🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.سلاماللهعلیها.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 رمان واقعی ، مفهومی و بصیرتی
🐎 #آفتاب_درحجاب
🌴قسمت ۴
... اوست که #مى_آفریند، #مى_میراند و دوباره #زنده مى کند #حیات مى بخشد و برمى انگیزد... #جد من که از من #برتر بود، زندگى را #بدرود گفت. #پدرم که از من #بهتر بود، با دنیا وداع کرد. #مادرم و #برادرم که از من #بهتر بودند، رخت خویش از این ورطه بیرون کشیدند. #صبور باید بود، #شکیبایى باید ورزید، #حلم باید داشت...
تو در همان بى خویشى به سخن درمى آیى که:
_✨برادرم! تنها زیستنم! تو #پیامبرم بودى وقتى که جان پیامبر از قفس تن پرکشید. گرماى نفسهاى تو جاى مهر #مادرى را پر مى کرد وقتى که مادرمان با شهادت به عالم غیب پیوند خورد. تو #پدر بودى براى من و حضور تو از جنس #حضور پدر بود وقتى که پرنده شوم یتیمى برگرد بام خانه مان مى گشت.
وقتى که #حسن رفت ، همگان مرا به حضور تو سر سلامتى مى دادند. اکنون این تنها تو نیستى که مى روى،👈این پیامبر من است که مى رود، 👈این زهراى من است ، 👈این مرتضاى من است ، 👈این مجتباى من است. این #جان من است که مى رود.... با رفتن تو گویى همه مى روند. اکنون عزاى یک قبیله بر دوش دل من است ، مصیبت تمام این سالها بر پشت من
سنگینى مى کند. امروز عزاى مامضى تازه مى شود. که تو #بقیۀ_االله منى ، تو تنها #نشانه همه گذشتگانى و تنها #پناه همه بازماندگان...
حسین اگر بگذارد، حرفهاى تو با او تمامى ندارد....
سرت را بر سینه مى فشارد و داروى تلخ #صبر را جرعه جرعه در کامت مى ریزد:
_✨خواهرم ! روشنى چشمم ! گرمى دلم ! مبادا بى تابى کنى ! مبادا روى بخراشى ! مبادا گریبان چاك دهى ! استوارى #صبر از #استقامت توست . #حلم در کلاس تو درس مى خواند، #بردبارى در محضر تو تلمذ مى کند، #شکیبایى در دستهاى تو پرورش مى یابد و #تسلیم_و_رضا دو کودکند که از دامان تو زاده مى شوند و جهان پس از تو را #سرمشق_تعبد مى دهند.
#راضى باش به رضاى خدا که بى رضاى تو این کار، ممکن نمى شود.
در این شب غریب ، در این لحظات وهم انگیز، در این دیار فتنه خیز، در این شبى که آبستن بزرگترین حادثه آفرینش
است ،
در این دشت آکنده از اندوه و مصیبت و بلا، در این درماندگى و ابتلا، تنها #نماز مى تواند چاره ساز باشد.
پس بایست !...
قامت به نماز برافراز و ماتم و خستگى را در زیر سجاده ات ، مدفون کن .
🌟نماز، #رستن از دار فنا و پیوستن به دار بقاست .
🌟نماز، #کندن از دام دنیا و اتصال به عالم عقبى است .
🌟تنها نماز مى تواند #مرهم این دل افسرده و جگر دندان خورده باشد.
انگار #همه_این_سپاه_مختصر نیز به این #حقیقت_شیرین دست یافته اند....
خیمه هاى کوچک و به هم پیوسته شان مثل کندوى زنبورهاى عسل شده است که از آنها فقط نواى #نماز و آواى #قرآن به گوش مى رسد.
🚩سپاه دشمن غرق در #بى_خبرى است ، صداى #معصیت ، صداى #عربده هاى مستانه ، صداى #ساز و دهلهاى رعب برانگیز، به آنها لحظه اى مجال
تامل و تفکر و پرهیز و گریز نمى دهد.
#کاش به خود مى آمدند؛...
کاش از این فتنه مى گریختند،
کاش دست و دامنشان را به این خون عظیم نمى آلودند،
کاش دنیا و آخرتشان را تباه نمى کردند، کاش فریب نمى خوردند؛
کاش تن نمى دادند؛
کاش دل به این دسیسه نمى سپردند.
