eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🛵 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ♕ اسم دلبر و همدمت رو اینجوری سیو کن🥹🤭 - 🤍 سیوش کن "my soul" ⤿ روح من - ♥️ سیوش کن "my drug" ⤿ داروی من - 🤍 سیوش کن "other half" ⤿ نیمه ی دیگر - ♥️ سیوش کن "mine" ⤿ مال خودم - 🤍 سیوش کن "truest" ⤿ واقعی ترین - ♥️ سیوش کن "heart throb" ⤿ ضربان قلب - 🤍 سیوش کن my beloved ⤿ معشوق من - ♥️ سیوش کن "my hipnotizer" ⤿ هیپنوتیز من °کپے!؟ _ تنها‌باذکرآیدےمنبع‌،موردرضایت‌است☺️ . ⧉💌 ⧉🤫 . ‌𓂃بفرماییدتودم‌در‌بده𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 🛵 ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_سیصد ظرف میوه را از یخچال برمیدارم و کابینت ها را در جست
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . دست هایم را در هم قفل میکنم و سرم را رویشان میگذارم. کارهایم را اصلا درک نمیکنم،نمیدانم چرا بعضی حرکت ها را ناخواسته و در نافرمانی عقل انجام میدهم. صدای باز شدن قفل در و بعد از آن قدم های نیکی میآید. سرم را بلند میکنم. :_عه پسرعمو اینجایین! چرا حتی از گفتن اسمم اکراه دارد؟ جلو میآید و در قابلمه را برمیدارد. با تردید به طرفم برمیگردد. :_نهار آماده است.. اگه میخواین براتون... +:آره لطفا.. بریز برام سر تکان میدهد،بشقاب اول را پر میکند و جلویم میگذارد. +:ممنون بشقاب دوم را تا نصفه میریزد و مردد میگوید :_پس منم برم اتاق دیگه.. اگه خواستین بازم غذا هست صندلی کناری سمت چپم را عقب میدهم،با تعجب نگاهم میکند. راستی،میگویند قلب هم متمایل به سمت چپ است! +:بشین. تنها غذاخوردن اصلا خوب نیست... نگاهم میکند،سرم را تکان میدهم. جلو میآید و مینشیند. بشقابش را روی میز میگذارد،دوباره بلند میشود :_لیوان بیارم پشت سر من میایستد. برمیگردم،کابینت بالایی را باز کرده و روی پنجه ی پا ایستاده و سعی میکند دستش به طبقه ی دوم کابینت ها برسد. خنده ام میگیرد،فاصله زیاد است!دستش به لیوان ها نمیرسد. بی صدا بلند میشوم،دقیقا پشت سرش میایستم. تنها چند سانتیمتر مانده تا بدنم با تن او مماس شود. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . دست راستم را دراز میکنم و از بالای دست نیکی،لیوان برمیدارم.به سمتم میچرخد. صدای قلبش را میشنوم،به وضوح! صدای قلب خودم هم،گوش فلک را پر کرده. آب دهانش را قورت میدهد.با لبخند لیوان را به سمتش میگیرم. :_از این به بعد چیزی خواستی،به خودم بگو... لیوان را از دستم میگیرد. سر تکان میدهد و سریع از حصر دستانم خارج میشود. پشت میز مینشینم،با لبخند. نگاهش را از صورتم میگیرد و با چند سرفه ی مصلحتی،گلویش را صاف میکند دختربچه ی همسایه ام برای فرار از شیطنت چهره ی من ، میخواهد بحث را عوض کند! +:بین غذا، آب خوردن اصلا درست نیست..نمیدونم چرا خواستم لیوان بیارم ؟ و لبخند میزند،شیرین و پر از زندگی.. شیطنت را از نگاهم میگیرم،لبخندم را میخورم. دوست ندارم اذیتش کنم،ولی سرخ و سفید شدنش بامزه ترین تصویر حیات از شرم است! در فراموش کردن اتفاق چند لحظه قبل،همراهی اش میکنم. :_چرا بین غذا آب خوردن درست نیست؟ چنگال را داخل دهانم میکنم،مثل همیشه هنر دستش ستودن دارد! میگوید +:حدیث داریم از امام رضا از نظر پزشکی هم ثابت شده که میتونه منشأ بیماری باشه.. آخ.. یادم رفت بلند میشود و دست هایش را میشوید. میخندم +:خانم دکتر اینم حدیث داره؟ :_من دکتر نیستم که.. ولی حضرت امیر فرمودن: شستن دستها پیش و پس از غذا، موجب فزون شدن عمر است و سبب زدودن چربی از جامه هاست و دیده را جلا می دهد. سر تکان میدهم،عجب سخن پر مغزی و چه چینش و بلاغت بی نظیری... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . نمیتوانم نظرم را مخفی کنم. :_عجب جمله بندی معرکه ای! با لبخند سر تکان میدهد +:طبیعتا تو ترجمه،نمیشه همه ی مفهوم رو رسوند.. برای درک عمق مطلب،باید عربی بلد باشید تا ببینید چه شاهکار بی نظیریه نهج البلاغه. :_نهج البلاغه؟ +:اوهوم،مجموعه نامه ها و خطبه ها و حدیث های حضرت امیره... من اول دبیرستان که بودم،قبل از اینکه ...اممم... اینجوری بشم... (به روسری اش اشاره میکند) یه دختر ارمنی تو کلاسمون داشتیم.اون موقع خیلی سخت عربی یاد میگرفت تا بتونه قرآن و نهج البلاغه رو کامل درک کنه.. هیچ وقت یادم نمیره،گاهی وقت ها سر کلاس چندین ساعت تو فکر بود،میگفت خوش به حالتون،عجب امامی دارین.. من اون موقع ها بهش میخندیدم.. ولی الآن به پاکی قلبش و حق پذیری اش حسودی میکنم.. :_چی شد؟ +:مسلمون شد... مسلمون شد و یه مدت بعد، همه ی خانواده اش رو مسلمون کرد... لبخند میزند و آه میکشد...چه حال پر از ابهامی دارد! صدای زنگ موبایلش میآید. خم میشود و از روی کابینت،موبایل را برمیدارد. نگاهی به صفحه میاندازد ؛ (ببخشید) میگوید و جواب میدهد. چنگال را سه دور،میچرخانم و داخل دهانم میبرم. الحق که دست پختش فوق العاده است. +:سلام پرستوجان.. چند لحظه میگذرد +:ببخشید... ؟؟ شما؟ نیم رخ راستش را نگاه میکنم،او آن طرف خانه را... +:بله بله.. شناختم.. آقای شریفی.. موبایل پرستو دست شما چی کار میکنه؟ گوش هایم تیز میشوند،شریفی! آقای شریفی! چند ثانیه میگذرد،به ظاهر مشغول خوردنم.. اما... همه ی حواسم معطوف نیکی است. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . +:نه آقای شریفی.. خواهش میکنم ادامه ندید. +:نه من اصلا موقعیتش رو ندارم... آقای شریفی... نه من اصلا قصدش رو هم ندارم... تنم میلرزد،از چیزی که گوش های من،و از آن بدتر گوش های نیکی میشنوند واهمه دارم... خودم را دلداری میدهم،حتما هم کلاسی اش میخواهد پروژه ای،تحقیقی،زهرماری با هم انجام دهند... چنگال را در دستم تکان میدهم و پاهایم را روی زمین.. +: نه آقای شریفی لطفا به پدرم زنگ نزنید... چنگال از دستم با صدای بدی درون بشقاب میافتد. نیکی صورتش را بیشتر برمیگرداند. ولی میبینم گوشه ی لبش را به دندان گرفته.. هرچقدر هم نیمه ی پر لیوان را ببینم،برای پروژه و درس که اجازه ی پدر لازم نیست... +:خواهشا ادامه ندین آقای شریفی دوست دارم خرخره ی بی شرفِ شریفی را بجوم... دوست دارم موبایل را از نیکی بگیرم و هرچه فریاد در گلو دارم،نثار گوش های شریفی بکنم.. دوست دارم هرچه دشنام بلدم و بلد نیستم به این شریفی بدهم... من چرا اینقدر دست و پایم را گم کرده ام؟ نیکی بلند میگوید +:میشه تمومش کنین... خدانگه دار... و موبایل را محکم،روی میز میگذارد.. نفس عمیق میکشد.. نمیتوانم نگاهم را از صورتش بگیرم. دست چپم را پشت گردنم میبرم و شاهرگ هایم را به آرامش دعوت میکنم. نمیشود.. آرام نمیشوم... چشمانم را میبندم و باز میکنم. نگاهم به دست چپ نیکی میافتد. جای خالی حلقه،به چشمانم دهن کجی میکند. کور شد،تمام اشتهایم! ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
