eitaa logo
آفتابگردان‌ها
525 دنبال‌کننده
180 عکس
34 ویدیو
1 فایل
«ما همه آفتابگردانیم» محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب اسلامی اعضای محترم دوره‌های آفتابگردان‌ها پل ارتباطی ما جهت ارسال شعر، پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/office4poem موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب @Aftabgardan_ha
مشاهده در ایتا
دانلود
از کشته‌اش هم بترسید، این مرد پایان ندارد مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد   دل‌های ما مُلک او شد، جان‌های ما سرزمینش این سرزمینِ بهار است، اینجا زمستان ندارد   ما التیام از که جوییم؟ ما از که مرهم بخواهیم؟ جز روضه‌ی فاطمیه، این درد درمان ندارد   ای اکبرِ ارباً ارباً! ای دستِ عباس‌گونه! حزنی که در رفتن توست، صد بیت الاحزان ندارد   صدها سلیمانی اینجا می‌جوشد از خون پاکت دشمن چرا فکر کرده‌ست خون تو تاوان ندارد؟   ما غرق خشمیم و کینه، آتشفشان‌های دردیم ایمن نباشد از این خشم، هرکس که ایمان ندارد خون ابوالمهدی امروز آمیخت با خون سردار یعنی که اسلام اصل است، بغداد و تهران ندارد @Aftab_gardan_ha
در درندشت کوه پیچیده، ناله‌های مداوم بوران شب، شبِ سوزی استخوان‌سوزست، مشت بر سینه می‌زند طوفان مانده در گوش دشت انگاری ردّ سُم‌کوبه‌های شبدیزی باز زین کرده رخش را رستم، می‌رود تا حوالی توران با کمانی به دوش می‌آید بر تنش زخمِ سالیان مانده آرش است و کنایه‌های مسیر، آرش است و ستیغ کوهستان از تب لهجه‌ی کویری مرد یخِ دل‌های مرده می‌شکند بوی آلاله می‌دهد دستش، بس که گل کاشته در این گلدان عطر بابونه‌های وحشی را با خودش از کویر آورده می‌برد بوی لاله را از فاو تا گذرگاه مرزی لبنان آشنای غم دهاتی‌هاست، دل، صدها کَپَر به او قرص است نام او جاری است از اروند، نام او جاری است تا جولان او کتاب مصور جنگ است، شرح تاریخ جانفشانی‌هاست بومی خاک عشق و ایثار است آبروی همیشه‌ی کرمان شعله‌های چراغ بغدادی با نفس‌های باد می‌میرد شب، شبِ سوزی استخوان‌سوزست، مشت بر سینه می‌زند طوفان تا که این سوز کارگر نشود، پیکرش دشت را بغل کرده و زمین پر شد از تن مردی که از او خالی است دست زمان در افق خون داغ پاشیده، شرق آبستن است صبحی را بوی بابونه می‌وزد با باد، می‌پرد خواب از سر دوران @Aftab_gardan_ha
عارف وسط خطابه‌ی توحیدش زاهد بعد از نمازِ پُرتردیدش از گمشده‌ی خویش - خدا - می‌گفتند آنی که شهید آشکارا دیدش @Aftab_gardan_ha
پیچید در سراسر دنیا پیام ما نزدیک‌تر به قله‌ شد از قبل گام ما مضمون شعرهای بلند و حماسی است هرجا شنیده می‌شود امروز نام ما در انتظار لحظه پیکار مانده‌اند شمشیرهای آخته‌ی در نیام ما با هر شهید، باور ما زنده‌تر شده است "ثبت است بر جریده عالم دوام ما" نزدیک‌تر شده‌ست زمان زوال‌تان نزدیک‌تر شده‌ست زمان قیام ما باید از این به بعد بمانید روز و شب در انتظار سخت‌ترین انتقام ما @Aftab_gardan_ha
