🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
ادامه رو شنبه میذارم به امیدخدا🌱
✨💠شنبه ۲۰ تا میذارم✨💠
。☆✼★━━━━━💠━━━━━━★✼☆。
🍃رمان واقعی تلنگری و آموزنده #سه_دقیقه_در_قیامت
🍃روایت یکی از جانبازان مدافع حرم
🍃قسمت ۳۱ و ۳۲
متوجه شدم که مأمور وهابی دوربين يک
پسر بچه را که ميخواست از بقيع عکس بگيرد را گرفته،جلو رفتم و به سرعت دوربين را از دست او گرفتم و به پسر بچه تحويل دادم.بعد به انتهای قبرستان رفتم. من در حال خواندن زيارت عاشورا بودم كه به مقابل قبر عثمان رسيدم.همان مأمور وهابی دنبال من آمد و چپچپ به من نگاه ميكرد. يكباره كنار من آمد و دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بلند گفت:
_چی گفتی!؟ لعن ميكنی؟
گفتم: _نه خير. دستم رو ول كن.
اما او همينطور داد ميزد و با سر و صدا، بقيه مأمورين را دور خودش جمع كرد. در همين حال يكدفعه به من نگاه كرد و حرف زشتی را به مولا اميرالمؤمنين علیهالسلام زد.من ديگر سكوت را جايز ندانستم.تا اين حرف زشت از دهان او
خارج شد و بقيه زائران شنيدند، ديگر سكوت را جايز ندانستم. يكباره كشيده محكمی به صورت او زدم.
بلافاصله چهار مأمور به سر من ريختند و شروع به زدن كردند. يكی از مأمورين ضربهی محکمی به كتف من زد كه درد آن تا ماهها اذيتم ميكرد. چند نفر از زائرين جلو آمدند و مرا از زير دست آنها خارج كردند و سريع فرار كردم.اما در لحظات بررسی اعمال، ماجرای درگيری در قبرستان بقيع را به من نشان دادند و گفتند:
_شما خالصانه و فقط به عشق مولا علی علیهالسلام با آن مأمور درگير شديد و كتف شما آسيب ديد. براي همين ثواب جانبازی در ركاب مولا علی علیهالسلام در نامه عمل شما ثبت شده است!(البته اين ماجرا نبايد دستاويزی برای برخورد با مأمورين دولت سعودی گردد.)
🍃شهيد و شهادت
در اين سفر كوتاه به قيامت، نگاه من به شهيد و شهادت تغيير كرد. علت آن هم چند ماجرا بود: يكی از معلمين و مربيان شهر ما، در مسجد محل تلاش فوقالعادهای داشت كه بچهها را جذب مسجد و هيئت كند.او خالصانه فعاليت ميكرد و در مسجدی شدن ما هم خيلی تأثير داشت. اين مرد خدا، يكبار كه با ماشين در حركت بود،از چراغ قرمز عبور كرد و سانحهای شديد رخ داد و ايشان مرحوم شد.
من اين بنده خدا را ديدم كه در ميان شهدا و هم درجه آنها بود!من توانستم با او صحبت كنم.ايشان به خاطر اعمال خوبی كه در مسجد و محل داشت و رعايت دستورات دين،به مقام شهدا دست يافته بود.در واقع او در دنيا شهيد زندگی کرد و به مقام شهدا دست يافت.اما سؤالی كه در ذهن من بود،تصادف او و عدم رعايت قانون و در واقع علت مرگش بود.ايشان به من گفت:
_من در پشت فرمان ماشين سكته كردم و از دنيا رفتم و سپس با ماشين مقابل برخورد كردم.هيچ چيزی از صحنه تصادف دست من نبود.
در جايی ديگر يكی از دوستان پدرم كه اوايل جنگ شهيد شده بود و در گلزار شهدای شهرمان به خاك سپرده شده بود را ديدم.اما او خيلی گرفتاربود و اصلا در رتبه شهدا قرار نداشت! تعجب كردم. تشييع او را به ياد داشتم كه در تابوت شهدا بود و...اما چرا؟! خودش گفت:
_من براي جهاد به جبهه نرفتم. من به دنبال كاسبی و خريدوفروش بودم كه برای خريد جنس،به مناطق مرزی رفتم که آنجا بمباران شد.من کشته شدم.بدن مرا با شهدای رزمنده به شهر منتقل شد و فکر کردند من رزمندهام و...
امامهمترينمطلبیكه ازشهدا ديدم،مربوط به يكی از همسايگان ما بود.خوب به ياد داشتم كه در دوره دبستان، بيشتر شبها در مسجد محل،كلاس و جلسه قرآن و يا هيئت داشتيم.آخر شب وقتی به سمت منزل میآمديم، از يك كوچه باريك و تاريك عبور ميكرديم.
از همان بچگی شيطنت داشتم. با برخی از بچهها زنگ خانه مردم را ميزديم و سريع فرار ميكرديم!يك شب من ديرتر از بقيه دوستانم از مسجد راه افتادم.وسط همان كوچه بودم كه ديدم رفقای من كه زودتر از كوچه رد شدند،يك چسب را به زنگ يك خانه چسباندند!صدای زنگ قطع نميشد.يكباره پسر صاحبخانه كه از بسيجيان مسجد محل بود، بيرون آمد.چسب را از روي زنگ جدا كرد و نگاهش به من افتاد.او شنيده بود كه من، قبلا از اين كارها كردهام، براي همين جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت:
_بايد به پدرت بگويم که چه كار ميكنی!
هرچی اصرار كردم كه من نبودم و...بيفايده بود.او مرا به مقابل منزلمان برد و پدرم را صدا زد.آن شب همسايه ما عروسی داشت.توی خيابان و جلوی منزل ما شلوغ بود.پدرم وقتی اين مطلب را شنيد خيلی عصبانی شد و جلوی چشم
همه، حسابی مرا كتك زد.