«أن تَـعرف مكانك في قَلب من تُحب مِثلما تعـرف الطريق للمـنزل.✨» _این‌ڪـہ جایـت را در قلب ڪسـے ڪہ دوست دارۍبدانـے🌱 مثل این است ڪہ راه خانه را بلد باشـے:)💞 🍃🌸| @asheghaneh_halal
💛 ֢ ֢ ֢ ֢ . پیامبر اکرم ‌ﷺ می‌فرمایند: تَنَاكَحُوا تَنَاسَلُوا تَكْثُرُوا فَإِنِّي أُبَاهِي بِكُمُ اَلْأُمَمَ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ وَ لَوْ بِالسِّقْطِ ازدواج کنید تا صاحب فرزند شوید و نسل شما زیاد گردد. من در روز قیامت به زیادی افراد امتم بر امت های دیگر مباهات می کنم. حتی به فرزندان سقط شده از آنها🥲✨ ⇦جامع الأخبار ص101 . 𓂃حرفایے‌که‌میشن‌چراغ‌راهِت𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💛 ⏝
🧣 ֢ ֢ ֢ ֢ . پریروز برا عموم رفتن خواستگاری بحث مهریه شده، بابای دختره برگشته گفته واقعیتش ما اصلا تو این موضوع سخت‌گیر نیستیم خودتون به اندازه‌ی شرفتون یه عدد بگید :)) بابام هنوز داره فک میکنه چی باید بگه:))🤣💔 متاهلا! حالا شما بگید مهریه‌تون چیه و چندتا سکه‌س؟!😁🙊 . 𓂃محفل‌مجردهاےایـتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧣 ⏝
💍 ֢ ֢ ֢ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ﹝دوسـت داشـتنِ تــــو...♡ بویِ بهار نارنج میدهد بویِ شکوفه هاے سیب 🍏 بویِ خوش آشنایی ، بویِ تازگی😌 .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎. . 𓂃بساط‌عاشقےبرپاس،بفرما𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💍 ⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌽 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . این همونیـہ ڪہ هر ڪـے خورده عاشقش شده🥰 مـطمئنم از اون غذاهای سه سوتہ هست که بچہ‌ها عاشــقش میشـن😌 مــواد لازم : پنــیر پیتزا🍕 خــیارشور، گوجـہ ژامــبون یا مرغ پختـہ💕 نــان هات داگ یا مینـے باگت🥖 پــودر پنـــیر چدار🧀 ســس مایــونز🤍 جعفــرۍ🌿 . 𓂃فوت‌وفن‌هاےسه‌سوته𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🌽 ⏝
👜 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 📩 مادرم بهم زنگ زده میگه نارگیل بگیر بیار، نارگیل نداریم🥥 ما کِی نارگیل داشتیم❕😢 آخه مادرِ من، انگار پیازه😂😂 بعد معلوم شد عمم اونجا بوده🤣🤣 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𓈒 1074 𓈒 تجربه مشابهی داری بفرست😉👇 𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh . 𓂃دونفره‌هاےویژه‌بامامان‌بفرما𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 👜 ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🧣 ֢ ֢ #مجردانه ֢ ֢ . پریروز برا عموم رفتن خواستگاری بحث مهریه شده، بابای دختره برگشته گفته واقعیتش م
🍃💌 •• | •• اینکه به مهریه جاری و عروس دیگه نگاه میکنن رسم جالب و خوبیه البته مادامی که مهریه‌ی اون‌ها هم پایین باشه☺️😅👌 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 💌🍃
🪖 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . همسر بزرگوار شهید:در خواب دیدم که یک نامه به من دادند نوشته بود:آقای امین کریمی به عنوان محافظ درهای حرم حضرت زینب(سلام الله علیها)منصوب شد پایین نامه هم امضای حضرت زینب سلام الله علیها بود ⊹🌷 ❤️ . 𓂃اینجاشهدامیزبان‌عشق‌اند𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🪖 ⏝