در قاب عکست می‌تواند جان بگیرد این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد   این اشک‌ها آیین دلتنگی‌ست اما یک روز اگر از زخم تو جریان بگیرد...   امکان نخواهد داشت داغ رفتنت را - این انتقام سخت را - آسان بگیرد   خورشید می‌آید که با یک صبح دیگر از ما برای خون تو پیمان بگیرد   آشفته‌حالی‌های ما امروز باید تنها در این فریادها سامان بگیرد   حال و هوای آسمان ابری‌ست، ای کاش باران بگیرد بعدِ تو... باران بگیرد   صبح من از داغ تو شد لبریز اما می‌آید آن صبحی که غم پایان بگیرد @Aftab_gardan_ha
پیچ رادیو را می‌چرخانم حاج قاسم را تکرار می‌کنند حاج قاسم را مخابره می‌کنند حاج قاسم را مشق می‌نویسند اسمِ کوچکت را صدا می‌زند دخترم که دوست ندارد برای جنگ انشا بنویسد اسم کوچکت را صدا می‌زند مادرم که دوست داشت نامه‌اش را به حرم حضرت زینب برسانی انگار کن یکبارِ دیگر پدرم را در خان‌طومان از دست داد‌ه‌ام همان ستاره را زیر سر داشت خمپاره‌ای که چشم دیدنت را نداشت که سال ۶۲ دستش را از رویِ زنگ خانه‌مان برنمی‌داشت که برای گلنار و دخترانِ حلبچه دهن‌کجی کرده بود نامِ کدام ستاره بود که در جمجمه‌ام کم و زیاد می‌شد؟ که نامِ دیگرش شهید بود؟ و در سجلش عکسی با قدس انداخته بود! که در کودکی آرزویش این بود نقش عباس را تعزیه بخواند! انگار کن یک شبِ دیگر خانه‌مان بدونِ مرد شده است انگار کن سرِ بابا در خان‌طومان جامانده پیچ رادیو را می‌چرخانم مادرم نامِ حاج قاسم را رج می‌ریزد روی قالیچه‌ای قرمز کنار دست ابوالفضل و زن همسایه که دوست دارد اسم پسر کوچکش را قاسم بگذارد @Aftab_gardan_ha
با کودکان زخم‌خورده مهربانی با مادران داغ‌دیده هم‌زبانی با گریه‌های بی‌پناهان هم‌نشینی لبخند بر لب‌های زخمی می‌نشانی در روزهای جنگ، مردی استواری شب‌ها کنار مردم بی‌خانمانی آری غریبان را غريبان می‌شناسند؟ هر شام در شام غریبان میهمانی غرق امیدی گرچه غم هم کم ندیدی پیداست بشر مومن و حزنش نهانی می‌ایستی تا فصل پیروزی بیاید باکی ندارد سرو از باد خزانی باکی ندارد مرد از نامردی دهر جنگ است و لای زخم دارد استخوانی این ماجرا مانند تو بسیار دارد اما تو ای سردار اوج داستانی راهی‌ست راه عشق... پایانی ندارد تا پای جانت عهد بستی که بمانی! @Aftab_gardan_ha
تمام شهر در خواب و تو در آغوش طوفان‌ها سرودی در دل شب آخرین شعر رهایی را همیشه شیوه‌ی چشمت فریب جنگ با خود داشت* کجا آموختی عاشق‌کُشی را، دلربایی را غزل نه، قطعه باید گفت، شاید چاره‌ای باشد برای کاف. ها. یا. عین. صادت، بی‌عبایی را بیا برگرد خیمه‌، ای علمدار رشید عشق یتیمان حرم طاقت ندارند این جدایی را تو در آغوش یارانی و می‌خوانیم با حسرت به یاد تو《کجایید ای شهیدان خدایی》** را نمی‌دانم چه گفتی در سلام آخرت با دوست که این‌گونه گرفتی تو نشان کربلایی را لباس رزم بر تن کن برای مسجدالاقصی بیا فرماندهی کن نقشه‌ی فتح نهایی را *《شیوه‌ی چشمت فریب جنگ داشت》حافظ ** مولوی @Aftab_gardan_ha
