🌹
خوف داریم از خطر زنگ خطر باید گذاشت
آن نشیمن در اتاقِ امنتر باید گذاشت
دزد دارد خانهها را میزند در را ببند
زندگی را هم از امشب پشت در باید گذاشت
بارِ از ما بهتران را بر کمر باید گذاشت
شکر آن نامآوران را تا کمر باید گذاشت
ای فروغِ ماهِ حسن از خطّ برجام شما
دست ما را در حنایِ بیشتر باید گذاشت
در وفای عهدشان مشهور خوبانی چو شمع
شمع را از بزم اما بیخبر باید گذاشت
لایِ سیمان چرخ اگر چرخید همت خواهِ دوست
چوبشان را لایِ چرخ ما اگر باید گذاشت
پیشِ لطفِ دائم پیرِ خرابات جهان
کاسهی سرهای خالی را دَمَر باید گذاشت
شیرمردا! گِرد امضا کن که یک سوراخ موش
جای بیرون رفتن و راه مفرّ باید گذاشت
ماه اگر بر صفحهی شب گشت ممنوعالحضور
جای آن یک صفحه آواز قمر باید گذاشت
بسته شد گویا حسابی از کرامالکاتبین
جای او هم در حساب ما نفر باید گذاشت
پنکهی سقفی هم آخر کار طوفان میکند
اندک اندک روی این دنیا اثر باید گذاشت
ای به سر تا پای برجامی که وقتی شُل کند
پوشک فرزند بر اشکِ پدر باید گذاشت
در جهانِ بیخدایان شب کسی در خواب نیست
پلک روی هم فقط وقت سحر باید گذاشت
با علی بیعت نکن اما کمی آزاد باش
سایهی کوتاهی از سروی، ثمر باید گذاشت
یا در این برجام صفین دست مولا را بگیر
یا که رویِ چکمهی حجّاج سر باید گذاشت
#امیر_حسین_هدایتی
#خوف_داریم
@ashareamirhosienhedayati
🌹
چرا میجنگی اما کُشتهای از ما نمیگیری
به سرحدّات لشکر میکشی اما نمیگیری
چرا تا میکنی وقتی به زانومان درآوردی
چرا از حق گذشتی بین باطل جا نمیگیری
چرا فورا درفش رنگ و روی رفتهی ما را
به آن شرحی که پیش آوردهای بالا نمیگیری
مگر مخروبهای را پرچم مغلوبه پوشاندی
چرا دستی بر این دیوار خون پالا نمیگیری
قدم ای فاتحِ بیاعتنا بر چشم ما داری
چرا روی فتوحات جدیدت جا نمیگیری
طوایف بر سرِ میز غنائم دستمان بالا
ولی در غارت ما دست بالا را نمیگیری
سپاه آورده ارتش برده و از ما چه میخواهی
اگر بیدست و پایی از قوای ما نمیگیری
دلم خوش بوده با هر یورشت صدبار میریزم
ولی در پایگاهم لرزهای حتی نمیگیری
اگر خون بدنها را در این دنیا نمیریزی
چرا جان جسدها را در آن دنیا نمیگیری
چرا هر گوشهی این پرده را ای زخمهی آخر
به آتش میکشی آنجا و تا اینجا نمیگیری
اگر گردن فرازی نیست عرض کوچکی دارم
چرا این قطره را در مشت آن دریا نمیگیری
چرا چون گردبادی شهر را صحرا نمیسازی
سرت را از خرابیهای خود بالا نمیگیری
چه خوابی در میان ماجرای رفته میبینی
چرا تصمیم جنگ و صلح را یکجا نمیگیری
#امیر_حسین_هدایتی
#چرا_میجنگی
@ashareamirhosienhedayati
🌹
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
از کجا سر در نیاوردم که بنویسم برات
صبح شد بیاطلاعم شب بیاید بیخبر
میدمد خورشید و تارم میزند مهتاب و مات
با کدام انگشتِ مستحکمتری میشد گذاشت
کاسهی صبر تو را در دست این بیاحتیاط
سنگِ پایابِ عبور از نهرِ روی گونههام
نقطه پشتِ نقطه پشتِ نقطه نگذارم برات
آن قدر آتش نسوزان و نینداز از درخت
من به آدم سجده میکردم اگر بودم به جات
سنگی از صحرای دور افتاده آوردی به دست
پرت کن از قندهار و شیشه بشکن در هرات
