🇮🇷حسين... جان بركف #رهبري و جانباز
#فتنه۸۸ 🇮🇷
💥فتنه ۸۸ و ديدن گريه هاي سيد مظلوم امام خامنه اي، 😭🇮🇷حسين را كه تنها
۱۵سال داشت جذب بسيج كرد
💥و در درگيري با عناصر فتنه در همان سال از ناحيه #كتف آسيب ديد كه #هرگز قابل درمان نبود.
💥وي پس از آن مسئول #حلقه_صالحين بسيج شد و به اذعان اهالي محله، تاثير شگفت انگيزي روي جوانان داشت. از جذب جوانان #منحرف تا #جلوگيري از اقدام به #خودكشي دوستان و ...
💥با رسيدن به سن دانشگاه و عليرغم برخورداري از #رتبه_خوب_كنكور،
وي كه در دانشگاه امام حسين(ع)نيز شركت كرده بود، در سن ۱۸ سالگي به اين دانشگاه رفته
💥 با طي مراحل علمي به بهترين نحو و با #بالاترين_نمرات، به انتخاب خود وارد #سپاه_قدس شد.
💥در همان سال هاي دانشجويي به عنوان آموزش دهنده ارشد به عراق و سوريه اعزام شد
💥و پس از اتمام تحصيلات، با عنوان مشتسار نظامي ۳ مرتبه به سوريه و يكبار به عراق اعزام شده و به خيل مدافعان حدود وطن با نام پر افتخار 🌷مدافعان حرم🌷 پیوست.
منبع؛
http://www.shahidnews.com/view/150741/
#چقدر_در_این_دریای_پرتلاطم_جامعه_اتش_به_اختیاریم؟
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
📜قسمتی از وصیت نامه شهید مدافع حرم محمد اينانلو:📜
((عرایضی خطاب به برادران و خواهران،اقوام و دوستان،همرزمان و همسنگران خود دارم .
👈در مرحله اول از همه شما #حلالیت می طلبم و امیدوارم از خطاها و بدی هایی که در حق شما کردم بنده را عفو بفرمائید،
بنده در جایگاهی نیستم که بخواهم به شما وصیت ونصيحتي کنم فقط و فقط عاجزانه #تمنا دارم پاسدار حرمت خون شهیدان باشید و تنها راه حفظ حرمت آن #پشتیبانی_مطلق و #بدون_قیدوشرط از # ولایت_فقیه و رهبری فرزانه انقلاب است.
امروزه همه به وضوح میبینیم در دنیا و به خصوص #منطقه چه خبر است و #ناامنی در اکثر بلاد مسلمین بیداد می کند...
و حتی تا مرزهای کشور عزیزمان هم رسیده است و با تمام دشمنی ها و حرکات مزدورانه دشمنان اسلام و این مرز و بوم به #فضل_الهی و در سایه #رهبری فرزانه و مقتدر کشور و #نایب بر حق امام زمان، همه دنیا از #امنیت و #اقتدار ایران 🇮🇷💪عزیز در شگفت هستند
لذا به عنوان برادر کوچکتر به همه شما عزیزان #وصیت می کنم ولی فقیه و نایب امام زمان خود را تنها نگذارید...
که #عزت و #عاقبت_بخيري ما و کشورمان در #اطاعت_بی_چون_وچرا از ولی امرمان است.
امید است سربازان جان برکف این فرزند خلف رسول الله باشیم و به فضل و مدد الهی و در سایه رهنمود های این عزیز زهرای مرضیه پرچم اسلام را با صلابت به #صاحب_اصلی آن امام زمان عجل الله تعالی فرجه تحویل دهیم انشاءالله.))
#خدایا_ختم_عمر_ناقابل_و_پرازگناه_ونمک_بحرومی_ماروهرچه_سریعتر_ختم_بشهادت_بفرمااا😭🙏
📜 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
✍دست نوشته #رهبری بر دفتر دختر شهید مدافع حرم «مهدی قاضی خانی»
http://shahrestanha.navideshahed.com/fa/news/449021/
✍ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🇮🇷برای #خمینی شدن باید #حسینی شد..🇮🇷
🌟رمان #سرزمین_زیبای_من
🌍قسمت ۴۷
🌟کانون شرارت
دوره زبان فارسی تموم شد ...
ولی برای همه ما تازه واردها خوندن متن ها کار راحتی نبود ...بقیه پا به پای برنامه های آموزشی پیش می رفتن اما قضیه برای من فرق می کرد ... .
سوالاتی که روز دیدار، توی ذهنم شکل گرفته بود ... امانم رو بریده بود و رهام نمی کرد ...
باید می فهمیدم ...
