.
《انکار جنایت، شیوه ستمگران تاریخ است》
✍فاطمه شکیب رخ
وقتی کاروان اسرای کربلا به کاخ یزید ملعون رسید و یزید از عمق جنایت و افتضاح خطای محاسباتی شهادت امام حسین علیه السلام, اطلاع یافت؛ به انکار دستور شهادت امام متوسل شد و با لعنت ابن زیاد در اقدام به جنگ با سید الشهداء و یارانش، تلاش کرد، ننگ ریختن خون فرزند رسول خدا (ص) را از دامن خویش تطهیر کند!
تاریخ گواه آن است که جز عده ای سفیه و کاسه لیس او، بی تقصیر بودن یزید را نپذیرفتند! و حتی در سالیان بعد از وی نیز، از مورخان و یا باورمندان اموی، کسانی که در جهت اثبات بی گناهی یزید، قلم می زدند، به شدت توسط گروه های مختلف مسلمانان، مواخذه و محکوم می شدند!
تاریخ درس است، درسی که مولای متقیان امام علی (ع) درباره آن مى فرمايد: «گرچه من به اندازه همه آنانكه پيش از من زيستند عمر نكرده ام؛ اما با نظر در رفتار آنها و تفكر در اخبارشان و سير و سياحت در آثار بجامانده از آنان تا بدانجا رفتم كه مانند يكى از آنها شدم، بلكه گويى بر اثر آنچه از تاريخشان به من رسيده با همه آنها از اوّل تا آخرشان بوده ام».
آری، خصلت تکرار پذیری وقایع و حوادث تاریخی، آن درس مهمی است که بسیاری از حوادث پیش رو را تبیین و قابل پیش بینی می کند!
سران اسرائیل در جنگی نابرابر، دچار #خطای_محاسباتی شده اند؛ درحالی که دست ناپاک خویش را در جنایت کم سابقه ی بیمارستان المعمدانی، فلج کردند، اکنون با انکار این جنایت دهشتناک، سعی در تطهیر افتضاح به بار آمده، برآمدند!
حاشا و کلا که عقول جهان، هرگز تکنیک های فریب اصحاب شیطان، را نخواهند پذیرفت!
به ویژه آنکه ما ایرانی ها با آن اصطلاح《کار خودشونه》آشنایی دیرینه داریم!
این روزهای غمناک و رنج آور غزه، با تمام لحظه های تلخش از لطف خدا مملو است؛ یک درس تاریخ در همین روزهاست که تدریس می شود؛ ظالم و ستمگر هر کجا که به خباثت عمل خویش احاطه یابد، انکار و نسبت کردار زشت خویش را متوجه دیگران می کند!
یزید زمان ما، همان بی خرد سفاکی ست که چون از زشتی کرده ی خویش آگاهی یافته، با سیه نمایی و مظلوم نمایی اعمال خود، برای ادامه حیات، حتی هم پیمانان خویش را قربانی می کند! و این درس تاریخ، تکرار مکررات است که ستمگر را ستمگران می بلعند!
《فااعتبروا یا اولی الابصار》
#بیمارستان_المعمدانی
#اسرائیل_رفتنی_ست
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
صدای مظلوم
✍سیده فاطمه موسوی باردئی
همینطور که تلویزیون داشت بمباران بیمارستان المعمدانی را نشان می داد.برای فرزندانم سفره ی غذا را پهن کردم،پسر کوچکم را با مهربانی تمام کنارم نشاندم،دستی بر سرش کشیدم و ظرف غذا را جلویش گذاشتم.
در همین حین پسرم با همان زبان کودکانه اش گفت؛((مامان پس بچه هایی که در اون بیمارستان بمباران شدند الان چی
می خورند؟ اگه مامان باباهاشون از دنیا رفته باشه پیش کی زندگی می کنند؟ الان دنیای اون سیاه رنگه؟؟))
بغضم را قورت دادم .لقمه ای که دستم بود روی سفره افتاد.با خودم گفتم الان وظیفه ی ما چیه؟
مگر پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نفرمودند: «هرکس فریاد دادخواهی مظلومی را که از مسلمانان یاری میطلبد بشنود، اما به یـاری آن مظلـوم برنخیزد، مسلمان نیست.»
ما که ادعایمان می شود شیعه ی مولا علی (علیه السلام) هستیم و صدای مظلوم را
می شنویم.الان برای تسکین دل مظلومان غزه چه کرده ایم؟
همین که دلمان بسوزد و گریه کنیم کافیست؟
قطعا روا نیست که دست روی دست بگذاریم و شاهد این همه ظلم و جور باشیم.
هر کسی به هر طریقی که می تواند باید مظلوم را یاری کند.
یکی با حضور در جبهه جنگ
یکی هم در پشت خاکریز ها
یکی با ارسال کمک های مالی
یکی هم با پاسخگویی به شبهاتی که این روزها در کانال ها و گروه ها موج می زند
شبهه هایی که چنگ زده به گلوی جوانان و آهسته آهسته ایمان را از دلشان بیرون
می کشد.
دیگر هرچه بیانیه صادر شد کافیست.وقت عمل است.دیگر وقت آن رسیده اسرائیل را از صفحه ی روزگار محو کنیم.
انزجار خودمان را در عمل نشان بدهیم.
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«مثل عبود»
✍زهرا نجاتی
ابوعبود همسایهمان بود. پیرمردی خردمند و روشن روان که فرزند شهیدش عبود، شب قبل شهادت به او گفته بود؛ پدرجان هم خدا من را میخواند و هم شما. به نظرتان کدام را انتخاب کنم و پدرش گفته بود:« چه بگویم، در امان خدا..» عبود رفته بود و بیست و چهار ساعت بعد، خبرشهادتش رسیده بود.
به محمد شش ماهه ام نگاه میکنم. دوست دارم مرد شود مثل عبود قدبلند و رشید و عاقل باشد و بتواند بین من و خدا، بین پدرش و خدا بین دنیا و خدا، خدا را انتخاب کند اما محمدشش ماهه د آسم داشته و این چند وقت به خاطر هوای جنگ زده، دو روز است نمیتواند نفس بکشد.باید او را به بیمارستان ببرم. بهترین و بزرگترین بیمارستان که صلیب سرخ برای فلسطین ساخته. از حق نگذریم بیمارستان بزرگ و مجهزی است.
