه می افتیم به سمت پایانه مرزی.صدای تالاپ و تولوپ برخورد مهرهای مربعی روی پاسپورت آدم های توی گیت،نوید نزدیک شدن به راهیست که قرار است با اولین صدای «هلابیکم یا زوار»، روح آدم جان بگیرد.مهر مربعی که پای پاسپورتم می نشیند،می ماند اضطراب رسیدن یا نرسیدن یک مسافت هشت ساعته دیگر که اگر دستْ فرمانِ کذاییِ راننده های عراقی کار دستمان ندهد و روانه سرای باقیمان نکند رنگ نجف را می بینیم.از نجف تا عمود اولِ شارع، یک وادی السلام فاصله است و زبان صامت آدم هایی که همجواری ابدیشان را با بابای رحیم مومنین جار می زنند.توی شلوغی پایانه شلمچه عراق اتوبوسی پیدا می کنیم که به اندازه ما جا دارد.انتهای اتوبوس روی صندلی می نشینم کنار پنجره،مسافرها دارند درباره سنگینی فضای شلمچه عراق حرف می زنند ومن به این فکر می کنم که دست تقدیر با یک نوار مرزی این خاک را به دو نیم کرده، نیمی آبادی و نیمی غربت و برهوت که «شرف المکان بالمکین»،چه خون های پاکی از جوان های ما ریخته شد تا این راه برای ما آباد شود و مسیر کربلا هموار. سعی می کنم چشم هایم را ببندم،خواب تنها مکانیزم دفاعی من در مقابل گذارندن مسیرهای دوست نداشتنیست.شاید خوابم ببرد.... کمی بعد از نماز صبح می رسیم نجف،این را از تغییر خط صاف روی مانیتورینگ علائم حیاتی سفر اربعینم می فهمم،تپش قلبم جان گرفته،دارم زنده می شوم «یا محی». گلدسته ها دارند از دور خودشان را نشانمان می دهند.باشنیدن اولین نماهنگ «هلابیکم یا زوار» بغضم توی گلویم می شکند،رسیدم.... جان عالم سلام آمده ام تا غباری از جریان این قافله بزرگ باشم.آمده ام عادت های بدم زیر این آفتاب داغ از میان جرزهای پنهان روحم آب بشود و بریزد و نام محییتان زنده ام کند. تاچهل سالگی ام راهی نمانده یا«راد ماقدفات»،به جز محبت شما عادت خوبی ندارم یا همینجا پیش خودتان برای ابد نگهم دارید، مثل صداهای صامت ارواح وادی السلام که خوشبختی شان را جار می زنند یا عادت های مرا بگیرید که بلای جانم نشود.... چشمه ی داغی تو چشم هایم می جوشد. به جای نبض یکی دارد توی رگ هایم می خواند: مرا بگیر، آتشم بزن و جان بده به من و در سپیده جان، روشن باش مرا ببین ای که بی تو منم، بی تو می شکنم ای تمام جهان،با من باش شمع توام تو ببین، در اشک من بنشین ای روشنای جهان، رو سوی سایه مکن @AFKAREHOWZAVI
. ناپیداهای جاده‌ی عاشقی نجمه صالحی درطول تاريخ به ويژه تاريخ اسلام، ذکر نام مردان در صحنه‌های مختلف فرهنگی، سیاسی، بیشتر از بانوان بروز دارد و شمار زنانی كه نامشان در اين زمينه به ثبت رسيده، معدودند اما حضور زنان در ساحت‌های گوناگون، امرى جدید محسوب نمی‌شود. بانوان، در عرصه‌های گوناگون حضورى پویا داشته و همواره از خود آثار و نشانی به جاى گذارده‏اند و این امر تا به امروز ادامه دارد. در مسیر مشایه نیز، زنان نقش مهمی داشتند اما در بخش ناپیدای راه! بانوان در پشت مواکب مشغول پخت نان، پوست کندن سیب زمینی و پیاز، سرخ کردن بادمجان و...بودند، با حجاب و پوشش‌کامل و با صورتی خیس از اشک و عرق! انسان‌های بی‌ریایی که حتی گاهی اجازه‌ی عکس‌برداری هم نمی‌دادند. اگر يک زن، در شناخت امام و هدف و راه او مستحكم باشد و به معرفت اصلی رسيده باشد، در شناخت و معرفت فرزند، خانواده و جامعه تأثيرگذار است. پيمودن جاده‌ی انتظار، استقامت و پايداری، در این وادی، وابسته به درک صحيح از پيشوای موعود است، چه بسا این بانوان به این درک رسیده‌‌اند و خلوص این مادران در وجود تک تک فرزندان‌شان نهادینه شده است. این بانوان به فکر دیده شدن و امتیاز خاص و... نیستند بلکه در حال انجام وظیفه‌ی خود هستند و چه خوب این کار را به ثمر می‌رسانند. @AFKAREHOWZAVI
. زنان معماران طبیعت ✍عرب‌زاده من آدم اربعین نیستم. نه ایمانی دارم که نشانه‌اش شود زیارت و نه دلی دارم که تنگ این راه شود. نجوایی کردم و چونان قاصدک رها شده در باد تا اینجا آمدم. وقتی نازیبایی‌های را می‌بینم، یقین می‌کنم که برخی برای تماشا دعوت شده‌اند. تماشای خودشان و تماشای دیگرانی که آن هم راه دیدن خودشان است. زنانی را می‌بینم، بدون هیچ چشم داشتی کمر بستند برای خدمت به کسانی که نه می‌شناسند و نه حتی زبان‌شان را متوجه می‌شوند. زنانی را می‌بینم که گاهی از شدت خستگی ایستاده کمر به دیوار صاف می‌کنند و حتی خم به ابرو نمی‌آورند. زنانی را می‌بینم که زندگی‌ پاکیزه و زیبایشان را در اختیار غریبه‌های خسته و خاکی می‌گذارند. تنها با یک آغوش و بوسه بر دست و بازویشان چنان به وجد می‌آیند که انگار آسمان را فتح کردند. نه فقط زنان که تمام رهروان این راه مدیون این سخاوت و مهربانی و ایثار این زنانند. زن‌ها معماران عالم طبیعتند، همان‌ها که به واسطه جسم ظریف‌شان پا در خاک و روح لطیف‌شان سر در آسمان دارند. یعنی این زنان هستند که تعیین می‌کنند جامعه بشری به کدامین سو حرکت کند. به سمت تمایلات حیوانی یا به سوی ملکوت. زن عراقی خوب را ساخته، ما کجای این داستانیم؟ « زن ایرانی در ایران اسلامی، باید کوششش این باشد که هویّت والای زن اسلامی را آن‌چنان زنده کند که چشم دنیا را به خود جلب کند» پ ن: زن ایرانی مسیر سختی را در پیش دارد، چرا که جنس مسئولیتش از جنس خدمات نیست بلکه تولید است آن هم تولید ! @AFKAREHOWZAVI