اصلا من به خاطر همین اومده بودم ... .
شروع به مطالعه کردم ...
هر مطلبی که پیرامون #حکومت و #رهبری جامعه دینی نوشته شده بود رو می خوندم ...
گاهی خوندن یک صفحه کتاب به زبان فارسی ... یک ظهر تا شب طول می کشید ...
گاهی حتی شام نمی خوردم تا خوابم نبره و بتونم شب رو تا طلوع، مطالعه کنم ... .
و این نتیجه ای بود که پیدا کردم ...
حکومت زمین به خدا تعلق داره ...
و پیامبر و اهل بیتش، #واسطهزمین و آسمان ... و #ریسمانالهی هستن ... و در زمان غیبت آخرین امام ... حکومت در دست #فقیهجامعالشرایط، امانته ... .
حکومت الهی ...
امت واحد ...
مبارزه با استعمار، استکبار، سرمایه داری ...
مبارزه با برده داری ...
تلاش در جهت تحقق عدالت ...
و ...
همه اینها مفاهیم منطقی، سیاسی و حکومتی بود ... مفاهیمی که به راحتی می تونستم درک شون کنم...
اما نکته دیگه ای هم بود ...
عشق به خدا... عشق به پیامبر و اهل بیت رسول الله ...
عشق از #دیدما، ارتباط دو جنس بود ... و این مفهوم برام قابل فهم نبود ... اما موضوع ساده ای نبود که بشه از کنارش رد شد ...
مرگ و کشته شدن در راه هدف، یه تفکر پذیرفته شده است ... انسان هایی هم بودند که به خاطر نجات همسر یا فرزند، جون شون رو از دست دادن ...
اما عشق به خدا؟ ...
و عجیب تر، ماجرای #کربلا ...
چه چیزی می تونست خطرناک تر از مردمی باشه که مفهوم عشق به خدا در بین اونهاست ... و #بهراحتی حاضرن جانشون رو در راه اون بدن... .
خودشون رو یک امت واحد می دونن ... و #هیچمرزی برای این اعتقاد و فدای جان، وجود نداره ... .
تازه می تونستم علت مبارزه حکومت های سرمایه داری رو با اسلام بفهمم ... و اینکه چرا همه شون با هم #ایران رو هدف گرفته بودن ...
شیوع این تفکر در بین جامعه #غرب ... به معنای #مرگ و #نابودی اونها بود ... .
مردمی که مرزهای فکری از بین اونها برداشته بشه ... و در #قلب کشوری که متولد شده اند ... قلب خودشون برای جای دیگه ای ... و به فرمان شخص دیگه ای در تپش باشه ... .
برای اونها، ایران تنها ...
هیچ ترسی نداشت ... تفکر در حال شیوع، بمب زمان داری بود که ... برای نابودی اونها لحظه شماری می کرد ... .
جواب ها راحت تر از چیزی بود که حدس می زدم ...
حالا به خوبی می تونستم همه چیز رو ببینم ... حتی قدم های بعدی حکومت های سرمایه داری رو حدس بزنم ...
وحشت بی پایان دنیای سرمایه داری و استعمارگر ...
#ازاسلام ... و #ازحکومتایران ... .
ادامه دارد..
نویسنده؛ شهید مدافع حرم #طاهاایمانی
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
#کپی_باذکرنام_نویسنده
🌟🌟🌟🌍🌍🌟🌟🌟
🇮🇷رمان امنیتی و عاشقانه #نامزد_شهادت🇮🇷
🌸قسمت ۱۰ (قسمت آخر)
مثل دیگران تقلایی نمیکردم ,
چون کنار شیشه ماشین خودم به قدری
با قمه او را زده بودند که میدانستم این نفسهای آخرش خواهد بود و همین هم شد.
زیرلب زمزمهای کرد که نفهمیدم ،
و مثل گلی که از ساقه شکسته باشد، روی زمین افتاد.
اینبار هم او را #غریب گیر آوردند و مظلومانه زدند، مثل ده سال پیش در دانشکده،
مثل همه بسیجیها و بچهمذهبیهایی که ده سال پیش در جریانات اغتشاشات۸۸ ، غریبانه و مظلومانه شهید شدند.
آن سال من وقتی به خود آمدم ،
و فهمیدم بازی خوردهام که دیگر دیر شده بود، که دیگر عشقم رهایم کرده بود و امشب هم وقتی او را شناختم که دیگر از نفس افتاده بود.
