•••📖
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
#قسمت _دهم
... ثانیا هر خسارتی که به منزل شما وارد شده باشد، ما آماده پرداخت آن هستیم. از سوی خودم و شما با قرآن کریم #استخاره کردهام و در جواب، آیات سوره مبارکهی فرقان در صفحات ۳۶۱ و ۳۶۲ ظاهر شد. امیدوارم که آنها را بخوانید و به حال خود و ما #بیندیشید.
من در خانه شما نماز خواندم و دو رکعت نماز هم به نیت شما خواندم و از خداوند متعال خواستارم که #عاقبتبخیر شوید. محتاج دعای شما هستم."
"برادر یا فرزند شما، سلیمانی"
(تصویر نامه سردار سلیمانی در زیر پست قابل مشاهده است.)
🍃توصیه #حاجقاسم به ازدواج مجدد همسر شهدا🍃
#همسر یکی از شهدا نقل میکرد:
"حاج قاسم بسیار از #ازدواجمجدد همسران شهدا خوشحال میشد و تشویق به این کار می کرد. هر چند در جامعه برخی که نمای #مذهب هم دارند، خیلی برخورد بدی با این همسران می کنند.
میدانم هدفمان درست است؛ اما توان تحمل صحبتها و #کنایه های مردم را ندارم. خیلی به هم میریزم."
🍃سپاه #بهشت است🍃
والله، نه به عنوان اینکه من یک #سپاهیام، گر چه من از ارادتمندان سپاه هستم؛ سپاه که امروز در بعضی جاها در معرض آماج تهمت و افترا، به دلیل #دفاع از انقلاب قرار میگیرد، در کنار دیگر نیروهای مسلح که آنها هم عزیز و ارزشمند هستند، پیوسته در دفاع از ملت و پیوسته در دفاع از این انقلاب و پیوسته در دفاع از ارزشهای این #انقلاب، سینه خودش را سپر کرده و در تقدیم فرماندهان، خودش را در صف اول شهادت و در معرض #شهادت قرار داده است، سپاه مجموعهای از منتظران شهادت است.
مردم! به اعمال من و امثال من نگاه نکنید. سپاه بهشت است که استشمام می شود. سپاه #معراج شهدا است. سپاه معراج #مجاهدین است. سپاه محبوب امام(رحمه الله) است.
امام(رحمه الله) نگاه کرد به سپاه و فرمود: "من دست شما را میبوسم که دست خدا بالای آن است و اگر سپاه نبود، #کشور نبود."
نگاه کرد به جبهه های سپاه و نیروهای مسلح و فرمود: "آنها چه می کنند و بهتر است دم فروبندم و #خاضعانه و خاشعانه عرض کنم: السلام علیک یا خاصه اولیاءَ الله."
در جمع سپاه، در میان سپاه، هزاران اولیای #خاص خدا قرار دارد که ما آنها را نمی شناسیم.
ادامه دارد....🖇
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
📌 @ashabakharazamani
•••📖
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
#قسمت _یازده
🍃باب چهارم: #استغنا
✨میگفت: "اگر میخواهی دردمند نشوی، #دردمند شو! دردی که خنکای وجودت در گرمای سوزنده غیر طاقت باشد، دردی که گرمای وجودت در سرمای جانکاه باشد.
همه دردها درد نیستند و همه بلاها بلا نیستند. چه بسیار دردهایی که دوای دردند و چه بسیار بلاهایی که در #حقیقت باید خودت را به او بسپاری و رضایتش را عین نعمت و لطف و محبت بدانی."✨
🍃شهیدی که #همسرش واسطهی شهادتش شد🍃
زمان جنگ حسین بادپا همرزم من بود و خیلی دوستش داشتم. الان او #مفقودالاثر است. همشهری بودیم. برای اینکه بیاید اینجا، خانمش را واسطه کرد و این خیلی مهم است که زن انسان واسطه شود برای #مجاهدت شوهرش،
بیاید و التماس کند و بگوید: "قبول کن شوهر من به جبهه بیاید و #شهید شود."
این خیلی حرف مهمی است. نشان میدهد که هدف خیلی باارزش است. حسین بادپا بار اول زنش را واسطه فرستاد. بار دوم خودش آمد.