حسن ختام نگاهت پرکرده دیوان ما را مرثیه از ما گرفته‌ست لحن غزلخوان ما را وقتی که باغ شهادت، در را به روی تو وا کرد خنده زدی و ندیدی چشمان گریان ما را خواب زمستانه‌ای را تا صبح ما مرده بودیم آن لحظه‌ای که گرفتند از جان ما، جان ما را قاسم شده قطعه قطعه در کربلای زمانه تیغی بریده دو دست عباس دوران ما را ما کودکان یتیمیم، برخیز و یک بار دیگر با دست خود شانه ‌ای زن، موی پریشان ما را ای مبدأ بی‌نهایت، زنده شدی با شهادت موری چگونه بگیرد، ملک سلیمان ما را؟ بعد از تو هر برگ تقویم یادآورِ انتقام است تا نوبهاری بگیرد داغ زمستان ما را @Aftab_gardan_ha
به پایان آمد این دفتر؟ نه! باقی ماند از آن رازی: تو رفتی قصه را با اشتیاق از نو بیآغازی قفس را خط زدی، شب را شکستی، آسمانی از_ ستاره مانده روی شانه‌های تو، چه پروازی! خراش افتاد بر آرامش تاریک خفاشان که پیچید از تو ققنوسانه در هر کوی، آوازی به بال تو زدند آن‌ها که سنگ، آخر نفهمیدند تو با آن سنگ‌ها یک سنگر سرسخت می‌سازی ندانستند از این خاک حاصل‌خیز می‌جوشند دوباره رستم و گودرز و آرش‌ها به جانبازی ندانستند یک سیل خروشان راه می‌افتد نگاه خیس خود را سمت ساحل تا بیندازی تبر هر قدر بر جان درختان می‌زنند، این باغ دوباره می‌شود سرسبز با سرو سرافرازی سر از پا گرچه نشناسند در این راه، سربازان ولی سردار! مثل تو، ندیدم هیچ سربازی @Aftab_gardan_ha
نور حضورت آینه‌ی کردگار شد با تو ستون عرش خدا استوار شد باغ زمین به چنگ خزان بود پیش از آن اما به لطف رؤیت رویت بهار شد مروه صفا گرفت به یمن قدوم تو زمزم به لطف کوثر تو خوشگوار شد از آسمان رسیدی و _ با یک گل از بهشت _ هر چار فصل خانه‌ی مولا بهار شد بر صفحه‌ی سفید دل همسرت علی نقش نگاه توست که تنها نگار شد صبر جمیل و جلوه‌ی ایثار و حسن تو در زینب و حسین و حسن آشکار شد آنقدر بغضِ تاول دستت ادامه یافت تا آسیاب از نفس افتاد و زار شد با کیسه‌ای ز نان تنور تو شب به شب در کوچه‌های شهر علی رهسپار شد سوگند می‌خوریم که لولاکِ شان تو تنها دلیل گردش لیل و نهار شد عمر تو خواست حقّ امامت ادا شود هجده نفس برای ولایت نثار شد 《ای بی‌نشانه‌ای كه خدا را نشانه‌ای》* در خاک راز مدفن تو ماندگار شد *مصراع از فاطمه راکعی @Aftab_gardan_ha
در خلوت خود به ناله خو می‌گیری هر روز به یک بهانه رو می‌گیری با آب وضویت اشک حیدر جاری‌ست چندی‌ست که آهسته وضو می‌گیری @Aftab_gardan_ha
قلم گرفتم به دستم، امّا هنوز هم عاشق تفنگم اگر سرم، کلمه کلمه شورم! اگر دلم، واژه واژه جنگم بگو که من هرچه شد، می‌آیم! شراره‌طبعم، به خود می‌آیم برای فتح احد می‌آیم، شکوهِ مردانِ آذرنگم بگو که پر باشد از جنازه، بجوشد از قدس خون تازه به دست مردان انتفاضه هنوز تیغم، هنوز سنگم مرا ندیده مگیر، امّا برادرم را ندید دادم شهید بودم، شهید دادم! نه اهل نامم، نه اهل ننگم سرم شکسته‌ست گرچه از کین، گمان مبر سرشکسته باشم حماسه‌ی شرق باشکوهم، غریو ویرانی فرنگم اگرچه عمری سکوت بودم، نخواستم بی‌خروش باشد خدا کند باده‌نوش باشد، رفیق اگر می‌دهد شرنگم اگرچه از دوست شکوه دارم، رسیده وقت نبرد امّا غبار را هم زدوده حتّی، برادرم قاسم از تفنگم @Aftab_gardan_ha