. « رئیسعلی دلواری نماد استقامت در برابر استکبار» ✍فاطمه شکیب رخ 12 شهریور ماه یادبود شهادت رئیسعلی دلواری، روز ملی مبارزه با استعمار، نام گذاری شده است. رئیسعلی با شروع نهضت مشروطیت، از پیشگامان مشروطه‌خواه در جنوب ایران بود که در دوران دیکتاتوری محمدعلی شاه قاجار، علیه حکومت او در جنوب دست به اسلحه برد و در ۱۲۸۷ش. به درخواست ملاعلی تنگستانی و سیدمرتضی مجتهد اهرمی که مخالف استبداد محمدعلی شاه قاجار بودند، بوشهر را از سلطه عمال شاه قاجار آزاد کرد و حدود ۹ ماه شهر را در کنترل گرفت. مرحله بعدی مبارزات وی با حضور گسترده استعمار انگلیس در خلیج فارس و آغاز جنگ اول جهانی، رقم خورد که فداکاری، غیرت، شجاعت وی سپس ماندگاری مبازرات دلاوری گردید، قیام مردم تنگستان به رهبری او تقریباً هفت سال به طول انجامید. در این مدت دلیران تنگستانی دو هدف عمده را دنبال می‌کردند، پاسداری از بوشهر، دشتستان و تنگستان به عنوان منطقه سکونت خود و جلوگیری از حرکت قوای بیگانه به درون مرزهای ایران و دفاع از استقلال وطن. ویژگی قیام دلاوری به شرح زیر می باشد؛ 1.توکل بر خدا و دشمن شناسی رئیسعلی: وی با وجود پیغام تهدید انگلیس به قیام برخاست و جواب تهدید را با شجاعت تمام پاسخ گفت و از دشمن قدرتمند نهراسید؛ مقامات انگلیسی در نامه تهدیدآمیز خطاب به وی نوشته بودند «چنانچه علیه دولت انگلستان قیام و اقدام کنید، با شما می‌جنگیم و خانه‌هایتان ویران و نخل‌هایتان را قطع خواهیم کرد.» رئیسعلی در پاسخ مقامات انگلیسی نوشت: «خانه ما کوه است و انهدام و تخریب آنها خارج از حیطه قدرت و امکان امپراتوری بریتانیا است. بدیهی است که در صورت اقدام آن دولت به جنگ با ما، تا آخرین حد امکان مقاومت خواهیم کرد»! 2.فرمانبرداری از مرجعیت: نقش مهم رهبری معنوی مرجعیت و فرمانبرداری رئیسعلی از فرمان جهاد علمای نجف ازجمله میرزای دوم، در حقیقت نیروی حرکت، عامل وحدت و انسجام مبارزه طلبی دلواری و همرزمانش بود. 3.ئیسعلی آتش به اختیار بود؛ از این رو به انتظار کمک دولت و مقامات ایرانی ننشست و خود با اندیشه صحیح و شجاعت تمام، علم قیام را بدست گرفت! 4. عدم پذیرش کمک بیگانگان در جنگ با دشمنان: دلواری برای مقابله با انگلیس به دامن بیگانه پناهنده نشد و به رغم پیشنهاد کمک آلمان، دست یاری آلمان ها رو نپذیرفت و به جای آن با اعتماد به دست خالی هم رزمان خویش، با نیروی توکل و اراده توانست مانع تصرف بوشهر توسط انگلیس ها بشود! 5.غفلت از نفوذ، عامل شهادت دلواری و پایان قیام بود؛ فردی نفوذی به نام غلامحسین تنگکی رئیسعلی را در محلی به نام «تنگک صفر» درست هنگامی که به قوای بریتانیا شبیخون زده بود، از پشت سر هدف گلوله قرار داد و او در سن ۳۳ سالگی به شهادت رسید. منابع: یاحسینی، 1368، رئیس‌علی دلواری؛ رک‍ن‌زاده آدم‍ی‍ت،۱۳۷0، دلیران تنگستانی؛ جلالی، 1378،دلیران تنگستان. @AFKAREHOWZAVI
. «هم‌سفر با وزیر میراث فرهنگی در اربعین» ✍ فاطمه میری‌طایفه‌فرد اربعین سفر بی‌همتایی است، سفری پر از حس مسئولیت، مسئولیتی که روی دوش آدم بار می‌شود تا برود و وظایفش را به سرانجام برساند. در این سفر کلی ثواب و وظیفه ریخته شده‌، فقط کافی‌است ببینی و مدد بگیری برای هرچه بهتر خدمتگزاری‌کردن، آن‌هم برای حکومت اسلامی. اصلاً قاعده این است که آدمِ قبل از سفر اربعین نباشیم، این سختی شیرین باید برای‌مان انسان‌ساز باشد، انسان‌ساز از جنس تمدن نوین اسلامی. اربعین و راه‌های رسیدن به آن زیاد است، به وسعت مرزهای غربی ایران، اما مرز خسروی را باید جناب ضرغامی تجربه کنند؛ این مرز حال و هوای عجیبی دارد؛ اصلاً پر است از گوهرهایی که از چشم وزیر میراث فرهنگی نباید پنهان شود؛ این حجم از ابنیه تاریخی در هم‌جواری مرز ایران خودش مثنوی مفصل است، اما این‌که چرا این‌قدر تنها مانده‌اند و کسی به حال‌شان نمی‌رسد، دردی مضاعف دارد. راه امام حسین(ع) انسان‌ساز است، جاده وظیفه را مشخص می‌کند، به وسعت همه دل‌های مایل به امام حسین(ع) کار روی زمین مانده است. کار فرهنگی هم آدم خودش را می‌خواهد، حال اگر وزیر باشد که چه بهتر. این راه پر است از گوهرهای تاریخی، این‌جا مخزن‌الاسراری است که نظامی برایش خسرو و شیرین می‌سراید؛ از قصرِ شیرین که در «قصرشیرین» است، از کاخ خسرو که نمی‌دانم نامه رسول دل‌ها در آن‌جا به خسرو رسید یا تیسفون؟ راستش را بخواهید این جاده به ما گِرا می‌دهد؛ گرایی از جنس «طاق‌گرا» که هرچه بخوانی باز هم نمی‌یابی. سؤال این است که آیا کار تحقیقی درست، رویش انجام شده یا نه؟ از علامت‌‌های روی تخت‌سنگ طاق‌گرا، حضور بیگانه را می‌بینیم، اما خودمان کجاییم؟ الله اعلم. کدام باستان‌شناسِ امام حسینی از این‌جا گذر کرده و احساس وظیفه کرده که بیاید و کاری بکند؟ اصلاً اگر بچه‌های‌مان را ببریم و از این‌ها دیدن کنند، چه داریم در اوصاف تاریخ این بناها بگوییم؟ «بان‌قلعه» را باید ببینید، هیچ ندارد، یعنی دارد، ولی زیر خروارها خاک پنهان است، کسی هست که گوهر ناب این قلعه را بیابد؟ قاعده این مرزهای کنونی، نباید بزرگی ایران فرهنگی را از یادمان ببرد؛ ما به اندازه تمام سرزمین‌های ایران فرهنگی، وظیفه داریم که در حفظ و حراست آن کوشا باشیم. حالِ تیسفون چه‌طور است؟ اصلاً به غلط مصطلح، ولی شکاف ایوان مدائن برای‌مان نماد ولادت آخرین پیامبر الهی‌است. اصلاً کاوشی هست یا باید صبر کنیم که یک نفر از آن طرف دنیا بیاید و از زیر خاکش منشور کوروش دربیاورد؟ حال کاروانسراهای شاه‌عباسی چطور است؟ کدام؟ همان‌ها که در مسیر مشایه هستند، حدفاصل مسیر کربلا و نجف، خان‌المصلی، خان النص، خان‌النخیله، همان‌ها که در مسیرهای منتهی به کربلا، راه را هموار می‌کردند برای رسیدن به مرکز هستی، به سوی حسین(ع)، اصلاً این کاروانسراها را بسپارید به دست بچه‌های اربعینی، ببینید چطور آبادش می‌کنند؟ این سرزمین روزگاران کهنی به خودش دیده اما حالا که به نام طریق الحسین(ع) آبرو گرفته، نیازمند دیده‌شدن از طرف مسئولانی است که می‌توانند با حضورشان، با امضایشان، گره‌گشایی کنند، گره‌گشایی از جنس فرزندان اربعینی سیدالشهداء(ع). این چندخط عریضه در حد یادآوری بود برای عزیزانی که اتفاقاً خودشان اهل خدمت‌اند. منتظر حضورتان هستیم. زیارت قبول، سعی‌تان مشکور @AFKAREHOWZAVI