اين جوان بسيجي كه در اينجا قضاوت اشتباهی داشت،چند سال بعد و در روزهای پايانی دفاع مقدس به شهادت رسيد.اين ماجرا و كتك خوردن به ناحق من،در نامه اعمال نوشته شده بود. به جوان پشت ميز گفتم:
_من چطور بايد حقم را از آن شهيدبگيرم؟ او در مورد من زود قضاوت كرد.
او گفت:
_لازم نيست كه آن شهيد به اينجا بيايد.من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهید راضی شوی!
💠ادامه دارد....
🍃کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
🍃https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
。☆✼★━━━━━━ - ━━━━━━★✼☆。
。☆✼★━━━━━💠━━━━━━★✼☆。
🍃رمان واقعی تلنگری و آموزنده #سه_دقیقه_در_قیامت
🍃روایت یکی از جانبازان مدافع حرم
🍃قسمت ۳۳ و ۳۴
بعد يكباره ديدم كه صفحات نامه اعمال من ورق خورد!گناهان هر صفحه پاك ميشد و اعمال خوب آن ميماند.خيلی خوشحال شدم.ذوق زده بودم.حدود يكی دو سال از اعمال من اينطور طي شد. جوان پشت ميز گفت:
_راضی شدی؟
گفتم:_بله، عالي است.
البته بعدها پشيمان شدم. چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاك كند!؟اما باز بد نبود. همان لحظه ديدم آن شهيد آمد و سلام و روبوسی كرد.خیلی از ديدنش خوشحال شدم.گفت:
_با اينكه لازم نبود، اما گفتم بيايم و حضوری از شما حلاليت بطلبم. هرچند شما هم به خاطر كارهای گذشته در آن ماجرا بیتقصير نبودی.
🍃قرآن
در ميان دوستان ما جوان فوقالعاده پر استعدادی بود که درنوجوانی حافظ و قاری قرآن شد و برای بسياری از بچههای محل
الگو گرديد.از لحاظ درس و اخلاق از همه بهتر بود و خيلی از بزرگترها به ما ميگفتند:
_كاش مثل فلانی بوديد.
اين پسر به دنبال مفاهيم قرآن رفت،در شانزده سالگی يك استاد كامل شده بود.در جلسات هفتگی مسجد،برای ما از درسهای قرآن ميگفت و در جوانانی مثل من، خيلي تأثير داشت.دوران دبيرستان تمام شد، او به دانشگاه يكی از شهرها رفت و ما هم استخدام شديم.ديگر از او خبر نداشتم.گذشت تا اينكه در آن وادی، يكباره ياد او افتادم.
البته به ياد قرآن افتادم.چون ديدم برخی از كسانی كه در دنيا با قرآن مأنوس بودند و به آن عمل ميكردند چه جايگاه والایی داشتند. آنها همينطور آيات قرآن را ميخواندند و بالا ميرفتند.اما برخلاف آنها، قاريان و كسانی كه مردم، آنها را به عنوان حافظ و عامل به قرآن ميشناختند، اما اهل عمل به دستورات قرآن نبودند، در عذاب سختی گرفتار بودند.به خصوص كسانيكه برخی حقايق قرآنی در زمينه مقام اهلبيت(علیهالسلام)و پيروی از اين بزرگواران را فهميده بودند،اما در عمل، در مقابل اين واقعيتهای دينی موضع گرفتند.
من يكباره دوست قرآنی دوران نوجوانیام را در چنين جايگاهی ديدم.جايی در جهنم برای او آماده شده بود كه بسيار وحشتناك بود.خداوند قسمت كسی نكند،چنانترسی داشتم كه نميتوانستم سؤالی بپرسم، اما با يك نگاه دقيق، كل ماجرا را فهميدم.او با اينكه بسياری از حقايق قرآنی را فهميده بود،اما به خاطر روحيه راحت طلبی و تحت تأثير برخی اساتيد كه بحث يكسان بودن اديان را مطرح ميكردند،دين خودش را تغيير داد!!
دوست قرآني من،با آنكه راه درست را ميشناخت، اما با تغيير دين، راه جهنم را براي خود هموار كرد.او حتی در زمينه گمراهی برخی جوانان محل،مجرم شناخته شد.چرا كه الگويی برای آنها شده بود و خبر تغيير دين او، واكنشهای بدی در بين جوانان ايجاد كرد.البته اساتيد او هم در اين گمراهی و در آن جايگاه جهنمی با او شريك بودند.
از ديگر موقعيتهایی كه در جهنم و در نزديكی او مشاهده كردم،نحوه عذاب برخی افراد بود كه من از سابقه ايمان و انقلابی بودن آنها مطلع بودم! مثلا جايی را ديدم كه شبيه يك سطح معمولي بود، وقتي خوب دقت كردم ديدم اين سطح، پر از نوك شمشيريانيزه است!اصلا نميشد آنجا راه رفت!يعنی شبيه پشت جوجهتيغی بود.بعد ديدم كسی را از دور میآورند. پاهايش را بسته بودند، او را سر و ته آويزان کرده و بدنش را روی اين سطح ميكشيدند. فريادهای او دل هر كسی را به لرزه ميانداخت.تمام بدنش زخمی بود.
