مثال، تصور کنید تاجری که در سرای تجارت خود مشغول کسب دنیای پوچ است، اگر معشوقه ای زیبا ببیند این دیدن نورش او را چنان می سوزاند که حجره و تجارت را رها کرده و به دنبال او فقط می رود... این همان سوختن است و حق تعالی نورش در دنیا در زجاج قرار داده است تا خلایق چنین نسوزاند.
نبی مکرم اسلام (ص) می فرمایند: «اگر امر خدا بر ماندن روح های شما در جسم تان برای زمانی که مقرر کرده است نبود، روح های شما از شوق وصل حق تعالی لحظه ای در جسم تان درنگ نمی کردند و اسیر نمی شدند.»
و زمانی که مولای متقیان حضرت علی علیه السَّلام به شهادت رسیدند، فرمودند: "فُزت وَ ربَُ الکَعبه" اشاره به آن زمان دارد که روح بزرگ اسیر شده، حضرت در جسم خاکی اش به بیکران الهی پر کشید و وصل شد.
نور حق تعالی در زجاج است چرا که زجاج آتش و حرارات را می گیرد و فقط نور را بیرون می دهد. هر نور منبعث از آتشی است، یعنی زجاج حرارت و آتش حق تعالی را می گیرد که شما را نسوزاند و بخشی از نور که برای هدایت شما و سعادت دنیا و آخرت شما برای همنشینی با حق تعالی در بهشت لازم است بر شما می بخشد. اگر از نور الهی زجاج برداشته شود آتش و حرارت وصل او چنان شما را می سوزاند که نیازی دیگر به نورش برای هدایت و رسیدن به او نمی بینید و سوخته می شوید.
چنان چه در حالات نبی مکرم اسلام (ص) آمده است: گاهی چنان در آتش الهی از زجاج بر حضرت خارج می شد که تب می کردند و در بستر می افتادند و دست عایشه را می گرفتند و می گفتند: "کلمینی حمیرا و اشتغلنی بالدنیا" ای همسر زرد گونه و زیبای من با من کمی از نفس حلال و دنیا سخن بگو و مرا به سمت دنیا بیاور تا از آتش خدا فاصله ام دهی تاب سوختن ندارم.
"لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ" در آیه نشانگر آن است که نور الهی نه در شرق است نه در غرب، این امر بیانگر آن است چون شرق و غرب نشان محدودیت بر یک قلمرو است پس حق تعالی در قلمرو پادشاهی اش نامحدود است و شرق و غربی بر آن نیست.
ابری که ز آسمان می بارد
از دوری اوست که این چنین می زارد
از دوری او چگونه دل خون نشود
این اشک تَر است که وصل او می آرَد
تابوت مرا به آسمان بردارید
تا آتش من به کهکشان بسپارید
ترسم که چو تابوت زمین بگذارید
نعشی زخلایق ز زمین بردارید
✍حسین جعفری خویی (نایر خویی)
🆔 @akhlaghmarefat
داستان ها و پندهای اخلاقی
#یک_حدیث_یک_حکمت
نبی مکرم اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرمایند:
کمیاب ترین چیزی که در آخر الزمان یافت شود؛ برادری مورد اطمینان یا درهمی پول حلال است.