روی دستهایم است و هرروز بیشتر زرد و زار میشود. این چندوقت خود فلسطین هم نفس ندارد و همه دارند دود و بوی فسفر و آتش و باروت، توی ریه میکشند اما ریههای محمد من، این قدرکشش ندارد که بتواند از حجم زیاد دود، اکسیژنش را جدا کند و توی ریههای چند سانتیاش بکشد.
این را دکترش گفت وقتی بالاخره میان دستهای سپید و تپل و بد رگش توانست، رگش را پیدا کند و انژیوکت کودکانه را در آن فرو کند. این را گفت و توی صورت محمد لبخند زد. ماسک اکسیژن را که روی دماغش گذاشت، محمد اول بی قراری کرد اما خدا خیر بدهد دکتر را. با صبر و بازی، بالاخره محمد من را که بعد چند روز نفسی داشت برای گریه، آرام کرد. ساعتی گذشت و محمد بعد چند شب، به خواب راحتی فرو رفت. آن قدر که ترسیدم. زل زدم به ماسک و قطرههای میعان که از تلفیق نفس گرم محمد و اکسیژن توی ماسک جمع شده بود. اما باز هم دلم ارام نشد. ماسک را ارام و با احتیاط برداشتم. قفسه سینه کوچکش را نگاه کردم که آرام بالا و پایین میرود و بالاخره خیالم کمی راحت شد.
باید سری به خانه میزدم و از سلیما و حلما و پدرشان خبر میگرفتم. همه در خانه پدربزرگ من جمع بودیم، میان این جنگ و خون، گوشیام دیروز موقع فرار روی زمین افتاده و صفحهاش شکسته بود. روی صورت محمد بوسهای کاشتم و دستهای تپل گرمش را لای دستهایم فشردم. کمی رنگ و رو به صورتش برگشته بود. اگر ازخانه میتوانستم پلیور آبیاش را بردارم و تنش کنم، حتما خیلی به چهرهاش می آمد...
راهی شدم و از میان خرابهها خانه پدربزرگ را تشخیص دادم. موقع شام رسیدم و مادربزرگ همزمان با برگرداندن مقلوبه توی سینی، گفت:«الهی به زودی جشن آزادی قدس را بگیریم». همه با هم آمین گفتیم و مادر بزرگ برای هرچند نفرمان توی یک سینی، غذا ریخت. تندتند چندلقمه خوردم. صورت سلیما و حلما را بوسیدم و توی صورت محوود خیره شدم:_دعاکن حالش زود خوب شود دکتر گفته ممکن است فردا مرخصش کنند. محمود خندید و گفت: ان شا الله.
هنوز در را نبسته بودم که صدای وحشتناکی تمام فلسطین را لرزاند. صدای هواپیماهای امریکایی بود. به سمت بیمارستان دویدم.
اما بیمارستان شده بود آورستان. دنبال دکتر بودم اما نه دکتری در کار بود نه تختی نه اتاقی نه سالنی... میان اوار بیمارستان فرو ریختم. هرکس به طرفی میدوید. هرکس دنبال تکههای بدنش م میگشت. بوی دود و مو و پوست سوخته، امانم را برید. باید آن طرف باشد، کمی سمت شرق میشد، اما.. وای خدای من! اتاق محمد من کجا بود. دکتر کجا بود. ایستگاه پرستاری چه؟؟؟
میان آوارها دنبال محمد میگشتم که دستهای تپل و انژیکوکت ابی میان دستش را دیدم. آوارهای گچ و سنگ را کنار زدم. پایین تنهاش سوخته بود اما تا صورت قشنگ و سفیدش تا شکمش سالم بود.
آه! محمد من! قشنگ من! فرشته من! من نمیخواستم از حالا شبیه عبود شوی. برای بیست سالگیات، آرزوی شهادت داشتم. برای اینکه یک روزی، نه به این زودیها، شبیه او شوی!
نیمه محمد را به آغوش کشیدم و به سمت خانه پدربزرگ دویدم اما از سرخیابان،خانه را پیدا نمیکنم همهاش دود است و فریاد. سیاهی است که ازشهر بالا میرود.سیاهی هایی که به صورت بنی بشر نشسته و با هیچ پاک نمیشود.
پس خانه پدر بزرگ کجا است؟شاید کجا بود؟!!! نه نه. نبایدفریاد بزدم. اینجا هزاران نفر مثل من،دنبال عزیزاتشان هستند. از همین جمعیتی که حالا روی آوارها ریختهاند معلوم است. همه مثل من هستند و هیچکس توی این عالم سیر نمیکند. چند وقت است ما دیگر روی زمین نیستیم، روی بال ملایکی که برای بردن این همه جنازه شهید، حتما به زمین هبوط میکنند، قدم میگذاریم.
#بیمارستان_المعمدانی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🔰بسته دیجیتال ۵۵
▫️فلسطین
🔻این بسته شامل:
• مجموعه گرافیکی (فضاسازی، پوستر، استوری، پروفایل و... )
• مجموعه گرافیکی ویژه هیأت کودک و نوجوان
• مجموعه تحلیل متنی و صوتی
• مجموعه نشریه و منشورات
• مجموعه مستند و فیلم
• مجموعه کلیپ و صوت
• مجموعه کتاب و جزوه
• مجموعه فیش منبر
• مجموعه اشعار
و... میباشد.
👇🏻مشاهده و دریافت از طریق پایگاه جامع محتوایی هیأت:
▫️heyat_co_felestin_1402
❗️این بسته در حال بهروزرسانی است.
|#بسته_دیجیتال
|#طوفان_الاقصی
|#فلسطین
💠 پایگاه جامع محتوایی هیأت
▫️@heyat_co
.
طوفان الاقصی و وعده پیروزی
✍صادق پور
صدای خشخش برگهای پاییزی، صدای چک چک آب و صدای گنجشکها، هرروز در غزه میپیچید...