. روباه مکار ✍نرگس سلیمانی درمیان حرف‌های پدرش بعد از دیدن اخبار شبانگاهی، اسم روباه را شنیده بود. خواهرش داستان روباه مکار را برایش خوانده بود و اوساعت‌ها درذهنش دنبال پیداکردن مثالی برای روباه مکاربود. فاطمه دوستش که همیشه به او راست نمی‌گفت و گاهی سرش را شیره می‌مالید، می‌توانست نمونه‌ی خوبی باشد اما راست نگفتن‌هایش در این حدبود که...؟!خیلی سریع فاطمه را از لیست انتخابی تک نفره روباه های مکار زندگی‌اش خط زد ، اما برای همیشه درگوشه ذهنش جلوی روباه مکارعلامت سوال گذاشت . خواهرهایش همیشه ازسینما رفتن‌هایشان باپدر حرف می‌زدند، وقتی بابا جان برایشان تخمه نمی‌خرید که مبادا سینماکثیف شودو آن‌هامجبوربودند کلوچه بخورند واو چه قربان صدقه هاکه دردلش برای باباجان بافرهنگش نمی‌رفت.به خاطر فاصله سنی از قافله خاطرات اکثراعضای خانواده خارج بود ولی سینما باتعاریف خواهرانش برایش مکانی جذاب به‌نظر می‌رسید. مکانی که در آن کمی آرامش پیدا می‌کرد البته قبل از پخش فیلم وشروع فکرهایی که چه شد که سینمایمان این شد و بحث براین که "شد " یا"بود"؟! درگیرودار درس‌ها از لیست تازه های سینماجامانده بود و خواندن یک خبر در فضای مجازی عجیب به مذاقش تلخ آمده بود "یتیم‌خانه ایران"جدیدترین اثر ابوالقاسم طالبی نتوانست به خوبی دیده شود "!! طالبی را با فیلم قلاده‌های طلایش می شناخت‌. فیلم " یتیم خانه ایران " را باعذاب وجدان حمایت نکردن یک فیلم خوب درسینما، در منزل دید فیلمی که بعداز سال‌هابه سوال اودرباره روباه مکار واقعی پاسخ داد . باید فیلم را دوباره ببیند، دوازدهم شهریور می‌تواند روز مناسبی باشد برای مرور خاطرات آن سال‌های ایران، طعم تلخ مستعمرگی و فهم لزوم مبارزه بااستعمار !۱۲شهریور روزمبارزه با استعمار روباه مکار انگلیس @AFKAREHOWZAVI
. 🍃 چادری بودن ✍ نظیفه‌سادات مؤذّن چند روزی می‌شود در جمع‌های مختلف مجازی و حقیقی، باب گفتگوی گرمی باز شده درباره‌ی بانوان در سفر . دل‌نگرانی عمیق و بجای دلسوزان، برای جانشینی مانتوهای عبایی به جای و بحث پرفراز و فرودی در باب اینکه این مانتوها، اگر با مقنعه یا روسری بلند کامل شوند، پوشیدگی‌شان تفاوت چندانی با چادر ندارد. بخصوص حالا که مدت‌هاست با چادرهای آستین‌دار جدید، مفهومی به نام «رو گرفتن» از قاموس خیلی از چادری‌ها حذف شده است. آنچه امروز تحت عنوان از آن سخن می‌گوییم، مفهومی است که درجات متفاوتی از پوشش را شامل می‌شود. هر بانویی با توجه به شخصیت و جایگاهی که برای خود به عنوان یک مسلمان و به عنوان یک عضو جامعه قائل است، نوعی از پوشش را برای حضور در اجتماع برمی‌گزیند. آنچه تعیین‌کننده است، شناختی است که بانوان ما از جایگاه خود و اهمیت «چگونه پوشیدن» دارند. حجاب، در مفهوم «عرفی» خود (که روز به روز تحت تأثیر مُد و سلیقه، در حال تغییر و تحول است) بسیاری از پوشش‌هایی را که زیرمجموعه‌ی حجاب و نیستند، دربرمی‌گیرد. مثلاً بانویی که صرفاً روسری یا شال بر سر دارد، و در قید رعایت کامل حدود پوشش فقهی نیست، خود را باحجاب می‌داند. در چنین فضایی، بعضی از بانوانی که حد شرعی و فقهی پوشش را رعایت می‌کنند، (که قاعدتاً با پوشیدن مانتوهای عبایی با روسری‌های بلند و رنگ‌های مناسب می‌تواند تأمین شود)، از پوشش خود احساس رضایت دارند و استفاده از را لازم نمی‌بینند. اینجاست که جلوه‌ای دیگر از جایگاه و نقش پوشش، خود را نشان می‌دهد: «جایگاه ارزشی». چیزی که جز با چادر حاصل نمی‌شود. جایگاهی که ویژه‌ی بانوان چادری است. اینکه پرچم‌دار پوشش زهرای اطهر -علیها سلام- باشی و نماد . پوششی که تو را بر مرتبه‌ای والاتر می‌نشاند و از «حجاب داشتن» هم ویژه‌تر است. بانوان چادری، بندگان ویژه‌ی خدا هستند. @AFKAREHOWZAVI
. "پیوند" ✍زهرا نجاتی نشسته‌ایم دور هم و بعد مسیری نسبتا طولانی و فرصت کم هم‌صحبتی، حالا احوال همدیگر را می‌پرسیم و از شهر و تعداد ستون‌های طی‌ شده‌مان می‌پرسیم. موکب‌دار زن و شوهر معلم ریاضی هستند که سه دختر معلم و دامادهای مهندس و دکتر دارند‌‌. ‌ اواخر مسیر، توی موکب "به نیابت از شهدا"ی ایرانی‌های خوش‌ذوق، عکس ابومهدی‌المهندس و حاج‌قاسم، را به لباسم سنجاق کرده‌ام‌. اسم موکبی هم که با ماشین خودشان، مهمانان شده‌ایم هم موکب خادم الشهداست که رو به روی موسسه شهداست‌. اما پیوند این‌ها با هم، وقتی جذاب‌تر شد که خانم موکب‌دار که حاج خانومی شصت ساله‌ است، با دیدن عکس روی لباسم، بلند می‌شود و به سمتم می‌آید، اول متوجه نمی‌شوم اما به برکت دختر خانواده‌ که معلم است و مترجمی فارسی خوانده، متوجه می‌شوم می‌خواهد عکس را از نزدیک ببیند. عکس را به خودش نزدیک می‌کند و جلوی چشم همه مهمانان موکب، اشک‌هایش را با پر شال عربی‌اش، می‌گیرد‌. دخترش می‌پرسد:_بسیجی؟ تا بخواهم با این عربی نیم بند، از بسیج بگویم، ترجیح می‌دهم در دو جمله همه چیز را خلاصه کنم:"ای، کلنا قاسم سلیمانی، کلنا ابومهدی" لبخند روی لب ايرانی‌ها و عراقی‌های موکب،روی لب بسیجی اندیشان می‌نشیند و پیرزن عکس را به یادگاری برمی‌دارد. و من به پیوند مقدس آن دو که روح دو ملت را به هم پیوند داده، فکرمی‌کنم‌‌. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. زائر اربعین ✍فاطمه وجگانی حقیقتی که تکه ای از وجود را آنجا گذاشته است. هر عاشق دیده و ندیده ی آن حرم را مجذوب خود کرده است. تکه ای از وجودش، پر جوش و خروش در تلاطم است. همه را به سوی خود می‌خواند. چراغ نور هدایت و کشتی اش نجات دهنده است. زائرش خواب و خوراک ندارد. در بیداری به دنبال حرم می‌گردد. کم کم کوله ای جور می‌کند و به دنبال همسفری عاشق تا به گرد خانه ی کعبه ی دوست بگردد. همه چیز جور و مهیاست. او عازم سفر می شود. هنوز کربلا را ندیده است ولی عاشق است و نمی داند که چرا بیقرار است. ندیده درد عشقی کشیده است که مپرس. شعاری دارد پسندد آنچه را جانان پسندد. عازم راه است از همه حلالیت می‌طلبد و قدم قدم خودش را به آن سوی مرزها می کشاند. تشنه است اما نه به اندازه ی لبهای ترک خورده ی ارباب! گرم است اما نه اندازه ی گرمی عشق به حرم! گاهی تنها می شود‌‌؛ همسفری اش را گم می‌کند، دلش پر از اضطراب می شود اما نه به اندازه ی اضطرار گم شدن رقیه! راه دور است عمودها را طی می کند نه به اندازه ی دوری سفر مدینه تا کربلا تا کوفه و شام بلا. اشک فراق ز هجران حرم دارد نکند بین الحرمین را نبیند اما نه به اندازه ی فراق زینب از دوری برادر. پاهایش آبله زده است، گاهی مجروح و زخمی، خون می‌چکد ولی به اندازه ی زخم های حضرت سجاد علیه السلام نه! او را میزبان‌های عراقی پذیرایی می کنند؛ بفرما چای عراقی و طعام عراقی و گاهی مشت و مال و مکان استراحت... داخل کوله اش خوراکی دارد ولی نای خوردن ندارد. هزاران فرق است این مسیر تا آن مسیر زینبی که کوله ای نبود و محض صدقه، نان و خرمایی برای یتیمان میاوردند نه از باب اکرام مهمان. زائر اولی می‌رود تا «اللهم اجعل محیای محیا» زندگی اش را از حسین علیه السلام درس بگیرد. حسین علیه السلام امام زندگی اش است. او می رود تا انجام تکلیف کند. باید برود تا حس ظهور را درک کند. امام حی و حاضرش را یاری کند. اربعین یک حادثه نیست، جاری که همیشه در حال جریان است. زنده می‌کند، بیدار می‌کند، می‌بخشد، جان می دهد، کن فیکون می‌کند. اربعین حماسه ی حضور است برای درک ظهور. حقیقت حسین آنجاست همان تکه ی وجودی است. حسین علیه السلام همه چیز است. حقیقت فطرت است. حیات و ممات و حشر و نشر و حساب و کتاب و.. همه با حسین است. حسین ثارالله است. خونبهایش خود خداست. زائرش بر بال ملائک سوار است، فرشته ها او را مشایعت می‌کنند. خود را به بین الحرمین قطعه ای از زمین بهشت می رساند. هر طرف نگاه می‌کند حرم می‌بیند. حرم در حرم نور در نورجرعه آبی می نوشد، نعلینش را به بند انگشتش گره کرده و بین دو حرم و دوراهی گیر کرده است. ادب می کند در محضر حضرت سقای ادب، اذن دخول می گیرد سر تعظیم فرود می‌آورد و داخل حرم عباس علیه السلام بوی سیب را استشمام می کند و اندکی بعد راهی حرم حسین علیه السلام می شود. «هنیئا لک» زیارت قبول زائر اولی هر ساله رزقت پر برکت @AFKAREHOWZAVI
. *فراموشی* ✍زهرا نجاتی همه‌اش می‌خواهم به خودم حالی کنم که خب تمام شد دیگر. بحمدلله رفتی و آمدی و حالا آماده باش برای یک سال دیگر. لیاقتت را بگیر تا اربعین امسالت مثل پارسال به تباهی نرود. اما خب نمی‌شود. هیچ نمی‌شود فراموش کرد. نه مهربانی‌های موکب‌دارها را، نه موکبدارانی که روی زانو می‌نشستند و سینی سنگین پذیرایی را روی سرشان می‌گذاشتند. نه حتی دو سه کودکی که کنار هم می ایستاده‌اند و بی‌مناسبت،«لبیک یا حسین» می‌گفتند. نمی‌شود فراموش کرد مهربانی مردمی که زمانی محکوم بودند به دشمنی با ما. مردمی که حالا با تمام دل و مال و جانشان به میدان آمده‌اند تا شاید شعار«ما اهل کوفه نیستیم»، یک روز از سرزبان‌ها بیفتد. مردمی که حالا برایشان مهم نیست، شیخ یا سید، مرد یا زن، پیر یا جوان باشی. مهم این است که لابد عاشق «حسین» هستی که در این راه آمده‌ای و اگر اینطور است، پس هیچ‌چیز مهم نیست. مرد و جوان و پیر وشیوخشان، عمامه به سر و بی‌عمامه، وسط گرمای بالای چهل و پنج درجه ساعت‌ها می‌ایستند و باز برایشان مهم نیست کباب ترکی برایت سرو می‌کنند، یا لیوانی آب می، نوشانند، برایشان مهم است که کاری که از دستشان برای زوار اباعبدلله، برمی‌آید را انجام دهند. تصدیق می‌فرمایید که هیچ راحت نیست فراموش کردن پیرزن و زنانی که بی‌توجه به تشکرکردن یا نکردن ما ساعت‌ها دور تنوری در موکب نشسته‌اند و نان محلی طبخ می‌کنند. نانی که آن قدر بو و آوازه، اش می‌پیچد که زنها تک به تک سراغشان بروند و بگویند:_اجازه هست و آنها با لبخند راه باز کنند برایشان تا آنها هرقدر می‌خواهند نان بردارند و با زبانی ناقص، تشکر کنند. و یاد کسانی که هر صبح، صبحانه ردیف می‌کنند برای کسانی که هرقدر می‌خواهند می‌توانند بمانند یا شیخی که از نوادگان مرحوم حلی است و خودش صبحانه ردیف می‌کند. شخصا با ماشین سرجاده می‌رود، ماشین را پر می‌کند و به خانه می آورد و دوباره صبح آنها را به مسیر می‌رساند. سخت است فراموش کردن و اصلا نباید فراموش کرد حماسه ای را که هرسال به نام «حسین»، خلق می‌شود. به «عشق حسین» و توسط «ملت امام حسین». نمی‌شود و نباید فراموش کرد این را که اگر در گذشته دو ملت باهم دشمنی داشتند، تنها به سبب همان کسانی بود که الان هم خواهان تفرق اسلامند و تفرق دلهاـ نباید فراموش کرد ملت عراق این کسانی هستند که هرسال با این عشق، به زوارحسین فاطمه(سلام‌الله علیهما) خدمت می‌کنند نه کسانی که از ترس جانشان و بابت دروغ‌های رسانه‌ای صدام، به اجبار به میدان جنگ می‌آمدند. نمی‌توانم، نمی‌خواهم و هرگز نباید فراموش کرد حال خوش دل‌های همراه و حسینی اربعین را. و ازخدا می‌خواهم نه تنها این ایام مبارک، که در تمام طول سال و تمام عمر، اربعینی بیندیشیم و زیست کنیم که ناچار، این زیست و شعور حسینی است که ما را به زیست در جامعه مهدوی می‌رساند. @AFKAREHOWZAVI