📓 تحف العقول، ص ۸۳
🆔 @akhlaghmarefat
داستان ها و پندهای اخلاقی
#یک_داستان_یک_پند ۴۱۳
عمو عبدالله در محله شهانق زندگی می کند و چهار سال است که از فوت همسرش می گذرد. او چهار پسر دارد که سری به او زیاد نمی زنند، ولی تنها دخترش ریحانه هر روز به او سر می زند و خانه اش مرتب می کند و غذای او می پزد و همدم پدر است. عمو عبدالله به خواهرش می گوید: به دخترش پیام بدهد که او می خواهد همسری پیدا کند. عبدالله شرم دارد مستقیم به دخترش نیازش را بیان کند. ریحانه که نمی تواند زنی را در خانه زندگی مادرش ببیند به شدت عصبانی می شود و می گوید: «من همیشه مراقب پدرم هستم، او زن می خواهد چکار....؟؟؟»
خواهرش به عبدالله قول می دهد برای او همسری انتخاب کند. اما سراغ هر زنی می روند مهریه نقد سنگینی طلب می کنند و عمو عبدالله از عواقب کار نگران است که فرزندان اش از کم شدن ارث بیشتر ناراحت شوند و در آخر عمر او را طرد کنند. از قضای پروردگار، خواهر عموعبدالله روزی سمیرا دختری ۲۱ ساله را پیدا می کند که بی اذن پدر شوهر کرده بود و شوهرش بعد از مدتی روانه خانه پدر کرده بود. سمیرا روزی نبود که از برادران کتک نخورد و تحت فشار برای ترک منزل قرار نگیرد.
🆔 @akhlaghmarefat
داستان ها و پندهای اخلاقی
خواهر عبدالله شبی با او پنهانی از چشم وراث سمیرا را از پدرش که معتاد بود در قبال مهریه ای اندک خواستگاری می کنند و مبلغ مهریه را به پدر عروس می دهند و عروس جوان با برگ عقد موقت خانه پیرمرد می آورند. خواهر عبدالله نقشه ای طرح می کند که به وراث و همسایگان حقیقت را نگویند بلکه بگویند: برای عبدالله پرستاری در منزل استخدام کرده اند. فرزندان که از ماجرا خبر نداشتند ریحانه هم از این امر خوشحال می شود که پدرش را مراقب موقتی پیدا شده است.
عبدالله بعد از سه سال زندگی مشترک از دنیا می رود و قبل از مرگ مغازه اش را به نام او می زند. روز مرگ اش خواهر عبدالله که پیرزنی تنهاست سمیرا را به منزل خود می آورد و از او می خواهد بیرون نرود. چون همه سمیرا را به عنوان پرستار می شناختند و پرستار بعد از مرگ عبدالله دیگر نیازی نبود در آن خانه بماند. یک هفته بعد از مرگ عبدالله، سمیرا خواهر عبدالله هم ترس داشت مبادا وراث او را در خانه او ببینند و برای آن ها سوال شود و مشکوک شوند و همه کارهای پنهانی لو رود.
پس باید برای سمیرا و زندگی او فکر می کردند. خواهر عبدالله تصمیم می گیرد مغازه را اجاره بدهد و با پول آن خانه ای برای سمیرا اجاره کند. سمیرا که دختر زجر کشیده ای بود و از عبدالله و خواهرش مهر زیادی دیده بود دوست نداشت برای عبدالله وراث بعد مرگ اش عاق شوند و عمه شان به دردسر بیفتد. پس سند مغازه را به نام خواهر عبدالله می زند که روزی اگر وراث قصد فروش و تقسیم ارث را داشتند از گذشته پدرشان خبری نداشته باشند و تصمیم می گیرد با مرد دیگری ازدواج کند. خواهر عبدالله از این همه شعور و درایت و حس فهمیدگی سمیرا متعجب می شود و بعد از انتقال سند به نام اش، او را به عنوان پرستار خودش در خانه خودش برای وراث معرفی می کند.
اما گویی اراده خدا بر آن بود این پنهان کاری را کسی توفیقی حاصل نکند. قبل از چهلم عبدالله خواهر عبدالله و سمیرا متوجه می شوند سمیرا باردار است.
خواهر عبدالله مجبور می شود برای حفظ آبروی برادرش و فرزندان اش، موضوع را به فرزندان برادر شفاف باز کند و توضیح دهد چون اگر چاره ای اندیشیده نمی شد بعد از زایمان سمیرا و پدرشان به بدنامی در محله و فامیل در سوء استفاده از پرستار جوان متهم می شد... عمه وقتی حقیقت را به فرزندان روشن می کند ترس و فشار روحی جمع کردن این مسئله شوک همه مسائل پنهان گذشته را از بین می برد. فرزندان تسلیم می شوند مغازه را بفروشند و با پول آن واحدی برای سمیرا بخرند و حقوق بازنشستگی پدر را به سمیرا بدهند.