و صدای زوزه باد به گوش میرسید، کمکم شب از راه میرسد و هوا روبه تاریکی میرود، مردم غزه پس از ادای نماز مغرب وعشا، صرف شام و...بهخوابی سنگین میروند، خوابی شیرین کودکان را فرا میگیرد، نیمههای شب، صدای غرشی سهمگین و دلخراش سکوت غزه را برهم میزند!
صدا، صدای هواپیماهای جنگی است که بمبباران شهر را تمام میکنند و به آشيانه خود بر میگردند...
آنها به خیال خود تلافی کردند زیرا روز قبل، "حماس" ضربات سنگینی به ارتش اسرائیل وارد کرده بود اما فقط به نظامیان اسرائیلی نه کودکان نه زنان نه بیدفاعان...
اسرائیل است که این شکست مفتضحانه و این طوفان الاقصی را میخواهد با انتقام گرفتن از کودکان و زنان و مردان غیر نظامی جبران کند اما وعده پیروزی جبهه حق از جانب خدا آمده است و ما پیروز خواهیم شد.
كَم مِن فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَت فِئَةً كَثيرَةً بِإِذنِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ مَعَ الصّابِرين.بقره/۲۴۹
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
مهر مادری
✍ راضیه کاظمی زاده
فنجان مورد علاقهام را از چای پر میکنم و برای رفع خستگی، به سمت پنجره میروم، جای دنجی مینشینم، فنجان را روی میز میگذارم و سرم را به تاج مبل تک نفره تکیه میدهم و به آسمان پشت پنجره، خیره میشوم. از صبح که چشمانم را باز کردم، بغضی گلویم را فشار میداد، غمی بر دلم سنگینی میکرد! حواسم به آسمان جمع شد، گویا امشب او هم، مانند هر شب نیست! جز چند ستاره با نور کم، دیده نمیشود، شاید حال دل من و آسمان با هم یکی شده!
با صدای گریه دخترم از طوفان افکار مختلف، بیرون میآیم، به جبران دلخوریاش، او را در آغوش میکشم، قربان صدقهاش میروم و بوسه بارانش میکنم تا بالاخره آرام میگیرد! خسته است و نیاز به خواب دارد! او را از زمین بلند میکنم، در آغوشم میگیرم و نوازشش میکنم: «قشنگِ مادر چشمانت را ببند و آرام بخواب! من در کنار تو هستم »، او نیز سرش را در بغلم فرو میکند و به آرامی و ناز، همان حالتی که لوس میشود، چشمانش را میبندد و به خواب فرو میرود و من این بار، غرق در سفیدی صورت معصومانهاش میشوم! سفر میکنم به «غزه»، «فلسطین»، مادرانی را میبینم که در پی یافتن فرزندانشان با حالت ترس و اضطراب از این طرف به آن طرف میروند، مادری را میبینم که فرزند زخمیاش را در آغوش کشیده و به سمت بیمارستان میدود.
صدای نامفهومی از حنجرهام بیرون میآید « نه، بیمارستان نه.. » اما صدا به قدری ضعیف است که به گوشش نمیرسد و او راهش را ادامه میدهد، به بیمارستان میرسد ، دنبال دکتر میدود تا لحظهای کودک زخمیاش را ببیند و حالش را خوب کند. دکتر بالای سر کودک میآید، دارویی تجویز میکند و میرود. کودک که تا به حال بیتاب بود از درد، کمی آرام میگیرد، دوباره آغوش مادر را طلب میکند، مادر بیدرنگ او را به آغوش میکشد! صدای مهیبی بلند میشود، از شدت ترس ناخودآگاه چشمانم را میبندم! وقتی چشمانم را باز کردم، دیگر خبری از بیمارستان، کودک، مادر و دکتر نبود! جز آتش چیزی در برابر چشمانم دیده نمیشد! بوی دود و خون با هم آمیخته شده بود! از شدت دود چشمانم میسوخت و گلویم گز گز میکرد ، به زحمت چشمانم را دقیق کردم تا دنبال آن مادر و فرزندش بگردم، هر چه این طرف و آن طرف نگاه کردم چیزی جز دود و آتش نمیدیدم! ناامید و دل نگران شدم، پاهایم از زیر شکست و با صورت به زمین خوردم و صدای نالهام بلند شد، چرا من جلوی آن مادر را نگرفته بودم تا به بیمارستان نرود؟!
اما چگونه میتوانستم مادری را قانع کنم که از درمان کودکش دست بردارد؟! چرا که مادر تاب ندارد جگر گوشهاش را بیمار و رنجور ببیند، حتی اگر به قیمت از دست دادن جانش باشد!
باصدای سرفهی دخترم به خود آمدم، چشمانم خیس از اشک بود و لباس دخترم نمدار از اشک! نگاهی به صورت معصومش میکنم و خندهای تلخ بر لبانم نقش میبندد، دوست دارم او را محکم در آغوش بگیرم، اما ...
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«قبلهگاه عشق»
✍سیده ناهید موسوی
تو قبله عشقی و من ساکن سرزمینت نشده، عاشقت شدم. و وطن محبوب من شدی. ای سرزمین خوبان و قدمگاه انبیاء و اولیای الهی. ای سرزمین درختان زیتون و مردمان مظلوم.
تو قبله اولین شدی، و تا ابد اولین میمانی، پایداری به عشق مسلمانانی که دلهایشان در اقصی نقاط جهان بی ریا برای تو میتپد. و همه مردمانی که با جان و مال خود برای تو تنها، سینه سپر میکنند.
دردها میکشند و جانهای عزیزان خود را میدهند، از دیدگانشان خون جاریست نه اشک. تن هایشان از غم و غصه نحیف شده اما سر خم نمیکنند و چون سروی پایدار از تو دفاع و دفاع و دفاع میکنند.
عشق تو بی شک، مقدس است. و پاک و خالص که اینگونه جهانیان را به تکاپو وا داشتهای. و همگی در تقلا و جوشش برای آزادی حرم شریف تو هستند.
تا ابد، مقدس و خط قرمز آزادگان جهان میمانی، این عشق با خون، پوست و گوشت عجین شده است. در رگها جاریست و میجوشد و این برای جریان عشق تو کافیست. به امیدِ نزدیکِ فتح قدس که فاتح قلوب مسلمین است.
