•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
جعبه شیرینی را جلو بردم و تعارف کردم. یکی برداشت و گفت: می توانم یکی دیگر هم بردارم؟ گفتم: البته این حرفها چیه سید؟! و سید یک شیرینی دیگر هم برداشت، اما هیچ کدام را نخورد.♥️
کار همیشه اش بود.🥲
هر جا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلاتی تعارفش می کردند، بر می داشت، اما نمی خورد. می گفت: «می برم تا با خانم و بچه ها با هم بخوریم.»☺️
به ما توصیه می کرد که این خیلی موثر است که آدم شیرینی های زندگی اش را با خانواده اش تقسیم کند.❤️🩹
شاید برای همین هم همیشه در خانه نماز را به جماعت می خواند!✨
#مرتضی_آوینی
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_سیصدوشصت به هر سختی بود علیرضا را بغل گرفتم و
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوشصتویکم
_این طوری نگید ... این چه حرفیه؟
قطره اشکی که در چشمش جمع شده بود را پاک کرد و گفت:
این حرفیه که تو این دو سال مدام از زبون حاج خانم شنیدم
چون مطلقه ام هر چی دل شون میخواد بهم میگه
به تاسف سر تکان دادم و گفتم:
فضولیه ببخشید ولی چرا طلاق گرفتید؟
علیرضا را زمین گذاشت و گفت:
وقتی زندگی آدم با جهنم فرقی نداشته باشه چاره ای جز خوردن مهر طلاق روی پیشونی آدم نمی مونه
_یعنی هیچ راه دیگه ای نبود؟
آه کشید و گفت:
من شیش سال با شوهرم زندگی کردم تو این شیش سال یا خمار بود یا نئشه بود یا مست بود.
وقتی خمار بود از خماری منو می زد
وقتی نئشه بود از نئشگی می زد وقتی مست بود از مستی
همیشه بدنم سیاه و کبود بود از دستش
زندگی و آسایش نداشتم اصلا
هر بار از دستش جونم به لبم می رسید به بابام می گفتم منو از دستش نجات بده می گفت ناشکری نکن شوهرت خوبه شهریه سیکل داره
منم می گفتم سیکلش بخوره تو سرم وقتی از دستش یه روز خوش ندارم
اشکش را پاک کرد و گفت:
دو بار زیر مشت و لگداش بچه سقط کردم.
دفعه دومی که سقط کردم مادرش اومد خونه مون پسرش رو مثلا نصیحت کرد
پوزخندی زد و ادامه داد:
بهش گفت میخوای بزنی بزن ولی وقتی حامله است به شکم و کمرش نزن تو سرش بزن یا به پاهاش لگد بزن بچه اش نمیره خونش بیفته گردنت
از تعجب هینی کشیدم که گفت:
وقتی هم دختر دومم دنیا اومد بهش گفتن دیگه سعی کن حامله اش نکنی این دختر زائه
فقط برات دختر پس میندازه و باعث خفت و خواریت میشه
آهی کشید و ادامه داد:
از وقتی بچه دار شدم هم خودمو می زد هم دخترا رو
جیگرم برای بچه هام کباب بود کافی بود فقط یکم گریه یا سر و صدا کنن ...
یک بار دست دختر کوچیکم از لگدش شکست
اشکش چکید و با بغض گفت:
طفلک بچه ام دو ساله بود خیلی زجر کشید
این اتفاق که افتاد دیگه طاقتم طاق شد رفتم خونه بابام گفتم یا طلاقم رو ازش بگیر یا منو بچه هامو بکش راحت بشیم
به هزار سختی بابام راضی شد طلاق بگیرم ولی حالا نوبت شوهرم بود.
طفلک بابام برای این که راضی به طلاقش بکنه یک هکتار از زمیناش رو زد به نامش
به خیالم فکر می کردم طلاق که بگیرم راحت میشم ولی تازه بدبختیام شروع شد
برادرام طردم کردن و رابطه شونو با هام قطع کردن
به خاطر من دیگه خونه بابام هم نمیومدن.