. پیاده روی اربعین ۴ ✍راضیه کاظمی زاده بعد از سه ساعت پیاده روی ، به دلیل خستگی ناشی از مسیرهایی که امروز پیموده بودیم و نیز بی‌خوابی در شب، تصمیم بر آن شد تا در موکبی استراحت کنیم تا دوباره مهیای حرکت شویم. وارد موکب شدم، عده‌ی زیادی خوابیده بودند، ناگهان صدایی آشنا شنیدم، یک هموطن بود که مرا صدا می‌زد! به او نزدیک شدم و بعد از سلام و احوالپرسی، پرسیدم جایی برای استراحت هست؟ او نیز با روی باز و اخلاقی خوش گفت: غصه نخور حتی اگر جایی نباشد جای خودم را به تو می‌دهم و بلافاصله کوله‌ام را که سنگینی‌اش شانه‌هایم را آزرده بود از من گرفت و خودش با همان کوله به دنبال جایی برای من رفت، بعد از اندکی با لبخند ناشی از رضایت رو به من گفت، اینجا بهترین جایی بود که برایت ردیف کردم، امیدوارم راحت بخوابی و انرژی ذخیره کنی برای ادامه راه عاشقی .. صبح با سرو صدای فراوان افراد داخل موکب چشمانم را گشودم، نمی‌دانستم کجا هستم؟! بعد از کمی فکر کردن به یاد دیشب و ورود به موکب افتادم، سراسیمه به گوشی‌ام نگاه کردم، فکر می‌کردم مدت زیادی خواب بودم و حال همسرم حتما بیدار شده و منتظرم است، اما با دیدن ساعت روی گوشی که ساعت هفت و نیم صبح را نشان می‌داد، شوکه شدم؛ یعنی من فقط دو ساعت و نیم خوابیده بودم! پس دوباره سعی کردم چشمانم را ببندم تا با خوابیدن انرژی ذخیره کنم، اما مگر سرو صدای افراد داخل موکب اجازه‌ی خوابیدن می‌داد؟! تصمیم گرفتم لباس‌هایم را بشویم، خیلی زود با افراد حاضر در موکب دوست شدم و ارتباط برقرار کردم ، آنها اهل تهران بودند و همه با یکدیگر دوست و آشنا بودند که کاروانی را تشکیل داده بودند و به این سفر پربرکت آمده بودند ، انسان های با محبتی بودند ، در این میان چند تن محبتشان از بقیه به من بیشتر بود ... خلاصه تا عصر ساعت چهار و نیم در موکب ماندیم و بعد از آن پیاده روی خود را شروع کردیم ، راه خلوت بود ولی تعداد موکب ها زیاد! از ابتدای پیاده روی حس خوبی داشتم که اصلا قابل وصف نیست، در حین راه رفتن با دقت به اطرافم نگاه می‌کردم، غرق در افکارم بودم، خیلی چیز ها از ذهنم عبور می کرد ، که حال دلم را دگرگون می‌کرد، در ذهنم مدام واقعه‌ی اسارت اهل بیت علیهم السلام را مجسم می‌کردم و انگار در این راه دنبال نشانه‌ای بودم، نشانه‌ای که مرا با خود به اینجا آورده بود، چیزی که باعث شده بود، منی که به خاطر زودتر رسیدن به دخترانم اینقدر زود پیاده‌روی را شروع کرده بودم، دیگر اثری از دلتنگی نسبت به آنان در دلم احساس نکنم، حس کسی را داشتم که به دنبال کاروانی از اسرا می‌گردد که هزار و اندی سال پیش شاید از مسیری که من می‌رفتم عبور کرده بودند، خودم را در موقعیت‌های گوناگون همراه آنها می‌دیدم و دوست داشتم ذره‌ای از دردها و مصیبت‌هایی که آنان کشیده بودند را درک کنم و بچشم، اما آیا براستی من طاقتش را داشتم؟! نه هرگز ، منی که به دلیل کمتر اذیت شدن در گرما راه رفتن در شب را انتخاب کرده بودم چگونه می‌توانستم گرمای سوزناکی را که زینب سلام الله علیها و رباب کشیده بودند را درک کنم؟! منی که برای رفتن بهترین کفش پیاده روی را تهیه کرده بودم چگونه می‌توانستم راه رفتن دختری سه ساله با پای برهنه آن هم در بین خار مغیلان را درک کنم و اندکی از درد او را بچشم، تنها چیزی که برایم قابل درک بود تاول پاها بود که آن هم خیلی کمتر از چیزی بود که آنها تحمل کرده بودند ؟! منی که با شکمی سیر به راه افتاده بودم و در راه هم موکب‌داران با جان و دل پذیرای زائران ارباب بی‌کفن بودند چگونه می‌توانستم گرسنگی اهل بیت علیهم السلام را درک کنم؟! منی که قدم به قدم برایم آب مهیا بود چگونه قادر بودم تشنگی و بی آبی طاقت فرسای اهل بیت علیهم السلام و علی اصغر شش ماهه را درک کنم؟! منی که در موکب‌هایی خوب و راحت و خنک استراحت می‌کنم چگونه می‌توانم خوابیدن در خرابه‌های شام را درک کنم؟! منی که در طول مسیر همه با محبت و مهربانی بامن رفتار می‌کردند، چگونه می‌توانستم نا مهربانی افرادی با دختر بچه‌ی یتیم سه ساله را درک کنی! دخترکی که برای آرام کردنش به جای اینکه برایش عروسک بیاورند با سر بریده ی پدر او را آرام کردند ... نه من نمی‌توانستم، حجم این درد و غم ها از من بزرگتر بود، من فقط می‌توانستم با قدم گذاشتن در این راه عهد و پیمانهای عاشقی‌ام را با اهل بیت علیهم السلام بیشتر کنم ، فقط می‌توانستم بگویم ارباب بی‌کفن به عشق شما و به اذن شما پا در راه نهاده‌ام، به امید آن روزی که به اذن مولایم صاحب الامر و الزمان پا در میدان یاری او نهم .. این اولین باری بود که پا در این راه نهاده بودم، سفری سرشار از رزق معنوی و حال خوش، حالی که قابل وصف نیست. به امید سفرهای بعدی @AFKAREHOWZAVI