من خیلی دوستش داشتم برای بار چهارم نمیگذاشتم بیاید. مجدداً خانمش را واسطه کرد و گفت: "تو پیش فلانی آبرو داری. برو واسطه شو تا بگذارد من بروم."
این ماجرا در ایام #فاطمیه سال قبل بود. بعد هم به اینجا آمد و شهید شد.
🍃دعایی که از زبان یک مادر شهید #مستجاب شد🍃
یکی از رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله که نمیشناختمش با خندهرویی به من گفت: "این بنده خدا را نمیشناسم؛ ولی حسین (#حسینبادپا) شهید نمیشود. این را شهید یوسف الهی گفته."
حاج قاسم گفت: "اگر آن کسی که باید برایش دعا کند، #دعا کند، شهید می شود."
به محض این که حاج قاسم این جمله را گفت، حسین بادپا خشکش زد و رو به من گفت: "ابراهیم حاجی چه گفت؟" جملهی حاج قاسم را برایش تکرار کردم: "حاجی گفت اگر آن کسی که باید برایش دعا کند، دعا کند، شهید می شود."
آن شب زمانی که به خانهی حاج حسین بادپا برگشتیم، او دوباره از من پرسید: "حاج قاسم چه گفت؟" دوباره جمله #سردارسلیمانی را تکرار کردم. بعد از آن حدود ۴ یا ۵ بار حسین این را از من پرسید....
ادامه دارد....🖇
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
📌 @ashabakharazamani
•••📖
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
#قسمت _دوازده
... بعد از مدتی حاج حسین بادپا رو به من گفت: "ابراهیم حاج قاسم از #غیب خبر دارد." گفتم: "یعنی چه که از غیب خبر دارد؟"
حاج حسین گفت: "من خوابی دیده بودم که این خواب را تا به حال برای کسی تعریف نکرده ام." پرسیدم: "چه خوابی؟" حاج حسین گفت: "چندی قبل خواب شهید کاظمی را دیدم که پیغام شهید یوسف الهی را برایم آورد و گفت تو #شهید نمی شوی."
در خواب به شهید کاظمی گفتم: "دعا کن من هم بیایم پیش شما و خدا مرا به شما برساند." ولی شهید کاظمی دعا نکرد. گفتم: "باشد دعا نکن. من دعا می کنم، تو آمین بگو."
گفتم: "خدایا من را به شهدا برسان." شهید کاظمی آمین نگفت و فقط به صورتم نگاه کرد و #خندید.
حاج حسین رو به من ادامه داد: "ابراهیم، حاج قاسم از کجا فهمید که این حرف را گفت؟"
حسین بادپا بعد از این خواب، درست کمتر از یک ماه قبل از شهادتش به مزار شهید کاظمی رفت و آنجا با پدر و مادر این شهید دیدار کرد. آنجا از #مادرشهید کاظمی خواست برای عاقبت به خیر شدنش دعا کند و مادر شهید کاظمی در حالی که دستهایش را رو به آسمان گرفته بود، از خدا #عاقبتبهخیری حاج حسین را خواست و دعا کرد.
اینگونه دعای مادر شهید در حقش مستجاب شد!
🍃بوسیدن پای مادر🍃
مادر حاج قاسم که از دنیا رفتند، پس از چند روز، با جمعی از خبرنگاران تصمیم گرفتیم برای عرض تسلیت به روستای قناتملک برویم. با هماهنگی قبلی، روزی که سردار هم در روستا حضور داشتند، عازم شدیم. وقتی رسیدیم، ایشان را دیدیم که کنار قبر مادرشان نشسته و فاتحه میخوانند. بعد از سلام و احوالپرسی، به ما گفت: "من به منزل میروم، شما هم فاتحه بخوانید و بیایید."
بعد از قرائت فاتحه، به منزل پدری ایشان رفتیم. برایمان از جایگاه و حرمت مادر صحبت کردند و گفتند: " این مطلبی را که میگویم جایی منتشر نکنید." گفتند: ....
ادامه دارد....🖇
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
📌 @ashabakharazamani
•••📖
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
#قسمت _سیزده
...گفتند: "همیشه دلم میخواست کف پای #مادرم را ببوسم؛ ولی نمی دانم چرا این توفیق نصیبم نمیشد. آخرین بار، قبل از مرگ مادرم که اینجا آمدم، بالاخره سعادت پیدا کردم و کف پای مادرم را #بوسیدم. با خودم فکر میکردم حتما رفتنیام که خدا توفیق داد و این حاجتم برآورده شد."