و محمود درویشی که در وصف وطن میفرماید:
بر این سرزمین چیزی هست که شایسته زیستن است.
بر این سرزمین، بانوی سرزمین ها
آغاز آغازها
پایان پایانها
که فلسطیناش نام بود
که فلسطیناش از این پس نام گشت
بانوی من!
مرا، چون تو بانوی منی، زندگی شایسته است، شایسته است.
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما زنهارا بفرستید غزه...
مردها بلد نیستند بچه ها را آرام کنند!
مادران فرزند مرده را دلداری دهند و بگن آروم باش...
ما زنهارا بفرستید،
همه کودکان را پناه میشویم.
ما بلدیم چطور اشکهای بچهها را پاک کنیم،
ما که از پشت هر عکس و فیلم بچهها را نوازش میکنیم...
حتی بعد دیدن فیلمها جانم جانم میکنیم،
گریه نکن مادر، بمیرم برات عزیزم....
گریه امان نمیدهد...
💥وعده دیدار ما
فردا صبح جمعه
ساعت نه تا یازده
حرم مطهر حضرت معصومه سلام اللهعلیها
#فلسطین
#غزه
#مادرانه
@jebhefarhangiQom
منتشر کنید
#جبهه_فرهنگی_اجتماعی_قم
🔷 جبهه فرهنگی اجتماعی انقلاب اسلامی استان قم
🆔 @jebhe_qom
.
قدرت دستها
✍چمنخواه
سلام مادر
مادر مهربانم!
۹ ماه منتظر بودم تا صورت زیبای تو را ببینم و صدای لالاییهای تو را بشنوم.
مادر صبورم!
۹ ماه منتظر بودم تا صدای خواهر و برادرهایم را بشنوم.
۹ ماه منتظر بودم تا بیام، برات شیرین زبانی کنم.
مادر! هنوز لباسهایی را که برام دوخته بودی، تنم نکردند!
من را با پارچه سفید پوشاندند.
مادر! غصه نخور.
رژیم کودککش اسرائیل، جواب تمام جنایتهایش را خواهد دید.
با همین دستم، پشتشان را چنان به زمین زدم، که دیگر قادر به ایستادن نیستند.
مادر! ببین چه رسوا شدند، با این جنایتشان، ملتها قیام کردند.
مادر! نگران نباش، قدرت این دستها خیلی زیاد است.
#غزه
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
#بیمارستان_المعمدانی
#اسرائیل_کودککش
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
جنایت پشت جنایت
✍راضی
اول: این رژیم از بینرفتنیست، این بیرحمیها و جنایتها، عاقبت پایانیافتن عمر اسرائیل است؛ گویی میگوید کارم تمام است؛ پس جنایت پشت جنایت!
دوم: راه قدس از کربلا میگذرد؛ هنگامی که فتح راهی، از کربلا گذشت؛ دور نیست که یزیدِ آن، چنین جنایتی انجام دهد. امشب غزه روضهٔ مجسم است.
سوم: «ما رأیتُ إلّا جمیلا»...
دیدن زیبایی این اتفاق ناگوار، فکری زینبی میطلبد؛ شاید الآن عمیقتر بگوییم؛ امان از دل زینب!
چهارم: حال حسینبنعلی (علیهالسلام) را در کنار بدن مطهّر إربأ إربای علیاکبرش به اندارهٔ قطرهای لمس کردم؛ آنگاه که پدر فلسطینی را دیدم که بدن تکهتکهشدهٔ فرزندانش را در کیسه گذاشتهبود و متحیّر و با چشمان اشکبار فریاد میزد: «بچههای من مردهاند» و کیسههای حاوی قطعههای بدن فرزندانش را به مردم نشان میداد.
پنجم: به فتح قله نزدیکیم.
در راه فتح قله، اتفاقاتِ سخت طبیعیست.
آرام باشید!
این چیزهایی که شما میبینید؛ اینها حوادثِ طبیعیِ یک راه دشوار به سمت قلّه است...
ششم: فهمیدن چهار مرحلهٔ نخست، سخت است، سخت!
شنیدن کِی بود مانند دیدن؟!
آخر، کودککشی دیدنش سخت است.
کودککشی که دستاورد نیست؛ وحشیگریست.
وای بر رژیمی که دستاورد آن زدنِ بیمارستان است!
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
خروش مادران
✍فاطمه اکبری
صبح جمعه است و سکوت بر شهر حاکم است و خیابانها خالی از جمعیت. اما حرم بیبیحضرت معصومه سلام الله علیها سرشار از تکاپو است، زیرا مادران قمی، نا آرام و دل نگرانِ مادران و کودکان غزه، در خانه تاب نیاوردهاند و راهی حرم فاطمه معصومه سلام الله علیها شدهاند و در کنار هم تمام قد ایستادهاند. آنان انزجار خود را از رژیم غاصب اعلام کردند و به مادران داغدار و رنج دیده غزه گفتند که پیروز هستید و خصم پلید خوار و ذلیل خواهد شد.
صبور باشید که خداوند با صابران است(۱) و حق پابنده و باطل رفتنی است(۲). شما تنها نیستید ما مادران از تمام ملیتها و زبانها با شماییم و شما را درک میکنیم و امروز با کودکان قد و نیم قد خود به حمایت از شما برخاستهایم و دستان کوچک آنها را بالا میبریم و برای پیروزی شما دعا میکنیم و تا پیروزی شما آرام نمینشینیم، چون ما شیرینی ایستادگی و صبر را چشیدهایم و به زودی شما هم این شیرینی را احساس خواهید کرد.
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم *
موجیم که آسودگی ما عدم ماست.
.............................................
۱_ ال عمران:۱۴۶
۲_اسراء:۸۱
#غزه
#پیروزی
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«مادرانه با دخترکان فلسطینی»
✍زهرانجاتی
آه دخترکم!
روله جانم!
همسن تو را چه به وصیتنامه نوشتن؟ من قریب چهارده سالم بود که با اشک و ترس، وصیتنامه نوشتن.
تو باید با عروسکهایت بازی میکردی. روی پای بابا و مامان مینشستی و دست در دست برادرانت، توی کوچه ها با افتخار راه میرفتی.