من باز هم دیر فهمیدم،
باز هم دیر رسیدم ،
و باز عشق پاکم از میان دستانم پر کشید و رفت.🕊
* * *
حالا بیش از سه ماه از آن شب میگذرد،
و انتخابات دیگری در پیش است. در این ده سال گذشته از آشوبهای خرداد ۸۸ و در این سه ماه گذشته از اغتشاشات بنزینی آبان ۸۸ ، نمیدانم چند مَهدی مثل مَهدی من به خاک افتادند تا با خون پاکشان، نقش نحس و نجس #خائنین را از دامن کشور پاک کنند،
اما حداقل میدانم ،
که تنها چهل روز از شهادت مردی گذشته که عشق این ملت بود.
فاصله شهادت مظلومانه مَهدی پیش چشمانم تا داغ رفتن #حاج_قاسم، دو ماه هم نشد و همین مُهر داغهایی که پی در پی بر پیشانی قلبم نشسته برایم بس است تا دیگر بازی نخورم.
جمهوریت"
بگذار بگویند انتخابات تشریفات است، بگذار مدام با واژههای "
"اسلامیت" بازی کنند ....
و به خیالشان مردم را در برابر حاکمیت قرار
دهند؛ انگار پس از شهادت سردار، به راستی بیشه را خالی ز شیران دیدهاند
که دوباره هوایی فتنه شدهاند!
امروز وقتی میبینم سرلیست انتخاباتیشان
یعنی «مجید انصاری» همانی است که سال 88 صحنه گردان اغتشاشات بود،
وقتی میبینم هنوز از تَکرار خاتمی خط میگیرند که آن روزها و هنوز ارباب فتنه است، وقتی میبینم همچنان لقلقه زبان رئیس جمهور منتخبشان سلام بر خاتمی، #حمله به شورای نگهبان و سیستم انتخابات کشور و
مخالفت صریح با نص #رهبری است،
چرا باور نکنم که دوباره آتش بیار
معرکهای دیگر شدهاند و اگر کار به دست اینها باشد، باز هم باید مَهدیهای زیادی را به پای فتنههایشان فدا کنیم تا ایران باقی بماند؟
هنوز دلم از درد دوری مَهدی در همه این سالها میسوزد!
هنوز از آن شبی که در پهلویم غریبانه جان داد، آتشی به جانم افتاده که آرامش ندارد!
به خدا
همچنان از داغ فراق حاج قاسم پَرپَر میزنم
و از آن روزی که پس از
شهادت سردار، #ظریف باز هم حرف از #مذاکره با آمریکا زد، پیر شدم!
پس به خدا دیگر به این جماعت رأی نخواهم داد،
انگشت من نه از جوهر که از #خون_شهیدانم سرخ است و این انگشت را جز به نام نمایندگانی که پاسدار پایداری ایران باشند، بر برگه رأی نخواهم زد.....
🌸🍃پایان🍃🌷
🇮🇷نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🇮🇷✨✨🇮🇷🇮🇷✨✨🇮🇷
🌴رمان آموزنده، بصیرتی و امنیتی #دام_شیطانی
🌴قسمت ۴۱
🎤_مابرای رسیدن به اهدافمان باید برخاورمیانه تسلط کامل داشته باشیم,فعلا که خیلی ازکشورهای منطقه ,به گونه ای تحت تسلط ما هستند و دو نقطه ی مهم خاورمیانه ,یکی کعبه قبله ی مسلمین ودیگری بیت المقدس,سرزمین برگزیده, کاملا تحت سیطره ی ما هستند. #فقط_کشورایران است که باید یا #ازمیان برداشته شود و یا #تغییر رژیم حاصل شود و اگر این دو ناموفق بود باید باحداکثر توان سعی در #ناامن_کردن این کشورداشته باشیم ,از هر راه ممکن دراین کشور #اغتشاش ایجاد کنیم ,یکی از مهم ترین پایه های مقاومت واتحاد ایران, #رهبری انهاست ,ما باید باترفند وحیله رهبریشان را #تضعیف کنیم, باید ذهن جوانانشان رانسبت به رهبری #مکدر کنیم, اگر رهبری انها یا باصطلاح خودشان ولایت فقیه در اذهان عمومی بد جلوه داده شود ,تضعیف ودرنتیجه یکی از پایه های استقامت ایران فرو میریزد,
در مرحله ی دوم ذهن مردم را نسبت به مقوله ی #مهدویت وانتظار فرج امام زمانشان, #منحرف کنیم , #شهادت_طلبی راکه از #محرم و #عاشورا ریشه در خون شیعیان ایران دارد از آنها بگیریم
👈واین برقرار نمیشود مگراینکه جوانانشان رابه #انحطاط کشانیم واز دین دورشان نماییم,ما باید دربین ,فرقه ها وقومیتهای ایران رخنه کنیم وبین انها #تفرقه بیاندازیم واینگونه ما بر کل منطقه احاطه ی کامل خواهیم داشت....