سردار در حالی که اشک جاری شده بر گونه هایش را پاک میکرد، گفت: "نمیدانستم دیگر این پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم."
🍃درس #تواضع🍃
زمانی که در جنوب شرق ماموریت داشتیم، شب به یک پاسگاه ژاندارمری که در روستا بود رفتیم و قرار بود صبح برای #شناسایی حرکت کنیم. آن شب، به علت کمبود جا باید حدود ۱۴ نفر در یک اتاق میخوابیدیم؛ در حالی که فقط یک تخت سربازی در آن اتاق بود.
من به گمان اینکه #سردار حاج قاسم سلیمانی برای استراحت به اتاق دیگری می رود، قبل از ورود بقیه روی تخت دراز کشیدم. زمانی که #حاجقاسم را در حال ورود به اتاق دیدم، از جا بلند شدم؛ اما حاج قاسم آمد داخل همان اتاق و از من خواست سرِ جایم دراز بکشم. من با اصرار خواستم ایشان به جای من روی تخت بخوابد؛
اما خطاب به من گفت:
"من #فرمانده تو هستم و به تو امر میکنم همانجا بخوابی."
آن شب، حاج قاسم با وجود کمبود جا، با سختی خوابید و به ما #درسهای بزرگی داد.
🍃مادری که خودش قبر کَند🍃
یادم هست مادری بود در یکی از روستاها به نام "خانوک". شوهر و سه پسرش در جنگ بودند. یکی از پسرانش به نام زادخوش که #شهید شد، اجازه نداد کسی قبر را حفر کند. خودش آمد این قبر را کَند، این زن وقتی خسته شد دخترهایش را صدا زد که کمکش کنند.
#قبر پسرش را که ۱۷ ساله بود کَند و بعد این پسر را توی قبر گذاشت و دفن کرد و شوهر و دو پسر دیگرش را روانهی جبهه کرد. عجیب بود این #صحنه.
ادامه دارد....🖇
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
📌 @ashabakharazamani
•••📖
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
#قسمت _چهارده
🍃واکنش حاج قاسم به بازرسی قبل سخنرانی🍃
قبول کرده بود سخنران #یادوارهی شهدای یک روستا باشد. وقتی متوجه شد برای مراسم مردم را بازرسی میکنند، گفت: "با این وضعیت سخنرانی نمیکنم؛ مگر اینکه دست از #بازرسی بردارید."
🍃#آیتاللهالعظمیخامنهای؛ سرآمد همه روحانیون🍃
#مردم! از من قبول کنید، من عضو هیچ حزب و جناحی نیستم و به هیچ طرفی جز کسیکه به اسلام و #انقلاب خدمت می کند، تمایل ندارم؛ اما این را بدانید: والله! علمای شیعه را تماماً و از نزدیک می شناسم، الان ۱۴ سال شغل من همین است. علمای لبنان را می شناسم، علمای پاکستان را می شناسم، علمای حوزه خلیج فارس را می شناسم، چه شیعه و چه #سنی. والله! اشهد بالله! سرآمد همهی این روحانیت، این علما از مراجع ایران و مراجع غیر ایران، این مرد بزرگ تاریخ، یعنی آیت الله العظمی خامنهای است.
من با خیلی از علمای شیعه مکاتبه و از نزدیک مراوده دارم و آن ها را می شناسم، ارادت داریم، دنبال #تبعیت مردم از آنها هستیم؛ اما اینجا کجا، آنجا کجا؟! بین ارض و سما فاصله داریم.
در #حکمت این مرد، در اخلاق این مرد، در دین این مرد، در #سیاستشناسی این مرد، در اداره حکومت این مرد دقت کنیم و در بازی های سیاسی، مرزهای خودمان را تفکیک کنیم.
آدمها میآیند و میروند. آن چیزی که مهم است، اتصال ما به #ولایت است. آنچه که مهم است، حمایت ما از این #نظام است.