اگر #قصدشان کشتن حسین است..،
با #ده_یک این سپاه هم حادثه محقق مى شود....
مگر سپاه برادرت چقدر است ؟
چرا #اینهمه انسان ، دستشان را به این خون آلوده مى کنند؟
چرا اینهمه آمده اند تا در سپاه کفر رقم بخورند؟
چرا بى جهت نامشان را در زمره #دشمنان اسلام ثبت مى کنند؟
نمى گویى به شما کمک کنند، شما از یارى آنها بى نیازید، خودشان را از مهلکه دنیا و آخرت درببرند. جان خودشان را نجات دهند، ایمان خودشان را به دست باد نسپرند. یک نفر هم از اهل جهنم کم شود غنیمت است.
این چه #جهالتى است که دامن دلشان را گرفته است؟
این چه #جهل_مرکبى است که سرمایه #عقلشان را به غارت برده است ؟
چرا #راه_گوشهایشان را بسته اند؟
چرا #راه_دلهایشان را گرفته اند؟
انگار #فقط_خدا مى تواند آنان را از این ورطه #هلاکت برهاند.
#باید_دعا_کنى_برایشان....
🌴ادامه دارد....
🐎اثری از؛ سیدمهدی شجاعی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🐎🐎🐎🌴🌴🐎🌴🌴🌴
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.سلاماللهعلیها.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 رمان واقعی ، مفهومی و بصیرتی
🐎 #آفتاب_درحجاب
🌴قسمت ۱۷
قصه غریبى است این ماجراى #عطش....
و از آن غریبتر، قصه #کسى است که خود بر اوج منبر عطش نشسته باشد و
بخواهد دیگران را در مصیبت تشنگى ، التیام و دلدارى دهد.
#گفتن_درد، #تحمل آن را آسانتر مى کند...
اما #نهفتنش و #به_رو_نیاوردنش ، توان از کف مى رباید...
و نهال طاقت را مى سوزاند،
چه رسد به اینکه علاوه بر هموار کردن بار اندوه بر پشت خویش ، بخواهى به تسلاى دیگران بایستى و به تحمل و
صبورى دعوتشان کنى....
بارى که بر پشت توست ، ستون فقراتت را خم کرده است،...
صداى استخوانهایت را در آورده است ، پیشانى ات را چروك انداخته است ، چشمهایت را از حدقه بیرون نشانده است ،
میان مفصلهایت ، فاصله انداخته است ، تنت را خیس عرق کرده است
و چهره ات را به کبودى کشانده است و...
تو در این حال باید بخندى و به #آرامش و آسایش #تظاهر کنى
تا دیگران اولا سنگینى بار تو را در نیابد و ثانیا بار سبکتر خویش را تاب بیاورد.
👈این ، حال و روز توست در کربلا.
در کربلا، شاید #هیچکس به اندازه تو زهر عطش در جانش رسوخ نکرده باشد.
بچه ها که فریاد العطش سر داده اند، همگى در سایه سار خیمه بوده اند.
معجر و مقنعه و عبا و دشداشه و لباس کامل ، در زیر آفتاب سوزنده نینوا، حتى خون رگهاى تو را تبخیر کرده است....
تو اگر با همین حجاب ، در عرصه نینوا مى نشستى ،
عطش تمام وجودت را به آتش مى کشید، چه رسد به اینکه هیچکس در کربلا به اندازه تو راه نرفته است ،
ندویده است ، هروله نکرده است
مگر البته خود #حسین
و تو اکنون با این حال و روز فریاد العطش بچه ها را بشنوى و تاب بیاورى . باید #تشنگى را در تار و پود جوانان بنى
هاشم ببینى...
و به تسلایشان برخیزى .
باید زبانه هاى عطش را در چشمهاى کودکان نظاره کنى
و زبان به کام بگیرى و دم برنیاورى.
باید تصویر کوثر را در آینه نگاهت بخشکانى...
تا بچه ها با دیدن چشمهاى تو به یاد آب نیفتند.
باید آوندهاى خشکیده اینهمه نهال را به اشک چشم آبیارى کنى
تا تصویر پژمردگى در خیال دشمن بخشکد و گلهاى باغ رسول االله را شاداب تر از همیشه ببیند.