كمی آن طرفتر را نگاه كردم، يك استخر پر از مواد مذاب بود.مانند آنچه از آتشفشانها خارج ميشود!يك سيني گرد، با قطر حدود يك متر در وسط آن قرار داشت و شخصی روی اين سينی نشسته بود.هر چند دقيقه يكبار، اين شخص تعادل خود را از دست داده و داخل مواد مذاب ميافتاد،بعد تلاش ميكرد و به روی اين سينی برميگشت!كمی كه دردهای بدنش بهتر ميشد دوباره همين ماجرا تكرار ميشد. واقعاً وحشت كردم.من اين افراد را شناختم و گفتم:
_اينها كه خيلی برای #اسلام و #انقلاب زحمت كشيدند، فقط در چند مورد...
نگذاشتند سخن من تمام شود. ماجرای طلحه و زبير را به ياد من آوردند، كسانی كه در صدر اسلام و در جوانی، برای خدا و اسلام بسيار زحمت كشيدند، اما #سرانجام در مقابل اسلام واقعی قرار گرفتند و #فتنههای بزرگی ايجاد كردند.
🍃حقالناس و حقالنفس
از وقتيكه مشغول به كار شدم،حساب سال داشتم.يعنی همه ساله، اضافه درآمدهای خودم را مشخص ميكردم و يك پنجم آن را به عنوان خمس پرداخت ميكردم.با اينكه روحانيان خوبی در محل داشتيم، اما يكی از دوستانم گفت:
_يك پيرمرد روحانی در محل ما هست. بيا و خمس مالت را به ايشان بده و رسيدش را بگير.
در زمينه خمس خيلی احتياط ميكردم.خيلی مراقب بودم كه چيزی از قلم نيفتد. من از اواسط دههیهفتاد، مقلد رهبری معظم انقلاب شدم.يادم هست آن سال، خمس من به بيست هزار تومان رسيد.
💠ادامه دارد....
🍃کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
🍃https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
。☆✼★━━━━━━ - ━━━━━━★✼☆。
。☆✼★━━━━━💠━━━━━━★✼☆。
🍃رمان واقعی تلنگری و آموزنده #سه_دقیقه_در_قیامت
🍃روایت یکی از جانبازان مدافع حرم
🍃قسمت ۳۵ و ۳۶
يكي از همان سالها،وقتی خمس را پرداخت كردم.به آن پيرمرد تأكيد كردم كه رسيد دفتر رهبری را برايم بياورد.هفته بعد وقتی رسيد خمس را آورد، باتعجب ديدم كه رسيد دفتر آيت الله... است! گفتم:
_اين رسيد چيه؟ اشتباه نشده!؟ من به شما تأكيد كردم مقلد رهبری هستم.
او هم گفت:
_فرقي ندارد.
باعصبانيت با او برخورد كردم و گفتم:
_بايد رسيد دفتر رهبری را برايم بياوری.من به شما تأكيد كردم كه مقلد رهبري هستم و ميخواهم خمس من به دفتر ايشان برسد.
او هم هفته بعد يك رسيد بدون مهر برايم آورد كه نفهميدم صحيح است يا نه! از سال بعد هم خمس خودم را مستقيم به حساب اعلام شده توسط دفتر رهبری واريز ميكردم.يكی دو سال بعد، خبردار شدم اين پيرمرد روحانی از دنيا رفت.من بعدها متوجه شدم كه اين شخص، خمس چند نفر ديگر را هم به همين صورت جا به جا كرده!
در آن زمانی كه مشغول حساب و كتاب اعمال بودم،يكباره همين پيرمرد را ديدم.خيلی اوضاع آشفتهای داشت.در زمينه حقالناس به خيلیها بدهكار و گرفتار بود.بيشترين گرفتاری او به بحث خمس برميگشت.برخی آدمهای عادی وضعيت بهتری از اين شخص داشتند!پيرمرد پيش من آمد و تقاضا كرد حلالش كنم. اما اينقدر اوضاع او مشكل داشت كه با رضايت من چيزی تغيير نميكرد. من هم قبول نكردم.در اينجا بود كه جوان پشت ميز به من گفت:
_اينهايی كه ميبينی،اين كسانيكه از شما حلاليت ميطلبند يا شما از آنها حلاليت ميطلبی،كسانی هستند كه از دنيا رفتهاند. حساب آنها که هنوز در دنيا هستند مانده، تا زمانی که آنها هم به برزخ وارد شوند. حساب و كتاب شما با آنها كه زندهاند،بعد از مرگشان انجام ميشود.
بعد دوباره در زمينه حقالناس با من صحبت کرد و گفت:
_وای به حال افرادی که سالها عبادت کردهاند اما حقالناس را مراعات نکردند. اما اين را هم بدان، اگر کسی در زمينه حقالناس به شما بدهکار بود و او را در دنيا ببخشی، ده برابر آن در نامهی عملت ثبت ميشود.اما اگر به برزخ کشيده شود، همان مقدار خواهد بود.
اما يكی از مواردی كه مردم نسبتاً به آن دقت کمتری دارند،حقالله است.ميگويند دست خداست و انشاءالله خداوند از تقصيرات ما ميگذرد.حقالناس هم که مشخص است.اما در مورد حقالنفس يعني حق بدن، تقريباً حساسيتی بين مردم ديده نميشود! گويی حق بدن را هم خدا بخشيده!
اما در آن لحظات وانفسا، موردی را در پروندهام ديدم كه مربوط به حق بدن(حق النفس)ميشد.در روزگار جوانی،با رفقا و بچههای محل، برای تفريح به يكی از باغهای اطراف شهر رفتيم. كسی كه ما را دعوت كرده بود، قليان را آماده كرد و با يك بسته سيگار به سمت ما آمد.