^^^^^
خیلی پست وحقیر بودند
که باحیله ,اهدافشان را عملی میکردند,
از همه ی سخنرانیهایشان فیلم گرفتم، و عزمم راجزم کردم تا در کشور عزیزم #روشنگری کنم وتاجایی میتوانم جوانان ساده انگار ودهن بین را روشن کنم.
بالاخره تمام شد,
بعدازصرف شام به اتاقهایمان رفتیم,
فردا برای یهودیان عید(پوریم)یاهمان جشن کشتارایرانیان بود وحتما مراسمات خاصی داشتند.
خداراشکر که تابه حال به خیر گذشته بود, اما خبرنداشتم,فردا چه روز سخت و پر از ترسی درپیش دارم و چه اتفاقات ناخوشایندی, قراراست برایم رخ دهد.
امروز,روز پوریم است ,
اول صبح,ماراسوارماشین کردند تا به جایی دیگه انتقال دهند.
در ماشین ,مهرابیان ,کنارمن نشست,بقیه هم مشغول صحبت باهم بودند.
ازمهرابیان سوال کردم:
_به نظرتان کجا میبرنمان؟
مهرابیان:
_احتمالا ,بیت المقدس...
🌴ادامه دارد...
❌خواندن این رمان برای افراد زیر ۱۸ سال توصیه نمیشود.....
✨ نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🇮🇷✨🇮🇷✨🇮🇷✨🇮🇷
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
¥¥¥🇮🇷¥¥¥¥🇮🇷¥¥¥¥🇮🇷¥¥¥¥🇮🇷¥¥¥ ✷شناخت زمان، شناخت نیاز، شناخت اولویت
آقای حسینی لیوان خالی را داخل سینی میگذارد و میگوید:
_من گفته بودم نگن تا مطمئن بشم.
برای گفتن دستدست میکند و انگار تردید دارد. بالاخره دل را به دریا میزند و میگوید:
_موسوی گفته بود #ما این قتلا رو مرتکب شدیم تا بندازیم گردن #رهبری. چون رئیس جمهور بیست میلیون #پشتیبان داره و مردم بهش #رأی دادن قدرتش بیشتره.
نفسم بالا نمیآید. کلافه دستی به ریشهایم میکشم.
حاج کاظم که از خشم صدایش میلرزد میگوید:
_دفتر که رفتید چی شد؟
منتظر است آقای حسینی حرفهایش کامل شود تا یک دفعه منفجر شود. آقای حسینی با متانت دستش را روی زانویش میگذارد و میگوید:
_مسئول دفتر حرفای موسوی رو تایید کرد، میگفت رئیس جمهور خبر داشته. وقتی هم فهمیده موسوی مقصر قتلا بوده یکم ناراحت شده اما بعدش بخشیده اون رو.
با چشمانی درشت شده به آقای حسینی نگاه میکنم این دیگر چه نوعش است؟
حاج کاظم با صدای نسبتا بلندی میگوید:
_وقتی موقع انتخابات میگیم انتخاب درست کنید به خاطر اینه که این اتفاقا نیوفته. چقدر دیگه باید خیانتو تحمل کنیم؟ بنیصدر بس نبود؟
نفسنفس میزند از پارچ وسط اتاق لیوانی را پر از آب میکنم و روبهرویش میگیرم. لیوان را از دستانم میگیرد و بدون اینکه قطرهای از آن را بخورد روی زمین میگذاردش.
آقای حسینی میگوید:
_حالا که کار از کار گذشته. حداقلش اینه ماها از آبروی خودمون بگذریم تا #رهبری رو تخریب نکنن. #چشم_امید_آقا به ماست. جا بزنیم باختیم. دیشب تا حالا به حضرت زهرا«س» توسل کردم و عهد کردم واقعیت رو فاش کنم حتی اگه قرار باشه آبروم بره.
مهدی حق داشت که با دیدن آقای حسینی به یاد سید میافتاد. لبخند تلخی میزنم. حیف که مهدی دیگر بین ما نیست.
🔘ادامه دارد.....
✍ نویسنده: محدثه صدرزاده
منبع؛
https://eitaa.com/istadegi
🔘https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
¥¥🇮🇷¥¥¥🇮🇷¥¥¥🇮🇷¥¥¥🇮🇷¥¥
¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥♡🇮🇷♡¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥
💠رمان مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی #عاکف
👈جلد دوم (سری دوم)
✍ قسمت ۱۵ و ۱۶
✍بزارید جرم خسرو جمشیدی رو براتون بگم....