اگه به رسم ادب و احترام تو روستامون به کسی سلام می کردم همه جا میپیچید انسی برای فلانی چشم و ابرو اومده و زنش میومد باهام دعوا
اگرم با یک زنی تازه عروسی هم کلام می شدم همه دورش می کردن از این دور شو این فتنه گره میخواد زندگیت رو از هم بپاشونه تو رو هم مثل خودش بدبخت کنه
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید محمد رضا آغاز صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوشصتودوم
آه کشید و گفت:
برای من که مطلقه بودم زندگی تو اون روستا سخت بود
برای بابام سخت تر
یه روز صدام کرد گفت تک دخترمی درست ولی دیکه نمی تونم حرف و حدیثای مردم رو تحمل کنم
یکم پول گذاشت جلوم گفت یک هکتار زمین دادم طلاقت بدن اینم بذاری روش میشه سهم الارثت
با بغض ادامه داد:
گفت دیگه پدر دختری مون تموم
دشت من و بچه هام رو گرفت آورد این جا
شوهر خدا بیامرز حاج خانم از فامیلای دور بابام بود
این اتاق مون رو دو ساله برامون کرایه کرد کامل پولش رو به حاج آقا پرداخت کرد و برگشت روستا
قبل رفتنش گفت فکر کن من مردم دیگه بابا نداری
هیچ وقت برنگرد روستا
گفت هر وقت دلت برام تنگ شد برام یه فاتحه اخلاص بخون
از حدود دو سال پیش دیگه من به جز خدا و این دو تا دخترم کسیو نداشتم
با هر کی سلام احوالپرسی کردم دو کلمه حرف زدم فرداش کلی حرف و حدیث پشتم در اومد
بارها همین حاج خانم رو دیدم داره به همسایه ها میگه با انسی گرم نگیرید زندگیاتونو خراب می کنه
از شیش ماه پیش که شوهرشم از دنیا رفت فشارش روی من زیاد شد هی می گفت برو از این جا همسایه ها از بودنت ناراحتن
منم گفتم تا روز آخری که با حاج آقای خدا بیامرز توافق کرده بودیم می مونم بعدش میرم
الانم دو سه هفته دیگه بیشتر ازش نمونده
از صبح تا غروب میرم کارگاه سر کار بعدش هم این ور اون ور دنبال یک اتاق می گردم
ولی کسی به یک زن تنها بدون مرد انگار رحم نداره
_خدا بزرگه ان شاء الله درست میشه
لبخند تلخی زد و گفت:
تو بزرگی خدا که شکی نیست
امیدم به خود خداست که درستش کنه
امام رضا غریب نوازه هوای من و دو تا دختر غریبم رو داره
چادر رنگی اش را روی سرش انداخت و از جا برخاست و گفت:
ببخش سرت رو درد آوردم
به احترامش از جا برخاستم و گفتم:
خدا ببخشه شما ببخشید من فضولی کردم
کاش کاری از دستم بر میومد براتون انجام بدم
به طرف در رفت و گفت:
برام دعا کن
برای عاقبت به خیری دخترامم دعا کن طفلکیا خیلی اذیتن
وقتی من نیستم از همه کتک می خورن و حرف می شنون
بارها بهشون گفتم تا من نیومدم از اتاق بیرون نیایین ولی خوب بچه ان
حوصله شون سر میره میان بیرون
بیرون اومدن شون همانا و حرف و تهمت و فحش شنیدن و کتک خوردن شون همان
قدمی به سمتش برداشتم و گفتم:
الهی بمیرم براشون
بهشون بگو حیاط نرن
هر وقت دل شون گرفت بیان پیش من
_دستت درد نکنه ولی نمیخواد مزاحمت بشن خودت هزار تا کار داری
_بیان پیشم خوشحال میشم
من بازی با بچه ها رو خیلی دوست دارم
تا شما برگردی با هم خاله بازی می کنیم
دل مونم گرفت با هم میریم حیاط حواسم بهشون هست کسی اذیت شون نکنه
انسی خانم جلو آمد مرا بغل گرفت و گفت:
الهی من قربونت برم خدا از خواهری کمت نکنه
کاش زودتر از اینا میومدی این جا
با همین حرفت بهم قوت قلب دادی
خدا خیرت بده
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید رمضانعلی اکبری صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
فرشها گوشه هر صحن حرم میدانند
صبح، خورشید به پابوسیتان میآید✨
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
•• #آقامونه ••
﮼𖡼 من😌
از آن روز🗓
که در گشتِ تو اَم💚
ارشادم... 😌
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🇮🇷 #جهش_تولید_با_مشارکت_مردم
•🚀 #تنبیه_متجاوز | #وعده_صادق
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1344»
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
🌳🪵
صبــر و تحمل
مانــند ایمــان،
کــوههــا را حـذف مےکند . . .🏔🤍
•| ویلیــام پـــن |•
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪•
.