سيگارها را يكیيكی روشن كرد و دست رفقا ميداد.من هم در خانهای بزرگ شده بودم كه پدرم سيگاری بود، اما از سيگار نفرت داشتم.آن روز با وجود كراهت، اما براي اينكه انگشت نما نشوم، سيگار را از دست آن آقا گرفتم و شروع به كشيدن كردم! حالم خيلي بد شد.خيلي سرفه كردم. انگار تنگی نفس گرفته بودم.بعد از آن، هيچوقت ديگر سراغ قليان و سيگار نرفتم. اما در آن وانفسا، اين صحنه را به من نشان دادند و گفتند:
_تو كه ميدانستی سيگار ضرر دارد چرا همان يكبار را كشيدی؟ تو حق النفس را رعايت نكردی و بايد جواب بدهی.
همين باعث گرفتاریام شد!در آنجا برخیافراد را ديدم كه انسانهای مذهبی و خوبی بودند. بسياري از احكام دين را رعايت كرده بودند، اما به حقالنفس اهميت نداده بودند.آنها به خاطر سيگار و قليان به بيماری و مرگ زودرس دچار شده بودند و در آن شرايط، به خاطر ضرر به بدن گرفتار بودند.
🍃شراکت
از همشهریهای ما بود. كسی كه به ايمان او اعتقاد داشتيم.او مدتی قبل،از دنيا رفت.حالا او را در وضعيتی ديدم كه خوشآيند نبود! گرفتار عذاب نبود، امااجازه ورود به بهشت برزخی را نداشت!وقتی مرا ديد، با التماس از من خواهش كرد كه كاری برايش انجام دهم.
لازم نبود حرفی بزند، من همه چيز را با يك نگاه ميفهميدم.گفتم اگر توانستم چشم.او هم مثل خيلیهای ديگر گرفتار حقالناس بود. مدتی پس از بهبودی، به سراغ برادر كوچكترش رفتم، بلكه بتوانم كاری برايش انجام دهم.به برادرش گفتم:
_خدا رحمت كند برادر شما را، اما يك سؤال دارم، از برادرتان راضی هستی؟
نگاهی از سر تعجب به من كرد وگفت:
_اين چه حرفيه، خدا رحمتش كنه، برادرم خيلی مؤمن بود.هميشه برايش خيرات ميدهم.
گفتم:_اما برادرت پيغام داده كه من گرفتار حق الناس هستم. بايد برادر كوچكترم مرا حلال كند.
ايشان با اخم مرا نگاه كرد و گفت:
_اشتباه ميكنی.
گفتم:_اما برادرت به من توضيح داده. اگه لطف كنی و بشنوی برايت ميگويم.ولی بايد قول بدهی كه او را حلال كنی.
💠ادامه دارد....
🍃کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
🍃https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
。☆✼★━━━━━━ - ━━━━━━★✼☆。
。☆✼★━━━━━💠━━━━━━★✼☆。
🍃رمان واقعی تلنگری و آموزنده #سه_دقیقه_در_قیامت
🍃روایت یکی از جانبازان مدافع حرم
🍃قسمت ۳۷ و ۳۸
لبخند تلخی برلبانش نقش بست و گفت:
_جالب شد، بگو،اگر واقعاً درست باشد حلالش ميكنم.
گفتم:_شما بيست سال قبل با برادرت در يك كار اقتصادی شراكت داشتيد.صدهزار تومان شما و صدهزار تومان برادرت آورديد و برادرت اين پول را به كسی داد كه كار كند.
اين بنده خدا گفت:
_بله، خوب يادمه. يك سال شراكت داشتيم.آن شخص سود را ماهيانه به حساب برادرم ميريخت و او هم هر ماه
دو هزار تومان به من ميداد.
گفتم:_مشكل همين مطلب است. حق شما سه هزار تومان بوده كه هزار تومان را برادرت برميداشت.
او باز هم باتعجب نگاهم كرد و گفت:
_از كجا ميدانی؟
گفتم:_"او خودش همين مطلب را به من گفت. اما قول دادی حلالش كنی."من اين را گفتم و رفتم.يكی دو ماه بعد ايشان به سراغ من آمد و گفت:
_آن روز كه شما آمدی،از همان شخصی كه پول در اختيارش بود و كار اقتصادی ميكرد پيگيری كردم.حرف شما درست بود،اما برادرم حكم پدر برايم داشت، او را حلالش كردم.
همان شب برادرم را در خواب ديدم.خيلی خوشحال بود و همينطور از من تشكر ميكرد. بعد هم به من گفت:
_برو داخل حياط خانه مادر،فلان نقطه را حفر كن. يك جعبه گذاشتهام كه چند سكه طلا داخل آن است. گذاشته بودم برای روز مبادا، اين سكهها هديه برای توست.
ايشان ادامه داد:من رفتم و سكهها را پيدا كردم. حالا آمدهام پيش شما و ميخواهم دوسه تا از اين سكهها را برای كار خير بدهم تا ثوابش برای برادرم باشد.
من هم خدا را شكر كردم.یکی دو خانواده مستحق را به او معرفی كردم و الحمدالله پول خوبی به آنها پرداخت شد.
🍃تشكيل خانواده و صلهرحم
در مورد اهميت تشكيل خانواده،شايد لازم به هيچ گونه تذكری نباشد.درست است كه قبول بار خانواده،كار سخت و سنگينی است.اما در روايات ما، ازدواج، سنت پيامبر اسلام معرفی شده و تكامل نيمی از دين انسان، منوط به ازدواج و تشكيل خانواده است.
وقتی هم كه فرزندي متولد شود، خيرات و بركات بر اهل خانه نازل ميشود.(۱)البته اين را هم بايد اشاره كرد كه تمام امور دنيا، بخصوص همين تشكيل خانواده،با سختی و گرفتاری همراه است.چرا كه خداوند در آيه ۴ سوره بلد ميفرمايد: «بدرستي كه ما انسان را (همواره)در سختي و رنج آفريدهايم.»