سمیرا پسری به دنیا می آورد که اکنون چهارده سال دارد. وحید، بسیار سرو قامت و زیبا و مؤدب و باهوش است در مدرسه شاگرد اول است و تابستان ها برای کمک خرجی مادرش به کارگری می رود... تمام دلخوشی و ستون زندگی سمیرا پسرش وحید است.
بعد از مرگ پدر یکی از برادران سمیرا در تصادف می میرد و برادر دیگرش آواره می شود و مدت هفت سال است با سمیرا زندگی می کند... آری با خود می اندیشم که داستان احسن القصص یوسف نبی همیشه در طول تاریخ تکرار می شود. و نکته دیگر که ذهن مرا به خود مشغول می کند این که هرگز نباید والدین و فرزندان را از حق مسلم شان محروم کنیم که تبعات کارشان دامن ما را هم روزی خواهد گرفت.
✍حسین جعفری خویی
🆔 @akhlaghmarefat
داستان ها و پندهای اخلاقی
#یک_شعر_یک_معرفت
هر آن کس ذکر او گوید بحال خود غمی جوید
مشو خسته ز ذکر او که بر غم آتشی روید
اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً (۴۱_احزاب)
✍حسین جعفری خویی (تخلص نایر خویی)
🆔 @akhlaghmarefat
داستان ها و پندهای اخلاقی
#یک_آیه_یک_تدبر ۷۳۴
إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ ۚ وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَىٰ إِثْمًا عَظِيمًا (۴۸_نساء)
شرک تنها گناهی است که حتی با استغفار هم حق تعالی از آن نمی گذرد. (لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ)
کسی که در توفیق عبادتی مَثْنیٰ دارد (يعنی نفس خود شریک عبادت خداوند کرده است) مشرک است، نه تنها مزدی از خدا نمی برد؛ بلکه معصیتی را مرتکب شده است که با استغفار هم بخشیده نخواهد شد.
🆔 @akhlaghmarefat
داستان ها و پندهای اخلاقی
#پندهای_قصار
✍️تا خدا را نشناسی خود را رها نخواهی کرد و تا خود را رها نکنی خدا را نخواهی شناخت، در جهان هستی حق تعالی هر شئ را یا مبداء آفرید یا مقصد.... جز ذات قدسی خودش که هم مبداء اش آفرید و هم مقصد اش..... جان ها به قربان این همه حکمت حکیم
🆔 @akhlaghmarefat
داستان ها و پندهای اخلاقی
#یک_داستان_یک_پند ۴۱۴
پیرمردی، جوانی در صحرا به چوپانی دید. گفت: ای جوان تا پیر نشده ای از گلّه خود بهره ببر. همانا ارزش یک گوسفند نزد صاحب اش از ارزش یک پیرمرد بیشتر است. چون گوسفند را صاحب اش تا نمرده است از خود نمی راند، ولی فرزند را والدین چون پیر شدند دیگر کارشان نیاید. پس یک گوسفند مریض نزد بشر از یک پیرمرد سالم ارزشمندتر است.
✍حسین جعفری خویی
🆔 @akhlaghmarefat
داستان ها و پندهای اخلاقی
🌹عفو و غفران الهی در قرآن
#یک_لغت_قرآنی ۳۸۹
📆۱۴۰۳/۰۸/۱۳
🌟غَفَر:
بخشش مشروط را غَفَر و بخشش غیر مشروط را عَفو گویند.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَإِنْ تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيم (۱۴_تغابن)
شما خودروی خود به فرزندتان تان داده اید و او وسوسه شده و با رانندگی بد ماشین شما را خسارت زده است، شما اگر خسارت را بر او ببخشید و کلید ماشین را از او بگیرید او را مورد عفو قرار داده اید. اما اگر او را مشروط ببخشید که قول دهد دیگر در رانندگی وسوسه نشود و کلید را از او نگیرید او را مورد مغفرت قرار داده اید.