خسرو جمشیدی فرزند نصرت توی یه نهادی بود که متخصصین اون سازمان، کارشون مربوط به پرتاب ماهواره به
فضا بود..
بدون ذره ای جناح بندی ...
و فقط در حمایت از حقیقت و حق عرض میکنم که در دوره احمدی نژاد...
اگه یادتون باشه خیلی پیشرفت داشتیم و چشم دنیا خیره شده بود که این همه پیشرفت در مسائل علمی و اون هم در
ایران ...
که بعد از انقلاب ...
این همه تحریم شدیم از همه لحاظ، بخصوص در حوزه صنعتی و علمی و دفاعی، خیلی عجیبه..
طوری که رتبه ۱۳ دنیارو در عرصه علمی صاحب شدیم، و این باعث تعجب و شگفتی دشمنان ما شد..
حتی این پیشرفت، منجر به ترور بعضی دانشمندانمون شده بود....
در دوره #حسن_روحانی متاسفانه رتبه علمی جهانی ما شدیدا افت کرد..
طوری که #رهبری هم متذکر شدند بابت این سقوط رتبه علمی و به دولت فعلی هشدار دادند در دیدارهای علنی و ابراز ناراحتی و گله شدید کردند..
بگذریم....
بخوام حرف بزنم باید کلی از ذلت و خواری بعضیا بگم.
داشتم میگفتم...
خسرو جمشیدی به جرم جاسوسی علیه دولت جمهوری اسلامی ایران ،
و اقدام علیه امنیت ملی،
و خارج کردن بعضی اسناد محرمانه و سری کشور
و دادن اطلاعات مربوط به پرتاب ماهواره کشور،
و اطلاعات مربوط به متخصصین و مهندسین و نخبه های جوان کشور به سرویس های بیگانه
و همچنین به جرم جاسوسی برای آمریکا در بعضی قسمت ها، بعد از دستگیری توسط نیروهای اطلاعاتی امنیتی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران،
و بعد از اون بازجویی های دقیق و کارشناسی، براش پرونده تشکیل شد و راهی دادگاه شد که نهایتا، در دادگاه انقلاب اسلامی "مفسدفی الارض" شناخته شد و حکمش هم در دیوان عالی کشور تایید شد و قرار شده بود اعدام بشه..
داشتم میگفتم. من و دید تعجب کرد.
گفت:
_چرا دست از سرم بر نمیداری تا راحت شم. من به ته خط رسیدم. موقع اعدام هم ولم نمیکنی تووو !!! هرشب کابوس میدیدم..
همونطور که دستم توی جیب شلوارم بود و گردنم و کج کرده بودم و زُل زده بودم توی چشماش و داشتم نگاش میکردم،
یه کم صورتم و بردم سمت صورتش و آروم دم گوشش،
بهش گفتم:
+زشته جلوی زن و بچت. خجالت بکش. دخترت داره میبینه خسرو. توی بازجوییهایی که ازت داشتم فکر میکردم
آدم قوی ای هستی. اما الان....!!!ضمنا خودتم میدونی خواستم کمکت کنم ولی تو نخواستی.
_خب الآن چی میخوای ازم. باز میخوای بازجویی کنی ازم.. بابا ولم کن.. خسته شدم. بزار بمیرم...
انگشت اشارم و گذاشتم جلوی بینیم و گفتم:
+هیییسسسس. صحبت نکن. صداتم بیار پایین.. بهت گفتم دخترت داره میبینه.. خجالت بکش..
اشاره زدم به عاصف و گفتم :
_برو ماشین و بیار و حرکت میکنیم.
رفتم سمت زن و بچه ی خسرو و به خانمش گفتم:
_شما برید خونتون تا خودمون خبرتون کنیم.
☆☆یه نکته:
زمان اعدام این شکل جاسوس ها معمولا بنا بر دلایلی...با اینکه از قبل بهشون اطلاع میدن تا حدودی که چه روزی قرار هست اعدام بشه اون شخص، ...اما معموال خانواده اون شخص تا لحظه آخر دقیق نمیدونن چی قرار هست بشه و اتفاق بیفته.چون امنیتی هست بحثش.
بچه های حفاظت قضایی هم چندساعت قبل اعدام با شرایط امنیتی_حفاظتی رفتن دنبال خانواده خسرو ، و اونهارو آوردن پیش خسرو تا ببینن همدیگرو.. ماهم خیالمون جمع بود که خبر اعدام این جاسوس به بیرون درز نمیکنه تا بخوان نفوذ کنند و یا اتفاقی بیفته موقع برگشت ما و زمان انتقال خسرو به خونه امن مورد نظر.
عاصف سریع ماشین و آورد جلوی درب ورودی اون سالن.