يعنی حال دنيا اينگونه است كه با سختيها و مشكلات آميخته شده. اما در آن سوی هستی مشاهده كردم كه هر بار انسان در كنار #خانواده و #همسر خود قرار ميگيرد، خيرات و بركات الهي بر او نازل ميگردد.(۲) از طرفی،بسياری از خيرات، توسط #فرزند براي او ارسال ميشود.شايد هيچ باقيات الصالحاتی بهتر از #فرزند_صالح برای انسان نباشد.
براي همين است كه امام رضا علیهالسلام ميفرمايد: وقتي خداوند خير بندهاش را بخواهد،وی را نمیميراند تا فرزندش را ببيند.(۳)بنده از نوجوانی ياد گرفتم كه هر كار خوبی انجام ميدهم يا اگر صدقهای ميدهم،ثواب آن را به روح تمام كسانی كه به گردن من حق دارند،از آدم تا خاتم و تمام اموات شيعه و پدران و مادرانم نثار كنم.
در آن سوي هستي،پدربزرگم را همراه با جمعی كه در كنارش بودند مشاهده كردم. آنها مرتب از من تشكر ميكردند و ميگفتند:ما به وجود اولادی مثل تو افتخار ميكنيم.خيرات و بركاتی كه از سوی تو برای ما ارسال شده، بسيار مهم و كارگشا بود.ما هميشه برايت دعا ميكنيم تا خداوند بر توفيقات تو بيفزايد.
درميان بستگان ما خيلی از افراد در فاميل ازدواج ميكنند.من هم با دختردايی خودم ازدواج كردم.از طرفی من در ميان فاميل معروف هستم كه خيلی اهل صلهرحم هستم.زياد به فاميل سر ميزنم.عمهای دارم كه مادرشهيد است.همان که...
________________
۱.خداوند در آيه ۳۱سوره اسراء در مورد رزق و روزی خانواده ميفرمايد:«... ما آنها و شما را روزي ميدهيم.»در اين آيه،روزی همسر و فرزندان،قبل از انسان بيان شده. به تعبيري بايد گفت: بسياري از بركات و روزيها به خاطر وجود اولاد به سوی انسان نازل ميشود.
۲.پيامبر اسلام فرمودند:در پيشگاه خداوند تعالی،نشستن مرد در كنار همسر خود، از اعتكاف در مسجد من (در مدينه) محبوبتر است.بحارالانوار جلد۱۰۴ ص۱۳۲
۳.وسائل الشيعه ج۱۵ ص۹۶_نگارنده ميگويد: بنده دوستی داشتم كه مسائل دينی را به خوبی رعايت ميكرد. وضع مالی بسيار خوبی داشت اما زير بار ازدواج نرفت و تا آخر عمر مجرد ماند. او انسان خيری بود كه چندين مسجد و مدرسه و... بنا نمود.دوست ما در اثر يك سانحه مرحوم شد.او را در عالم رويا مشاهده كردم.به من گفت: جای من خوب است اما حسرت ميخورم كه چرا باوجود توانايی مالی، خانواده تشكيل ندادم! اگر يك اولاد صالح داشتم از تمام اين موقوفات برای من بالاتر بود. من با مجرد ماندن، از درجات و توفيقات بسياري محروم شدم.
💠ادامه دارد....
🍃کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
🍃https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
。☆✼★━━━━━━ - ━━━━━━★✼☆。
。☆✼★━━━━━💠━━━━━━★✼☆。
🍃رمان واقعی تلنگری و آموزنده #سه_دقیقه_در_قیامت
🍃روایت یکی از جانبازان مدافع حرم
🍃قسمت ۳۹ و ۴۰
همان که پسرش در اتاق عمل بالای سرم بود.تمام فاميل به من ميگويند كه تو پسر اين عمه هستی.از بس كه به عمه سر ميزنم و تلاش در راه حل مشكلات ايشان دارم.دعای خير اهل فاميل همواره مشكل گشای گرفتاریهايم بوده.حتي به من نشان دادند که دربرخی موارد، حوادث سختی كه شايد منجر به مرگ ميشد،با دعای فاميل و والدين من برطرف شد!(۱)
🍃اعمال
جوان پشت ميز،وقتي نابودی بسياری از اعمال مرا ديد، نكته جالبی را به من يادآور شد وگفت:
"_من ديدهام برخی انسانهای دانا،جدای از اينكه كارهای خود را برای رضای خدا انجام ميدهند،اما در ادامه،ثواب كارهای خوبی كه در دنيا انجام ميدهند را به يکی از چهارده معصوم علیهمالسلام هديه ميكنند.انسانها،ممكن است در ادامه زندگی به خاطر گناهان و اشتباهات،ثواب اعمال خوب خود را از دست بدهند،در نتيجه وقتی به برزخ میآيند،مانند تو دست خالی هستند،در اين زمان، آنها كه اين ثوابها را هديه گرفتهاند به آن شخص سر ميزنند و از او دلجويی ميكنند.اين بزرگواران كه به اين ثوابها احتياج ندارند، لذا اين اعمال خير را به همان شخص بر ميگردانند. بنابراين به شما توصيه ميكنم كه خالصانه اين كار را انجام دهيد؛ يعنی ثواب تمام كارهای خير خودتان را به مقربين درگاه الهی هديه نماييد."
اين مطلب خيلي به دلم نشست.به جوان پشت ميز گفتم:
_چرا خداوند به بعضی از كسانی كه دين و ايمان درست و حسابی ندارند، اينقدر مال و ثروت ميدهد؟ اين كار،اهل ايمان را در مورد راه درست، به شك و ترديد میاندازد.