تو را چه به وصیتنامه طفلک معصوم من!
تو بازی کن، بخند. در کوچههای آباد سرزمین خوش آب و هوایت راه برو، بدو و شاد باش. اینجا در سرزمین ما حرف زدن ازجنگ آرامش روانی کودکان را برهم میزند. اینجا دخترکان به رژلب و لوازم آرایش آشناترند تا وصیتنامه.
پدر و مادرت دین را به تو چگونه اموختهاند که در الفبای تربیت به واو وصیتنامه رسیدهای. فرزندم! دخترشهیدم؛ تو از اول زندگیت به جای بوسه پدر ومادر، بوسه بمب و فسفر را روی صورت کوچهها لمس کردهای. تو به جای تفریح و پارک رفتن، سر مزارشهدا رفته ای.
تو به جای بازی با لوازم بازی، با باقی مانده های تیر و ترکش بازی کردهای این است که مبارزه در میان رگهایت مثل خون جاری است.
این است که پر پلههای عبودیت، یک هیچ از خیلیهامان جلو زدهای.
آخ رولکم!!!ـــ
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
"مهرستان"
✍مرضیه رمضانقاسم
دیگر نه تنها چهارشنبهها بلکه همهی اوقات و ساعاتم رضاییست.
هر گاه بیش از حدِ معمول؛ دلتنگ شوم رو به آستان رضویات میکنم تا رضایتمندیام از زندگی به اوج خود برسد زیرا به محض قدم نهادن در آستان مقدستان غمهایم را چونان برفهای بر کوه نشسته، آب و مرا وصل به سرچشمه میکنید و سریع از مرضی، راضی میشوید، یا سریعالرضا! و کوهِ غمی را که بر دوش کشیده و با خود آوردهام را مبدل به کاه میکنید و من سبکبال پر میکشم در حرم امن عالم آل محمد -صلیاللهعلیهوآلهوسلم- تا دانههای علمی را که برای طالب علمتان پاشیدهاید برچینم.
اگر اذن دخول نداده بودید، من هرگز نمیتوانستم پا در حریم قدسیتان بگذارم و دردهایم هیچگاه التیام نمییافت و ابرهای غم نمیباریدند، سبک نمیشدم و عبوس باقی میماندم.
سنگ فرشِ حریمتان لطیفترین و دلنازکترین سنگیست که دیدهام.
صحن انقلاب، مُسکّنالفواد است و آرامبخشترین مکانیست که قلب را تسکین میبخشد. دریا در کنار سقاخانهتان کم میآورد و قطرهای بیش نیست.
کنار پنجره فولاد، گرهی گِلهها باز میشود و فولادِ غم، آب.
در صحن آزادی، دل اسیرتان میشود و از قید و بند دنیا و مافیها آزاد میگردد.
صحن جمهوری، مردمدارترین و ولایتمدارترین صحنهاست چرا که دل از آنجا راهی دارالهدایه و دارالولایه میگردد زیرا در صحن کوثر درس برائت خوانده است و در صحن غدیر درس ولایت.
صحن گوهرشاد، شادترین نقطهی حریمتان است چرا که در آن مکان، حضور امامزمان بیشتر احساس میشود؛
و صحن قدس، نماد مسجدالاقصی است؛ مکان مقدس و قرارِگاه دلدادگان مهدویست که با تجمعِشان دست دعا، بلند میکنند و برای اقامهی نماز در قدس شریف لحظهشماری.
#غزه
#قدس
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«هوای باروتی»
✍طیبه فرید
تألمش زیاد است عامووو.فشار جریان خون رگ های مغز آدم را پاره می کند.یکی باید خیلی دردش بگیرد که با پای پَتی برود استقبالِ سوراخ سوراخ شدن.از بچه ای که توی قفس به دنیا آمده و پشت حصار قد کشیده چه توقعی داری!هاااا؟ بچه آدم باجوجه ی مرغ عشق فرق دارد،تویِ تنگیِ قفس،شیر می شود.خدایی حیف نیست آدمیزاد به آن نازکی پشت سیم خاردار به دنیا بیاید و مُهر جیل الحاجز*بخورد وسط پیشانی اش؟ ننه اش اولِ جوانی از درد زایمان بمیرد وغیرت بابایش دود بشود برود هوااا؟
خُب شاید یکی بخواهد با پدر بزرگش فرق داشته باشد.به من چه!به توچه!شاید دلش نخواهد توی حصار زندگی کند،شاید نخواهد پشت ایست بازرسیِ روستا روزی دو بار دست جودها *بخورد به تنش.شاید دلش بخواهد پاییز که شد دست دختر ابوعلی را که ننه اش برایش نشان کرده بگیرد و برود توی مزارع زیتون قدم بزند!تو چکار داری که می خواهند خونشان را بدهند زمینهایشان را پس بگیرند.اصلا ناموسا تو خودت زمین هایت را می دهی به کسی!به خدا اگر بدهی....
امروز جمیله* شهید شد، شاید از قفس خسته بود و دلش بهانه عبدالعزیز را گرفته بود.از چشم هایش غیرت می چکید.آخخخخخ که چقدر به هم می آمدند،حتی وقتی عبدالعزیز شهید شد!باز هم به هم می آمدند.بی خیاااال!
اصلا قصه عشق دیگران به ماچه!
زندگی بین فنس ضعیفه ها را مرد می کند!شیرِ ننه ای که پشت ایست بازرسی توی بر بیابان و زیر سایه تند و تیزِ حصار، بچه می زاید با شیرِ پلنگ هایی که فیلم بچه زاییدنشان را می گذارند جلو چشم خلق الله خیلی توفیر دارد!
هییییی! عاموووو....
یادت رفته؟توی خرمشهر به جای اکسیژن،عطر باروت می رفت توی دماغ آدم؟ بوی باروت بچه ی نه ساله را یک شبه مرد می کند.از کل ایران آمده بودند توی ان یه وجب جا.خاک عین ناموس آدم است!تو ناموست را می دهی به کسی؟حضرت عباسی نمی دهی. آدم که حتما نباید پشت حصار به دنیا بیاید که غیرت داشته باشد...
تألمش خیلی زیاد است عاموووو....