. 🔖رنج مقدس ✍آمنه عسکری منفرد اربعین «هجرت» از خود است به «حسین»، هجرت از منیّت‌هاست به آزادگی‌ها،هجرت از فراق است به «وصل»، و چون ذات هجرت «جهاد» را به دنبال دارد، وقتی هجرت را برمی‌گزینی یعنی سختی‌ها و رنج‌های جهاد را برگزیدی، زیرا جهاد یعنی انتخاب سخت‌ترین‌ها با بالاترین رتبه‌اش برای رسیدن به معشوق، به شوق اینکه او نیز تو را برگزیند و از آنجا که انسان را در رنج آفریده‌اند تا به تکامل رسد «لقد خلقنا الإنسان فی کبدٍ» (بلد/۱۴)، پس این «رنج» نیز حلقه‌ی اتصال بین عاشق و معشوق خواهد شد، اگر آن را مقدس بیابی و آنگاه برگزینی. «رنج مقدس» یعنی انتخاب آرمان‌های والا، رنج مقدس یعنی خود را در معشوق فنا کردن، رنج مقدس یعنی در دنیای محدودیت‌های فانی زیستن اما محدود به مادیاتِ تن نبودن، یعنی پای ارادت به معشوق را به زمین نبستن، یعنی روح را به بلندای حقیقت پرواز دادن و در یک کلام، یعنی اعلام تبری کردن از همه‌ی شرک و فریاد تولی بر آوردن به همه‌ی توحید. و بار دیگر در ایام اربعین حسینی که صحنه‌ی بروز و ظهور «رنج مقدس» است، در می‌یابی رنج مقدس یعنی پابه‌پای حسین و کاروان عاشوراییان قدم به بیابان‌های کرب و بلا نهادن و مظلومیت و حقانیت راه حسین را فریاد زدن؛ با استعانت از صبر، هجرت را برگزیدن و با عشق در این راه جهادکردن. گاه جهادی از جنس از خود گذشتن و به خدا رسیدن و گاه جهادی از جنس جهادِ تبیینِ حضرت زینب (سلام‌الله علیها) که با سخت‌کوشی برای روایت صحیح حق و حقیقت در اوج خفقان رسانه‌ای، همراه است. ما معتقدیم «این حرکت، حرکت عشق و ایمان است؛ هم در آن ایمان و اعتقاد قلبی و باورهای راستین، تحریک‌کننده و عمل‌کننده است، هم عشق و محبّت هست و این مختص تفکر شیعی است.» (بیانات رهبر انقلاب، ۹ آذر ۹۴) و تاثیرگذاری این تفکر و حرکت جهادی با حضور پررنگ زنان، مؤثرتر و پایدارتر خواهد گشت. زنان انقلابی اربعینی در این مسیر، با هجرت از خود و برگزیدن جبهه‌ی‌ جهاد زنانه در عصر غیبت، با خودشناسی و خودآگاهی به نقش خود در تربیت نسل انقلابی و تمدن‌ساز پی‌برده‌، مسیر «حسین» را برگزیدند و با انتخاب رنج مقدس ، برای دنیای پس‌از ظهور تربیت می‌شوند و تربیت می‌کنند. آنان می‌دانند تجربه‌ی زیسته‌ی زن انقلاب اسلامی، خانواده انقلابی می‌سازد و خانواده انقلاب اسلامی، تمدن‌ساز خواهد بود، بنابراین در دنیای رنگارنگ مملو از مادی‌زدگی که در کنار سرخوشیهای مستانه، سرشار از اضطراب و هیاهوی ناشی از غفلت و گمراهی است، نقش تاریخ‌ساز و جریان‌سازِ زن را باور دارند و آرامش، امنیت و سعادت خویش و خانواده را در مسیرِ امنِ توحید و ولایت می‌طلبند و اینگونه با پایِ ارادت، سر در راه پر مشقت اما شیرین و مقدس پیاده‌روی اربعینی خانوادگی می‌گذارند تا با همراه کردن کودکان و نوزادان خود در این مسیر حماسه‌ساز، فریاد تمدنی امنیت در سایه‌سار ولایت الله را از سرزمین کرب و بلا به گوش جهانیان برسانند. آنان عشق به حسین را با شیره‌ی جان به کودکان خود نوش می‌‌کنند و با ارادتی از روی اخلاص، دلداری و رسیدگی به کودکان خسته از پیاده‌روی در مسیر را به خستگی مخدرات اسیر کربلا پیوند می‌دهند. آری! امروز زنان اربعینی دوشادوش مردان انقلابی، از گوشه گوشه‌ی دنیای اسلام، عَلَمِ وحدت و حقانیت اسلام و ولایت را به دوش دارند و با تبیین اهداف عاشورا قدم جای قدم‌های زنان عاشورایی می‌گذارند، زیرا یقین دارند بانوان تمدن‌ساز تاریخ اسلام، از صحرای کربلا به صبح ظهور می‌پیوندند، اگر جایگاه و نقش خود را در نقشه‌ی‌جامع ولیّ زمان بیابند و جریان‌ساز شوند. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. هم‌سفر با وزیر میراث فرهنگی در اربعین ✍فاطمه میری طایفه‌فرد ....قاعده این مرزهای کنونی، نباید بزرگی ایران فرهنگی را از یادمان ببرد؛ ما به اندازه تمام سرزمین‌های ایران فرهنگی، وظیفه داریم که در حفظ و حراست آن کوشا باشیم. حالِ تیسفون چه‌طور است؟ اصلاً به غلط مصطلح، ولی شکاف ایوان مدائن برای‌مان نماد ولادت آخرین پیامبر الهی‌است. اصلاً کاوشی هست یا باید صبر کنیم که یک نفر از آن طرف دنیا بیاید و از زیر خاکش منشور کوروش دربیاورد؟ متن را در خبرگزاری رسمی حوزه بخوانید👇 https://hawzahnews.com/xcqKM @AFKAREHOWZAVI
. 🍂نمی‌شود🍂 ✍زهرا نجاتی از یک جایی به بعد، دیگر اصلا نمی‌شود. حتی کنار «قدم‌های جابر» حاج میثم، هم نمی‌شود خواند. از یک جایی به بعد، فقط می‌توانی زل بزنی توی نگاه امام که به قول نریمانی، به «تک تک زائرها سر می‌زند» و حرف دل بگویی. هزارشعر و مداحی و روضه و حتی زیارت عاشورا، هم آن کار را نمی‌کند. از جایی به بعد، فقط حرف‌زدن است که آرامت میکند. که گوله گوله اشک می‌شود و می‌چکد که دلت را سبک می‌کند. از جایی به بعد، فقط خودش را می‌خواهی. مهم نیست چند تا ستون مانده. مهم نیست کف پایت تاول بسته یا آبله دارد. مهم نیست چقدر خسته‌ای. هرچه باشد نه خستگیت به خستگی زینبِ ِفردا، می‌رسد نه تاول پایت تو را مثل دخترک سه ساله وقتی که زنده بود، ناتوان می‌کند. تازه اینجا پر است از هلال احمر. پر از دست‌های مهریان، نگاه‌های مهربان‌تر. پر از مادرانگی و برادرانگی. اصلا بگو اینجا کجایش شبیه مسیری است که کاروان زینب مثل فردایی بهش رسید؟ کجای گیرم ده روز بین بیش از هزار و چهارصد ستون راه رفتن، شبیه است به چهل منزلی که آنها رفتند؟ گیرم آفتاب بتابد و دما ۴۵ درجه باشد. پس این ها که شیلنگ آب رویت می‌گیرند تا مبادا گرمازده شوی چه؟ این همه شربت کاسنی و آبلیمو و خاکشیر چه؟ این همه عزت و احترامت که می‌کنند، چقدر شباهت دارد به حال زینب؟ به حال کاروان زینب؟ بیخیال. ما اینجا فقط آمده‌ایم خودی نشان دهیم. والا حال ما کجا و حال کاروان داغدار مصیبت دیده‌ای که نه عزت می‌شدند نه احترام نه پذیرایی، کجا؟ نه آبی بود، نه موکبی، نه استراحتگاهی. نه ماشینی میان این آفتاب سوزان عراق که خداکند آن وقت‌ها در مهرماه بوده باشد. که خداکند لااقل در بازگشت، کجاوه ای یا لااقل برای آن همه، مهجبین، بُرقَعی بوده باشد! نمی‌شود از یک جایی به بعد، حتی فردا در همین خیابان‌های تهران خودمان که منتهی به کربلای ایران است، از جایی به بعد فقط می‌توانی داد بزنی. زار بزنی اگر هم خستگی یا حضور نامحرمان اجازه نداد، ریز گریه کنی. با پرچادر اشکهایت را بگیری. محکم بکوبی توی سینه‌ات و از طرف خودت، همین خودی که یک سال تمام، قسمش داده‌ای تا به اربعین برسد «با حسین حرف بزنی.» از یک جایی به بعد همه اصوات، مصوتها، کلمات، سرودها، اشعار، شاعرها، مدح‌ها و مداح ها، مرثیه و مرثیه سراها، لال می‌شوند. پ. ن. توصیه معصومین و بزرگان است که با امامتان حرف بزنید. @AFKAREHOWZAVI
. حضور برای ظهور ✍فاطمه مهدوی حسین (علیه‌السلام) کشتی نجاتی‌است که سالیان متمادی‌است، در کناره‌ی بهشتیِ کربلا، لنگرِ انتظار‌، انداخته تا بشریت به او بپیوندد و راه سعادت را پیش‌بگیرد و به مقصد لقاءالله برسد، اما دنیا و سکنه‌ی آن را، خواب غفلت فراگرفته و این انتظار، بسیار طولانی گشته‌است. فرزندان اطهرش کوشیده‌اند تا این مرضِ خوابِ شبیهِ مرگ را که با ریختنِ خونِ خدا بر زمین تفتیده‌ی کربلا بر جهانیان مسلط گشته، درمان‌نمایند و نسخه‌های کارایی بر آن پیچیده‌اند و باقیمانده‌ی خدا و وارث آن ائمه‌ی اطهر، منتظر‌است تا لشکریان انسان، آماده‌ی گام‌نهادن به این کشتی عظیم‌گردند و او خود، قافله‌سالار این خیل مردمی گردد و آنان را به دست ثارالله بسپارد. اما خوش به سعادت آنان که اراده‌کرده‌اند تا به یاری منجی عالَمِ امکان بشتابند و فریادی شگرف در عالم سردهند که همه‌ی خواب‌زدگان، بیدارگشته و به این انتظار طولانی پایان بخشند. آری ! اربعینیان شگفتی‌ رقم‌زده‌اند تا گوش دنیا پرشود از فریاد لبیکشان به مقتدایانشان. مرد و زن، پیر و جوان، کودک و بیمار، عرب و عجم، همه و همه، پای پیاده و سوزان در عشق اباعبدالله، دویدند به سوی سرزمین عشق و صحنه‌ها و لحظاتی را خلق‌کردند که آوایش از هر طنینی رساتر است و حضوری برای ظهورِ منجیِ موعود و اعزام خلق برای پیوستن به کشتی نجات رقم‌زدند. خوش به سعادتشان و مرحبا بر غیرت و همتشان. آری! فتح قله‌ی ظهور، نزدیک است. @AFKAREHOWZAVI
. ناسرکوبگری تمدن، زندگی و اربعین ✍دکترمریم منصوری نوربرت الیاس آن‌گاه که "فرآیند متمدن‌شدن" را می‌نگاشت، کوشید تا نشان دهد در چه سیری، انسان، تحت فرآیندهای منضبط و با رویکردی سرکوبگرانه به بدن و با درونی‌شدن آداب این انضباط، متمدن شد. یکی از سلوک‌های ویژه‌ی این فرآیند، در غذاست. مقوله‌ی غذا در اربعین، جای پژوهش‌های مفصل تمدنی دارد. این‌که اربعین، نه تنها در ابعاد مجرد و روحمندش، کشش تمدنی‌ دارد، که ابعاد بدنمندش ازجمله مقوله "غذا" نیز محلی از الگویابی تمدنی متفاوت با آن‌چه تا کنون بوده، را داراست. با وجود این‌که مناسک پیاده‌روی اربعین به مناسبت بزرگترین سوگ جهان اسلام انجام می‌شود، اما این موضوع باعث نمی‌شود تا در طعام و اطعام زهد مسیحی‌گونه ترویج شود. اکرام و اعزاز عزاداران، گوی سبقتی است که ملیت‌های مختلف، با تکثر فرهنگی خود ذیل تمدن حسینی، بخشی از آن را در اطعام عزادارن به نمایش می‌گذارند. جای الیاس خالیست تا ببیند، امکان تحقق تمدنی هم هست که انسانی بسازد که فردی‌شدن را در عین تمایز، تا حد ممکن کمرنگ ساخته و ناسرکوبگرانه، به بدن نیز زندگی می‌بخشد! @AFKAREHOWZAVI
. «استشهادی برای امام» ✍طیبه فرید سحر جمعه حوالی ساعت سه با حاج خانم راه افتادند؛ وقتی جلو در خانه چند قدمی برداشت و سوار ماشین شد، هیچ کس به جز گلدسته‌های نیمه کاره مسجد میثم و نخل‌های وسط بلوار و درِ عریضِ سفید خانه‌اش، نمی‌دانست این آخرین قدم زدن‌های حاج مرتضی در این حوالی است. عروس‌شان که «باباجون»از دهانش نمی‌افتاد و نقل متانت و مهربانی‌هایش را بارها تعریف کرده بود می‌گفت: _امسال محرم حس و حالش عجیب بود، هیج جا نمی‌آمد و می‌گفت می‌خواهم برای اربعین آماده شوم. دم رفتن هم گفته بود سفرمان طول می کشد، بیشتر از همیشه. می‌خواهم همه جا را زیارت کنم. عادتا وقت سفر وصیت‌نامه‌اش را می‌داد اما این بار ساعت‌ها با پسر ارشدش حرف‌های بی‌سابقه‌ای زده بود. از مرز شلمچه مستقیم رفته بودند کربلا!یک دل سیر زیارت کرده بودند. مسیر بعد کاظمین بود و سامرا و دست آخر مسجد کوفه! اما حرم امیرالمومنین(ع) مانده بود! نه اینکه مانده باشد نه! وقتش نرسیده بود! مگر توی پیشانی آدم نوشته‌اند که این سفر آخر است که برود یک دل سیر دعا کند و دل ببندد به مشبک‌های ائمه شهید؟! اما انگار توی پیشانی حاج مرتضی نوشته بودند. او مثل آدم‌هایی که بار آخرشان است زیارت کرده بود. شب دوشنبه عین حاجی‌هایی که با گل لبیک بر لب، ازمسجد شجره مُحرِم می‌شوند، رفته بودند مسجد سهله و دعای عهد بر لب بیاد امام زمان(عج) راه افتاده بودند توی مسیر،آن هم چه مسیری! «طریق العلماء»! برخلاف عادت همیشه سرش را نه با کلاه پوشانده بود و نه با چفیه.