او هم گفت:
_"خداوند برخی افراد كه از مسير او دور شده و غرق در دنيا شدند و براي دستورات پروردگار ارزشی قائل نيستند را به حال خود رها ميكند تا در آن سوی هستی به حساب آنها رسيدگی شود.برخی از اين افراد، به محض اينكه از خداوند چيزی از مال دنيا بخواهند،سريع به آنها داده ميشود تا ديگر با خدا حرف نزنند.به
تعبير شما، سريع او را رد ميكنند كه صدای او را نشنوند!برخي از اين افراد فكر ميكنند كه مقرب خدا هستند كه هرچه ميخواهند فراهم ميشود، اما در واقع اينطور نيست. اينها به حال خود رها شدهاند.ميخواهند كار خوب كنند،اما توفيق نمیيابند.كار خيری هم اگر انجام دهند، يا باعث فساد ميشود و يا آن را نابود ميكنند."
من اين گفتگو را به ياد داشتم.تا اينكه سال بعد در يك جلسه فاميلی،يكی از افراد ثروتمند بیايمان را ديدم.درست مصداق همان كلام بود.او اهل نماز و عبادت نبود،اما ميگفت هر چه از خدا بخواهم سريع ميدهد! به او گفتم:
_كدام كشورها رفتهای؟
گفت:_بيشتر كشورهای دنيا را رفتهام
و همينطور اسم كشورها را برد.گفتم:
_چند بار تا حالا كربلا رفتی؟ چند سفر مشهد رفتی؟
خندهای از سر تمسخر كرد و گفت:
_كربلا كه فعلا امنيت ندارد.اما اگر بخواهم يك قطار را كامل ميخرم و همه را مشهد ميبرم.
دوباره سؤالم را تكرار كردم:
_چندبار تا حالا مشهد رفتی؟
گفت:_يكبار برای پروژه اقتصادی رفتم،اما زود برگشتم.
گفتم:_حرم امام رضا علیهالسلام هم رفتی؟
گفت:_فرصت نشد.اما اراده كنم ميروم. بعد يكی از بزرگترهای هيئت فاميلی را صدا كرد وگفت:
_حاجی،امسال هزينه غذای ده شب محرم رو به حساب من بذار.
اين را گفت و بلند شد و رفت.درست يكی دو شب به محرم،اعضای هيئت به سراغ او رفتند كه هزينه غذا را بگيرند، اما خارج از كشور بود! اين آقا بعد از عاشورا برگشت. باز مثل هميشه، مردمان عادی هزينه محرم را پرداخت كردند.خبر دارم كه هنوز اين شخص توفيق زيارت مشهد را پيدا نكرده!
🍃يازهرا سلاماللهعلیها
خيلي سخت بود.حساب و كتاب خيلیدقيق ادامه داشت.ثانيه به ثانيه را حساب ميكردند. زمانهايی كه بايد در محل كار حضور داشته باشم را خيلی بادقت بررسی ميكردند كه به بيتالمال خسارت زدهام يا نه!؟ خداراشكر اين مراحل به خوبی گذشت.
زمانهايی را كه در مسجد و هيئت حضور داشتم محاسبه كردند و گفتند دو سال از عمرت را اينگونه گذراندی كه جزو عمرت محاسبه نميكنيم. يعنی بازخواستی ندارد و ميتوانی به راحتی از اين دو سال بگذری.در آنجا برخی دوستان همكارم و حتی برخي آشنايان را ميديدم،بدن مثالی آنهايی را در آنجا ميديدم كه هنوز در دنيا بودند!ميتوانستم مشكلات روحی و اخلاقی آنها را ببينم.
عجيب بود كه برخی از دوستان همكارم را ديدم كه به عنوان شهيد راهی برزخ ميشدند....
__________
۱. امام صادق علیهالسلام ميفرمايد: صله ارحام،اخلاق را نيکو...روزی را زياد ميکند و مرگ را به تأخير میاندازد.پيامبراکرم صلیاللهعلیهوآله فرمودند:کسی که با جان و مالش به دنبال صله رحم باشد، خداوند متعال اجر صد شهيد را به او عطا ميکند. وسائل الشيعه، ج۶. ص۲۸۶.
💠ادامه دارد....
🍃کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
🍃https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
。☆✼★━━━━━━ - ━━━━━━★✼☆。
。☆✼★━━━━━💠━━━━━━★✼☆。
🍃رمان واقعی تلنگری و آموزنده #سه_دقیقه_در_قیامت
🍃روایت یکی از جانبازان مدافع حرم
🍃قسمت ۴۱ و ۴۲
و بدون حساب و بررسی اعمال به سوی بهشت برزخي ميرفتند! چهره خيلی از آنها را به خاطر سپردم.جوانی كه پشت ميز بود گفت:
_برای بسياری از همكاران و دوستانت، شهادت را نوشتهاند،به شرطی كه خودشان با #اعمال_اشتباه،توفيق شهادت را از بين نبرند.
به جوان پشت ميز اشاره كردم و گفتم:
_چكار ميتوانم بكنم كه من هم توفيق شهادت داشته باشم.
او هم اشاره كرد و گفت:
_در زمان #غيبت امام عصر(عجلالله تعالی فرجهالشریف) زعامت و رهبری شيعه با #ولی_فقيه است. پرچم اسلام به دست اوست.
همان لحظه تصويری از ايشان را ديدم.عجيب اينکه افراد بسياری كه آنها را ميشناختم در اطراف #رهبر بودند و تلاش ميكردند تا به ايشان صدمه بزنند،اما نميتوانستند!
من اتفاقات زيادی را در همان لحظات ديدم و متوجه آنها شدم. اتفاقاتی كه هنوز در دنيا رخ نداده بود!خيلیها را ديدم كه به شدت گرفتار هستند.حقالناس ميليونها انسان به گردن داشتند و از همه كمك ميخواستند اما هيچكس به آنها توجه نميكرد. مسئولينی كه روزگاری برای خودشان،كسی بودند و با خدم و حشم فراوان مشغول گذران زندگی بودند،حالا غرق در گرفتاری بودند و به همه التماس ميكردند.