صفحهی چرخیدهی ما را نمیخواهی نخوان
ما و آوازی نه چندان زنده در دشت موات
آفتاب آمد دلیل آفتابِ بیرمق
کوهِ ما هم میرسد روزی به کوهی بیثبات
هر کدام از پنجههایم را که میخواهی نگیر
تا ببینم تا کجا باید بیایم پا به پات
سر به صحرا میگذاری رو به تاریکی نخواب
هر حسابی کردهای روی شب و حال و هوات
ساعدت را بشکنی نرم است مغز ساقهها
بالشات را بو کنی خوشبوست برگ گونههات
راه صحرای حرامی هم سپردی بیدلیل
بر خلاف دل به دریا هم دویدی بیجهات
جفت من در کشتیِ نوح است بر دریای نیل
نوح را باید فراری داد و موسی را نجات
#امیر_حسین_هدایتی
#فاعلاتن_فاعلاتن
@ashareamirhosienhedayati
🌹
از بغل گوش من گذشتی و رفتی
رو به عقب هیچ برنگشتی و رفتی
از سرِ من رفتهای به راهی و جایی
هیچ دلیلی نداری و نمیآیی
زنده به گورت شدیم و کشته و مُرده
سایهات اما سرش به سنگ نخورده
آبروی سایهها تویی که نماندی
خاک به دامن نشاندی و نتکاندی
منتظر روی ماه کیستی امشب
سنگترین مشتری که روی زمینی
روی ترازو نرفته نیز وَزینی
میشنوم لشکرت نشسته بر اسبان
لالهی گوشی به دشت سینه بچسبان
منظره محدود در حدودِ تو بوده
فرق من و تو کلاهخود تو بوده
روی زمین زندگی کنم به هوایت
یا بروم بر خلاف وسوسههایت
آه بمیرم برای دوست که دشمن
جا نزد و جان گرفت در وِی و از من
آه بسوزم برای شعله که آتش
سنگر خودش را به سینه میزد و آهن
آه بگیر این محرّک عصبی را
تا که نیفتاده حقِ دار به گردن
آه ندارم که در بساط تو باشد
خوب کنارم کشیدهاند از آن تن
چارهی آواز مردهی دلسنگ است
تیشه زدن در کنار پُتک گرفتن
خانهی سردابه دار و شب چرهی تر
میکشد این بار کارِ دست به دامن
#امیر_حسین_هدایتی
#از_بغل_گوش_من
@ashareamirhosienhedayati
🌹
دستم به قلمدانم و چشمم به دواتم
راحت بگذارید مرا با حرکاتم
معنای غلط کردم و شرمنده عزیزم
کو باطله تا بگذرم از حقِّ لغاتم
یاد لغتی خارج از این سطر میافتم
افتادگی آموختهام از کلماتم
در جلد خودم رفته و شیطان رجیمام
با وسوسههای خودم افتاده به پاتم
پا داد و هوس کرد تو را شعرِ درونم
لب بست و لگد کرد مرا وحشیِ ذاتم
پرپر زده پروانهی دور پیه سوزم
آویخته از موی تو مأمور نجاتم
با ناز سرانگشت تو باید بچکانم
یک چکه به حلق خودم ای آب حیاتم
آب از دهنِ شسته نیداخته نگذر
وقت گذر از کوچه که در پنجره ماتام
محکمتر و پیچیدهتر از نخ پیِ وصلام
تابیده به دور تن من شاخ نباتم
ای سقفِ سرِ دلبری ای قبلهی حاجات
من پشت در افتاده قتیلالعبراتم
با خونِ رگم ریختهام روی زمینت
از آهِ دلم سوختهام پایِ بساطم
صد قفل به این پنجره میبندم و بگشا
چشمی به تماشایم و دستی به نجاتم
#امیر_حسین_هدایتی
#دستم_به_قلمدانم
@ashareamirhosienhedayati
🌹
کسی نمانده همینی که هست را بپذیر
همین خدازدهی خودپرست را بپذیر
اسیر منطق برهان و اختلاف نمان
نکات سادهتری هم که هست را بپذیر
نشستهای سرِ این میز حد نگاه ندار
ببر بباز ولی هر دو دست را بپذیر
نه پیشِ ساقی یک لاقبا گرو بگذار
نه پس بزن مِی و جامِ شکست را بپذیر
تو را به حرمت صحرا و چادر گلدار
شبانِ این رَم بیسرپرست را بپذیر