روز پنجم سفرشان،رسیده بودند عمود۹۸۳ و او گفته بود اینجا توقف کنیم.پارسال همین عمود ایستاده بودند وعکس یادگاری گرفته بود.کسی نمی دانست چرا حاج مرتضی اخگر اصرار دارد در این عمود بایستد.آدم از کجا بداند که این عمود، عمود بخت و اقبال اوست و قرار است چراغ حیاتش اینجا برای ابد روشن شود؟!گاهی همه چیز بهانه می شود که نوع رفتنِ آدم با نوع زیستنش جور در بیاید.«کما تعیشون تموتون، وکما تموتون تبعثون و کما تبعثون تحشرون»*. اوج انصاف کلیددار عالم خاک را باش. دل انسانِ طالبی، که به واجبات ومستحباتِ آدم ساز همت دارد وبا اهل و عیال مهربانست را می کشاند توی طریق! آن هم طریق العلما که خدا می داند تربتش رد پای چه انسان های نورانیی را که به خود ندیده! بکشاندش تا عمود ۹۸۳.سبکبار و بی تعلق،آن وقت در مسیر حبیب، روحش را بگیرد و جسمش را بگذارد برای استشهاد، که فردای قیامت اگر پرسیدند در چه حالی مُردی بگوید: در راه حبیب بودم، بی تعلق، با صورتی بیاد زینب، ظلِّ آفتابِ طریق سوخته، که فرشته ای آمد و با ذکر حسین روحم را گرفت و بدنم را گذاشت برای بازمانده هایی که به دنبال نشانه بودند. فرشته ها جسم حاج مرتضی را گذاشته بودند برای موکب دارها و بازمانده هایش.و این پایان قصه نبود!جان عالم گفته بود: «کما تعیشون تموتون» هنوز زیارت نجف مانده بود!وقتی روی دوش ادم ها تابوتش دست به دست می شد و تا ایوان نجف می رفت یکی داشت می خواند: سلام آقاا! که الان روبروتونم، من اینجامو، زیارتنامه می‌خونم.... عالم، عالم اسباب و علل است و شرایط برای او محیّا بود،برای او که عاشق صادق بود.جوری در این عالم علی و معلولی زندگی کرده بود که شکل رفتنش خبر از شیوه زیستنش می داد. میهمان طریق بود و موکب دارهای عمود ۹۸۳ بهانه بودند که او حتی جسمش در مسیر بماند و بیاید در خاکی دفن شود که روحش با آن سنخیت دارد. «وادی السلام» که سلام خدا بر او بادمنزل ابدی او بود بی آن که تدارکی دیده باشد.قسمت بر همجواری و همسایگی با پدر مومنین بود.تقدیری که ریشه در حیات دنیایی او داشت.زیارت ابدی از زاویه ایوان نجف. بال کفن را که کنار زده بودند صورتش زیر آفتاب سوخته بود،این سفرنه کلاه گذاشته بود و نه چفیه.دستش موقع رفتن پر بود! حالا گلدسته‌های نیمه تمام مسجد میثم و نخل های میان بلوار و درِ عریض و سفید خانه می‌دانستند که پنجره خانه ابدی او رو به ایوان نجف باز می شود. رحمت خدا بر محبین صادق ابا عبدالله *عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية , جلد۴ , صفحه۷۲   *مرحوم حاج مرتضی اخگر محب صادق اهلبیت عصمت و طهارت،جانباز و یادگار دفاع مقدس در صفر المظفر۱۴٠۲ در عمود ۹۸۳ طریق العلما چشم از جهان فرو بست و به اصرار موکب‌داران در نجف اشرف، قبرستان وادی السلام به خاک سپرده شد. @AFKAREHOWZAVI
. «تمدن پلاستیکی» ✍فاطمه میری‌طایفه‌فرد بچه‌ که بودیم با همه بچه‌های فامیل، اسم‌فامیل بازی می‌کردیم. وقتی در دایره واژگان دوران کودکی‌مان اشیاء را پیدا نمی‌کردیم یک «پلاستیکی» آخر هرچیزی می‌گذاشتیم و جای خالی را پر می‌کردیم، درخت پلاستیکی، شیر پلاستیکی، مرغ پلاستیکی و...، اگر هم کسی اعتراض می‌کرد می‌گفتیم: تو ندیدی، هست، بابام برام خریده. یکی از این اشیاء که خیلی بحث‌برانگیز شد، «مرده پلاستیکی» بود که سرش آن‌قدر دعوا شد که کل بازی به‌هم خورد. دیشب از فراق دوری کربلا، داخل نقشه داشتم مشایه را می‌دیدم و نادانسته از حجم تمدن نهفته در کشور عراق، حیرت‌زده بودم و «یافتم یافتم...» سر می‌دادم. یافتن ایران فرهنگی، آن‌سوی مرزهای تحمیلی، برایم شگفت‌انگیز بود. مدائنی که تنها افتاده بود و تمام آثار باقی‌مانده از دوران ساسانی که هیچ اتفاقی برایش انجام نشده‌بود. بغداد باستانی با تمام هویت ایرانی. اما بیشتر از هرکدام، «هترا» مرا به فکر فرو برد و در حیرت این همه عظمت ماندم. هترا شهر باستانی اشکانیان، همان تکّه دورافتاده از ایران کنونی و جاخوش‌کرده در گوشه‌ای از ایران فرهنگی. همان شهر پر از داستان‌های اساطیری که هویت معماری ایرانی را به رخ می‌کشید و سرفراز مانده بود، حتی از هجوم شاپور اول ساسانی، اما زور داعش بیش‌تر بود... داعشی‌ها به مدد ابزار جدید، الهه شهر را سر بریدند و امان از بمب‌هایی که به جان این تکّه از وطن افتاده بود... کی؟ ۱۳۹۳ هجری خورشیدی، همان‌وقت که من یادم نیست همان‌وقت که نمی‌دانم مسئولین هم یادشان هست یا نه؟ هترا به طول اشکانیان تا سال ۹۳ را تاب آورده بود، ولی داعش را نه، داعش دست‌ساخته آمریکا و اروپا، همان‌هایی که مدعی تمدن جهانی هستند، همان‌هایی که گرگِ هار داعش را به سرزمین‌های اسلامی فرستادند. یاد بازی بچگی‌ام افتادم و تلخندی زدم و گفتم مدعیان «تمدن پلاستیکی» دارند هویت بسیاری از سرزمین‌ها را به نابودی می‌کشانند. «تمدن پلاستیکی» واقعاً برازنده آنان است، وقتی که برای به‌ذلت‌درآوردن مردمان بااصالت در سرزمین‌های اسلامی آنان‌ را تحت سخت‌ترین تهاجمات سیاسی و فرهنگی قرار می‌دهند تا شاید کم بیاورند و پا پس بکشند تا شاید پلاستیکی‌بودن هويت‌شان در این هیاهوها گم شود. اما امام حسین(ع) برای‌مان پدری می‌کند و ما را از درون‌مان بیرون می‌کشد و هويت و ارزشمندی‌مان را به عالم نشان می‌دهد. امام حسین(ع) قدرت بی‌انتهای تمدن اسلامی را نشان‌مان می‌دهد. امام هنوز هم «هل من مبارز» می‌طلبد برای مبارزه دائمی و خستگی‌ناپذیر جنود تمدن اسلامی در مقابل تمدن پلاستیکی. @AFKAREHOWZAVI