اما از همه اینها مهمتر و در عین حال سختر و شکننده تر، کار دیگرى است و آن این که نگذارى آتش #عطش_بچه ها از
در و دیوار خیمه ها سرایت کند و توجه ابوالفضل را برانگیزد،...
نگذارى طنین تشنگى بچه ها به گوش #عباس برسد.
چرا که تو عباس را مى شناسى و از تردی و #نازکى_دلش باخبرى...
مى دانى که تمام #صلابت و استوارى و #دلیرى او، در مقابل #دشمن است.
✨ و مى دانى که دلش در پیش #دوست ، تاب #کمترین لرزش را ندارد.✨
پس او نباید از تشنگى بچه ها باخبر شود...،
او #علمدار لشکر است و #پشت_وپناه برادر، او اگر دلش بلرزد، طنین زلزله در
کائنات مى پیچد.
او اگر از تشنگى بچه هاى حسین باخبر شود، آنى #طاقت نمى آورد، خود را به آب و آتش مى زند تا #ریشه عطش را در
جهان بخشکاند.
او تاب دیدن اشک بچه ها را ندارد....
او در مقابل گریه هاى #رقیه دوام نمى آورد.
لزومى ندارد که #سکینه از او چیزى
بخواهد.
او خواستنش را از #نگاه سکینه در مى یابد.
او کسى نیست که بتواند در مقابل نگاه سکینه #بى_تفاوت بماند.
سکینه فقط کافى است که لب به خواستن آب ، تر کند؛ او تمام دریاهاى عالم را به پایش مى ریزد.
اما خدا چه صبر و طاقتى به این سکینه داده است .
دلش را دوپاره کرده است .
نیمش را با پدر به میدان فرستاده است
و نیم دیگر را در زیر پاى کودکان ، پهن کرده است.
ولى مگر چقدر مى شود به تسلاى کودك نشست .
سخن هر چقدر هم شیرین ، براى کودك تشنه ، آب نمى شود.
این دل سکینه است که در سخن گفتن با کودکان ، آب مى شود.
نه ، نه ، نه ، عباس نباید لبهاى به خشکى نشسته سکینه را ببیند.
نگاه عباس نباید با نگاه سکینه تلاقى کند. عباس جانش را بر سر این نگاه مى گذارد و روحش را به پاى این نگاه مى ریزد....
و بى عباس ... نه ... نه ...،
#زندگى_بدون_آب #ممکن تر است تا بدون #عباس.
عباس ، #دل_آرام عرصه زندگى است ،
آرام جان برادر است.
#حیات ، بدون عباس بى معناست
و زندگى بدون ابوالفضل ، میان #تهى است...
🌴ادامه دارد....
🐎اثری از؛ سیدمهدی شجاعی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🐎🐎🐎🌴🌴🐎🌴🌴🌴
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.سلاماللهعلیها.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 رمان واقعی ، مفهومی و بصیرتی
🐎 #آفتاب_درحجاب
🌴قسمت ۳۰
انگار اکنون این #اوست که #دل_نمى_کند،...
که ناى رفتن ندارد،...
که #پاى_رفتنش به تیر مژگان بچه ها زخمى شده است.
یک سو تو ایستاده اى ،
سدى در مقابل سیل عاطفه بچه ها و سوى دیگر حسین ، عطشناك این زلال عاطفه .
حسین اگر دمى دیگر بماند این سد مى شکنتد و این سیل جارى مى شود...
و به یقین بازگرداندن آب رفته به جوى ، غیر ممکن است...
دستت را محکمتر به دو سوى خیمه مى فشارى و با #تضرع و #التماس به امام مى گویى:
_✨حسین جان ! برو دیگر!
و چقدر سخت است گفتن این کلام براى تو!...
حسین از جا کنده مى شود....
پا بر رکاب #ذوالجناح مى گذارد، به سختى روى از خیمه برمى گرداند و عزم رفتن مى کند.
اما...
اما اکنون #ذوالجناح است که قدم از قدم بر نمى دارد...
و از جا تکان نمى خورد.