نپوش دامنِ کوهِ بلند را و برو
بمان حوائج بالا و پست را بپذیر
همیشه سنگ شدی تا به این هدف نخوری
بیا و خاک کن و نازِ شست را بپذیر
بر اسبِ مرده نتاز ای سوارِ کشته شده
دهانه را بکش و چِفت و بست را بپذیر
خمار و مستتر از چشم خویش نعره نکش
بخواب و بندِ قَبای گُسست را بپذیر
نه مثل حافظه سر را جواب شرط بخواه
نه هر که بر سرِ شیرازه بست را بپذیر
اگر به سر نخِ کوتاهِ بینتیجه گرفت
به قدر ناخنی از من شکست را بپذیر
همیشه تشنهی آن مَشربم که تازه کنی
تو هم رسالت مجنون و مست را بپذیر
نه پس بکش نه بپیچان نه هیچ کاری کن
بگو به گردنِ همدست و دست را بپذیر
#امیر_حسین_هدایتی
#کسی_نمانده
@ashareamirhosienhedayati
🌹
باید تکانی به خود داد باید رها شد
باید فرو ریخت بر خویش وقتی بنا شد
یکسر به تقدیر بند آمدن پشت پا زد
یکجا به تصمیمِ کندن رضا داد و پا شد
احشای خود را به هم بست و بار شتر کرد
گرد و غباری برآورد تا جا به جا شد
یک برگ ناخوانده دارد سقَط نامهی باغ
از سرگذشت نسیمی که طوفان و بادِ هوا شد
باید که از چشم دلبر به چشمش نظر کرد
باید به سختی به بیماریاش مبتلا شد
دندان شد و صف کشید و به شدت به هم خورد
یا مثل لبها به آرامی از هم جدا شد
باید تکانی تکانی تکانی به خود داد
باید رها و رها و رها و رها و رها شد
#امیر_حسین_هدایتی
#باید_تکانی_به_خود_داد
@ashareamirhosienhedayati
🌹
این ضرب شست دشمن من بود و یارم نیز
بیگانه رودرروست با من در کنارم نیز
این بانگ آزادی بر احضاریهای فوریست
حکمی که مأیوسم کند امیدوارم نیز
من سنگ زیرین بودهام اما در آفریقا
تا بشکند با مهرههایم اقتدارم نیز
در من بلندیها و پستیهای بسیاریست
در واحهها با ورطههای همجوارم نیز
ساز و بِساز خشکیِ پر گرد و خاکم نیست
جوش و نجوش آبهای بیبخارم نیز
زنجیرهی پیشینیانم دست و پا گیر است
همبندِ همسلولی همروزگارم نیز
حجّار سنگ قبر من حرف حسابش چیست
ضرّاب تنها سکه و حکّاک غارم نیز
باید به شدت از خودم دورت نگه دارم
ای آنکه باید همزمان باشی کنارم نیز
وقتی که دنیای مرا در مشت میگیری
انگشت خود را میگذاری بر مزارم نیز
دنبال جای سومی در ناکجا هستم
من اهل غربت نیستم اهل دیارم نیز
یک جوهر بیکمّ و کیفِ هیچ در پوچم
بیرون زدم از طول و عرضم از شمارم نیز
بگذار و اینجا بین جمعیت کنارم باش
تا آخرین هشدار و زنگ انفجارم نیز
من با صدای بمب میگویم خطرناک است
ترساندن و تهدید وحشِ همتبارم نیز
من جنگجویی بر سرِ پیمانِمان بودم
طوفان من خوابیده و گرد و غبارم نیز
سرباز ناکامی که از روی سرم رد شد
با آجِ پوتین خصومت همقطارم نیز
#امیر_حسین_هدایتی
#این_ضرب_شست_دشمن
@ashareamirhosienhedayati
🌹
صبح بوسیدی مرا تا شب خدا همراه تو
تا شب آیا در کجا باید درآید ماهِ تو
درس تاریخ تو را آیا نباید حفظ کرد
تا حرامی نگذرد بر کاروان آهِ تو
میگذارم سنگ بغضش شیشهاش را بشکند
غصهدار واژهام در قصهی کوتاه تو
صبح بوسیدی مرا تا شب که قربانت شوم
برنمیدارم سر از سودای قربانگاهِ تو
#امیر_حسین_هدایتی
#صبح_بوسیدی
#شهید
@ashareamirhosienhedayati
🌹
ای کشتزار تیر و سَنان پیکر حسین!