فشار جریانِ خون رگ های مغز آدم را پاره می کند!
راستی نگفتی توی این هوای باروتی می خواهی طرف کی باشی؟دختر ابو علی و مزارع زیتون یا جودهای پشت فنس ها؟!
تا دیر نشده جای ایستادنت را مشخص کن!
فردا دیرست عامو....
پ. ن
*جیل الحاجز: به کودکان فلسطینی که پشت ایست های بازرسی متولد می شوند گفته می شود.
*دکتر جمیله الشنطی،چهره سیاسی حماس و همسر شهید عبدالعزیز رنتیسی
*جود: جهود، یهودی.
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
امروز مادران قمی همراه مادران ملیتهای مختلف و فرزندانشان در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها آمده بودند تا همدردی و همدلی خود را به مادران و کودکان رنجدیدهی غزه(فلسطین)، اعلان کنند...
#مرگ_بر_اسرائیل
#طوفان_الأقصى
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://virasty.com/najmehsalehi/1697795450123217009
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
سیندرلای زهرآگین
✍خالقی
دیگر گذشت زمانی که غرب، باطن زهرآگین و شیطانی خود را در زَروَرقی زیبا، مزین به انواع جاذبههای بصری مثل سیندرلا میپیچید و با طعمی شیرین وخوشمزه، رذالتها و پَستیهای انسانی را به ذهن و جان مخاطب میخوراند، به نحوی که او را واله و شیدای غرب میساخت. امروز دیگر، ملتهای دنیا با دقت بیشتری باطن غرب را رصد میکنند.
از آن شب شوم که حرامزادگان صهیونیستی با حمایت اربابان خبیث خود بیمارستان المعمدانی را بمباران کردند و صدها زن و کودک را بر بال فرشتگان نشاندند، بیداری و آگاهی ملتها، گسترش یافته است. زشتی این جنایت چنان در دنیا پیچید که شاید شیطان هم از دست دادن با این دیوسیرتانِ بدسرشت، در هراس شده باشد.
با آمدن بایدن و حمایت از نتانیاهو، سیاهی و تباهی دستگاه شیطان در معرض دیدگان بشری به نمایش گذاشته شده است. دیگر تمام انسانهای جهان میتوانند خود را در طرفداری بین حق و باطل محک بزنند، که آیا دلشان با غزه است یا با رژیم ددمنشِ کودککشِ قصاب؟ اگر سیندرلای وجود انسانها همچنان زیبا میدرخشد، دیگر خود میدانند که در کدام جبهه ایستادهاند.
حال که سیندرلاهای والت دیزنی در لفافهی رویا، برای بشریت، جهل و تاریکی تولید میکنند و زندگی انسانها را به نابودی میکشانند دیگر میتوان بدون تردید خود را به صف مادران پاک دامنِ کودک از دست داده و دختران عفیف مادر از دست دادهی مظلوم غزه پیوند زد و از منجلابِ زشتی و پلشتی آن دیوصفتان جدا شد.
پ.ن: والت دیزنی کمپانی انیمیشنسازی آمریکایی، دو میلیون دلار برای کشتار کودکان غزه به رژیم صهیونیستی کمک مالی کرد!
@AFKAREHOWZAVI
آوینیِ مدافعان حرم (روایتی از شهید هادی باغبانی).pdf
160.4K
🔖 آوینیِ مدافعانِ حرم
( شهید هادی باغبانی)
🖊 به قلم: آمنه عسکریمنفرد
از دانشآموختگانِ مجموعۀ تبیین منظومۀ فکری رهبری در سطح ۲ در رشتۀ «فرهنگ در اندیشهی رهبر انقلاب»، عضو هیأت تحریریه کانال افکار حوزوی و کانون نویسندگان حوزوی
#آوینیِقلهها
#روایتِفتحِقلهها
#شهید_هادی_باغبانی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«درمان و درد»
✍زهرا نجاتی
من فکر میکنم از یک جایی بعد دیگر آدمها درد نمیکشند.
اگر دردشان در راه خدا باشد، از یک جایی آدمها فقط رشد میکنند، فقط حرکت میکنند. سیر میکنند. میفهمند، میبینند اما درد نمیکشند نه به خاطر دل سنگ شدن، بلکه به خاطر عمق فاجعه. تا یک جایی قلبت عمق دارد، حس دارد. درد میفهمد. اشکت از چشم نشات میگیرد و می آید پایین. شاید حتی روی زمین بچکد اما از جایی به بعد، وقتی آن چنگک بی رحم بدون عمل جراحی، دست انداخت میان سلسه اعصابت و نخاعت را بیرون کشید، از لحظهای که دیگر چشمه اشکت خشک شد، دیگر درد را حس نمیکنی، اشکی نمیریزی. چون غم بیش از این نمیتواند روی وجودت سیطره داشته باشد.
مردم فلسطین قریب هشتاد سال است چنین حالی دارند.
دقیقا وقتی ما مشغول شمارش ورودی کارتهایمان بودیم، وقتی دروغگویان به اسم آزادی زن، دویست جوانمان را شهید کردند، آنها برای ازادی برای داشتن خانه، جنگیدند.
دقیقا وقتی صبح وشب بعضی زن، های ما در آرایشگاه و ورزشگاه و اتاق عمل جراحی زیبایی میگذشت، آنها به این فکر میکردند که نوزادشان شهید خواهد شد یا جوانشان؟!
درست وقتی ما مشغول بهانه آوردن برای اطاعت نکردن از ولی بودیم، آنها دنبال جان دادن برای آرمان مسلمانها بودند.
و آنها همینهستند مردمانی صبور. کالجبل الراسخ. روی خرابههایشان یکدیگر را دعوت به صبر میکنند، توی گوش هم، شهادتین میخوانند، پدران فرزندانشان را و فرزندان پدرو مادرانشان را میان گورهای دسته جمعی با کفن یا اگر آن هم مثل دارو و درمان کمیاب باشد، میان تکههای کفن، میگذارند و دوباره بیآنکه درد امانشان را ببرد،
بیآنکه اشکهایشان شره کند،
بیآنکه کمرشان شکسته بماند، دوباره و سه باره و هزارباره، مبارزه میکنند.