.
•• #پابوس ••
مولا علے (؏) :
قـ💪ـوۍتـرین #مردم ڪسی است
ڪه بر هـ👿ـوای #نفس خویش
غلبـ⚒ــه کند!
#غررالحکم2:436
.
.
𓆩خواندهويانَخواندهبهپٰابوسْآمدهام𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📿𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
🍃🚲/ دَمِ اون دوتـــا
چشـ👁👁ـم مشکیت گرم
که مـنــــــو #دیــوونه وار
#عاشـق کرد🥰💐 /🚲🍃
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
نـاگت مرغــ🧡🍗
مـواد لازم :
◗ ۱ عدد سیـنهـ مرغ 🐔
◗ ۲ عدد نان تـست 🍞
◗ ۲ عدد پنیر ورقه ای💛
◗ ۵ قاشـق غذاخوری شیر 🥛
◗ ادویهها ( نمک و فلفل ، کاری ، پودر سیر )
◗ ۲ بسـتهــ کرانچی پنیری
◗ پنیـر پیـتزا
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🍳𓆪•
•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 دیشب بچهم خیلی بدخلقی کرد و منم
واقعا عصبانی شده بودم و دیگه باهاش مدارا
نکردم و دلم میخواست از دستش فرار کنم😏
وقتی بالاخره داشت میخوابید صدام کرد
دستم رو گرفت و از کوچکی دستش تو دستم
ناخودآگاه صورتم پر از اشک شد😭 و نیازش
به من قلبم رو پاره پاره کرد.
خدایا چیه این بچه😄
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 897 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
وقتی با همسرتون دعواتون میشه،دیوار بلندی که تو زندگی آجر آجر ساختید رو از ریشه نزنید خراب کنید❌😒
الان مشکل یدونه آجره🤌
همونو حل کنید فقط...
گرفتی چی گفتم؟؟؟
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
جلسه ششم رفتارهای اقتدارشکنانه.m4a
2.54M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
خطاهای رفتاری خانمها
#قسمت_ششم
#استاد_بورقانی_مدرس_دانشگاه
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
دنبال آرزوهات برو . . .🌕
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_سیصدوشصتودوم آه کشید و گفت: برای من که مطلقه
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوشصتوسوم
با گریه علیرضا انسی خانم خداحافظی کرد و رفت.
به سراغ علیرضا رفتم. شیرش دادم و عوضش کردم.
برای شستن دست هایم به حیاط رفتم و کتری را هم پر از آب کردم و روی علاء الدین گذاشتم تا بجوشد.
لباسم را عوض کردم و کمی عطر گل محمدی به لباسم زدم.
موهایم را شانه زدم و به خودم در آینه نگاه انداختم.
با تقه ای که به در خورد برای استقبال از احمد به پشت در رفتم.
احمد در را باز کرد و وارد اتاق شد.
با لبخند به او سلام کردم و دستش را فشردم.
جواب سلامم را داد و نگاهش روی پارچه دور مچ دستم خیره ماند و پرسید:
دستت چی شده؟
دستم را از دستش بیرون کشیدم و گفتم:
طوری نیست
یکم درد می کرد همسایه برام دنبه و زردچوبه مالید
احمد کلاهش را در آورد و پرسید:
چرا درد کنه؟ چیزی شده؟
کت و شال گردنش را از او گرفتم و گفتم:
چیز مهمی نیست تا فردا خوب میشه
بیا بشین برات چای بریزم.