چشم بند خسرو جمشیدی رو کشیدم پایین تا جایی رو نبینه.
بعد به عاصف گفتم:
_بیا ببرش داخل ماشین و خودتم بشین پشت فرمودن.
سوار شدیم و از زندان امنیتی خارج شدیم
✍ادامه دارد....
👈 #کپی_فقط_با_ذکر_منبع
https://eitaa.com/kheymegahevelayat
💠نویسنده؛ مرتضی مهدوی
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥♡🇮🇷♡¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥
¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥♡🇮🇷♡¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥
💠رمان مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی #عاکف
👈جلد دوم (سری دوم)
✍ قسمت ۹۳ و ۹۴
+اینجاهم زیر و روش و برام درمیارن ولی میخوام ببینم توی تهران ازش چی داریم ما.. حالا بهم بگو اونجا شما چیکار کردید تا الآن؟
_فعلا روی همون فایل صوتی که الان بهت گفتم برات فرستادم، دارم کار میکنم ببینیم صدای کی بوده زنگ زده اینجا. شما اونجا جدای چهره نگاری به چیزی رسیدین؟
+فعلا نه.. اما اگه خبری شد به تهران خبر میدم. عاصف خواهشا حواستون به پرتاب ماهواره باشه. اینا میخوان مارو درگیر این موضوع بکنن تا ما نتونیم بچه های سکوی پرتاب و کمک کنیم. اینجا خبری شد بهتون میگم حتما. شما هم اونجا خبری دستتون رسید بهم بگید. من و بی خبر نزارید.
_حتما. مواظب خودت باش داداش. صبور باش. ان شاءالله برای خانومت اتفاقی نمی افته.
قطع کرد، دیدم پشت سرش عطا زنگ زد. حوصلش و نداشتم جواب بدم. ولی گفتم شاید کار مربوط به همین قضیه ماهواره باشه .. جواب دادم:
+سلام... بگو عطا. میشنوم
_سلام عاکف جان خوبی؟ خبرو الان شنیدم. خیلی ناراحت شدم. وضعیت چطوره الآن.
+خبر چی و؟
_قضیه خانمت و. !!!
+تو به این چیزا چیکار داری آخه. زن من مهم نیست الان. تو بالا سر اون ماهواره برای پرتاب مگه نباید باشی؟؟ چشم و امید #رهبری و #مردم به پرتاب این ماهواره هست... #دنیا داره با حساسیت دنبال میکنه این موضوع و !! بعد تو داری زنگ میزنی به من که فلان شده یا نه..
_چشم ... ببخشید.. اما دستگاه و تست کردیم و مشکلی نداره خداروشکر. همه چیز آمادس. خداروشکر تونستیم کاری کنیم که اگر یه وقتی دستور برسه که الان پرتاب نشه کاری کنیم که پرتاب نشه و این جلوگیری باعث انفجار نمیشه. من نگران فاطمه زهرا خانم بودم، گفتم بهت زنگ بزنم ببینم چیشده؟
+ممنونم. لطف داری. تو به کارات برس. همه فکر و ذکرت باشه ماهواره.. عطا ازت خواهش میکنم همه تلاشت و بکن..منم اگر اتفاقی افتاد و کاری نیاز بود انجام بدی، باهات تماس میگیرم.
قطع کردم...
دیگه باید از اون نهاد امنیتیِ شمال می اومدم بیرون.. موقع خارج شدن از دفتر فیروزفر، بهش گفتم:
+من یه لب تاپ دارم.. این و تحویل شما میدم.. مسئولیتش با شما هست. توی صندوق همین اتاقتون بمونه و کلیدش دست خودتون فقط باشه.
فوری یه چسب مخصوص که برای پلمپ بود و شماره مخصوص و کد ادارمون و داشت ، از توی کیفم در آوردم و چسبوندم تن لب تاب که اگر لب تاپ و کسی باز کرد بعدا، من بدونم..
+خلاصه ما بیشتر در خطر هستیم و باید پیشگیری کنیم.
لب تاپ و تحویل دادم و اومدم بیرون و رفتم توی ماشینم.
فایلی که عاصف از تهران برام فرستاد روی موبایلم و صدای یکی از اونایی بود که فاطمه رو دزدیدند، پِلِی کردم و گوش دادم.