خط به خط، جبهه به جبهه، با شهیدان آمده آمد از آتش تو گویی از گلستان آمده خط‌شکن، دشمن‌کُشان، این حمله‌های بی‌امان اخم آن آتش‌فشان چشم است، طوفان آمده گرچه او را جز شهادت هم عجیب و دور بود با دلی پر خون شهادت نیز حیران آمده موسم تشییع فرمانده‌ست ای دشمن ببین صف به صف لشکرکشی کردیم، ایران آمده مرگ آمریکا و اسرائیل رمز زندگی‌ست ملتی با این شعار خود رجزخوان آمده مسجدالقصی و رقص پرچم فتح قریب صبح بعدی منتقم با جمع یاران آمده @Aftab_gardan_ha
کوه بودم، همیشه در حسرت، آرزو داشتم که زر بشوم یا به دستان آبرومندی، خانه‌ای درخور نظر بشوم سنگ بودم ولی دلم می‌خواست، حسرت چشم این و آن باشم بدرخشم شبيه لعل بدخش، روی انگشتری گهر بشوم از دل کوه آمدم اما، در دل کوره‌ها شدم آهن کاش می‌شد پیاله‌ای باشم، از لبی بی‌قرار تر بشوم گرچه آهن شدم ولی شوقم، همه این شد خلاصه در سخنی بر سر دوش مرد بت‌شکنی، بهر احقاق حق تبر بشوم بهتر این بود می‌شدم شمشیر، همدم دست‌های عالمگیر وه چه خوش بود این چنین تقدیر، صاحب تیغه‌ی دوسر بشوم یا که در فتنه‌های بی پایان، در گلوگاه زخمی دوران تا بلا را از او بگردانم، آرزو داشتم سپر بشوم لیک تقدیر چیز دیگر بود، عاقبت سرنوشت من شر بود من نمی‌خواستم در آن خانه، از بدِ بخت، میخ در بشوم من نمی‌خواستم برای کسی، در شب تار گریه‌های کسی موقع خواب بچه‌های کسی، باز اسباب دردسر بشوم کاش در کوه خویش می‌ماندم، بخت با من چه کرده که حالا بعد پنجاه سال مجبورم، نعل اسبان ده نفر بشوم @Aftab_gardan_ha
به خاک قبر تو سر می‌گذارم پس از تو روز خوش دیگر ندارم تو را ای گل! به خاک تیره هرگز به دستان پیمبر می‌سپارم @Aftab_gardan_ha
باید دلم با هر زیاد و کم بسازد از زخم‌های کهنه‌اش مرهم بسازد دم‌ساز من، تنها همین آشفتگی‌هاست با من نشد آسودگی، یک دم بسازد باید کسی که یار دل‌سوزی ندارد با دردهایش هم بسوزد هم بسازد دنیا دلم را چون اناری سرخ می‌خواست تا از عقیقِ قلب من، خاتم بسازد با لشکری اندوه می‌تازد به سویم می‌خواهد از ریحانه‌ای، رستم بسازد! این صخره، با سیلیِ امواج است خوشتر غم باید از این زن، زنی محکم بسازد... @Aftab_gardan_ha
آفتابگردان‌ها
https://www.instagram.com/p/B7fUi6mnze9/?igshid=qh1n0dat2ks5
دعوتید به صفحه‌ی جدید آفتابگردانها در اینستاگرام
شب‌گریه بود کار علی بعد فاطمه چاه است رازدار علی بعد فاطمه   لالایی شبانه‌ در گوش نخل‌هاست آواى غصه‌دار علی بعد فاطمه   روزی هزار بار در آن کوچه جان سپرد آن کوچه شد مزار علی بعد فاطمه   لبریز خوشه‌خوشه صبر است بعد از این دستاس روزگار علی بعد فاطمه   هر بار بی‌قرار شده، زینب آمده زینب شده قرار علی بعد فاطمه @Aftab_gardan_ha
به روی شانه با خود می‌برد جان و جهانش را که بسپارد به دست خاک، دست آسمانش را کسی جز سایه‌اش با او نمی‌آید پی تابوت چه مظلومانه راهی کرده در شب کاروانش را جراحت‌های پهلو نه ولی نامهربانی‌ها از او آخر جدا کردند یار مهربانش را گل یاسش سپید آمد ولی با روی نیلی رفت همین شرمندگی می‌کشت آخر باغبانش را برای بار آخر درد دل می‌کرد با یارش که می‌گیرد از این پس چاه، جای همزبانش را نمی‌داند چه شد، وقتی به خود آمد که دیگر دید به جان خاک‌های سرد بخشیده است جانش را اگر چه چشم ما هرگز نبوده زائر خاکش بپرس از شعله‌های سرخ آتش داستانش را... @Aftab_gardan_ha