احمد کنار علاء الدین رفت تا دست هایش را گرم کند.
دو استکان چای ریختم و پرسیدم:
چه خبرا؟
احمد آمد کنارم نشست و گفت:
خبرا که پیش شماست
علیرضا را که بیدار بود بغل گرفت و بوسید که گفتم:
این فسقلی امروز خیلی کم خوابید
همه اش بیدار بود و چشماش باز
_بیدار بوده مواظب مامانش باشه
_شایدم چشم می کشیده ببینه باباش کی میاد
احمد نگاه به من دوخت که گفتم:
خیلی کم می بینیمت
صبح بعد از نماز میری و هفت شب بر می گردی
ساعت 9 هم که خوابیم
احمد پایش را دراز کرد. پایین پایش رفتم.
جورابش را در آوردم و در حالی که با دست چپم کف پایش دست می کشیدم تا خستگی اش در برود گفتم:
از وقتی میری تا برگردی آروم و قرار ندارم
هم دلتنگتم هم دلم می جوشه
از بس نبودنت برام سخته پیش پات قبل اومدنت به همسایه که میره سر کار گفتم بچه هاشو هر روز بیاره بذاره پیشم بلکه سرم گرم بشه از فکرت در بیام
هر چند بعید می دونم یک ذره هم حواسم ازت پرت بشه
تو همه دین و دنیام شدی نمیشه بهت فکر نکرد و به یادت نبود
احمد لبخند زد و گفت:
منم تا برگردم همه حواسم پیش توئه
اگه میشد زودتر بیام مطمئن باش یک لحظه رو هم از دست نمی دادم تا پیشت باشم.
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید الله کرم اکبری صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوشصتوچهارم
خم شدم کف پای احمد را بوسیدم که پایش را عقب کشید و گفت:
چی کار می کنی رقیه پام کثیفه
به رویش لبخند زدم و گفتم:
اتفاقا چون کثیفه بوسیدن داره
این پایی که از صبح تا الان برای کسب روزی حلال توی کفش بوده و
از صبح تا شب روی پا ایستادی کار کردی رو اگه نبوسم کم کاری کردم
احمد شرمنده نگاهم کرد که از جا برخاستم و گفتم:
برم سفره رو بیارم شام بخوریم خسته ای
احمد با شرمندگی پرسید:
چیزی پختی؟
در حالی که پشتم به او بود گفتم:
امشب تنبلیم می شد برای همین فقط چهار تا تخم مرغ گذاشتم آبپز بشه با هم بخوریم
_تنبلیت نمی شد بگو تو خونه به جز تخم مرغ چیز دیگه ای پیدا نمی شد
کنار احمد نشستم و در حالی که سفره را پهن می کردم گفتم:
همینم نعمت خداست
خدا رو شکر همین نون و تخم مرغ هست
خیلی ها همینم ندارن و شب گرسنه می خوابن
سر شب قبل اومدنت نمی دونم کی غذای یکی از همسایه ها رو خورده بود یک بلبشویی راه افتاده بود
احمد چهار زانو زد و گفت:
یه روزی همه این سختی هایی که کنارم کشیدی رو برات جبران می کنم
در حالی که تخم مرغ ها را پوست می گرفتم لبخند زدم و گفتم:
همین که هستی و سایه ات بالا سرمه بسه برام
خودش جبرانه
من کنارت سختی نمی کشم
وقتی نباشی و ازم دور باشی سختی می کشم
بعدم کی گفته خوردن تخم مرغ آب پز سختیه؟
تخم مرغ را برای احمد در بشقاب گذاشتم و گفتم:
بعضی وقتا برای آدمایی که تنبلی شون میشه نبودن خیلی چیزا نعمته
خندیدم و گفتم:
این جوری میشه راحت تنبلی رو توجیه کنی و عذاب وجدان نگیری
الان اگه کلی مواد غذایی بود من اصلا حس غذا پختن نداشتم نهایتش به زور یه اشکنه ای برات سر هم می کردم
این قدر بی حس و حال بودم و تنبلیم می شد که حتی همین تخم مرغ رو نیمرو نکردم انداختم تو آب خودش بپزه من بخورم فقط
بعدم جای این که برای این چیزای کوچیک و الکی عذاب وجدان بگیری و شرمنده بشی خدا رو شکر کن که با آرامش و حال خوش کنار هم نشستیم و داریم شام می خوریم
اگه هر شب هفت رنگ پلو می خوردیم ولی یک سره با هم دعوا داشتیم خوب بود؟ یا یکی مون مریض بود خوب بود؟
شکر خدا که سالمیم، دل مون به هم وصله نشستیم کنار هم غذای ساده می خوریم
این شکم رو سنگم بریزی توش پر میشه جز حلال بودن چیزی که می خوریم هیچ چیز دیگه اهمیت نداره
هر وقت خدایی نکرده نون غیر حلال و شک دار آوردی سر سفره ات اون موقع شرمنده باش احمد آقا
احمد سرم را جلو کشید روی سرم را بوسید و گفت:
الهی من قربون اون زبونت برم که این قدر قشنگ حرف می زنی و آرومم می کنی
من اگه تو رو نداشتم زندگیم هیچ قشنگی ای نداشت.
🇮🇷هدیه روح مطهر شهید عبدالمحمد اکبری صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
امام رضا(ع) فرمودند:
هر که غم مؤمنى را بزداید،
خداوند در روز قیامت، غم
را از دل او میزداید 💕
📗 الکافی. ج۲. ص۲۰۰
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
•• #آقامونه ••
﮼𖡼 من✋
نگاه از مردم این شهر🌃
می دزدم😌
ولی🧐
﮼𖡼 آنکه را👤
سیری ندارم از تماشایش🥰
تویی💚
محمدرضا احمدی /✍🏼
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🇮🇷 #جهش_تولید_با_مشارکت_مردم
•🚀 #تنبیه_متجاوز | #وعده_صادق
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1345»
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
امروز بهـ احـترام زندگے مهربان مے مانم💘
هر جـا قلبے مهربان
در حال تپیـدن است🫀
بهشتے زیبا🌸
در حـال روییدن است🌱
الهۍ امروزتون سرشار از اتفاقات زیبا باشہ💙
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪•
.
.
•• #پابوس ••
پیامبر مهربانے ﷺ :
آنڪه نســ👈🏻ـبت به دوسـ💚ـتِخـود
محــبتـ😍ــی داشتہ بـ👀ـاشد و او را
باخبـ🤫ـر نکند،به او خیانـ🥺ـت
ڪرده است!
#کنزالعمال9:25
#معطلیچرابگوبهش؟😉
.
.
𓆩خواندهويانَخواندهبهپٰابوسْآمدهام𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📿𓆪•
•𓆩💌𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
باورهای نادرست 3:
گفتیم که
بعضی باورها هستند که
باعث میشن
تصور نادرستی نسبت به
ازدواج داشته باشیم
🔔 قبلا چهارتا باور نادرست رو گفتیم
امروز هم دوتای دیگه رو یاداوری میکنیم
⛅ چهارمیش:
سخت نگیر #هرچی_قسمتت_باشه_همونه 😊
به تقدیر الهی معتقدیم،
اما این تصور رایج هم که
💚 انتخاب همسر و ازدواج رو
شانسی میدونه، نادرسته...
این باور غلط
باعث میشه که
افراد از پذیرش مسئولیتِ
شکست در روابط و همچنین
در کمک به رشد رابطه، شونه خالی کنند
ضمناً این باور باعث امتناع افراد از حضور
در جلسات مشاوره ازدواج میشه
⛅ #ازدواج_کنه_خوب_میشه 😇
منشأ شکلگیری این باور اشتباه،
تصور نادرستیه که «مشکلات جنسی» رو
علت بروز بسیاری از بیماریها و
مسائل میدونند؛
بنابراین گمان میکنند
با ازدواج، مشکل حل خواهد شد!
یادمون باشه
🌙 اگه مساله اخلاقی یا
روحی در خودمون یا طرف مقابل
وجود داره، قبل از ازدواج،
و درگیر کردن دیگری
حتما باید
مساله رو توسط روانشناس حل کنیم..🌸
.
.
𓆩ازتوبهیڪاشارتازمابهسردویدن𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💌𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
من چـ☕️ــاے را
با دارچین دوستدارم
قهوه را با شکـ🍬ـر
و #تُ را با تـمـــــام
تلخے و شیرینےات ☺️
#دوستت_دارم💚
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
•سیـب زمینے تنورۍ با سـس قارچ🍄
سیب زمینے تنورۍ :
۶-۷ عدد سیب زمینـی کوچک 🥔
روغن زیـتون ۳ ق غ
نمک، فلفـل سیاه و قرمز🌶
پاپریکا،پودر سیر🧄
پولبیبر،ادویه کچاپ در صورت تمایل🍅
~سس قارچ:
۷-۸ عدد قارچ متوسط🍄
۲-۳ عدد سـیر🧄
کره یک ق غ🧈
یک ق غ آب لـیمو🍋
۲/۳ لیوان شیر
۲ ق غ خامہ صبحانہ
نصف فنجان پنـیر پارمسان
نمـک
فلفل
پودر آویـشن
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🍳𓆪•
•𓆩🙍♂𓆪•
.
.
•• #منو_مجردی ••
💬 سلام...
به عنوان یه مجرد و خیال پردازی هاش
۳/۲/۱ که نشد عقدی بگیرم..😜
میریم برای ۳/۳/۳ ان شاءالله تعالی😂🎊
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 898 •
#سوتے_ندید "شما و مجردیتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩مجردییعنی،مجردی𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🤦♂𓆪
عشای الحسین محب الحسین 1.mp3
4.05M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
یار همیشگیم یا سیدالکریم...
#ویژه_رحلت_حضرت_عبدالعظیم_و_شهادت_حضرت_حمزه🏴
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_سیصدوشصتوچهارم خم شدم کف پای احمد را بوسیدم
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوشصتوپنجم
اولین لقمه را می خواستم در دهانم بگذارم که صدای گریه علیرضا بلند شد.
از جا برخاستم و گفتم:
ای بابا هر وقت من میخوام غذا بخورم این کوچولو هم گرسنه اش میشه انگار
کنار علیرضا نشستم که احمد گفت:
پسرم دوست داره هم زمان با مامان باباش غذا بخوره
خواستم علیرضا را بغل بگیرم که از درد دستم صورتم در هم جمع شد.
احمد با نگرانی پرسید:
چی شدی؟ خوبی؟
به هر سختی بود با دست چپم علیرضا را بغل کردم و گفتم:
خوبم چیزی نیست؟
احمد با نگرانی دستم را گرفت و پرسید:
نمیگی دستت چی شده؟
به رویش لبخند زدم و گفتم:
چیز مهمی نیست نگران نباش
یکم درد می کنه
انسی خانم گفت اینو تا فردا باز نکنم خوب میشه
_خوب چرا باید دستت درد بگیره؟
چه اتفاقی برات افتاده؟
بسم الله گویان مشغول شیر دادن علیرضا شدم و بدون این که به صورت احمد نگاه کنم گفتم:
اتفاق خاصی نیفتاده
تو آشپزخونه این جا داشتم کاری می کردم که دستم درد گرفت
فکر کنم یکم رگ به رگ شده
نگاه احمد به روی خودم را حس می کردم ولی سرم را بالا نیاوردم.
دلم نمی خواست او را وارد خاله زنک بازی های این خانه کنم.
احمد لقمه ای را به سمتم گرفت و گفت:
بیا اینو بخور
لقمه را به سختی از دستش گرفتم و گفتم:
دستت درد نکنه شما بخور من بعد می خورم
احمد کمی سفره را جلو کشید و نزدیک تر به من نشست و گفت:
این طوری تنهایی به دلم نمیشینه
_آخه من دستم بند بچه است سختمه الان چیزی بخورم
احمد لقمه ای را جلوی دهانم گرفت و گفت:
خودم دهانت میذارم که سختت نباشه
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید حسن سلیمانی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•