اینان مجاهدینی هستند که مبارزه درراه خدا را به جان و مال و فرزند و خانه ترجیح دادهاند. بیجهت نیست اجساد بعضیشان بوی مشک و میدهد. بی جهت نیست شهیدند.
تقدیم به فلسطینیها که اسوه اقتدا به کربلاییانند..
#غزه
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
بهناماو
چه کسی بناست حال و روز دختران و زنانی که سعی بر ستر و پوشش دارند را درک کند؟ چه میزان کار ایجابی مانع میشود که دختران و بانوان در محیط پیرامونی خود که امر به بیحجابی دارد، غرق نشود؟ راهبرون رفت این دختر از فضای مسموم اطراف و جامعه تربیت نشده در مواجهه با او چگونه است؟....
🖋فاطمه میریطایفهفرد
متن کامل در خبرگزاری تسنیم👇
https://tn.ai/2975155
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«من و خواهرم»
✍سیده ناهید موسوی
🪡من مینویسم و خواهرم خیاط است. شاید تصور کنید یک دنیا تفاوت و فرق بین این دو حرفه هست. گرچه انسانها با تفاوت هایشان و تمایزاتشان نسبت به دیگری زیبا میشوند. خیاطی فقط با بریدن و دوختن خلاصه نمیشود؛ و مقدماتی لازم دارد. «قدم اول» باید در درون خود را جستجو کنید و ببینید چقدر علاقهمند هستید!؟ «قدم دوم» باید جنس و نوع پارچهها را یاد گرفت، نخی یا پنبهای، حریر یا کتون و ...،
🪡«قدم سوم» انواع ابزارها مانند؛ چرخ، نخ و سوزن، قیچی و متر و... را باید تهیه کنید. «قدم چهارم» هم باید خلاقیت و حوصله را همراه با عشق به کار اضافه کنید. و مدام درحال آزمون و خطا باشید الگو برش دهید و روی پارچه پیاده کنید، دستهایتان نباید هنگام کار و دوخت بلغزد یا ادامه کار حوصله سر بر شود، در این حالت چند دقیقهای را استراحت کنید. «قدم پنجم» باید بعد از برش و دوخت هر قسمت از لباس، نگاهی به جزئیات کنید، سایزها را دقیق بگیرید و اصلاحات لازم را انجام دهید.
🪡مرحله بعد از آن یعنی «قدم ششم» پُرو، و سردوز زدن است. اتو کشی هم میتواند آخرین مرحله قبل از اینکه لباس را تن مانکن کردید باشد، حالا کمی از دور به کار نهایی نگاهی دقیق بیندازید. بالا و پایین اش کنید، جزییات و طرحی که دلخواهتان بود روی کار پیاده شده یا خیر؟! بله دقت و رعایت ظرافت در هر امری باعث رشد و کیفیت بیشتر کار میشود.
✍ میگویند؛ نوشتن اکسیژن است و نویسندگی، نان شب.شاید به این معنا که نوشتن قبل از اینکه یک حرفه باشد، عامل زنده ماندن یک نویسنده است که با قلم به دست گرفتن زندگی میکند و در هر حال به فکر نوشتن هست. «قدم اول» ریشه در درون و فطرت است که اگر استعداد به نوشتن دارید باید آن را به مهارت تبدیل کنید. «قدم دوم» مثل حرفه خیاطی باید جنس قلم ها را یاد بگیرید، یعنی در چه ژانری؟! مذهبی،اجتماعی، سیاسی_تحلیلی، و... بنویسید.
✍ «قدم سوم» ابزاری مانند؛ تفکر، مطالعه، خواندن کتُب و مجلات، روز نوشت و...، از واجبات در طول مسیر نوشتن است، که کمک بسیاری میکند و از جمله توصیه بزرگان است. «قدم چهارم» به جزئیات و اتفاقات اطراف خود با دقت و تیز بینی نگاه کنید، هرشي هرچند کوتاه و جزئی میتواند جرقهای برای نوشتن باشد. هر چیزی که درونتان احساس میکنید روی برگه بیاورید و هرگز نهراسید. حتی اهمیتی ندهید که دیگران آن را میپذیرند یا خیر! مهم نوشتن و نوشتن و نوشتن شما است. «قدم پنجم» همانند یک خیاط با خلاقیت فراوان، طرح نوشته خود را یعنی، ابتدا و پایان کار را آماده کنید تا بصورت منسجم پیش بروید و بنویسید.
✍«قدم ششم»دلنوشته، یادداشت، کوتاه نوشت و قطعه ادبی خود را با حوصله و صبر فراوان بازنویسی و ویرایش کنید اگر لازم بود با صدای بلند هم بخوانید، تا غلطهای املایی و نگارشی و پس و پیش بودن افعال مشخصتر شوند. متن آمادهی خود را مانند یک لوح و اثر نقاشی یا همان لباس دوخته از ابتدا تا انتها با در نظر گرفتن تمام تکنیکها و موارد لازم بررسی کنید. دقیقا مثل یک ویراستار با چشم ذره بینی چهارچوب نوشته را محکم کنید. نکته مهم این است که با هر بازنویسی شما، متنی استوارتر و اتو کشیدهتری خواهید شد.
🌱خلاصه که هدفتان را کوچک نکنید، بلکه تلاش را بیشتر و بیشتر کنید.🌱
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«تولد میان اشک»
✍زهرا نجاتی
امروز برای سیزدهمین سال مادرشدنم را جشن گرفتم، سیزدهمین بار که اشک در چشمهایم حلقه زد و باورم شد یک زن چقدر میتواند در خلقت انسانها موثر باشد.
مادرشدن همه مادرها با فرزند اولشان شروع میشود و هرفرزند او را مادرتر میکند، مثل مادربزرگها که یک دنیا مهربانی دارند. البته مادرهایی هم هستند که به رشد مادری رسیدهاند اما خدا در جان مادرشان کرده اما در جسم نه..
الغرض، برای بار سیزدهم لقبی که خدا نصیبم کرد، درک کردم و از این بابت خشنودم.