بعد سؤالاتی را از جوان پشت ميز پرسيدم و او جواب داد.مثلا در مورد امام عصر(عجلالله تعالیفرجهالشریف)و زمان ظهور پرسيدم.ايشان گفت:
_بايد مردم از خدا بخواهند تا ظهور مولايشان زودتراتفاق بيفتد تا گرفتاری دنيا و آخرتشان برطرف شود.اما بيشتر مردم با وجود مشکلات، امام زمان(عجلالله تعالی فرجهالشریف) را نميخواهند. اگر هم بخواهند برای حل گرفتاری دنيايی به ايشان مراجعه ميكنند.
بعد مثالی زد و گفت:
_مدتی پيش،مسابقه فوتبال بود.بسياری از مردم،در مکانهای مقدس،امام زمان (عجلالله تعالیفرجهالشریف) را برای نتيجه اين بازی قسم ميدادند!
من از نشانههای ظهور سؤال كردم.از اينكه اسرائيل و آمريكا مشغول دسيسهچينی در كشورهای اسلامی هستند و برخی كشورهای به ظاهر اسلامی با آنانهمكاری ميكنند و...
جوان پشت ميز لبخندي زد و گفت:
_نگران نباش.اينها كفی بر روی آب هستند. نيست و نابود ميشوند.شما نبايد سست شويد. نبايد ايمان خود را از دست دهيد. مگر به آيهی ۱۳۹ سوره آلعمران دقت نکردهای:«وَلاتَهنُوا ولاتَحزَنوا و اَنتُم الاَعلَون اِن کُنتُم مُؤمِنین.»در اين آيه خداوند متعال ميفرمايند: سست نشويد و غمگين نباشيد،شما اگر ايمان داشته باشيد، برترين(گروه انسانها) هستيد.
نكته ديگری كه آنجا شاهد بودم،انبوه كسانی بود كه زندگی دنيايی خود را تباه كرده بودند،آن هم فقط به خاطر دوری از انجام دستورات خداوند!
جوان گفت:
_آنچه حضرت حق از طريق معصومين
برای شما فرستاده است،در درجه اول، زندگی دنيایی شما را آبادميكند و بعد آخرت را ميسازد.
مثلا به من گفتند:
_اگر آن رابطه پيامکی با نامحرم را ادامه ميدادی، گناه بزرگی در نامه عملت ثبت
ميشد و زندگی دنيایی تو را تحتالشعاع قرار ميداد.
در همين حين متوجه شدم كه يك خانم با شخصيت و نورانی پشت سر من، البته كمی با فاصله ايستادهاند! از احترامی كه بقيه به ايشان گذاشتند متوجه شدم كه مادر ما "حضرت فاطمهزهرا سلاماللهعلیها" هستند.وقتي صفحات آخر كتاب اعمال من بررسی ميشد و خطا و اشتباهی در آن مشاهده ميشد، خانم روی خودش را برميگرداند.اما وقتی به عمل خوبی ميرسيديم، بالبخند رضايت ايشان همراه بود.
تمام توجه من به مادرم حضرت زهرا سلاماللهعلیها بود.من در دنيا ارادت ويژهای به بانوی دو عالم داشتم. مرتب در ايامفاطميه روضه خوانی داشتيم و سعی ميكردم كه همواره به ياد ايشان باشم. ناگفته نماند كه جد مادری ما از علما و سادات بوده و ما نيز از اولاد حضرت زهرا سلاماللهعلیها به حساب میآمديم.حالا ايشان در كنار من حضور داشت و شاهد اعمال من بود.
نه فقط ايشان که تمام معصومين را در آنجا مشاهده کردم!برای يک #شيعه خيلی سخت است که در زمان بررسی اعمال، امامان معصوم علیهمالسلام در کنارش باشند و #شاهد اشتباهات و گناهانش باشند.😭از اينكه برخی اعمال من، معصومين را ناراحت ميكرد. ميخواستم از خجالت آب شوم.
خيلي ناراحت بودم.بسياری از اعمال خوب من از بين رفته بود.چيز زيادی در كتاب اعمالم نمانده بود.از طرفی به صدها نفر در موضوع حقالناس بدهکار بودم که هنوز به برزخ نيامده بودند.برای يك لحظه نگاهم به دنيا و به منزل خودمان افتاد.همسرم كه ماه چهارم بارداری را ميگذراند، بر سر سجاده نشسته بود و با چشمانی گريان، خدا را به حق حضرت زهرا سلاماللهعلیها قسم ميداد كه من بمانم.
نگاهم به سمت ديگری رفت.داخل يك خانه در محله خود ما،دو كودك يتيم....
💠ادامه دارد....
🍃کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
🍃https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
。☆✼★━━━━━━ - ━━━━━━★✼☆。
。☆✼★━━━━━💠━━━━━━★✼☆。
🍃رمان واقعی تلنگری و آموزنده #سه_دقیقه_در_قیامت
🍃روایت یکی از جانبازان مدافع حرم
🍃قسمت ۴۳ و ۴۴
دو كودك يتيم،خدا را قسم ميدادند كه من برگردم.آنها به خدا ميگفتند:
_خدايا، ما نميخواهيم دوباره يتيم شويم.
اين را بگويم كه خدا توفيق داد كه هزينههای اين دو كودك يتيم را ميدادم و سعی ميكردم برای آنها پدری كنم. آنها از ماجرای عمل خبر داشتند و همينطور با گريه از خدا ميخواستند كه من زنده بمانم.