ادامه دارد....🖇
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
📌 @ashabakharazamani
•••📖
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
#قسمت _پانزده
🍃باب پنجم: #توحید
✨میگفت: "شرط رسیدن به شهادت، #دلبریدن از تمام مادیات و تعلقات دنیوی است." تمام شهدای ما در درجهی اول، هجرت را از قلب های خود آغاز کرده بودند و آن دل بریدن از #دلمشغولیهایی است که در این راه همچون سدی در هجرت به سوی پروردگار شناخته می شود.
🍃ما ملت امام حسینیم🍃
ما ملت #شهادتیم، ما ملت امامحسینیم، بپرس! ما حوادث سختی را پشت سر گذاشتیم. از اول انقلاب تا حالا ما در همه صحنهها، با تمسک به #امامحسین (علیهالسلام) پیش رفتهایم، همهی پیروزیهایمان را از همین راه گرفتهایم.
این جبهه با تأسی به امام حسین (علیهالسلام) و اهل بیت (علیهمالسلام)و اصحاب او تربیت پیدا کرده است و روز به روز تولد جدیدی پیدا میکند. دیروز فقط ایران بود و امروز شعبات متعددی به وجود آمده، با تأسی به همین.
امروز انصارالله هم در یمن به امام حسین (علیهالسلام) #اقتدا میکند.
🍃نماز وسط کاخ #کرملین🍃
به کاخ کرملین رفته بود و با پوتین قرار داشت. تا رئیس جمهور روسیه برسد، وقت اذان شده بود، حاجی هم بلند شده و اذان و اقامهاش را گفته بود. صدایش در سالن پیچیده و بعد هم به نماز ایستاده بود، همه نگاهش می کردند، میگفت در طول عمرش همچنین #لذتی از نماز نبرده بوده است. پایان نماز هم پیشانیاش را روی مهر گذاشته بود و به خدای خودش گفته بود: "خدایا، این بود #کرامت تو؛ روزی در کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه میکشیدند، حالا منِ قاسم سلیمانی آمدم اینجا نماز خواندم."
ادامه دارد....🖇
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
📌 @ashabakharazamani
•••📖
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
#قسمت _شانزده
🍃مهمترین چیزی که باید ترویج کنیم🍃
ما که امروز مسئولیتی بر دوش داریم در میدانهای گوناگون، این مسئولیت را با تمام جانمان به این دلیل باید انجام بدهیم که امروز مصداق حقیقی و اسلام مجسم [#نظامجمهوریاسلامی] است.
چطور می گویند امیرالمومنین (علیهالسلام) قرآن ناطق بود، امروز #اسلاممجسم نظام جمهوری اسلامی است و همان چیزی است که امام حسین (علیهالسلام) به خاطر آن جان داد. همهی ارزش ها را و همهی آن انسان های بزرگ را که داد، فرمود: "ربَّنا تَقَبّل منّا هذا القُربان".
این ارزش است. برای این جمع شدیم، برای این لباس پوشیدیم، برای این توی میدان ها وجود داریم. حالا چه کسی چه می گوید، مهم نیست، اهمیتی ندارد.
اینکه توی خط باشیم، توی راه باشیم، پشت سر حرکت کنیم، تندتر نرویم، کندتر نرویم، این اهمیت دارد.
اشکال ندارد انسان #حُب کسی را بیشتر داشته باشد یا حُب کسی را کمتر داشته باشد؛ اما اصول را نباید خدشه دار کند. این حُب نباید بر اصول اثر بگذارد. اگر اثر گذاشت، من #خودباختهی آن شخصم.
🍃#حساسیت وسط جنگ شهری🍃
وقتی جنگ به قسمت شهری کشیده شد، برخی به ناچار وارد منازل مردم شدند. ایستاد به سخنرانی برای نیروها: "اگر به شهر شما حمله شود، دوست دارید وارد خانهتان شوند؟ خیلی باید مراقبت کنید از #حقالناس. حتی اگر وسیلهای به اشتباه جابهجا شده، بگذارید سرجایش. خدا از شما امتحان میگیرد، از امتحان سربلند بیرون بیایید."
🍃دیدار پدر و دختر در منزل #شهید🍃
چهار ماه از شهادت پدرم در منا میگذشت. خانواده شهید مغنیه به همراه دختر حاج قاسم آمدند منزلمان برای عرض تسلیت. چون از لبنان با آن ها آشنا بودیم و خیلی وقت بود همدیگر را ندیده بودیم، دلتنگ بودیم.