گفتند:
_به عاکف سلیمانی بگید از طریق دوربینای اون هتلی که تامی برایان توش بود، تونستیم بفهمیم کار گرفتن قطعه "پی ان دی" و ضرب و شتم تامی برایان کار کی هست. این حرکت ما عوض اون کار شماست. ما خیلی به شما نزدیکیم. ضمنا به عاکف سلیمانی بگید برای پیدا کردن همسرش، زیاد انرژی مصرف نکنه. خانومش پیش ما هست. این اولین پیغام و هشدار ما بود. وقتی پیغام بعدی رو در تماس بعدی بهتون دادیم، از زمان اعلام هشدار و پیغاممون، چند ساعت فقط فرصت دارید تا به خواستمون عمل کنید. وگرنه همسر عاکف و به قتل میرسونیم./تمام..
از ناچاری سرم و گذاشتم روی فرمون ماشین و برای فاطمه غصه خوردم..
بغض کردم..
آخه فاطمه توی زندگیش با من مظلوم واقع شده بود.. اون بخاطر کار من درگیر این موضوع شده بود..
از طرفی به خاطر مشکل من، نمیتونست
مادر بشه. از طرفی دوری های من و تحمل میکرد. از طرفی همش صبور بود. همیشه دلسوز بود. بخاطر من یکی دوبار تا مرز ترور رفت و اینم سومیش بود.
دلم گرفته بود....
واقعا تحت فشار بودم. آخه جوون بودم. پدر نداشتم. کسی و نداشتم که قوت زانوهام باشه.. سنگ صبورم باشه.. دست بکشه روی سرم از کودکیم.. سنی نداشتم که پدرم شهید شد..
وقتی یه مصیبت میاد برای آدم،
همه ی مصیبتای گذشته هم میاد جلوی چشمش انگار بعضی وقتا..
همونجا متوسل شدم به پدرم. گفتم:
"بابا، میبینی؟؟ میبینی پسرت به چه روزی افتاده."
دوستان خدا میدونه همین الآن دارم تایپ میکنم دارم اشک میریزم. الان ساعت ۴ و ۲۶ دقیقه صبح فروردینه ۹۷هست که دارم تایپ میکنم اینارو.
توی ماشین اون لحظه با پدرم درد دل کردم و گفتم:
✍ادامه دارد....
👈 #کپی_فقط_با_ذکر_منبع
https://eitaa.com/kheymegahevelayat
💠نویسنده؛ مرتضی مهدوی
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥♡🇮🇷♡¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥
💫🇮🇷💫🇮🇷💫🇮🇷🇮🇷💫🇮🇷💫🇮🇷🇮🇷رمان بسیار جذاب، مستند، واقعی،
💫از جنس گاندو، و امنیتی #عاکف
🌀جلد چهار (سری چهارم)
✍قسمت ۵۳ و ۵۴
بلافاصله ویلا رو تخلیه کردیم
و برگشتیم سمت اداره. اثری که از روی جام گرفته بودیم، احمد برد داد به بچههای تشخیص هویت.
من اومدم دفترم. به عاصف پیام دادم:
«کجایی؟»
پیام داد:
«خبرمرگش بیاد رسوندمش. خودمم توی راه سایت هستم.»
نوشتم:
«میبینمت. یاعلی.»
نیم ساعت بعد عاصف اومد.
رفتم اثر انگشت زدم درب اتاقم و باز کردم دیدم چشماش خونه. خندهم گرفت. گفتم:
+ببخشید. میدونم بهت سخت گذشت.
_دهنم سرویس شد.
+بیا داخل بشین.
رفتیم نشستیم؛ گفتم:
+خب چه خبر؟
_هیچچی. خیلی سر تهوع زورکی اذیت شدم. چشمام درد میگیره. گلوم میسوزه.
+نگران نباش. امشب یا نهایتا تا فردا صبح خیلی چیزا مشخص میشه که این آدم کیه.
_امیدوارم.
+عاصف، من احساس میکنم این دختره داره با یک چهره و هویت جعلی زندگی میکنه.
_چهره!؟!؟
+بله.
_یعنی تغییر چهره داده؟
+بله با عمل جراحی پلاستیک.
_یعنی میخوای بگی من با یک پرستو طرفم؟
+تا اینجای ماجرا که هرچی دیدیم همین و بهمون گفته. نشونهای جز این ندیدیم. به نظرم تو در یک برنامه #ازپیشطراحیشده و #شبکهای که #دشمن چیده قرار گرفتی.
_یا خدا ! چرا من؟
+اعتقاد من اینه که ممکنه تو هدف دشمن نباشی. به نظرم هدف کسی دیگه هست و میخوان از طریق تو به کِیسهای مورد نظر خودشون برسن.
_تو چیزی میدونی که به من نمیگی؟
نمیخواستم فیلم توی خونه عاصف و که دختره رفت پشت سیستمش نشست و بهش نشون بدم.
برای همین فعلا به عاصف چیزی نگفتم...عاصف همچنان منتظر جوابم بود... گفتم:
+بزار به وقتش یه سند بهت نشون میدم. اما الان وقتش نیست.