ماه شکستهی نگران ای سرِ حسین!
پروانههای زیر شکنجه رها شده
ای پلکهای خستهی از خون ترِ حسین!
ای کاشی شکستهی ایوان آسمان
دندانِ خیزران زدهی لب پر حسین!
مثل دو تا مُقرنس با تیشه ریخته
چشم به خون نشستهی ناباور حسین!
بیرون شطّ دو تا ماهی بیتاب ناامید
آه ای لبِ فشرده به یکدیگر حسین!
#امیر_حسین_هدایتی
#ای_کشتزار
#حسین_علیهالسلام
@ashareamirhosienhedayati
🌹
سنگ بردار و بزن اين شب آويزان را
تا كه بر هم بزنی خواب خوش شيطان را
سنگ «قانون» دهان كوب زمين است بزن!
آه! موسيقی خشم تو همين است، بزن
زندگی زير لگدهای هيولا سخت است
رقص شيطان وسط مسجد الاقصی سخت است
باز كن دفتر اين پنجرهی نارس را
خط بزن فصل كبوترکشی كركس را
چيست در كار هيولا؟ قطرات خونت
طعم والتّينت يا شاخهی والزّيتونت
بازهم صاعقه افتاده به گيسوهايت
تيز برّان شده آواز پرستوهايت
ناگهان راه بر اين نغمهی جاری بستند
ناگهان پنجرهای را كه نداری بستند
پنجه اندخته اين بار هيولا در تو
تا كه خاموش شود ليله الاسری در تو
وای گر نور تو بر روزنهی شب نزند
اين تبر نيست اگر بر تنهی شب نزند
يا كه خالی كند از دغدغه شبهايش را
شب درانداخته با پنجهی گرگت ای شهر!
شانه خالی نكن از بار بزرگت ای شهر
معجزات تو همين بود، رهايت كردند
شب مضاعف شد و فانوس حياتت می سوخت
زير شلاق، ستون فقراتت میسوخت
چند وقت است كه ويران شدهای اما من
طعمهی گردنه گيران شدهای اما من…
پای اين قبله كه در آتش و دود افتادهست
چند وقت است كه شيطان به سجود افتادهست
آب در كاسهی خشم است كه خون خواهد شد
چشم اگر باز كنی «كن فيكون» خواهد شد
با فقط آه تو افلاك تكان خواهد خورد
كوه در حافظهای خاك تكان خواهد خورد
نفس ويران شده در حنجرهی من ای قدس!
اولين خانهی بیپنجرهی من ای قدس!
شب آواره از آغوش تو بالا نرود
خون پاك تو به حلقوم يهودا نرود
قوم نمرود در مصر كه غوغا نكنند
استخوانهای تو را طعمهی سگها نكنند
چنگ در گيسوی افروختهی باد بزن!
درد آوارگیات را همه جا داد بزن
كوچههايت اگر از ابرهه و نيل پر است
آسمانت ولی از خشم ابابيل پر است
شهر من! سنگ تو خاصيت باران دارد
سنگ، خون جگر توست كه حريان دارد
آخرين بار كه گيسوی تو پر پر میشد
سنگ در مشت تو ای شهر كبوتر میشد
تيغ در دست خطرناكترين دژخيم است
نوبتی باشد اگر، نوبت ابراهيم است
#امیر_حسین_هدایتی
#سنگ_بردار_و_بزن
#القدس_لنا
@ashareamirhosienhedayati
🌹
میان تاج و سر و صاحبش مصاف نبود
ملازم خفهسازی در این شکاف نبود
اگر بنای توافق گذاشت میدانست
سرِ قلمرو مخروبه اختلاف نبود
سرش به حجم خیالات او بزرگ نشد
حَشَم درید و غَنم قورت داد و گرگ نشد
بگو کتابِ شکم داده را ورق نزند
که این و آن عظمت معنی سِترگ نشد
به سنگ میخوری ای تیغ استخاره نکن
ولی اگر رگِ دیوانگیست پاره نکن
بلایی و سرِ خود را به ابتلا نسپار
بر این سند خود تاریخ را شماره نکن
#امیر_حسین_هدایتی
#میان_تاج_و_سر
@ashareamirhosienhedayati
🌹
چه مانده زیر سرِ ما جز حکایت ما
کهن نوشتهی کمرنگ بد روایت ما
حروف میخی این خودنویس خورده به سنگ
مذکّرات وفاداری و خیانت ما
کتاب سق زدن نانِ دود داده به آه
که یادمان نرود کیست در حقیقت ما
قلم دوات فروشان شهر بسمالله
به حق جوهر سنگ و به خط خفّت ما
درون سرخرگ ما چقدر خون سیاه
دوید و باز نشد بندیِ جراحت ما
که گفته است که ما مردهها نمیدانیم
کجاست مملکت ما و کیست ملت ما
قبیلههای زیادی نرفته برگشتند
که زندهاند در اقصای خود به نیت ما
به خاطرات پس از مرگ مؤمنیم و نپرس
بدون ما چه میآید سرِ هویت ما
کجا نشستهای و غصه میخوری که کجاست
بنایِ بیخطرِ بیخیالِ راحت ما
اگر هنوز بنا بر فرو نریختن است
چراغ قوه بیانداز بر مساحت ما
نگو کجا به زمین خورد و کی بلند کند
غبار قدرت ما را نسیم قوّت ما
اگر کسی پدر ما و جدّ ماست هموست
که مُهره ساخت به وسواس و حسّ و همت ما
چه دید در بن و بنمایهی قیافهی خویش
که رفت تا ته و تهچهرهی اصالت ما
مرا که خسته نخواهم شد از فلاکت او
ادامه میدهی ای وارث فلاکت ما
به هر لطیفهای و هر لطایفالحیلی
شبی گذشت به تاریخ استراحت ما
به سقّ کوه که شفاف گفت و سرفه نکرد
نوشتهاند به شیرین؛ خوشا به غیرت ما
#امیر_حسین_هدایتی
#چه_مانده
@ashareamirhosienhedayati
🌹
از جنس زخمهای تن خود شمردمش
برداشتم به سختی و بر شانه بردمش
در کاسههای شیشهایش چشم داشتم
میدیدم این دوتاست ولی میشمردمش
دستِ خدا سپردنی من خراب کرد
وقتی که دست خلق خدا هم سپردمش
پا روی حرفهای ته حلق من گذاشت
آن بادِ قلعهگیر که بر خاک مُردمش
کرمی به سیبِ آدمم افتاد و باز هم
از نصفه سهم من زد و تا خورد خوردمش
ابلیس این تجاوز اگر آشنا نبود
بیگانگی نکرده تحمل نکردمش
سرگیجهاش به خاطر چشم سیاه کیست
همپایهی قمار بزرگان که بردمش
انگشت کم میآورم از هر کسی مرا
چیزی شمرد و گفت و به خاطر سپردمش
جادوی من نبود که بیابر میگریست
این سر که بیهوا به گریبان فشردمش
این لقمه نان سقزدهی مثل سنگ را
در چاه خشک حلق نغلتانده خوردمش
آرام و دانه دانه بیا سمت من که برف
کولاک کرده بود که از رخ سِتُردمش
سیبند پنجه بسته به یک بازداشت بود
حکم ابد گرفته به یک دست و بردمش
از حدّ این دو چشم مراقب که بگذرد
در دل خدا خدا نکند تا نگردمش
از حبّ تاکِ قصر تو شیرینتر است زهر
اما به تلخی غم فرهاد خوردمش
#امیر_حسین_هدایتی
#از_جنسِ
@ashareamirhosienhedayati