یک دفعه دیدیم زنگ در را می زنند. تعجب کردیم، قرار نبود #مهمان داشته باشیم. رفتم در رو باز کردم و با تعجب و بهت دیدم حاج قاسم سلیمانی پشت در ایستاده اند. کاملاً غیر منتظره و ناگهانی بود و اصلاً انتظارش را نداشتیم. خیلی خوشحال بودیم. از نوع واکنش #دخترسردار هم متوجه شدیم چهار ماه است که پدر را ندیده و بعد از چند ماه همدیگر را دیدند.
ادامه دارد....🖇
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
📌 @ashabakharazamani
•••📖
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
#قسمت _هفده
🍃خودش را نمیدید🍃
میخواستند عکس یادگاری بگیرند. از ماشین پیاده شد. یگ گروه دیگر برای دومین بار از ماشین پیادهاش کردند برای عکس گرفتن.
دفعه سوم یک خانم خواست عکس بگیرد با حجاب نامناسب.
پیاده شد و با او هم عکس گرفت. آن خانم گفت: "باور نمیکردم با من عکس بگیرد. از امروز سعی میکنم حجابم را درست کنم."
🍃رفتار حاج قاسم هنگام سیل و زلزله🍃
با ابومهدیالمهندس و بچههای حشدالشعبی آمده بود شادگان برای کمک به سیل زده ها. برایشان سفره انداختیم. تکتک نیروها و محافظها را به اسم صدا زد که بیایند سر سفره. برایشان لقمه میگرفت و میگذاشت دهانشان، مثل مادر.
🍃زرنگ یعنی....🍃
من آن زمان در دیرالعدس دیدم صدای خیلی برجستهای می آید.
سید ابراهیم صدرزاده خیلی صدای مردانهای داشت، مثل داش مشتی های تهرانی. من او را نمی شناختم. وقتی از پشت بیسیم حرف میزد، گفتم: "او کیست که از تهران آمده و در تیپ فاطمیون جای گرفته است؟"
حسین گفت: "سید ابراهیم!"
وقتی از دیرالعدس برمیگشتیم، از حسین سوال کردم: "این سیدابراهیم کیست که با این صدای بلند و مردانه صحبت میکرد؟" سید را نشان داد گفت: "این!"
یک جوان رشید باریک که خیلی تو دل برو بود و آدم لذت میبرد نگاهش کند. من واقعا عاشقش بودم. پرسیدم چطور به اینجا آمده است؟ این جوان چون ما راه نمی دادیم بیاید، رفته بود مشهد و در قالب تیپ فاطمیون و به اسم افغانی ثبت نام کرده و به اینجا آمده بود.
زرنگ به این میگویند. زرنگ به من و امثال من نمی گویند. زرنگ فردی نیست که به دنبال مال جمع کردن و گول زدن مردم است. زرنگ و باذکاوت شخصی است که فرصت ها را به این شکل به دست میآورد.
زرنگ یعنی کسی که فرصت ها را به نحو احسنت استفاده می کند. چرا او این کار را کرد؟ چون خیلی قیمت دارد. خدا کسی را که در راهش جهاد میکند، دوست دارد: "فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما."
ادامه دارد....🖇
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
📌 @ashabakharazamani
•••📖
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
#قسمت _هجده
🍃#حسین پسر غلامحسین🍃
نزد من آمد. اورکت روی دوشش بود. یکی از مشخصه های جنگ، اخلاص در همه چیز بود؛ اخلاص در بیان، اخلاص در عمل، #اخلاص در فکر.
اورکتش روی دوشش بود و جوراب پایش نبود. من نگاه کردم به او. شاید منظوری هم از نگاهم نداشتم. خندید. من این خنده در ذهنم باقی مانده.
گفت: "می دانم چرا نگاه کردی. برای اینکه #اورکت روی شانه های من است و جوراب پایم نیست." گفت: "من داشتم نماز می خواندم با همین حال، گفتم شما کارم داری. آمدم جورابم را پایم کنم، اورکتم را تنم کنم، به خودم گفتم: "حسین، پسر #غلامحسین، تو پیش خدا اینطور رفتی، پیش فلانی هم اینگونه می روی."