_چیزی شده؟
+خیلی چیزها شده!
_خب من خودم یکی از گزینههای این بازی هستم. هنوز به من اطمینان نداری؟ من که دارم مثل سابق کارم و درست انجام میدم. پس به من بگو.
+نرو روی مخم. گفتم به وقتش.
حدود یک ساعت و نیم من و عاصف تحلیل و گفتگو کردیم
و قرار شد تا اومدن جواب بچههای آزمایشگاه
که روی هویت و دی ان ای و...کار میکردن صبر کنیم.
از دفتر سیف بهم زنگ زدن
که حاجی میخواد شمارو ببینه! وقتی رفتم پیشش ازم گزارش کار گرفت
و بعد از اون بهم گفت:
«به بچههای بایگانی و طبقه بندی اطلاعات سپردم یه پروندهای رو که دو سه سال قبل بسته شد و مربوط به یکی از مسئولین میشه رو برات بیارن تا باز بینی کنی و بدونی چی گذشته! لازمه شما اون و مطالعه کنید! البته قطعا در جریان هستید. اما خب ممکنه به دردتون بخوره و زوایای پنهان اون و بدونید بد نباشه!»
برگشتم دفترم و دیدم چنددقیقه بعد
برام پرونده مذکور و آوردند.
پرونده درمورد پرستوهای سرویس اطلاعاتی بیگانه نظیر آمریکا و انگلستان و اسرائیل بود
که چندسال قبل به برخی مسئولین جمهوری اسلامی نزدیک شده بودند.
ماجرای هیاهوی
وزیر پرحاشیه ارشاد دولت #برجامیون آقای ع.ج! که استعفا داده بود؛
وَ همچنان ماجرای مدیر ارشاد استان قم که سر و صدای زیادی کرده بود
و دیگر ماجراهای تو در توی اون زمان.
سرم داشت دود میکرد.
نه از اینکه چنین اتفاقاتی افتاد! بلکه وقتی زوایای پنهان پرونده رو که جایی درز نکرده بود میخوندم.
حتی #رهبری هم
در اون زمان مستقیما به وزیر ارشاد وقت تذکر دادند و فرمودند:
"ما در حوزه فرهنگ حرف بسیار داریم و...!!!"
از طرفی سفرهای مشکوک و مخفیانه
اشخاصی همچون علی مرادخانی معاون هنری وزیر فرهنگ و ارشاد به همراه تیمی از مسئولان آن معاونت به آمریکا.
از طرفی اظهارات مهم امام جمعه جیرفت درمورد این مسائل که گفته بودند:
«اگر ائمهی جمعه، حقایق پشت پردهی استعفاها و استیضاحهای دولت توسط مجلس را بگویند، روانی برای مردم باقی نمیماند».
ارتباط خانوم فیلمساز جوان«بهاره ص.ج»
و همچنین ارتباط خانوم «آفرین چ.س» با وزیر مستعفی ارشاد و...
اتهام این حضراتهم اجماع و تبانی علیه امنیت ملی و همکاری با دولتهای متخاصم بود.
خانوم آفرین چ.س در 12 آبان 94 دستگیر شده بود و همسر سابق یکی از بازیگران سینما و تلویزیون بوده.
آفرین چ.س مدتی در پاریس ساکن بود و پس از ورود به ایران و... اون اتفاقات میافته!
حاجی سیف پرونده بایگانی شده رو بهم داده بود تا مطالعه کنم و نکات آرشیو شده اون و مقایسه ای کنم با وضعیت موجود در این پروژه و پرونده!
نتیجه مطالعهم این شد:
"رفتار و عملکرد دختری که به عاصف نزدیک شده بود، بسیار متفاوتتر بوده. چون پروژهی برخی مسئولین سیاسی و... به دلیل معلوم الحال بودن و سرشناس بودن، راحتتر از پرستوهایی هست که به سمت نیروهای امنیتی و اطلاعاتی و نظامی میان."
در کل ما با یک پرستوی عادی طرف نبودیم.
☆☆ساعت 10 و 30 دقیقه صبح
بهزاد تماس گرفت و خبر داد که
بچههای آزمایشگاه و تشخیص هویت جواب و برامون آوردند.
گفتم بیاره دفترم.
رفتم در و باز کردم و ازش گرفتم.
اطلاعیه نهاد رهبری:
#رهبری هیچگونه نظر سلبی یا ایجابی نسبت به انتخاب وزرای معرفی شده دولت #پزشکیان نداشته و نداده است
#دلم_برای_رهبری_سوخت
🚩نشر حداکثری