🆔 @akhlaghmarefat
داستان ها و پندهای اخلاقی
در عَفو فرصت ورود به آتش یا فتنه سلب می شود و انسان همان لحظه از نعمات محروم و عذاب نمی شود ولی در مغفرت فرصت ورود به آتش سلب نشده، پس از نعمات محروم نمی گردد.
مثال دیگری می زنیم. قبل از مثال دقت کنیم، چون غَفور و رَحیم از صفت حق تعالی است این مثال در مورد انسان ناباورانه خواهد بود چون انسان یک بار می تواند غفور باشد و آن هم نهایت بر همسر و فرزندان اش و تداوم در غفران بر انسان بر یک فرد محال است.
مثال شما با شش پسر خود در کارگاهی کار می کنید، کارگری از شما نمی تواند در برابر هوای نفس خود بایستد و پسر شما را در حین عصبانیت می کشد. شما اگر او را مورد مجازات قرار ندهید و کلید کارگاه را بگیرید و به او بگویید: «برو و در چشم من پیدا نشو...» او را عفو کرده اید. ولی اگر او، پسر شما را بکشد و ناراحت باشد و طلب بخشش کند شما نه تنها او را می بخشید بلکه اخراج هم نمی کنید و فرصت ورود به آتش دوباره در برابر هوای نفس به او می دهید و می گویید: «یک سال باید رایگان کار کنی و در آتش آن وارد شوی» اگر او فرزند دیگر شما را کشت و نادم بود و طلب بخشش کرد باز او را اخراج نمی کنید بلکه دو سال کار رایگان و هر روز یک ضربه شلاق بر او به عنوان آتش در نظر می گیرید. حتی همه فرزندان شما را بکشد و توبه کند باز او را فرصت ورود به آتش اما با آتش های سنگین تر را به او می دهید که در این صورت شما غَفور و رَحیم می شوید، یعنی از رحمت خود او را می بخشید. اما نکته بسیار مهم در این فرایند کشتن، آن است که با هر قتل آتشی که باید وارد شود تا بخشیده شود سنگین تر می شود. حق تعالی آتش را سنگین تر می کند ولی شرط عدل اش اجازه نمی دهد درب توبه یا همان ورود به آتش رحمت خویش را بر عاصی ترین بنده اش ببندد.
خداوند در اکثر آیات از انسان می خواهد طلب مغفرت کند نه طلب عفو. چون اگر آن کارگر طلب عفو کند شما او را اخراج خواهید کرد ولی اگر طلب استغفار کند یعنی از شما می خواهد هر اندازه فرزندان او از خطا کشتید شما را ببخشد. اگر خداوند عَفُو بود و غَفُور نبود زمانی که بنی آدم خطا و عصیان او می کرد او را اخراج از خلقت خویش می کرد یعنی به همان عدم یا عالم الست بر می گردانید و از بهشت محروم اش می کرد؛ ولی چون عَلیم است و می داند این انسان در بهشت هدف خلق خود و شرمندگی از معاصی اش را خواهد فهمید او را عفو و به عدم بر نمی گرداند بلکه تا باز شدن دروازه های جهنم فرصت ورود به آتش را از او نمی گیرد. برخی که معنی غفور را نمی دانند به خطا چنین محاسبه می کنند که خداوند آنان را بعد از مرگ بدون ورود به آتش خویش فقط همین طور جمع کرده و خواهد بخشید که هرگز چنین نیست. چنانچه آن کارفرما در صورت کشته شدن پسرش توسط کارگر به او نمی گوید: «چون تو عصبی هستی برو در خانه بخواب من دستمزد تو را بدهم....» که چنین کاری نه عفو است و نه غفران، و برای همین مردم خدا را نشناخته اند و براساس باورهای خود خدایی برای خود در ذهن شان تراشیده اند.
🆔 @akhlaghmarefat
داستان ها و پندهای اخلاقی