🍃بهشتیانی که بهشت #مشتاق دیدارشان است🍃
من اعتقادم این است: قلهی تربیت دینی و اخلاقی ما، #دفاعمقدس بود. من معتقدم امام زمان (عجل الله) که ظهور بکنند، حکومتی که ایجاد بکنند، قلهی آن حکومت، آن دوره ای بود که در دفاع مقدس ما، در بخش ها و حالاتش اتفاق افتاد.
من با تمام وجودم اعتقادم این است که جنگ ما مملو بود از #بهشتیانی که بهشت مشتاق دیدارشان بود..... .
🍃تنهایی که با #حاجی تنها نبودند🍃
#کربلایپنج، نه راه پیش داشتیم و نه راه پس. شده بود نبرد تن و تانک. نمیدانم از کجا رسید، سوار بر موتور و آرپیجی به دست. با دیدنش جان گرفتیم، آنقدر جنگیدیم که تانکهای دشمن عقب نشینی کردند.
ادامه دارد....🖇
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
📌 @ashabakharazamani
•••📖
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
#قسمت _نوزده
🍃باب ششم: #حیرت
✨میگفت: "مقام شهید مرا به تعجب وا میدارد. سوال جوانان در رابطه با شهدا و #فرهنگشهادت و شوق آنها برای مدافع حرم شدن مرا به حیرت وا داشته."
هرچه به شهادت نزدیک تر می شد، به این حیرت افزوده می شد. قله شهادت را ذوب شدن در معارف و #ولایتمداری میدانست.✨
🍃اگر ماشین نفرستید، خودم میآیم🍃
وقتی از #مکتب حاج قاسم صحبت می کنیم، معنایش خطر پذیری است. همیشه به دهان مرگ می رفت. در جنگ ۳۳ روزه جولای سال ۲۰۰۶ از تهران آمد دمشق. بعد با ما تماس گرفت و گفت: "من میخواهم بیایم ضاحیهی جنوبی پیش شما"
گفتیم: "یعنی چه؟ اصلاً چنین چیزی امکان ندارد. همه پل ها را زده اند، راهها را بستهاند، هواپیماهای #جنگی اسرائیل هر هدفی را میزنند، شرایط کاملا جنگی است. اصلا نمی شود به ضاحیه و بیروت رسید." اما حاج قاسم اصرار کرد و گفت: "اگر ماشین نفرستید، خودم راه می افتم و میآیم!" #پافشاری کرد و خودش را رساند به ما و تمام مدت هم کنار ما ماند.
(#سیدحسننصرالله)
🍃#دخترانی به نام شهدا🍃
من رفتم به بندرعباس صحبت کنم. چند تا دختر آمدند پیش من گفتند: "فلانی، ما هر کدام نامی برای خودمان گذاشته ایم." ندیدند همت را، ندیدند باکری را، ندیدند خرازی را. گفتند: "نام این خانم باکری است، ما او را به نام باکری صدا #میکنیم. او متبرک کرده خودش را به نام باکری. نام ایشان خرازی است، نام ایشان کاظمی." بعد این دختر به من گفت: "من وقتی سر سفره می نشینم، حس می کنم مهدی باکری سر سفره ما نشسته است."
کجا چنین چیزی وجود دارد؟ این آن اتصال است. یکی از #برجستگی های جنگ ما این بود که قله های آن، قله های مطهر و مرتفعی بود. اگر قله مرتفع بود، دامنه زیبا میشود، دامنه سرسبز میشود، چشمه های جوشان از دامنه سرازیر میشود. این قلهی #برجسته اثری جدی گذاشت.
ادامه دارد....🖇
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
📌 @ashabakharazamani
•••📖
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
#قسمت _بیست
🍃آخرین عکس #یادگاری🍃
من آخرین لحظه که #شهیدهمدانی را دیدم، چند ساعت قبل از شهادتش بود. یک حالت جوانی در وی دیدم. او بسیار صبور بود. تا کسی به این شهید نزدیک نمیشد، پی به #شخصیتش نمیبرد. من در دوران دفاع مقدس زیاد نزدیکش نبودم؛ اما در سوریه توفیق شد از نزدیک با ایشان آشنا شوم.
حاج قاسم افزود: "در لحظه آخر که شهید همدانی را دیدم، تکان خوردم. احساس کردم او از شهادت خود #مطلع است. بعداً وقتی با خانوادهاش صحبت کردم، یقین پیدا کردم که واقعاً از شهادت خود مطلع بود. با خنده به من گفت: "بیا عکسی بگیریم، شاید #آخرین عکس ما باشد." وقتی این حرف را زد، تکان خوردم."
🍃وقتی #ورق برگشت🍃
داعش به دروازه های اربیل رسیده بود و بیم آن میرفت که شهر عنغریب اشغال شود. بارزانی میگوید: "من پس از حمله داعش با آمریکاییها، ترکیه، انگلیس، فرانسه و حتی عربستان تماس گرفتم. همه مقامات این کشورها در جواب گفتند فعلاً هیچ کمکی نمی توانند بکنند."
بارزانی چنین ادامه می دهد: "من فورا با #مقاماتایرانی تماس گرفتم و به آنها صریحا گفتم شهر در حال سقوط است. اگر نمی توانید کمکی کنید، ما شهر را تخلیه میکنیم. مقامات ایرانی شماره تماس قاسم سلیمانی را به من دادند و گفتند "#حاجقاسم نماینده تامالاختیار ما در مبارزه با داعش است." سریع با حاجقاسم تماس گرفتم و اوضاع را دقیقاً شرح دادم. ایشان به من گفت: "من فردا، بعد از نماز صبح، اردبیل هستم." به او گفتم: "فردا دیر است. همین حالا بیایید." گفت: .......
ادامه دارد....🖇
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
📌 @ashabakharazamani
•••📖
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
#قسمت _بیست و یک
....گفت: " #کاک مسعود، فقط امشب شهر را نگه دار." فردا صبح حاج قاسم در فرودگاه اربیل بود. من به استقبالش رفتم. حاجی با ۵۰ نفر از نیروهای مخصوصش آمده بود. آنها به سرعت به محل درگیری رفتند و نیروهای #پیشمرگ را سازماندهی دوباره کردند. در عرض چند ساعت ورق به نفع ما برگشت. در ضمن کمکهای تسلیحاتی #ایران نیز برای ما رسید.
حاج قاسم چند نفر از نیروهایش را برای مشاورهی نظامی در اربیل گذاشت و خودش به کربلا بازگشت. ما بعدها یک #فرماندهداعش را اسیر کردیم و از او پرسیدیم شما که در حال فتح اربیل بودید، چگونه یکباره عقب نشستید؟ این اسیر داعشی به ما گفت: "نفوذیهای ما در اربیل خبر دادند قاسم سلیمانی در اربیل است؛ #روحیه افراد ما به هم ریخت و عقب نشستیم"
🍃#بزرگی بدون مرز🍃
شهید #شاطری خیلی برای حاجی محترم بود. دربارهاش میگفت: "بزرگیاش وقتی نمایان شد که رفت. آن وقت شما باید میرفتید جنوب لبنان و میدیدید. مسیحیها برای کمترشهیدی در کلیساهای خودشان و مناطق خودشان می آیند مجلس بگیرند. تمام #مذاهب و ادیانی که در جنوب وجود داشتند، برای شهید شاطری مراسم گرفتند."
🍃وقتی شهید سلیمانی نتوانست مانع شهادت #فرماندهگردان شود🍃
فرمانده گردانی داشتیم به نام #ماشاللهرشیدی. شب عملیات کربلای پنج، او آمد وارد عملیات بشود، اما گردان نرسیده بود. نشستیم با هم حرف میزدیم. او قصهای تعریف کرد: فرمانده گروهانی داشت به نام زکی زاده که دو روز پیش شهید شده بود. گفت: "من و زکیزاده با هم عهد بستیم هر کداممان زودتر شهید شد، وارد #بهشت نشود تا دیگری بیاید.
دیشب زکیزاده را خواب دیدم، به من گفت: ماشالله منرا دم در نگه داشتی، چرا نمیای؟"
وقتی رشیدی این را گفت، فهمیدم شهید میشود. نگهش داشتم، گردان رفت و درگیر خط شد و من مجبور شدم را بفرستم، بلافاصله #شهید شد!
ادامه دارد....🖇
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
📌 @ashabakharazamani