🧸 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . آرام‌تر از آبیِ دریاست نگاهت،🌊 من ماهیِ دل‌خواهِ توام تور بیانداز :)🤍 . 𓂃دیگه‌وقتشه‌به‌گوشیت‌رنگ‌و‌رو‌بدی𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧸 ⏝
27.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🌸𓆪• •• •• {🧕🏻}هر کسی در این جهان از عفتش دم میزند {💜}یا به زهرا اقتدا کرده‌ست یا بر دختــرش😍 . . Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🌸𓆪•
☀️ ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ زیارتنامه میخوانم📚 دلم پر می‌شود از نور✨️ تو حتی می‌دهی پاسخ😌 سلام دوستان، از دور🕊 . 𓂃جایےبراےخلوت‌باامام‌رئـوف𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . ☀️ ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_سیصدوچهار +:نه آقای شریفی.. خواهش میکنم ادامه ندید. +:نه
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . یعنی در تمام این دو هفته،بدون حلقه راهی دانشگاه شده؟ فوران خشم،از درونم.. پاشنه ی پای چپم که مدام روی زمین کوبیده میشود.. و دست بدون حلقه ی نیکی نطقم را باز میکند. آرام میگویم :_حلقه ات کو؟ صدایم رگه دار و بم تر شده...سرش را بالا میآورد و نگاهم میکند. پلکم میپرد. با صدای نسبتا بلندتری میگویم :_با توام حلقه ات کو؟ از صدایم جا میخورد. ولی خودش را نمیبازد +:ببخشید؟؟ صدای موبایل من،حواسم را پرت میکند. مامان است. رد تماس میدهم و دوباره به نیکی خیره میشوم. شمرده شمرده میگویم :_یه سوال خیلی ساده پرسیدم،حلقه ات چرا تو دستت نیست؟ دوباره موبایلم زنگ میخورد،باز هم مامان. با عصبانیت،رد تماس میدهم. نیکی سرش را پایین میاندازد. +:پسرعمو چرا عصبانی هستین؟ :_عصبانی نیستم... از لحن خودم،جا میخورم. دوباره موبایل زنگ میخورد،مانی است. شاید بهتر است جواب بدهم،شاید التهاب درونم فروکش کند. نگاهم را از صورت نیکی نمیگیرم... من،همان مسیح سابق نیستم!؟! ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . :_الو مانی.. زود بگو کارمهم دارم.. +:مسیح کجایی؟مامان بهت زنگ زده میگه ردتماس دادی.. خوبی؟ :_کارتو بگو +:باشه ولی جواب مامان رو بده،هم نگرانه هم شک کرده..مسیح شهرداری پروژه ی زعفرانیه رو متوقف کرده.. از جا میپرم :_چی؟؟ +:میگن نقشه هات پر ایرادن... هرچی من گفتم صبر کنین قبول نکردن... مسیح بیچاره میشیم،نزدیک یه ماه تا عید مونده.. اگه پرونده بیفته تو خط کاغذبازی های شهرداری تا اردیبهشت سال دیگه هم به دستمون نمیرسه.. چی کار کنم؟ :_صبر کن.. صبر کن من میام شرکت باهم میریم شهرداری... نقشه ها ایراد نداشتن... +:کجا میای؟ تو مثال فرانسه تشریف داریا... دست در موهایم میکنم. :_لعنتی .... نگاهم به نیکی میافتد،مضطرب به حرکاتم خیره شده.حرف هایش با شریفی ذهنم را آشفته کرده... چرا حلقه اش... +:الو مسیح حواست با منه؟؟ نگران نباش خودم یه کاریش میکنم... :_بی خبرم نذار.. تلفن را قطع میکنم و باز به نیکی خیره میشوم. چرا از تأهلش چیزی نگفت؟ صدای زنگ موبایل،این بار به شدت عصبانی ام میکند. کاش امروز تلفن هایمان را خاموش میکردیم.. روز تماس تلفنی نحس! مامان است،باید جوابش را بدهم وگرنه خیلی بد میشود. روی صندلی مینشینم. نفس عمیق میکشم و تلفن را حواب میدهمـ :_سلام مامان جان ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . +:اصلا معلومه از صبح کجایی ؟ میدونی دلم هزار راه رفت؟؟ نیکی چرا موبایلش رو جواب نمیداد؟؟ با اخم به نیکی نگاه میکنم،جواب آشناها را نمیدهد ولی تلفن خواستگار... از تصورش بدنم میلرزد. :_حق با شماست مامان.. خوبین شما؟ بابا خوبن؟ +:گوشی رو بده به نیکی :_چرا نیکی آخه ؟ +:مسیـــــــح؟ :_خیلی خب مامان،گوشی موبایل را به طرفش میگیرم. از دستش دلخورم،دو هفته ی تمام بدون حلقه در خیابان های پر از نگاهِ ناجور رفت و آمد کرده؟ بدون حلقه رفته که هرکس به خودش اجازه داده برای خواستگاری.... لب میزند:من نمیتونم... دستم را تکان میدهم:بگیر مجبور میشود تلفن را بگیرد. +:الو سلام زنعمو... +:بله سلامت باشین +:جای شما خالی،ممنون. +:لطف دارین،چشم +:خدانگه دار موبایل را قطع میکند و زیرلب غر میزند: کل زندگیم شده دروغ... از خواب بیدار میشم باید به هزار نفر دروغ بگم... بلند میگویم:تقصیر خودته... کسی محبورت نکرده بود... سرش را بالا میآورد و نگاهم میکند. ادامه میدهم :_چرا نگاه میکنی؟ تقصیر تو بود دیگه .. اصلا همش تقصیر توعه... بزرگترین پروژه ی شرکت رو باد هواست،چرا؟ من خیر سرم تشریف بردم ماه عسل... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . چشمانش گرد شده اند،انتظار این برخورد را نداشت.. خودم هم انتظار چنین رفتاری از خودم نداشتم... +:من مجبورتون کردم دروغ بگید؟ :_بله جنابعالی گفتین مراسم نمیخواین... +:پسرعمو با من اینطوری حرف نز نین :_اصلا ببینم این پسره ی لندهور کی بود بهت زنگ زد،ها؟ خودم هم از بی ربط بودن جملاتم خبر دارم. صدایم به طرز سرسام آوری بالا رفته... نیکی چشمانش را میبندد. :_با توام نیکی؟ شماره ی تو رو از کجا داره،ها؟ +:شما... شما حق ندارین سر من داد بزنین! :_من حق دارم،اینجا خونه ی منه تو هم زن منی.. هر غلطی دلم بخواد توش میکنم...چرا بهش نگفتی متأهلی؟ سرش را پایین میاندازد. جری تر میشوم،چرا نمیفهمد من دلخورم؟ چرا سعی نمیکند آرامم کند؟ مگر او منبع ارامش من نیست؟ چرا در کنارش اینطور طوفانی شدم؟ دوست دارم سرم را به دیوار بکوبم.. بلند میشود و با قدم های تند از آشپزخانه بیرون میرود. به دنبالش میدوم :_صبر کن... صبر کن نیکی.. میایستد. صدایم را پایین میآورم :_چرا به اون نگفتی متأهلی؟ چرا حلقه ات دستت نیست؟ برمیگردد،پوزخند میزند و با جمله اش قلب من را تکان میدهد. +:چقدر این بازی رو جدی گرفتین! فکم منقبض میشود،دوباره صدایم بالا میرود. :_این بازی جدی هست... اسم کی تو شناسنامه اته، ها؟من شوهرتم نیکی.. بفهم... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
🛵 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ♕ اسپانیایی ها اسم دلبر و همدمشون رو اینجوری سیو میکنن🥹🤭 - 🤍 «Mi vida» یعنی زندگی من🌱 یکی از این عاشقا لطفا😐🫀 °کپے!؟ _ تنها‌باذکرآیدےمنبع‌،موردرضایت‌است☺️ . ⧉💌 ⧉🤫 . ‌𓂃بفرماییدتودم‌در‌بده𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 🛵 ⏝
جـــز چـــشم تو در نظــر ندارم🥺 از حـــال خودم خبــر نــدارم🥲 گــر جـــان مرا بگــیرے از من دسـت از طلــب تو بــرندارم...🫀💕 ✍🏻عطیـہ ســادات حجتــے 🌻ســـــلاااااااااام صــبحــتون پــر از هــواۍ عـشق😌😍 🍃🌸| @asheghaneh_halal