تو ناگهان دلیل #سکوت و #سکون ذوالجناح را مى فهمى که دلیل را #روشن و آشکار پیش پاى ذوالجناح مى بینى ، اما نمى توانى کارى کنى که اگر دستت را از دو سوى خیمه رها کنى ...
نه ... به حسین وابگذار این قصه را...
که جز خود #حسین هیچ کس از عهده این عمر عظیم برنمى آید.
همو که اکنون متوجه حضور #فاطمه پیش پاى #ذوالجناح شده است...
و #حلقه_دستهاى_فاطمه را به دور #پاهاى_ذوالجناح دیده است.
کى گریخته است این دخترك !
از روزن کدام غفلت استفاده کرده است و چگونه خود را به آنجا رسانده است ؟
به یقین تا پدر را از اسب فرود نیاورد و به آغوش نکشد، آرام نمى گیرد....
گواراى وجودت فاطمه جان !
کسى که فراستى به این لطافت دارد، باید که جایزه اى چنین را در بر بگیرد.
هر چه باداباد...
#هلهله_هاى_سبعانه_دشمن!
اگر قرار است خدا با دستهاى تو تقدیر را به تاءخیر بیندازد، خوشا به سعادت دستهاى تو!
نگاه اشکبار و التماس آمیز فاطمه ، پدر را از اسب فرود مى آورد.
نیازى به کلام نیست....
این دختر به #زبان_نگاه ، بهتر مى تواند حرفهایش را به کرسى بنشاند.
چرا که #مخاطب حرفهاى او #حسینى است که #زبان_اشک و #نگاه را بهتر از هر کس دیگر مى فهمد.
#فاطمه از جا بر مى خیزد....
همچنان در سکوت ، دست پدر را مى گیرد و بر زمین مى نشاند، چهار زانو. و بعد خود بر روى پاهاى او مى نشیند، سرش را مى چرخاند،
لب بر مى چیند،
بغض کودکانه اش را فرو مى خورد و نگاه در نگاه پدر مى دوزد:
_✨پدر جان ! منزل زباله یادت هست ؟ وقتى خبر شهادت مسلم رسید؟
پدر مبهوت چشمهاى اوست:
_✨تو #یتیمان_مسلم را بر روى #زانو نشاندى و #دست_نوازش بر #سرشان کشیدى!
پدر #بغضش را فرو مى خورد...
و از پشت پرده لرزان اشک به او نگاه مى کند.
_✨پدرجان! بوى یتیمى در شامه جهان پیچیده است.
و ناگهان بغضش مى ترکد..
و تو در میان هق هق پنهان گریه ات فکر مى کنى...
که این دخترك شش ساله این حرفها را از
کجا مى آورد.
حرفهایى که این دم رفتن ،
#آسمان_چشم_حسین را #بارانى مى کند:
_✨بابا! این بار که تو مى روى ، قطعا یتیمى مى آید.
#چه_کسى گرد یتیمى از چهره ام بزداید؟
#چه_کسى مرا بر روى زانوبنشاند و دست نوازش بر سرم بکشد؟
#خودت این کار را بکن بابا! که #هیچ دستى به لطف دستهاى تو در عالم نیست.
با #حرفهاى دخترك،...
جبهه حسین ، یکپارچه #گریه و #شیون مى شود...
و اگر #حسین ، بغض خود را فرو نخورد و با دست و کلام و نگاهش ، زنان و دختران را به آرامش نخواند،
گدازه هاى جگر کودکان ، خیام را به آتش مى کشد.
و حسین خوب مى داند...
و تو نیز که این خواهش فاطمه ، فقط یک ناز کودکانه نیست ،
یک کرشمه نوازش طلبانه نیست ،
یک نیاز عاطفى دخترانه نیست.
او دست ولایت حسین را براى #تحمل #مصیبت مى طلبد، براى تعمیق #ظرفیت ، براى ادامه #حیات.
تو خوب مى دانى و حسین نیز که این مصیبت ، فوق طاقت فاطمه است...
و اگر دست ولایت مدد نکند، فاطمه پیش از حسین ، قالب تهى مى کند و جان مى سپارد.
این است که #حسین با همه عاطفه اش ، #فاطمه را در آغوش مى فشرد..
🌴ادامه دارد....
🐎اثری از؛ سیدمهدی شجاعی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🐎🐎🐎🌴🌴🐎🌴🌴🌴