دختر سیزده سالهام درحالی وارد دنیای جوانی میشود که با خواهران و برادرانش مشق مادری کرده،
مدیریت آموخته،
قصه گویی شب، برای بچه ها انجام داده،
در قهر و آشتی و نبردهای غیرخونین تن به تن با خواهران و برادرش بزرگ شده،
مهارت خودشناسی، همدلی، خویشتنداری را در ارتباطش با خواهران و برادرش آموخته و
من خدا را اگر هزارباره هم شکر کنم، باز کم است.
مطمینم اگر غیر از این بود، او به این رشد نمیرسید.
چرا که «هرکس به نفس وجودش و هراتفاقی که برایش میافتد، زمینهای برای رشد و امتحان خودش و دیگران است.»
اگر فرزندم خواهر و برادران متعدد نداشت، مهارتهای مثل خویشتنداری و همدلی و عشق ورزی، را در این سن نمیآموخت.
برایش نوشتم:«دختر قشنگم! تو باعث لقب مادری و پدری برای من و بابایت شدی.»
نوشتم:«امیدوارم تولد چهارده سالگی تو به جای همزمانی با آوارگی و اشک دختران سیزدهساله فلسطینی، همزمان شود با جشن بزرگ نابودی اسراییل و آزادی قدس.»
و دلم باز پا به پای مادرهای فلسطینی یال گشود، غمگین شد تا تولدهای میان خون و اشکشان رفت و تا دخترکان سیزدهسالهای که معلوم نیست تولدشان یادشان بماند یا اگرریادشان هست، کسی از عزیزانشان زنده باشد که برایشان کیک تولد بخرد یا اصلا شاید مادرانشان به جای جشن تولد کنار... و اشک روی گونههایمان نشست.
#غزه
#مادرانه
#طوفان_اقصی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
🔖یا ربّ...
✍آمنه عسکری منفرد
وقتی صدای انفجارهای مهیب کمی فروکش کرد، او را یافتیم که بیقرار گوشهای نشستهبود، کنار دیواری که آوار شدهبود بر سر تمام آرزوهای کودکانهاش ! یکی از دستانِ کوچکش قبلا مجروح شده بود و دستِ دیگرش را محکم گره بود. به گمانم خشم و بغض و اضطرابش را اینگونه تسکین میداد.
چشمهای متورمش بارانی بود، نفس نفسزنان تلاش میکرد کلمات را در دهانش ردیف کند. گاه، نگاهی از سرِ استیصال به دیواری که بخشی از آن فروریخته بود، میانداخت. دیوار خانهشان است که آوار شده و او تنها بازماندهی خانواده است. حتما گرسنه است، نگاه کن! چه بیتابش کرده! به گمانم تا وقتی که در آغوش مادر بوده، تشنه هم بوده. خبر داری که! چند روز است حرامیان آب را به روی مردم غزه بسته و کربلا را پیش چشمانشان مصور کردهاند.
خداراشکر ! نگاه کن. پسرک بغضش را به سختی فروداد، انگار راه نفسش باز شد. مشت گره خوردهاش را به سوی آسمان بلند کرده، با سوز جگر، تنها پناهش را صدا میزند: «یا ربّ! یا ربّ! یا ربّ!»
این روزها کوچه و خیابانهای غزه؛ پُر است از آتش و دود، بغض و نالهی مجروحان و پیکر پَرپَر شدهی کودکان، زنان و مردانی که به جرم مسلمانی، مقاومت و ایستادگی در مقابل ظلم استکبار، شجاعانه فریاد «هیهات مِنَ الذِّلَه» سر دادند. هفتاد سال است که این مردم، زیر آتش گلولهی توپ و تانک رژیم غاصب، در حصار یک زندانِ روباز، در موجی از ترس و تحقیر زندگی میکنند؛ اما هیچگاه دست از مقاومت برنداشته و ایستادهاند، حتی با پرتاب یک سنگ به متجاوز.
اما در ماههای اخیر که رژیم غاصب اسرائیل، حریمِ زندانشان را تنگتر کردهبود، کودکان فلسطینی هم هنگامِ مبارزه با سنگ، سینه سپرمیکردند و با مشتهای گره کرده از کین، حریف میطلبیدند. راستی دیدهای که کودکان خردسال غزه، پابه پای نوجوانانِ مجاهد، بعد از شکست غیرقابلترمیم صهیونیستها از حملهی حماس در عملیات طوفان الاقصی، چقدر بزرگتر و بالندهتر شدهاند؟! تو گویی مردان مجاهدی هستند که یک شبه، ره صدساله را پیمودهاند.
من و همکاران خبرنگارم، بعد از حملهی کوبندهی طوفان الاقصی که باعثِ شکستِ سنگین و مفتضحانهی هیبتِ پوشالیِ صهیونیسم شد، در میدان حاضر شدیم تا صدایِ مظلومیّتِ و حقانیّت فلسطینیان و حقارت و خواری رژیم جعلیِ غاصب در این جنگ نابرابر هفتاد ساله را به جهان مخابره کنیم. اما این روزها با مشاهدهی این همه مظلومیت غزه و شقاوت صهیون، بارها شرمنده شدیم. شرمندهی پدری که پیکر قطعهقطعهی نوزادش را روی دست تا آسمان تشییع کرد، شرمندهی کودکی که به سختی در اضطراب این روزها با نوازش مادر به خواب رفتهبود، اما در کمال بهت و حیرت در بیمارستان چشم بازکرده و از ترس بیمادری، چون بید به خود میلرزید. خوب یادم هست وقتی در آغوش پرستار آرام گرفت، بغضش ترکید و یک دل سیر گریست. اکنون هم شرمندهی این بزرگمرد کوچکیم که در یک لحظه و با انفجار یک بمب، تمام آرزوهای کودکانهاش فروریخته و او باید به تنهایی بار این همه مصیبت را بهدوش کشد. آرام که شد، حتما او را به سینه میچسبانم و مطمئنش میکنم، که ما پیروز این نبردِ نابرابریم. ذکر «یا ربّ یا ربّ» این نسلِ مقاوم و صبور، حتما کار اسرائیل ملعون را تمام خواهد کرد و او را به زبالهدانِ تاریخ خواهد فرستاد، چون این وعدهی پروردگارست.
#طوفان_الاقصی
#غیر_قابل_ترمیم
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI