eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩📿𓆪• . . •• •• 📍امام علے(عليه السلام) دين را پناهگاه و عدالت را اسلحه خود قرار ده تا از هر بدے نجات پيدا ڪنے و بر هر دشمنے پيروز گردے.💚 📚غررالحكم، ج۲، ص ۲۲۱، ح ۲۴۳۳ . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
•𓆩📺𓆪• . . •• (History) •• 🎯 ‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌تبلیغ جالب علاء الدین در سال 1340 ▫️زمستان نزدیک می شود خود را آماده کنید! . . 𓆩هوشیارپایان‌میدهدمدهوشےتاریخ‌را𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📺𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• 👈آخہ وقتے مےڪنی اون چطور متوجه بشہ چہ اشتباهے کرده!!؟؟؟🧐 به جاے ڪوبیدن در، سر و صدا ڪردن بیخودے و قهر‌های طولانـے مـدت ڪه مثلا با اینڪارا بهش بفهمونی که ناراحتی؛ باهاش حرف بزن...😉 یا اگه حرف زدن سخته برات روی یه کاغد براش بنویس و بچسبون روی یخچال یا آینـہ✍🏻 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🥤𓆪• . . •• •• 💬 ما چاقا نمیتونیم پیرهن چارخونه بپوشیم؛ یه بار پوشیدم، بچه با انگشت نشونم میداد و میگفت: مامان! مامان! بقچه رخت خوابِ مادربزرگ دست و پا در آورده!😑😂 . . •📨• • 718 • سوتےِ قابل نشر و بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩خنده‌ڪن‌‌عشق‌نمڪ‌گیرشود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🥤𓆪•
ارتباط موفق 01.mp3
10.88M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• 🗣 هر ارتباطی ، سنگ بنایی دارد؛ همان خشت اول که اگر کج گذاشته شود؛ دیوار آن ارتباط، تا ثریا کج بالا رفته، و بالاخره فروخواهد ریخت. . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• آنچه‌هستی‌هدیه‌ی‌خداست‌به‌تو...😌💕 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🤍☁️ #خادمانه سلام و دروووود بر همسرانِ عاشق و البته مجردانِ عاقل🤓👌 و همچنین حتی سلام به کسی که در
•𓆩💗𓆪• . . •• •• فرداشب اینکه نامزد کردیم که بیشتر با هم آشنا بشیم و اینا با یه دسته گل اومد جلو در سورپرایز گشتیم و ذوق کردیم 😂 قرار بود پیاده روی کنیم و حرف بزنیم کنارش که راه میرفتم حتی سعی میکردم دستم به دستش نخوره 😂😂 تا شب قبلش بهش میگفتم آقای فلانی و حسابی برام عجیب بود که الان من نامزد کردم؟ چیشد که اینجوری شد؟ این پسره الان محرم منه؟! 😐 ینی دستم به دستش بخوره عیب نداره؟! 😳 و... خلاصه اون شب اولین بار نمیدونم چیکار کرد با بطری آب تو دستم با تهدید و حرص گفتم حاااااامددددد میزنمت 😐😂 وسط خیابون با ذوق بالا پرید و گفت بالاخره اسممو گفتی 😍😍 و کلی قربون صدقم رفت از ذوق 😂😂 آخرش هم که خواستین خداحافظی کنیم گفت دوستت دارم 😍♥️ منم گفتم مرسی 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 واقعا حسی بهش نداشتم چون شرایط مدنظرم رو داشت قبول کرده بودم، نمیتونستم دروغ بگم منم همینطور 😂 آخه یه روز بعد نامزدی؟ زود بود 😅 [شما هم میتونید خاطراتتون و یا پیام عاشقانه‌ای که برای همسرتون دارید رو از طریق راه ارتباطی به ما برسونید تا ما در کانال قرارش بدیم...☺️] . . 𓆩عشقت‌به‌هزاررشته‌برمابستند𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💗𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_پانزدهم مادر به سمت در اتاق رفت ولی قبل از
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• چند دقیقه ای گذشت، شاید هم بیشتر و او هم چنان به من خیره مانده بود. کمی با غذایش بازی بازی کرد و بعد پرسید: شما گرسنه ای؟ نمی دانستم چه پاسخی بدهم. گرسنه بودم اما انگار دستان یخ زده ام حتی توان برداشتن قاشق غذا را نداشت. قبل از این که بتوانم پاسخی بدهم از روی صندلی بلند شد و کنار صندلی من آمد. روی زمین زانو زد، دستانم را در دست گرفت و مرا هم روی زمین نشاند و گفت: من امشب دلم هیچ چیزی نمیخواد فقط دلم می خواد زمان از حرکت بایسته و من تا ابد محو تماشای تو بشم. خدا چقدر تو رو زیبا آفریده دوباره تمام بدنم از سر تا پایم داغ شد. زبانم در دهانم خشک شده بود و انگار تمام اعضای بدنم از حرکت ایستاده بودند تا تمام نیروی جسمم به قلبم برود و قلبم با تمام قدرت بتپد. به صورتش نگاه کردم. تمام سعیم را کردم تا من هم بتوانم راحت نگاهش کنم و باز سرم را پایین نیندازم اما زیر بار نگاه او نمی توانستم طاقت بیاورم و باز سرم را پایین انداختم. صدای در آمد. دستان مرا رها کرد. از جا برخاست و به طرف در رفت. در را باز باز کرد. مادر پشت در بود. نگاهی به او و بعد به من که با خجالت روی زمین نشسته بودم انداخت و پرسید: شام تونو خوردین؟ احمد آقا جواب داد: نه متاسفانه مادر با تعجب نگاهی به او و بعد به من کرد و گفت: نخوردین؟ بعد با لحن ملایمی گفت: اشکالی نداره مهمان ها دارن میرن بیایین برای خداحافظی تا غذاتونو دوباره گرم کنیم. احمد سریع گفت: نه مادر جان زحمت نکشید ... من که سیرم شیرینی و میوه خوردم ... نیازی نیست. مادر با بهت و غضب به او نگاه کرد و به اتاق آمد. چادرم را برداشت سرم کرد و ما را به ببرون از اتاق هدایت کرد. با مهمان ها دوباره روبوسی و خداحافظی کردیم. مادر احمد کلی تشکر کرد، کمی با پسرش در گوشی صحبت کرد و بعد از خداحافظی رفت. مهمان ها که رفتند، آقاجان، برادرانم و شوهرخواهرانم وارد حیاط شدند. من به مهمانخانه رفتم در بزرگ وسط مهمانخانه را بستند تا قسمت زنانه و مردانه از هم جدا شود و مردها هم وارد قسمت مردانه مهمانخانه شدند. روی صندلی نشستم. خواهرانم و حمیده سر به سرم می گذاشتد، شوخی می کردند و می خندیدند. مادر با سینی غذا همراه خانباجی به اتاق آمدند. مادر کنارم نشست و خواست غذا دهانم کند که گفتم: دستت درد نکنه ولی نمی خورم. مادر با تندی گفت: بخور ... یعنی چی نمی خورم اون شوهرت میوه شیرینی خورده سیره تو چی؟ . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• حمیده هم به شوخی گفت: آره دیگه آبجی از این به بعد باید زیاد بخوری که جون بگیری از پس شوهر داری و خونه داری بر بیای خانباجی که کنار پنجره نشسته بود لب گزید و گفت: دخترمو اذیت نکنید. مادر به زور و تند تند قاشق غذا را به دهانم می گذاشت. خانباجی حالت نشستنش را عوض کرد و گفت: من الان یادم آمد. هی از او روزا میگفتم این احمد آقا چه قدر به نظرم آشناس ولی یادم نمیومد کجا دیدمش امشب که زیور خانم کلفت شونو دیدم فهمیدم کیه. ای احمد آقا خیلی پسر خوبیه مسجدیه از بچگی یه پای ثابت مسجد بود. همیشه تو کارای عزاداریا کمک می کرد. برنج پاک می کرد، ظرف می شست، سیب زمینی پیاز پوست می کرد، خلاصه هر وقت تو مسجد دیگ نذری به پا می شد انگار اون هم یه پای ثابت دیگا بود هرچی زیور خانم تلاش می کرد ببردش خونه حریفش نمی شد. از وقتی هم که بزرگتر شد تو مردانه خدمت می کرد. دیگ می شست، ظرف می شد، از وقتی بالغ شد چون سمت مردانه بود دیگه قیافه شو ندیده بودم ولی از زیور خانم می شنیدم که هست و حریفش نمیشه که بفرستش خونه. زیور خانم می گفت بیشتر وقتا تا اذون صبح مسجد می مونه جارو می کنه بعد نماز برمی گرده خانه. ریحانه گفت: بارک الله، پس یه چیزی هست که آقاجان این قدر ذوق کرده بود قراره این آقا دامادش بشه مادر با غضب گفت: الکی نگو خانباجی ... این پسره اگه این قدر مومن می بود این قدر بی حیایی نمی کرد. خانباجی هینی کشید، لب گزید و گفت: خانم جان؟! چرا تهمت می زنی؟ چه بی حیایی کرده جوون مردم؟ مادر با غضب گفت: بی حیایی نکرده؟! آبروی ما رو جلوی همه برد. هم عقدشان کردن دست دختره رو گرفته ول نمی کنه انگار که این میخواد در بره گرفتش فرار نکنه صدای خنده خواهرانم اتاق را منفجر کرد. مادر با غضب گفت: نخندین! بعدشم چنان بی حیا جلو همه زل زده تو صورت دختره پلکم نمی زنه ربابه گفت: مادر جان اینم شد بی حیایی؟ دست زنش رو گرفته، به صورت زنش زل زده ، دست ناموس مردم رو که نگرفته شمام یه چی میگین مادر که انگار با یادآوری رفتار احمد لحظه به لحظه عصبانی تر می شد گفت: زنشه درست، ولی یکم دندون رو جیگر بذاره آخر شب که رفتن تو اون اتاق خراب شده هر کار خواست بکنه دست زن شو بگیره ول نکنه تا صبح زل بزنه تو صورت زنش پلکم نزنه برای چی جلوی این همه جمعیت این جوری ندید بازی از خودش درمیاره؟ خانباجی خندید و گفت: خانم جان؟ اول ازدواج خودتون یادت رفته . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• زیر آسمان صحن این حرم🕌 یک جهان، پناه برده است🌍 زائر حریم مهربان توست 🕊 هرکه سمت این حرم سلام داد✋ . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🍭𓆪• . . •• •• 😢و کودکانی که یکباره و یکشبه مرد میشن. میشن🇵🇸• 🇵🇸 و 💪 . . 𓆩نسل‌آینده‌سازاینجاست𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🍭𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ⃟ ⃟•⚡️ با خونِ رگِ غیرتمان می‌آییم👥 با پرچمی از هیئتمان می‌آییم🚩 ⃟ ⃟•😎 ما حرف نمی‌زنیم، مردِ عملیم😉 سید بدهد رخصتمان، می‌آییم✌️🏻 حامد خاکی ✍🏻 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1963» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• صبح است و غزل، غزل تو را می‌خوانم؛ 🎶 آغاز شده، دوباره روزم با تو❤️ ✍🏻 پروانه حسینی ســلام! شروع صبحِ‌تــون با عشـق ☕️🪴 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 @ASHEGHANEH_HALAL •𓆩🌤𓆪•
•𓆩💌𓆪• . . •• •• بی‌میل‌به‌ازدواج: 💠 برخی از نیازهای اساسی انسان، تنها با ازدواج پاسخ داده می‌شود و بنابراین، طبیعیه که میل به ازدواج، در هر انسانی وجود داشته باشه اگه در خودمون ⛅ این میل رو احساس نمی‌کنیم می‌تونه به این دلایل باشه: 💚 تلقین ناشی از خود کم‌بینی در این حالت، فرد به دلیل نداشتن عزت نفس و پنداشتن اینکه هرگز مورد پسند کسی واقع نخواهد شد، ادامه‌ی زندگی خود رو بر مبنای مجرد ماندن تصور می‌کنه در این حالت، در واقع فرد، میل به ازدواج دارد، اما چون ازدواج رو امری محال و ناشدنی یا راهی برای مشخص شدن بعضی مشکلات و عیب‌ها تصور می‌کنه، ناخودآگاه رغبتش به ازدواج، کم میشه 💚 خودبرتربینی خود رو برتر و بالاتر از دیگران دیدن میل به ازدواج رد کم می‌‌کنه شرایط خوب مالی یا ظاهر خیلی خوب و از طرف دیگه، پایین دیدن دیگران این تصور رو می‌تونه ایجاد کنه که کسی در حدی نیست که کفو ما باشه 💚 از عوامل دیگه می‌شه به مواردی همچون ترسِ از بر نیامدن از پسِ هزینه‌های اقتصادی، شکست عاطفی، تکرار تجربیات تلخ و خیانت، طلاق، بیماری و ... هم، به عنوان مواردی که در از بین رفتن میل به ازدواج در افراد تاثیرگذاره اشاره کرد اگه به هر کدوم از این موارد دچار هستیم، مهمه تا پیش از از دست رفتن فرصت‌های ازدواج به رفع مشکل بپردازیم 🌸🍃 ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
•𓆩🥿𓆪• . . •• •• ؟😍 ⇙دختر موفق اونی نیست که آیفون خریده و مدام از خودش با هزار قلم آرایش و فیلتر، عکس و فیلم میذاره و دوره میفروشه بهتون ❕ ⇙دختر موفق اونیه که روابط عمومی بالایی داشته باشه و تو برخورد با نامحرم حد و حدود شرعی رو بدونه . دختری که تحصیلات عالیه یا کاربردی داشته باشه و علم و آگاهی تربیت نسل رو هم یاد گرفته باشه ! ⇙دختری که بیشتر پولش خرج خرید کتـ📗ـاب میشه ⇙نه اینکه بخش زیادی از هزینه‌هاش برای کافه رفتن و لوازم آرایشـ💅🏻ـی باشه . دختری موفقه که فکر نکنه حتما باید با مردها سرشاخ بشه و فکر کنه همه حقش‌ رو خوردن و همیشه حالت طلبکارانه داشته باشه . . . ⇙دختری موفقه که اجتماعی باشه اما نجابت و حیا هم داشته باشه.. ^^ ⇙دختری که لبخند میزنه و دیوونه بازی بلده اما سرسنگینه‌ و حریم خودش رو حفظ میکنه ... مواظلب باشین🤫 ⋱دختر موفق بودن رو اشتباهی بهتون یاد ندن ⋱ . . 𓆩صورت‌تٓو‌روسرےهاراچه‌زیبا‌میڪند𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🥿𓆪•
•𓆩📺𓆪• . . •• (History) •• ▫️نخستین نسل اتوهای برقی☺️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ . . 𓆩هوشیارپایان‌میدهدمدهوشےتاریخ‌را𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📺𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• 👈وقتے بیرون از خونه برای رفاه و آسایش همسرتون تلاش مےڪنید؛ این حس رو به اون با منتقل ڪنید...🙃 💢خانمِ شما دوست داره بشنوه... در واقع اونا هم دوست دارن، هم منتظرن ڪه بشنون...😁 💢مهمترین نڪته اینجاست ڪه باید حتے تو ابراز احساساتت هم جذابیت به خرج بدے تا بیشتر از قبل عاشقت بشه و عاشقت بمونه...👌 مثلا وقتے زنگش زدے با یه لفظ جدید صداش بزن😉 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 بچه بودم هربار می‌خوردم زمین، مامانم کتکم می‌زد می‌گفت: اگه به سرت ضربه می‌خورد چی🤨 و همزمان به سرم هم ضربه میزد😑😂 . . •📨• • 719 • قابل نشر بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
دکترعزیزی25دی1401.mp3
17.9M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• گویند که در سینه غم عشق نهان کن در پنبه چه‌سان آتش سوزنده بپوشم؟ -موضوع تربیت نسل متفاوت←جایگاع زن در خانه . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• و خدا چیزی رو ممکن می‌کنه که...🙃💐 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩💗𓆪• . . •• •• - به من باشه تورو‌ به هیچ خدایی پس نمیدم 💙!(= [شما هم میتونید خاطراتتون و یا پیام عاشقانه‌ای که برای همسرتون دارید رو از طریق راه ارتباطی به ما برسونید تا ما در کانال قرارش بدیم...☺️] . . 𓆩عشقت‌به‌هزاررشته‌برمابستند𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💗𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_هفدهم حمیده هم به شوخی گفت: آره دیگه آبجی ا
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• مادر از خجالت سرخ شد. خانباجی رو به خواهرانم ادامه داد: به قول خانم جان آقاجان تونم مثل این احمد آقا خیلی بی حیا بود. همش دست مادرتان رو می چسبید. اگه با مادرتونم کار داشت، دیگه نگاه نمی کرد و کار نداشت الان تو خانه ان، تو کوچه ان، جلو آشنا غریبه داد می زد فیروزه جان! دوباره صدای خنده اتاق را پر کرد. خانباجی ادامه داد: بنده خدا خانم بزرگ خدابیامرز تان هم حرصش می گرفت مدام باهاش دعوا می کرد پسر یکم حیا داشته باش ای قدر به زنت نچسب مادر با حرص گفت: خوب بله خانباجی جان شما که دیدی من جوونیام چقدر برای همین کارای آقا اذیت شدم حالام باید ببینم دخترم سر همین کارا عذاب بکشه هی مادرشوهر خدابیامرزم راه می رفت زیر لب نفرینم می کرد غرولند می کرد که معلوم نیست این یه ذره بچه چی کار می کنه که حیا و غیرت پسرم به باد رفته نمی دونست کرم از خود درخته از پسرشه راضیه گفت: خوب مادر، شاید خانم بزرگ حسودیش می شده بابا بهت محبت می کنه واسه همین مدام غرولند می کرده مادر در حالی که قاشق غذا را به زور در دهانم می گذاشت گفت: منم همین فکرو می کردم همه اش به آقات می گفتم نکن حداقل جلوی مادرت نکن شاید حسادتی چیزی پیش بیاد ولی آقات انگار نه انگار بعضی وقتا هم می گفت خانم! من بیشتر از این محبتی که به تو می کنم به مادرمم می کنم می گفت اگه محبت کردن بده پس چرا وقتی به مادرم محبت می کنم نمیگه نکن زشته می گفت این حرفا همش قید و بندای الکیه دین و مسلمونی میگه هر کیو دوست داری باید بهش محبت کنی و علاقه ات رو نشون بدی میگفت دین میگه وقتی ایمان مرد زیاد بشه محبتش به زن هم بیشتر میشه این حرفای شما با دین نمی خونه و سخت گیری الکیه خانباجی گفت: خداوکیلی آقا راست می گفته این خانم بزرگ خدابیامرز عادت داشت تو همه چیز سخت می گرفت. مدام برا خودش قید می ذاشت. شما هم الان شدین عین همون خدابیامرز و دارین زندگی رو به کام خودتون و بقیه تلخ می کنین مادر با اعتراض به خانباجی نگاه کرد و پرسید: خانباجی من الان کجا مثل خانم بزرگم؟ خانباجی گفت: همین سخت گیری های الکی این کارو نکنیم بده اون کارو نکنیم مردم حرف در نیارن این کارو نکنیم توجه کسی جلب نشه ول کن اینا رو خانم زندگی تو بکن مردم همیشه حرف در میارن حالا چی شما سخت بگیری چه نگیری ریحانه هم در تایید حرف خانباجی رو به مادر گفت: خانباجی راست میگه مادر جان تو بعضی مسائل الکی خیلی سخت می گیری مادر قاشق غذا را در سینی گذاشت و با اعتراض پرسید: کجا سخت می گیرم؟ ربابه گفت: مثلا همین الان که از داماد جدید ناراحتین به خاطر سختگیری های الکیه که دارین . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• ربابه ادامه داد: بنده خدا جوون یهو کنار خودش یه حوری بهشتی دیده که حلاله بهش محرمه نتونسته خودش رو نگه داره حالا دستش رو تو دستش گرفته مگه چه اشکالی داره؟ اصلا مادر من حدیث داریم وقتی زن و شوهر دست همو می گیرن گناهاشون از لای انگشتاشون می ریزه بعد با خنده شیطنت آمیزی ادامه داد: ایشون هم که ماشاء الله با ایمان، مومن، شاید می خواسته زود گناهاش بریزه. خواهرانم، حمیده و خانباجی ریز خندیدند و من از خجالت آب شدم. ولی مادر با غضب گفت: میخواد گناهاش بریزه بره تو خلوت. دندون رو جیگر بذاره آخر شب که با زنش تنها شد دست زنش رو بگیره تا صبح گناهاش بریزه ... حمیده وسط حرف مادر پرید و گفت: مادر جان برن تو اتاق تا صبح یه جور دیگه بار گناهاشو سبک می کنه با حرف حمیده اتاق از خنده منفجر شد و من از خجالت آب شدم. مادر با غرولند گفت: هیس ساکت!.الان مردا با خودشون میگن این جا چه خبره ریحانه گفت: مخلص کلام مادر جان، کار احمد آقا از لحاظ شرعی هیچ اشکالی نداره حالا این که تو عرف مردم بعضیا مثل شما سخت گیری می کنن و این چیزا رو بد می دونن بحثش جداست و این فکر شماست که باید عوض بشه. مادر کمی ناراحت شد. سینی غذا را کنار گذاشت و آهسته گفت: من کاری به این حرفا ندارم. من میگم داماد پُر رو یه (پر رو است😅) شما میگین نه موقع شام هم پامو بیرون گذاشتم سریع چفت درو انداخت. راضیه هینی کشید و با خنده گفت: مادر؟! خودت بهش گفتی چفت درو بندازه بچه ها نرن مزاحم شام خوردن شون بشن مادر پشت چشم نازک کرد و گفت: بله من گفتم ولی این حرفو به شوهرای شاماهاهم زدم چرا اونا درو نبستن؟ بنده خدا ها درو وا گذاشته بودن خانباجی گفت: خانم جان حالا یکی تو دامادا پیدا شد به حرفت گوش داد ناراحتی؟ راضیه با خنده گفت: شوهرای ما می ترسیدن اگه درو ببندن کار دست خودشان بدن این بنده خدا لابد از خودش مطمئن بوده که خبطی نمی کنه دسته گل به آب نمیده برا همین درو بسته. مگه نه رقیه؟ از خجالت سرخ شدم و سر به زیر انداختم. ربابه هم در حالی که ریز می خندید گفت: مادر جان دیگه واقعا داری بهانه الکی می گیری ماشاء الله گوش شیطون کر، چشم حسود و بخیل کور، خدا یه داماد همه چی تموم بهت داده خانواده اصیل، نجیب، مومن، خودش مومن، با کمالات، کاری، دستش به دهانش می رسه به چشم خواهری خوش قیافه و خوش قد و بالا و خوش لباسم هست. فقط تنها عیبش اینه که امشب یکم جوگیر شده بنده خدا تازه اگه بشه اسمشو اشکال و عیب گذاشت. چون این که مردی دست زنش رو بگیره یا بهش نیگا کنه اصلا چیز بدی نیست فقط قدیمیا این رو بد می دونن و میگن بی حیاییه حمیده گفت: اصلا مادر جان اگه گرفتن دست همدیگه بده چرا بعد عقد توی جمع دست عروسو تو دست داماد میذارن؟ عروس دامادو ببرن تو خلوت بعد اونجا دست به دستشون کنن تا کسی نبینه و زشتم نباشه مادر از حرف حمیده جا خورد و با بهت به حمیده خیره شد ولی ترجیح داد حرفی نزند. خانباجی آمد نزدیک من نشست و گفت: این حرفا رو ولش کنین من از دل خانم جان خبر دارم از این که دختر دسته گل و دردانه شو دو دستی تقدیم یکی دیگه کرده ناراحته حالا با این حرفا میخواد دلشو سبک کنه وگرنه مادرتان بیشتر از همه دامادو پسندیده سر شماها هم همین بهانه ها رو می آورد و همین ایرادا رو می گرفت. مادره دیگه پاره وجودش رو عروس کنه انگار یه چیزی ازش کندن . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• امام رضا(ع) محبت کردن و دوستی با مردم را ارزشمند می‌دانستند و می‌فرمودند: اساس خردورزی، پس از ایمان به خدا، جلب دوستی مردم است🌻 . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🎊𓆪• . . •• •• 🚶🏻•آمدے تا بوے ِ دلدارم؛ 🌪•بپیچد در جهان... ✋🏻•یا أباالقائم 💚•أباالمهدے ⏰•أباالصاحب‌ زمان... •💐 . . Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🎊𓆪•