صدای توست که این‌گونه سرخ می‌آید شبیه بانگ صریحی در اوج همهمه است بلند و روشن و بی‌باک خطبه می‌خوانی چرا نمی‌شنوند؟ این صدای فاطمه است به گوش مردم این شهر از چه می‌گویی چه رفته است به دل‌هایشان که خاموشند هنوز بوی محمد(ص) نرفته است از شهر چه فتنه‌ای‌ست که این قوم گنگ و مدهوشند مگر نه رسم پیمبر(ص) تبسم است و سلام؟ چه بدعتی‌ست که این ناکسان درآوردند ز کینه آتش عصیانشان فروزان شد برای کشتن یک یاس لشکر آوردند چه شد که حرمت آن خانه پشت در جا ماند؟! به این گمان که تو در یادها نمی‌مانی؟ چه آرزوی محالی‌! از آن سوی تاریخ تویی که بر سر منبر خطابه می‌خوانی تویی که سجده قدری به مسجد کوفه تویی تویی جگر تکه تکه در آن تشت تویی تمام جمالی که دخترت می‌دید «فیا سیوف خذینی» تو گفته‌ای در دشت نشسته در نفس شیعه آتشی که زدند بگو به خصم که این عشق را ببین و بسوز در انتظار نشستیم و یک نفر باقی‌ست و صبح دولت از آن خانه می‌دمد یک روز @Aftab_gardan_ha
وداع با تو در آغاز راه می‌گویم تو می‌روی غم خود را به «چاه» می‌گویم به روزهای پس از تو تباه می‌گویم مدام، «بانوی آیینه»! «آه» می‌گویم چقدر زود گل «یاس» من، خمیده شدی! برای پر زدن از خاک برگزیده شدی! چگونه بی تو من این عمر را به سر ببرم؟! تن تکیده‌ی خود را به سمت «در» ببرم؟! مقدر است که غم‌های بیشتر ببرم بعید نیست اگر دست بر کمر ببرم ببین که زانوی غم در بغل گرفته «علی» نرو که راه به روی اجل گرفته «علی» میان مردم آتش‌پرست در کوچه بگو چه بر سر تو آمده‌ست، در کوچه؟! که بود راه به روی تو بست، در کوچه؟! اگر چه حرمت «حیدر» شکست در کوچه یقین که «فاطمه» جان پهلویت شکسته نبود اگر که دست «علی» بین کوچه بسته نبود اگر چه در دلت از دشمنان غضب داری و از جراحتشان مدتی‌ست تب داری نه روز داری از این درد‌ها، نه شب داری هنوز مثل همیشه دعا به لب داری حکایت تو و دریای بی‌کرانه یکی‌ست تو خود شبیه خودی، چون تو در زمانه یکی‌ست قرار بود که من غمگسار تو باشم که تو قرار من و من قرار تو باشم همیشه - در غم و شادی- کنار تو باشم نه اینکه تا به ابد سوگوار تو باشم قرار بود؛ ولی «میخ پشت در» نگذاشت و ناله‌های تو بر دشمنان اثر نگذاشت @Aftab_gardan_ha
هنوز کودکان تو برای جای خالی‌ات در انزوای جای جای خانه گریه می‌کنند یکایک حروف در کتاب‌ها هنوز هم بدون هر اشاره و نشانه گریه می‌کنند چه خوانده چشم‌های تو که خیس مانده آستین میان کوچه‌ها مگر چگونه خورده‌ای زمین چگونه باز پا شدی، چگونه بی‌صدا شدی که مردها برای تو زنانه گریه می‌کنند چه بود سرّ مخفی خسوف چند ماهه‌ات چه بود راز گریه و سکوت گاه‌گاهه‌ات چه بود راه کودکت، چه شد سپاه کوچکت که پا به ماه‌ها به این بهانه گریه می‌کنند هزار کوه زخم را به دوش می‌کشیدی و هزار زھر طعنه را به گوش می‌شنیدی و تمام بردبارها، تمام کوهسارها به پات با تکان تکانِ شانه گریه می‌کنند سیاه ماند چهره‌اش پس از تو روزگار شهر پر از مزار شد شبی پس از تو هر کنار شهر پس از به شانه رفتنت، پس از شبانه رفتنت برات یاکریم‌ها شبانه گریه می‌کنند @Aftabgardan_ha