به جوانی كه پشت ميز بود گفتم:
_دستم خالی است.نميشود كاری كنی كه من برگردم؟ نميشود از مادرمان حضرت زهرا سلاماللهعلیها بخواهی كه مرا شفاعت كند. شايد #اجازه دهند تا من برگردم و حقالناس را جبران کنم.يا كارهای خطای گذشته را اصلاح كنم.
جوابش منفی بود.اما باز اصرار كردم.گفتم از مادرمان حضرت زهرا سلاماللهعلیها بخواه كه مرا #شفاعت كنند.
لحظاتی بعد،جوان پشت ميز نگاهی به من كرد و گفت:
_به خاطر #اشكهای اين كودكان يتيم و به خاطر #دعاهای همسرت و دختری كه در راه داری و #دعای پدر و مادرت، حضرت زهرا سلاماللهعلیها شما را #شفاعت نمود تا برگرديد.
به محض اينكه به من گفته شد:«برگرد» يكباره ديدم كه زير پای من خالی شد!تلويزيونهای سياه و سفيد قديمی وقتی خاموش ميشد،حالت خاصي داشت،چند لحظه طول ميكشيد تا تصوير محو شود. مثل همان حالت پيش آمد و من يكباره رها شدم...
🍃بازگشت
کمتر از لحظهای ديدم روی تخت بيمارستان خوابيدهام و تيم پزشكی مشغول زدن شوك برقی به من هستند. دستگاه شوك را چند بار به بدن من وصل كردند و به قول خودشان؛ بيمار احيا شد.روح به جسم برگشته بود،حالت خاصی داشتم. هم خوشحال بودم كه دوباره مهلت يافتهام و هم ناراحت بودم كه از آن وادی نور،دوباره به اين دنياي فاني برگشتهام.
پزشكان بعد از مدتی كار خودشان را تمام كردند. در واقع غده خارج شده بود و در مراحل پايانی عمل بود كه من #سه_دقيقه دچار ايست قلبی شدم. بعد هم با ايجاد شوك، مرا احيا كردند.من در تمام آن لحظات، شاهد كارهايشان بودم. پس از اتمام كار،مرا به اتاق مجاور جهت ريكاوری انتقال داده و پس از ساعتی، كمكم اثر بيهوشی رفت و درد و رنجها دوباره به بدنم برگشت.
حالم بهتر شد و توانستم چشم راستم را باز كنم،اما نميخواستم حتی برای لحظهای از آن لحظات زيبا دور شوم.من در اين ساعات، تمام خاطراتی كه از آن سفر معنوي داشتم را با خودم مرور ميكردم. چقدر سخت بود. چه شرايط سختی را طی كردم.
من بهشت برزخی را با تمام نعمتهايش ديدم. من افراد گرفتار را ديدم. من تا چند قدمی بهشت رفتم.من مادرم حضرت زهرا سلاماللهعلیها را با كمی فاصله مشاهده كردم. من مشاهده کردم که مادر ما چه مقامی در دنيا و آخرت دارد. برايم تحمل دنيا واقعاً سخت بود.
دقايقي بعد، دو خانم پرستار وارد سالن شدند تا مرا به بخش منتقل كنند. آنها ميخواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل كنند.همين كه از دور آمدند، از مشاهده چهرهی يكی از آنان واقعاً وحشت كردم. من او را مانند يك گرگ ميديدم كه به من نزديك ميشد!
مرا به بخش منتقل كردند. برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند. يكی دو نفر از آشنايان به ديدنم آمده بودند.يكباره از ديدن چهره باطنی آنها وحشت كردم. بدنم لرزيد. به يكی از همراهانم گفتم:
_بگو فلانی و فلانی برگردند.تحمل هيچكس را ندارم.
احساس ميكردم كه باطن بيشتر افراد برايم نمايان است.باطن اعمال و رفتار و...به غذايي كه برايم ميآوردند نگاه نميكردم. ميترسيدم باطن غذا را ببينم. اما از زور گرسنگي مجبور بودم بخورم.دوست نداشتم هيچكس را نگاه كنم.برخی از دوستان و بستگان آمده بودند تا من تنها نباشم، اما نميدانستندكه وجود آنها مرا بيشتر تنها ميكرد!
بعداز ظهر تلاش كردم تا روی خودم را به سمت ديوار برگردانم.ميخواستم هيچكس را نبينم. اما يكباره رنگ از چهرهام پريد! من صدای تسبيح خدا را از در و ديوار ميشنيدم.دو سه نفری كه همراه من بودند،به توصيه پزشكاصرار ميكردند كه من چشمانم را باز كنم.اما نميدانستند كه من از ديدن چهره اطرافيان ترس دارم و برای همين چشمانم را باز نميكنم.
🍃دکتر
دكتر جراحي كه مرا عمل كرد،انسان مؤمن و محترمی بود.پزشكی بسيار باتقوا.به گونهای كه صبح جمعه،ابتدا دعایندبهاش را خواند و سپس به سراغ من آمد.وقتي عمل جراحی تمام شد و ديدم كه برخی از انسانها را به صورت باطنی ميبينم و برخی صداها را ميشنوم،ترسيدم به دكتر نگاه كنم.
بالای سرم ايستاده بود و ميگفت:
_چشمانت را باز كن.
فكر ميكرد كه چشم من هنوز مشكل دارد.اما من وحشت داشتم.با اصرارهای ايشان،چشمم را باز كردم.خداراشكر، ظاهر و باطن دكتر، انسان گونه بود. انگشتان دستش را نشان داد و گفت:
_اين چندتاست؟
و سؤالات ديگر.جوابش را دادم و...
💠ادامه دارد....
🍃کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
🍃https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
。☆✼★━━━━━━ - ━━━━━━★✼☆。